رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

[h=1]یادمان قربانیان جنگ جهانی دوم در ایستگاه راه آهن پاریس[/h]

 

 

 

رئیس وقت ستاد مبارزه با مواد مخدر ایران در رأس هیاتی دونفره برای سفری کاری به پاریس آمده بود و ضمناً قرار بود بازدیدی هم از مقر اینترپل یا پلیس بین الملل که در شهر لیون فرانسه قرار دارد به عمل آورد.

 

برای سفر به لیون مقرر شد من هم همراه هیات بروم. من قبلا با خودرو شخصی به این شهر که تعدادی از دانشجویان ایرانی هم آنجا درس می خواندند رفته بودم ولی قرار شد هیات را با قطار ببریم. برایم فرصتی شد تا در فرانسه قطار هم سوار شوم و من هم استقبال کردم.

 

البته اول قرار بود هیات را با خودروهای دیپلماتیک سفارت ببریم ولی با توجه به زمان در نظر گرفته شده برای سفر و سرعت زیاد قطار تندرو فرانسه معروف به tgv نظر هیات عوض شد که با قطار برویم. این قطار فاصله حدودا 400 کیلومتری پاریس تا لیون را تقریبا در 2 ساعت پیمود ( 20 سال پیش) آنچه برای من مهم بود البته نه سرعت قطار بلکه ایستگاه راه آهن پاریس بود. دقایقی تا لحظه حرکت قطار در سالن ایستگاه در حال قدم زدن بودیم که سازه روی یکی از دیوارها توجه ما را به خود جلب کرد. نقش برجسته ای شامل تندیس چندین مامور قطار و پیشران(لوکوموتیو) و واگن که به طرز زیبایی روی دیوار نقش بسته و بالای آن با خطوط برجسته نوشته شده بود: "به یاد کارکنان راه آهن پاریس که در جنگ جهانی دوم جان خود را در راه میهن از دست دادند " جالب اینکه زیر این سازه یادبود، دسته گلی طبیعی و تازه با نوار ( روبان ) پرچم سه رنگ فرانسه هم قرار داده شده بود.

هیأت از اینکه دسته گل تازه بود تعجب کردند و پرسیدند یعنی 50 سال بعد از جنگ جهانی دوم هنوز هر نوبت دسته گل تازه اینجا می گذارند؟

پاسخ دادم: فقط این نیست. شما گوشه گوشه پاریس و شهر های دیگر را که بگردید در هر خیابان و میدانی تندیس سرباز یا سردار یا یادمانی ولو کوچک را می بینید که مربوط به کشته های دوران اشغال پاریس توسط آلمانها یا دیگر کشته شدگان جنگ دوم جهانی است و از آن مهم تر اینکه هر ماه به ویژه در مناسبت ها و سالگردها، سازمان کهنه سربازان فرانسه با لباسهای نظامی قدیمی و با مارش و موزیک نظامی به هر کدام از این تندیسها و یادمانها سر زده و با نثار تاج گل ادای احترام می کنند. افزودم اینها 50 سال پس از جنگ هنوز یاد کشته های جنگشان را گرامی می دارند و نمی گذارند به فراموشی سپرده شود.

در ایران اما درست است که نام کوچه ها و خیابانها بنام شهدای عزیز جنگ تحمیلی نامگذاری شده ولی متاسفانه از این نوع تندیسها یا یادمانها خبری نبوده یا بسیار اندک است ولی مراسمی مانند آنچه در پاریس دیدم برگزار نمی شود. به مسئول هیات توصیه کردم تا در برگشت به تهران این موضوع را به مراجع ذیربط اطلاع داده و پیگیری کند.

لینک به دیدگاه

[h=1]مین های ضد نفر در پیاده روهای شانزه لیزه![/h]

 

 

پاریس از نظر زیبایی و تمیزی به عروس شهرها یا عروس دنیا شهرت دارد و بی شک خیابان معروف شانز الیزه (Champs Elyseesبه معنی دشت الیزه و الیزه در اساطیر یونان قدیم به معنی بهشت) را می توان قلب این شهر نامید. مردمان پاریس نیز در کنار گردشگران خارجی یکی از تفریحات شان بخصوص عصرها و شبها قدم زدن در پیاده روهای عریض این خیابان زیبا و پرسه زدن در بوتیک ها و فروشگاه های رنگارنگ آن به ویژه در راسته میدان شارل دو گل به سمت میدان کونکورد است.

 

459870_185.jpg

البته خود فرانسویها بعضی اوقات با سگ هایشان برای قدم زدن بیرون می آیند و علیرغم توصیه های شهرداری به حفظ نظافت شهر و تعبیه اماکنی خاص برای قضای حاجت سگها، باز هم متاسفانه عده ای از شهروندان پاریسی به این موضوع بی توجهی می کنند و در گوشه گوشه پیاده روهای پهن شانز الیزه و دیگر اماکن قدم زنی و پیاده روی، نجاسات این حیوانات صحنه های بسیار زشتی را رقم می زند و بد تر از آن اینکه گردشگران و تازه واردهایی که از پاریس فقط زیبایی هایش را خوانده و شنیده اند ناگهان پایشان ... چشمتان روز بد نبیند!

به همین خاطر یکی از گرفتاری های ما هنگام قدم زدن در شانز الیزه و البته هر جای دیگر پاریس این بود که همواره مواظب باشیم به قول بچه های قدیمی تر پایمان روی مین نرود! لذا هرگاه مهمان یا مامور جدیدی وارد می شد یکی از توصیه های جدی به آنان این بود که مواظب مینهای ضد نفر در خیابان ها و پیاده روهای پاریس باشند!

به خاطر بی توجهی برخی ساکنان پاریس به این معضل، شهرداری ابتکاری به خرج داده و نظافتچی های مخصوصی را استخدام کرده که پیاده یا با موتور و با وسیله ای شبیه جاروبرقی مخصوص که بر پشت فرد یا موتورش نصب است در پیاده روها گشت می زنند و هرجا از این بی توجهی ها می بینند نسبت به جمع آوری آن اقدام می کنند تا چهره شهر و شهرت خیابان شانز الیزه همچنان تمیز و محبوب بماند.

البته در شهرهای دیگر اروپایی قوانین سفت و سختی در این خصوص وجود دارد و از جمله اینکه صاحب حیوان موظف است همیشه همراه خود کیسه ای مخصوص و دستکشی پلاستیکی داشته باشد که در صورت ضرورت با آن بتواند زباله مربوط به حیوان خود را از کف خیابان و پیاده رو جمع کرده و در اولین سطل زباله بیاندازد. آن موقع بسیار خوشحال بودیم که در تهران ما از این خبرها نیست و لا اقل از این بابت خیالمان راحت است! ولی متاسفانه در سالهای اخیر گویا تغییرات زیادی رخ داده است...

لینک به دیدگاه

[h=1]درآمد گردشگری فرانسه دوبرابر درآمد نفتی ایران[/h]

 

 

 

امروز شنبه 27 ژانویه 1996 مصادف با 7 بهمن 1374 است. روزنامه "فیگارو" یکی از روزنامه های مهم و مشهور فرانسه در سرمقاله خود نوشته است که درسال گذشته ( 1995) حدود 60 میلیون گردشگر خارجی از فرانسه دیدن کرده اند و درآمد فرانسه از گردشگری خارجی در طول این سال 140 میلیارد فرانک ، معادل 28 میلیارد دلار بوده است! (آن موقع واحد پول فرانسه فرانک بود و هنوز یورو ابداع نشده بود) سرم سوت کشید... یعنی کمی بیشتر از دوبرابر درآمد ایران از نفت در همان سال... .463225_807.jpg

 

البته موقعیت جغرافیایی فرانسه در اروپا و نزدیکی مسافت برای اروپائیان و زیرساختهای توسعه یافته گردشگری اعم از هتل ها و بخصوص راه آهن گسترده و از همه مهم تر فرهنگ گردشگر پذیری و آزادی عمل گردشگران همه در این موفقیت دخیل است.

 

به قول دوستی، هر ده کوره ای در فرانسه یک دفتر گردشگری دارد و از هر ساختمان کهنه ای به عنوان آثار تاریخی مواظبت و تعریف و تبلیغ می شود. خودم شخصا شاهد حی و حاضر این موفقیت هستم.

چون خیلی اهل سفر و گردش بودم لذا در طول ماموریت از هر فرصتی و تعطیلی برای تنظیم سفری در داخل یا خارج فرانسه استفاده می کردم. گاهی هم بین التعطیلی ها را با گرفتن مرخصی پل می زدم. در مدت سه و نیم سالی که پاریس ساکن بودم به همه استانهای فرانسه به جز جزیره "کرس" که هم دور بود و هم کمی نا امن (بخاطر فعالیت گروه مسلح تجزیه طلب در آنجا) و استان شمال غربی بروتان ، به همه استانهای فرانسه با خودرو سفر کردم.

 

به علاوه به اغلب کشورهای غرب اروپا و حتی مغرب (مراکش) در شمال آفریقا هم با ماشین سفر کردم! برخی همکاران مرا مارکوپولو خطاب می کردند و برخی که مسن تر و جا افتاده تر بودند از روی دلسوزی و خیرخواهی نصیحت می کردند که درآمدم را پس انداز کنم و اینهمه خرج سفر نکنم! اما من گوشم بدهکار این حرفها نبود و بیشتر پند سعدی( اگر اشتباه نکنم) آویزه گوشم بود که : بسیار سفر باید تا پخته شود خامی ... .

 

در غالب سفرهایم در داخل فرانسه به جای بزرگراه ها که تردد آسان تر و سریع تر بود ، جاده های معمولی (بقول فرانسوی ها ناسیونال) را انتخاب می کردم چرا که فرصت گردشگری بیشتری در اختیارم قرار می داد و با چیزهایی آشنا می شدم که از طریق بزرگراه و آزادراه در دسترس نبودند.

به همین خاطر یکی از نکات جالب در سفرهایم این بود که هر شهر و دهی که وارد می شدم غالبا در ورودی شهر یک تابلو بزرگ راهنمای مسافران و گردشگران معمولا با نقشه کلی راههای دسترسی نصب بود و اکثرا علاوه بر آن یک دفتر گسترش گردشگری زیر نظر شهرداری یا دهداری داشتند که با بروشور و نقشه و... جاهای دیدنی شهر یا منطقه و دهشان را معرفی می کرد و توضیح مختصری می داد.

 

بارها به خاطر دارم حتی روستاهای کوچک و پرت و دور افتاده هم در حد و اندازه خود از این قاعده مستثنی نبودند . مثلا در یکی از سفرها چند روستای کوچک در مسیرم بودند که بودجه شان کفاف نکرده بود بروشور رنگی با کاغذ روغنی و مرغوب چاپ کنند ولی در یک صفحه یا نیم صفحه کاغذ معمولی و عکسهای سیاه و سفید و چند جمله نوشته، دیدنی های مثلا جالب روستایشان را تبلیغ و معرفی کرده بودند:قدیمی ترین درخت روستا یا پنیر روستایشان و مزرعه گوسفندان یا مزرعه پرورش غاز و چیزهای معمولی و حتی پیش و پا افتاده و نیزسوغات روستایشان را و ...

 

بارها و بارها به وضعیت گردشگری در ایران خودمان غصه خوردم و هنوز هم معتقدم اگر از ظرفیت های گردشگری ایران درست استفاده شود، علاوه بر ایجاد اشتغال و رفع بیکاری، معادل فروش نفت درآمد خواهد داشت و مضافا اعتبار ملی کشور را هم در دنیا بالا خواهد برد زیرا یکی از راههای شناخت و تفاهم میان ملتها و کشورها همین گردشگری است.

لینک به دیدگاه
  • 1 سال بعد...

[h=1]دومین تجربه دیپلماسی عمومی؛ مجله و روزنامه ایرانی در مطب پزشکان ایرانی پاریس[/h]

من در ماموریت اولم در فرانسه ابتدا وابسته سیاسی و سپس دبیر سوم سفارت بودم و در بخش سیاسی کار می کردم. با این حال به خاطر علاقمندی به مقولات فرهنگی و مطبوعاتی گهگاه برخی جوابیه ها به روزنامه ها به من سپرده می شد و لذا به دوستان بخش فرهنگی زیاد سر می زدم.

 

آن سالها که هنوز اینترنت به این شکل امروزی و شبکه های اجتماعی راه نیفتاده بود، روزنامه ها و مجلات فارسی زبان از تهران با پست برای ما ارسال می شد و به علت محدود بودن تعداد آنها، به نوبت بین افراد و خانواده ها دست به دست می شد و بعد در بخش فرهنگی و مطبوعاتی جمع می شد.

 

من پیشنهاد دادم که پس از مطالعه همکاران و خانواده ها ، اگرچه قدیمی می شوند و بروز نیستند ولی از آنها برای تغذیه ایرانی ها استفاده شود و لذا پس از استفاده مجموع آنها را در بخش کنسولی قرار می دادند تا ایرانیانی که مراجعه می کنند هم در آنجا و در حالت انتظار استفاده کنند و هم اگر علاقمند بودند با خود ببرند برای خانواده ها و دوستانشان.

 

طبعا ایرانیان زیادی به کنسولی مراجعه می کردند و اغلبشان طالب و علاقمند بودند تا روزنامه ها و مجلات فارسی زبان را با خود ببرند تا به عنوان دریچه ای برای اطلاع از وضع و اوضاع داخل کشور و همچنین به عنوان مواد آموزشی برای فرزندانشان استفاده کنند. بعدها حتی از مرکز خواستیم نسخی اضافه هم بفرستند صرفا برای همین منظور.

در پاریس تعداد زیادی پزشک ایرانی هم بودند که مطب هم داشتند و طبعا کارکنان سفارت و خانواده هایشان راحت تر بودند که به آنها مراجعه کنند.

من خودم یکی از افرادی بودم که به رغم دانستن زبان فرانسه ترجیح می دادم حتی الامکان به پزشکان ایرانی مراجعه کنم. یکی از ابتکارات شخصی من این بود که هرگاه با پزشکی ایرانی وقت معاینه داشتم همراه خودم یکی دو تا مجله یا روزنامه ایرانی می بردم مثلا برای اینکه در مدت انتظار بخوانم و سرگرم شوم ولی مقصودم در واقع این بود که موقع بازگشت آنها را در مطب پزشک و در اتاق انتظار تعمدا جا بگذارم تا ایرانیان دیگری که به آن پزشک مراجعه می کردند هم بتوانند استفاده کنند!

هدفم از این کار این بود که بین ایرانیانی که سالها آنجا ساکن بودند و برخی که احتمالا تماسی با ایران و یا حتی سفارت هم نداشتند یک ارتباط حد اقلی با ایران ایجاد کنم.

لینک به دیدگاه

[h=1]یاد همکلاسی های شهید بر بالای برج ایفل[/h]

 

 

یادداشت امروز را چند ساعت پس از نخستین بازدیدم از برج ایفل که در چند صد متری سفارت واقع شده و روبروی پنجره اتاق کارم در سفارت است می نویسم... . در مهرماه 1373 وقتی با گذرنامه سیاسی عازم نخستین ماموریت ثابت دیپلماتیک خود در فرانسه بودم، در هواپیمای ایران ایر به مقصد پاریس، در آن ارتفاع، خیلی چیزها از نظرم گذشت... روستا زاده ای از دوردست های کردستان که وقتی به کلاس اول دبستان می رفت حتی یک کلمه هم فارسی بلد نبود... سوم راهنمایی که پدر را از دست داد، نهایت آرزویش این بود که زودتر معلم شود و به خانواده به یادگار مانده از پدرش سر و سامانی بدهد... لیکن به همت مادری فداکار اینک با مدرک دانشگاهی فوق لیسانس علوم سیاسی و مسلط به دو زبان خارجی ( علاوه بر کردی و ترکی و فارسی خودمان) در کسوت یک دیپلمات عازم سرزمینی است که یک قرن قبل از او، همشهری اش امیرنظام گروسی در کسوت دیپلمات عالیرتبه در آنجا خدمت کرده بود... مهم ترین چیز دیگری که از نظر و خاطرم گذشت، یاد و خاطره همکلاسی های شهیدم در دبیرستان طالقانی بیجار و همکلاسی های شهیدم در دانشگاه امام صادق در تهران بود که تصویر و چهره یک یک آنان از جلوی چشمانم رژه می رفتند و من این موفقیت شخصی را مدیون و مرهون تک تک آنان و همه شهیدان و جانبازان گرانقدر کشورم دانستم که اگر جانفشانی های آنان نبود واقعا معلوم نبود ایرانی باقی بماند که من دیپلماتش باشم... .

 

اول دبیرستان بودم (سال 1361) که تصمیم گرفتم با 13 نفر از همکلاسی ها و هم مدرسه ای هایم عازم جبهه شوم. شهر ما چون در استان غربی کشور بود داوطلبانش را بیشتر به جبهه های غرب می فرستاند تا جنوب. بچه های دبیرستان ما را به خاطر سن و سال کم، مسؤولین سپاه و بسیج شهر حاضر نبودند بپذیرند لذا با هماهنگی یکی از مسؤولین جهاد شهر که یزدی بود قرار شد همراه سپاه و بسیج یزد بروند جبهه و لذا قسمتشان جبهه های جنوب شد. من اصرار کردم که بروم ولی مادرم به بهانه فرزند ذکور و ارشد خانواده بودن ، اجازه نداد و از آن قافله عقلب ماندم.

چند ماه بعد متاسفانه از گروه سیزده نفره هم مدرسه ای هایم که 4 نفرشان هم کلاسی من و حتی یکی، هم نیمکتی من بود، بجز یک نفر که زخمی شده و به عقب برگردانده شد، همه شهید و اسیر و مفقود شدند. (فیلم سینمایی شیار 143 با اقتباس از زندگی مادر شهید محمد جعفر رضایی، هم کلاسی شهید من در دبیرستان طالقانی بیجار و یکی از آن گروه 13 نفره ساخته شده است.)

... امروز وقتی در آخرین طبقه برج ایفل از آسانسور پیاده شدم و از آن بالا بر فراز شهر پاریس و چهارگوشه آن نظاره می کردم بار دیگر خاطره حضور و چهره پاک و معصومانه همکلاسیهای شهید دبیرستانیم و شهدای همکلاسی دانشگاهم همه در ذهنم به خط شدند و مرا شرمنده ایثار و جهاد و شهادت خود کردند.

آخرین طبقه برج ایفل که بازدید کنندگان می توانند تردد کنند خیلی بزرگ نیست. چند نفری از گردشگران با کنجکاوی متوجه اشکهایم شدند ولی کسی به خودش جرات نداد سوالی مطرح کند... آری رفقا و همکلاسی هایم آگاهانه و داوطلبانه رفتند تا من و ما بمانیم.... و تا دین و میهن بماند.

به عنوان یک ایرانی، با هر عقیده و مرامی که داریم، و در هرکجای این کره خاکی که هستیم، یادمان نرود که هرچه داریم مدیون شهدا هستیم...امنیت و بقای کشور را مرهون آنانیم، یادمان نرود که در دویست، سیصد سال گذشته این تنها جنگی بود که علیرغم حمایت همه دنیا از صدام ( همین فرانسه آن سالها به صدام هواپیماهای پیشرفته سوپر اتاندارد را قرض داد! ) حتی یک وجب از خاک ایران عزیز از وطن جدا نشد...و یادمان نرود خیلی چیزهای دیگر... اینها را به فرزندانمان نیز گوشزد کنیم.

لینک به دیدگاه

[h=1]طرح زوج و فرد در رم[/h]

 

 

در زمستان 1369 در نخستین ماموریت موقت و سفر خارج از کشور عازم ایتالیا شدم. رم شهری زیبا و در عین حال به لحاظ ترافیک بسیار شلوغ بود.

سفر با هواپیمایی ایران ایر و از فرودگاه مهرآباد مستقیما به فرودگاه رم بود. آن وقت ها مثل الان نبود که به محض بلند شدن هواپیما از زمین یا خارج شدن هواپیما از فضای ایران قیافه و سر و وضع مسافران خانم به یکباره 180 درجه فرق کند که حتی نتوانی مسافر بغل دستی ات را هم بشناسی!

 

وقتی هواپیما در فرودگاه رم به زمین نشست و درب هواپیما باز شد و مسافران در حال پیاده شدن بودند، در کانال خروجی اولین چیزی که توجه مرا به خودش جلب کرد یکی از کارمندان خانم فرودگاه رم بود که با لباس فرم (دامن قرمز و بلوز آبی) در ورودی کانال ایستاده بود. این اولین خانم بی حجابی بود که من پس از انقلاب از نزدیک می دیدم.

رم به عنوان اولین مقصد خارجی من، هم به لحاظ کاری و هم شخصی برایم خیلی جالب و پر از تجربه بود. سفارتمان در رم یک راننده و کارمند محلی ایرانی داشت که از هموطنان ارمنی بود و بسیار خوش اخلاق و با محبت. یک تعمیرکار مبل هم از تهران آمده بود و حدود سه ماه آنجا بود تا مبلهای قدیمی و بعضا عتیقه سفارت را تعمیر کند. پیرمرد بسیار متشخص و شیک پوشی بود. اگر خارج ازمحل کار او را می دیدی حتما با یکی از دیپلماتهای سفارت اشتباه می گرفتی. آن وقت ها اصولا کارمندان قدیمی وزارت خارجه هم مبادی آداب تر بودند و هم به اصول تشریفات و ظاهر و لباس و ... پایبند تر.

رم در کنار زیبائی هایش، به خاطر ترافیک زیاد در عین حال از معظل آلودگی هم در رنج بود، البته با استانداردهای خودشان ( وگرنه با آلودگی این سالهای تهران قابل مقایسه نیست) من که در روزهای تعطیل و ساعات غیر اداری فرصت را برای گشت و گذار در شهر و اصطلاحا شهرگردی مغتنم می شمردم، متوجه بودم که خیابانهای مرکزی شهر که عمده تجمع اماکن دیدنی هم آنجا بود، بسیار شلوغ و پر ازدحام و پر ترافیک است.

 

468489_201.png

 

با این حال طبق معمول هر روز ، یک بار که پس از کار برای شهرگردی رفتم دیدم برخلاف روزهای قبل وضع خیابان ها بصورت چشم گیری متفاوت و خلوت تر هستند. این وضع برایم سوال برانگیز بود تا اینکه روز بعد در سفارت از همکاران سوال کردم و متوجه شدم که گویا برای اولین بار پلیس راهنمایی و رانندگی رم به منظور کنترل ترافیک و جلوگیری از آلودگی هوا تصمیم گرفته است طرح زوج و فرد اجرا کند.

البته آن موقع چون اطلاعات و سابقه آگاهی نسبت به این موضوع نداشتم دقت نکردم این طرح از درب منزل اجرا می شد یا فقط در مناطق مرکزی شهر.

در هر حال برای من اجرای چنین طرحی خیلی جالب و جذاب بود و در نوع خود یک ابتکار و نوآوری تلقی می شد. در کنار آن یک نکته جالب دبگر این بود که پلیس راهنمایی و رانندگی رم، علاوه بر خودرو و موتور سیکلت، یگان سوارکار (اسب سوار) هم داشت و بارها پلیس های سوارکار را سوار بر اسبهایشان در خیابانهای مختلف شهر دیدم.

لینک به دیدگاه
  • 2 ماه بعد...

در سالهای 1380 تا 82 در سفارت کشورمان در پایتخت بلژیک (بروکسل) مشغول کار بودم. این دومین ماموریت ثابت من بود و طبعا نسبت به ماموریت اولم در فرانسه به لحاظ دانش و تجربه کمی تا قسمتی پخته تر شده بودم.

 

در مجتمع محل سکونت، با نزدیک شدن به ایام کریسمس و سال نو مسیحی به ابتکار خودم برای همه همسایه ها که بجز یکی دو نفر بقیه را اصلا نمی شناختم و با برخی شاید هرگز روبرو هم نشده بودم کارت تبریک آماده کردم ( قبل از عزیمت به ماموریت و با پیش بینی ایام کریسمس، از تهران تعداد زیادی کارت تبریک نفیس اماکن دیدنی و طبیعی ایران را به هزینه شخصی خریداری و همراه برده بودم).

 

تعدادی محدود کتابچه کوچک و مصور معرفی ایران به زبان فرانسه نیز که از سفارت گرفته بودم را بعلاوه یک کارت ویزیت خودم که طبعا معرفی کننده من به عنوان دیپلمات سفارت ایران بود، در داخل پاکتی تمیز و مرتب جا داده و با پیام تبریک سال نو میلادی، جداگانه به اسم تک تک همسایگان که نامشان در روی صندوق پستی واقع در لابی مجتمع مسکونی درج بود، با هماهنگی سرایدار در صندوق پستی آنان انداختم.

 

به عنوان تنها ایرانی ساکن در آن مجتمع 15 واحدی کوشیدم از فرصت کریسمس، ضمن احترام به همسایگان، به اصطلاح کمی هم دیپلماسی عمومی اعمال کنم و تبلیغ و معرفی ایران و ایرانیان را کرده باشم.

 

469059_175.jpg

 

از فردای آنروز یکی یکی همسایه ها را که می دیدم، با اشاره به دریافت کارت تبریک من، ابراز خوشحالی و تشکر می کردند و بعضا در مورد اینکه آیا ما هم در ایران کریسمس داریم یا نه سوال می کردند و طبعا بهانه و فرصت مغتنمی برای من بود تا به حضور اقلیت های دینی و مسیحی در ایران و همزیستی مسالمت آمیز ایرانیان با آنان و ... اشاره کرده و آنان را با ایران بیشتر آشنا کنم. به تدریج یکی یکی همسایه ها هم متقابلا در صندوق پستی من کارت تبریک کریسمس گذاشتند.

تقریبا از همه همسایه ها بجز یک نفر کارت تبریک متقابل دریافت کردم. حس کنجکاوی تحریکم کرد ببینم این کدام همسایه است که به ابتکار و پیشدستی من در ارسال کارت تبریک بی تفاوت بوده است؟ مرد میانسال مجردی بود که در طبقه ای دیگر ساکن بود و متوجه شدم همانی است که ظاهرا از ما خوشش نمی آید... علت نارضایتی اش را نمی دانستم ولی با وجود تبلیغات منفی علیه ایران و مسلمانان در اروپا، تقریبا ناراحتی بی دلیلش هم قابل درک بود.

 

بالاخره چند روز بعد دیدم پاکت کارت تبریک و کتابی را که برایش فرستاده بودم، پس از آنکه پاکت را باز کرده و از محتوای آن مطلع شده است، عینا دوباره به صندوق پستی من برگردانده است!

 

رفتارش برایم گران آمد و آن را توهین آمیز تلقی کردم و در فکر بودم تا یک جوری جبران کنم و واکنش نشان دهم که ضمن پرهیز از بی احترامی و ایجاد نارضایتی بیشتر، ضمنا او را تادیب هم کرده باشم!

 

این موضوع چند روزی فکرم را به خود مشغول نمود تا اینکه با عبور از مقابل یک کتابفروشی یک کتاب مصور قصه کودکان که تازه چاپ شده وبه بازار آمده بود و به همین منظور در بخش تبلیغ تازه های ویترین کتابفروشی قرار داشت، توجهم را جلب کرد!

 

بلافاصله یک جلد از آن را که برای رده سنی کودکان ابتدایی بود خریدم و در یادداشت کوتاهی برای آن همسایه ناراضی نوشتم:

" همسایه محترم ، آقای ... از اینکه با ارسال کارت تبریک کریسمس و کتابچه کوچک معرفی ایران موجبات ناراحتی شما را فراهم آوردم ازشما پوزش می طلبم. در کشور من که تعداد قابل توجهی از هم کیشان شما هم ساکن اند، ما طی قرون و در پناه زندگی مسالمت آمیز یاد گرفته ایم که به همدیگر ، فارغ از نژاد و مذهب و ... احترام گذاشته و در شادی ها و غم های یکدیگر شریک باشیم... طبعا اکنون که به اقتضای شغلی در کشور شما و در همسایگی تان زندگی می کنم نسبت به دین شما و پیامبر شما که اتفاقا از پیامبران بزرگ و مورد احترام مسلمانان هم هست، احساس قرابت بیشتری می کنم. در هر حال از اینکه کارت تبریک مرا پس فرستادید از شما تشکر می کنم.

ضمنا از اینکه کتابچه معرفی ایران را هم پس فرستادید ناراحت نیستم، احتمالا آن را در سطح دانش و معلومات خود نیافته اید، لذا به جای آن کتاب که می توانست در مورد یک کشور دور دست اطلاعات جدیدی را در اختیار شما قرار دهد اجازه می خواهم یک کتاب قصه از نویسندگان هموطن خودتان را که مخصوص رده سنی کودکان چاپ شده است برایتان بفرستم. امیدوارم از آن خوش تان بیاید و متناسب علایق و سلایق شما بوده و انتخاب درستی برای یک همسایه محترم و فرهیخته مانند جنابعالی باشد.

ارادتمند.

همسایه ایرانی شما - لکی زاده "

یادداشت را در پاکتی جداگانه روی کتاب قصه گذاشته و هر دو را در پاکتی دیگر در صندوق پستی اش قراردادم ولی کمی هم نگران بودم که واکنش وی چگونه خواهد بود... دو روز بعد وقتی که از سرکار به منزل بر می گشتم دیدم در لابی مجتمع ایستاده است و انگار منتظر کسی است. با دیدن من به سویم آمد. ابتدا کمی ترسیدم ولی با لبخند و تبسم دستش را بسویم دراز کرد و بی مقدمه گفت: عالی بود! خیلی عالی بود! گفتم امیدوارم ناراحت تان نکرده باشم چون قصدم این بود که شما را در ایام سال نو خوشحال کرده باشم، دیدم از کتاب اولی خوشتان نیامده خواستم جبران کرده باشم!

 

از رفتار خارج از نزاکتش عذرخواهی کرد و با هم دوست شدیم. در مورد ایران سوالات زیادی پرسید و دست آخر خواهش کرد که آن کتاب معرفی ایران را دوباره به او بدهم... .

لینک به دیدگاه
  • 9 ماه بعد...

[h=1]بستن اتوبان برای تعمیرات و یک حرکت جالب[/h]

 

28 ژوئن 1997 در مسیر لادفانس به سوی سن کلود در اتوبانa13 با خودرو شخصی در حال رانندگی بودم.

تابلویی بزرگ البته نه از نوع بیلبوردهای تبلیغاتی، توجهم را جلب کرد. به خط درشت نوشته بود اتوبانa13 از 3 تا 21 اوت به علت تعمیرات و نوسازی بسته است.

من که تقریبا مسیر همه روزه ام است ناراحت شدم که چه مسیر جایگزینی را پیدا کنم؟ وقتی دوباره دقت کردم که ببینم آیا درست خوانده ام یا نه؟ دیدم نوشته از 3 تا 21 اوت! اول فکر کردم که ماههای میلادی را قاطی کرده ام، بعد به خودم آمدم امروز که 28 ژوئن است و تا اوت بیش از یک ماه فاصله است.

 

بعد فکر کردم حتما این تابلو مال اوت سال قبل بوده و کارگران شهرداری از سال گذشته تا کنون یادشان رفته که آنرا بردارند! کمی جلوتر و بعد از خروج از اتوبان پشت اولین چراغ دیدم تعدادی دختران و پسران کم سن و سال که احتمالا دانش آموز بودند با جلیقه های یکرنگ و یک شکل بروشورهایی را دست رانندگان خودرو ها می دهند که یکی هم نصیب من شد.

بله! درست بود روی بروشورها نوشته بود که اتوبان a13 در این بخش شهر به خاطر تعمیرات و نوسازی از 3 تا 21 اوت بسته خواهد بود و علاوه بر آن تعدادی مسیر جایگزین را هم با کروکی برای رانندگانی که معمولا از این میسیر تردد می کنند معرفی کرده بود.

 

به تدبیر مسئولین شهری و راهداری پاریس آفرین گفتم. از یک ماه قبل شروع کرده بودند به اطلاع رسانی تا مردم اذیت نشده یا کمتر اذیت شوند. جالب این است که بچه مدرسه ای هایی که بروشورهای این اطلاع رسانی را در پشت چراغ قرمز توزیع می کردند به مدت یک هفته عصرها مشغول این کار بودند.

لینک به دیدگاه
  • 2 سال بعد...

کمپ ساحلی جزیره کرت در دریای آدریاتیک

 

نوروز 1383 با یکی از همکاران تصمیم گرفتیم خانوادگی سفری با خودرو به جزایر کرواسی در دریای آدریاتیک داشته باشیم. آن زمان من در سفارت کشورمان در زاگرب پایتخت کرواسی مامور بودم. کرواسی یکی از جمهوریهای استقلال یافته از یوگسلاوی سابق است که بیشترین خط ساحلی را داشته و البته یکی از زیبا ترین سواحل آدریاتیک را دارد.

این کشور که آن موقع حدود پنج و نیم میلیون جمعیت داشت، در یکی از سالهایی که من آنجا مامور بودم حدود 10 میلیون گردشگر خارجی داشت. یعنی دو برابر جمعیت کشور! گردشگران غالبا از کشورهای اروپایی بخصوص اروپای مرکزی بودند، کشورهای محصور در خشکی یا مانند آلمان کشورهایی که سواحلی در دریای شمال دارند ولی تابستانهای کوتاه دارند و لذا برای استفاده از آبهای گرم مدیترانه نزدیکترین مسیر یعنی آدریاتیک و سواحل کرواسی را انتخاب می کردند.
تصورش را بکنید کشوری که دو برابر جمعیتش در سال گردشگر دارد چه درآمد هنگفتی می تواند داشته باشد. مثل این می ماند که سالی 140 میلیون گردشگر خارجی از ایران دیدار کنند! 

دو خانواده در دو خودرو راه افتادیم و جزیره کرت را انتخاب کردیم. از وصف کمپ های ساحلی کرواسی زیاد شنیده بودیم ولی خوب از نیمه های بهار و تابستان که به خاطر ملاحظات دینی و اخلاقی نمی توانستیم به سواحل سفر کنیم، لذا تعطیلات نورورز و ابتدای بهار را انتخاب کردیم که هنوز هوا سرد بود و فصل گردشگری ساحلی آغاز نشده بود.
با وجود چندین هتل که بصورت نوبتی و کشیک در این فصل غیر گردشگری باز بودند مصمم بودیم که تجربه ای از اقامت در کمپ هم داشته باشیم. چون دیپلمات بودیم لذا به هر کمپی هم نمی توانستیم برویم و باید شئون شغلی را هم رعایت می کردیم بنا بر این در جزیره کرت یک کمپ 4 ستاره ساحلی بزرگ و مجهز و بسیار تمیز را انتخاب کردیم.
چون هنوز فصل گردشگری شروع نشده بود، این کمپ تازه دو روز بود که با 10 درصد ظرفیت بازگشایی شده بود و غیر از ما دو خانواده، تنها یک خانواده دیگر اتریشی که با کاروان متصل به پشت ماشین شان آمده بودند، مهمان آن بودیم.

رفتیم بهترین جای کمپ، دو سوئیت کنار یکدیگر و مشرف به دریا و لب آب را انتخاب کردیم و دو شب آنجا ماندیم. سبزی سفره هفت سین عیدمان را هم برده بودیم و آنجا به آب انداختیم. این یکی از سفرهای بیاد ماندنی ما در کل اروپا بود.

نکته جالب توجه که منجر به نوشتن این یادداشت شد این بود که سوئیتی که اجاره کردیم کانکسهای پیش ساخته ای بود دقیقا به مساحت 20 متر مربع که به فواصل منظم و مناسبی از یکدیگر طوری چیده شده بود که مقابل هر کدام دو درخت و یک سکوی 8 متری با میز و صندلی باغی قرار داشت و کنار هر کدام یک فضای حدودا 10 متری برای پارک خودرو.
اما مهم تر از آن فضای داخلی این کانکس های 20 متری بود؛دست کم 10 سال پیش غیر قابل تصور بود! این فضای 20 متر مربعی داخل کانکس عبارت بود از یک اتاق خواب کوچک با تخت دو نفره به عنوان اتاق والدین در یک طرف کانکس، فضای نشیمن با یک کاناپه
L شکل برای نشستن 6 نفر در وسط که روبرویش هم یک آشپزخانه نقلی متشکل از یخچال، گاز، سینک و کابینت و کشو کوچک با یک ست 6 نفره از ظرف و ظروف اولیه و لازم برای پخت و پز و صرف غذا و در یک گوشه هم تلویزیون کوچکی به دیوار مستقر بود.

درب ورودی کانکس یا سوئیت به این فضای نشیمن باز می شد و اتاق خواب والدین هم درب داشت به داخل همین فضا. اما سمت راست کانکس ابتدا یک باریکه ای بود به عرض حدود یک متر و طول یک و نیم یا دو متر شامل سرویس حمام با دوش و سرویس توالت فرنگی که با یک درب به فضای نشیمن باز می شد و بغل آن هم یک درب دیگر به اتاق کوچک دیگری حدودا دو نیم متر عرض و دو نیم متر طول که در هر طرف آن یک تخت دو طبقه جاسازی شده بود. یعنی 4 تخت در این اتاقک کوچک مثلا برای بچه ها یا همراهان. با احتساب کاناپه موجود در فضای نشیمن، که قابلیت تبدیل به تختخواب را داشت، این کانکس کوچک 20 متری علاوه بر فضای نشیمن و آشپزخانه و تلویزیون و سرویس حمام و دستشویی برای 7 نفر فضای خواب راحت و مجزا در سه فضای مختلف داشت! اینقدر ذوق زده بودم که نقشه طراحی کانکس را کشیدم و همراه تعدادی عکس از زوایای محتلف داخل و بیرون آن را وقتی مرخصی به تهران آمدم با خود آورده و به سازمان ایرانگردی و جهانگردی دادم تا از آن الگو بگیرند. اینکه سازمان در این خصوص چه کاری کرد را خبر ندارم.

حتی به نظرم رسید از این کانکسهای پیش ساخته و کوچک ولی بسیار شیک و مرتب و مجهز و جادار میتوان بعنوان مسکن اقشار کم درآمد یا زوجهای جوان نیز – بخصوص در چند سال اول زندگی - استفاده کرد. آنها به رغم کوچکی بسیار مجهز و راحت طراحی و ساخته شده بودند. سیستم گرمایی هر یک از کانکسها نیز یک کپسول گاز بود که در جای خاصی در بیرون و پشت کانکس جاسازی شده بود!
یک سوئیت مجهز 7 نفره در یک فصای 20 متر مربعی! که به راحتی هم قابلیت جابجایی را داشت. باز هم به بی سامانی گردشگری ایران هزاران افسوس خوردم. چند سالی است لا اقل چادر مسافرتی باب شده است ولی پیش ازآن صحنه های زیادی از ماشینهایی با رختخواب و آفتابه هایی بر باربندهایشان در جاده های ایران را شاهد بودیم.

در آن دو روز، فرصت داشتیم تا در خلوت و آرامش کامل همه جای کمپ را بگردیم. این کمپ برای پذیرش همزمان 5000 گردشگر ظرفیت داشت! بخشی از آن محله سوئیت های کانکسی پیش ساخته بود، بخشی دیگر سوئیت های کلبه مانند چوبی کوچک و بخشی یک فضای باز ولی تقسیم بندی شده با سکوهای مجهز به روشنایی و پریز برق برای کسانی که میخواهند چادر بزنند و بخشی دیگر هم فضای مخصوص کسانی که با کاروان سفر می کنند و می خواهند در کاروان های مجهز خود اقامت داشته باشند، فضا های عمومی شامل حمام ها و سرویسهای بهداشتی برای آنها که چادر می زنند، آشپزخانه های عمومی برای پخت و پز غذا و البته فضاهای ورزشی و تفریحی و فروشگاه و بوفه و رستوران و ... جداگانه هم داشت!

جالب ترین موضوع در کمپ برای من جداسازی بخش مجردها و خانواده ها بود! یعنی طوری طراحی شده بود که در فضای استقرار چادرها، بخش مسافران مجرد از بخش خانواده ها جدا بود.

لینک به دیدگاه

مینی بوس های رنگ و رو رفته ایرانی در خیابان شانزه لیزه

 

پنج شنبه 16 آذر 1374 ( 7 دسامبر 1995 ) پس از مراسم دعای کمیل سفارت ، با آقای کاویانی دوست و همکلاسی من که در دفتر صدا و سیما در پاریس کار می کرد، همراه خانواده ها با خودرو رفتیم تا در شانزه لیزه دوری بزنیم.
از اوایل دسامبر هر سال درختان اطراف این پهن ترین خیابان فرانسه را در استقبال کریسمس و سال نو چراغانی می کنند و بسیار باشکوه و دیدنی است. خانواده ها را بردیم تا هوایی بخورند ولی چون هوا سرد بود پیاده نشدیم. در حوالی خانه ایران (
La Maison de l’Iran ) علیرضا توجه ما را به مینی بوسی ایرانی (مینی بوسهای بنز قدیمی) جلب کرد که کنار خیابان پارک بود.

 

مینی بوسی شبیه مسافرکشهای ده 60 خط تهران – کرج با همان تخته های چوبی پشت شیشه ها برای اینکه کسی نتواند از بیرون شیشه را باز کند! و با باربند زنگ زده و رنگ و رو رفته البته با شماره ترانزیت تهران و تبلیغ کاشی ایرانا و رنگ آمیزی بدنه با عبارت لاتین : Tehran-Paris .
وقتی ماجرا را پرسیدم علی آقا که خبرنگار بود و از این دست اخبار مطلع، گفت این مینی بوس یک تیم 5، 6 نفره دوچرخه سوار را از تهران تا پاریس همراهی کرده است. تعجب کردم. چرا خودرو مناسب تری نیاورده بودند؟

یاد هفته گذشته افتادم که تعدادی از خانمهای سوارکار ایرانی برای شرکت در مسابقه ای به پاریس آمده و در پیست فونتن بلو حضور یافته بودند. این برنامه ها بخصوص برای وجهه ایران که غربی ها در مورد نقش و جایگاه زنان انتقاد می کنند موثر است. چندی پیش هم فیلمی از اجرای کنسرت موسیقی سنتی ایرانی دیدم که سال گذشته به صورت زنده در مقر یونسکو اجرا شده بود و در آن سه تن از نوازندگان زن ایرانی نواخته بودند و بسیار مورد استقبال قرار گرفته بود زیرا بسیاری در فرانسه و غرب فکر می کنند در ایران هم مثل عربستان خانم ها نمی توانند تنها از منزل خارج شده یا رانندگی کنند.

خانه ایران، ساختمان زیبایی در یکی از بهترین جاهای خیابان شانزه لیزه پاریس بود متشکل از دو طبقه که طبقه اول آن دفتر فروش بلیط ایران ایر، یک کافی شاپ ایرانی و یک فروشگاه دیگر ( احتمالا صنایع دستی ) بود و در طبقه دوم آن هم فروشگاه بزرگ فرش ایرانی و یک سالن کوچک سینما برای نمایش فیلمهای ایرانی و یک رستوران ایرانی بود.
خانه های ایران یکی از طرح های وزارت فرهنگ و اطلاعات (اطلاع رسانی) قبل از انقلاب بود که قرار بود در کشورهای مهم دنیا راه اندازی و مکانی باشد برای معرفی و تبلیغ فرهنگ و هنر ایران زمین. این ساختمان مثل اینکه اجاره ای بود و ظاهرا بعدا به دلیل عدم تامین بودجه آن - گویا در زمان وزارت آقای مهاجرانی – پس گرفته شد و کنترل آن از دست ایران خارج شد. البته از وضعیت فعلی آن اطلاعی ندارم.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...