رفتن به مطلب

اسلام و مبانی تکوين شخصيت سالم


ارسال های توصیه شده

اسلام و مباني تکوين شخصيت سالم (1)

 

 

 

 

 

نويسنده: انسيه خزعلي

 

 

 

چکيده

 

با تغييري که در شيوه ي نگرش روانشناسان به شخصيت انسان و مباني نخستين تکوين آن در سال هاي اخير به وجود آمده است، با طرح روانشناسي کمال، که تلاش خود را بر پيش گيري از بروز بيماري هاي رواني و به فعليت رساندن توانايي هاي بالقوه ي فرد و سلامت شالوده ي اوليه ي او متمرکز کرده است، پرداختن به عوامل و اصول موثر در پي ريزي صحيح شخصيت و راه کارهاي به ظهور رسيدن استعدادهاي نهفته، با بهره مندي از شيوه هاي منطبق بر فطرت، ضروري به نظر مي رسد.

اين پژوهش با استناد به خطاب هاي قرآني و با بهره گيري از گونه هاي مختلف تعامل الهي با بندگان، درصدد کشف روش هاي تربيتي قرآن در تکوين شخصيت سالم، با نگاه جنبي به آراء روانشناسي در غرب، مي باشد. تکيه ي اصلي متون اسلامي در ريشه يابي هنجارها و ناهنجارها؛ عزت مندي يا ذلت پذيري شخصيت اوليه ي فرد است، که عوامل گوناگوني در تکوين اين بنيان دخيل مي باشد و با شناخت علل عزت مداري در انسان، که از خطاب هاي وحياني دريافت مي شود، مي توان از بروز خلل شخصيتي و آسيب هاي رواني، که به سبب حقارت نفساني بروز مي يابد، جلوگيري نمود. عمده ترين تکيه ي تعاملات الهي در اکرام شخصيت بر محبت مداري، ايجاد وابستگي مثبت، برقراري ارتباط موثر و آرامش بخش و در بروز استعدادها در ايجاد امنيت رواني، شناساندن توان مندي ها، جهت بخشي و آينده نگري متمرکز گرديده است.

 

واژگان کليدي: سلامت، نفس عزت مند، اکرام شخصيتي، تبيين جايگاه، بروز استعدادها

 

مقدمه

 

 

در شيوه ي نگرش برخي از روانشناسان به شخصيت آدمي، تغييري بنيادي در حال تکوين است. کانون و جهت تازه ي اين نگرش، روانشناسي کمال يا روانشناسي سلامت، خوانده مي شود که به جنبه ي سالم طبيعت آدمي (صحت رواني) مي پردازد نه به جنبه ي ناسالم آن (بيماري رواني).

هدف روانشناسي کمال درمان دچارشدگان به روان نژندي و روان پريشي نيست، بلکه بيداري و رهايي استعدادهاي عظيم انسان از قوه به فعل و تحقق بخشيدن به توانايي هاي خويشتن و يافتن معناي ژرف تري در زندگي است (شولتس، 1378، پيشگفتار)

از مباحث مورد توجه روانشناسان و متخصصان علوم تربيتي در دوره ي معاصر توجه به شاکله ي شخصيتي فرد و مکنونات روحي او تحليل چگونگي شکل گيري آن است، همان گونه که عنايت خاص به نيازهاي معنوي انسان در سال هاي اخير در ميان رواشناسان مشهود مي باشد.

بسياري از آنان فضائل، مثبت انديشي و مثبت کرداري افراد را به اين شالوده ي اوليه برگردانده اند، همان گونه که برخي شرور و ناهنجاري هاي فردي و اجتماعي را نشأت گرفته از تزلزل يا نقص آن دانسته اند.

عامل برخي از پيشرفت ها، موقعيت ها و بهروزي ها را وجود شيوه هاي صحيح آغازين در تکوين شخصيت قلمداد کرده و سبب بسياري از شرارت ها را عقده هاي رواني شکل گرفته در بناي نخستين برشمرده اند.

اين پژوهش بر آن است تا ضمن بهره گيري از آراء دانشمندان علوم تربيتي و روان شناسي و نقد و نظر نسبت به ديدگاه آنان به تبيين ديدگاه اسلام در مباني تکوين شخصيت سالم از ميان متون ديني و به طور خاص خطاب هاي قرآني شيوه ي تعامل خداوند با انسان بپردازد.

 

شخصيت و نمودهاي رفتاري آن

 

 

لفظ شخصيت به شيوه هاي مختلفي تعريف شده است. آلپورت (G.W.Aliport) در اين باره به جمع آوري و ذکر پنجاه تعريف متفاوت پرداخته است. مع ذلک اين تفاوت ها مربوط به اصل موضوع شخصيت نيست، بلکه متوجه مفهومي است که از آن ساخته اند و در نتيجه منعکس کننده ي ناهمگرايي ديدگاه هاي نظري مولفان است. شخصيت يک کليت روانشناختي است که انسان خاصي را مشخص مي سازد. در نتيجه يک مفهوم انتزاعي نيست، بلکه تجلي همين موجود زنده اي است که ما از برون مي نگريم و از درون او را حس مي کنيم (ماي لي، 1373، مقدمه)

وقتي مفهوم شخصيت به معناي وسيع مورد نظر باشد، طبعاً مفاهيم خوي، مزاج و استعدادها را که مبين سه جنبه ي خاص هستند در بر مي گيرد.

پيش از آن که اصطلاح انگيزش رواج يابد، هرچيزي را که در شخصيت به استعدادها مربوط نبود و به مزاج تعلق نداشت، با لفظ خوي يا منش مشخص مي کردند. افزون بر اين، همه با اين نکته تا حدودي موافقند که قسمت مزاج، در حکم مطمئن ترين و ريشه دار ترين زمينه هاي فطري است. در حالي که در مورد استعداد و بيشتر از آن در مورد انگيزش ها، بايد جايي براي تأثير و نفوذ رويدادها يا به عبارت ديگر يادگيري قائل شد. (ماي لي، 1373، مقدمه).

آنچه در اين مبحث مورد توجه است، عوامل موثر و شيوه هاي کارآمد در شکل دهي صحيح اين سه جنبه ي شخصيتي است که موجب بروز شخصيت متعالي مي گردد و به صورت خاص تأکيد بر دو جنبه ي خوي و استعداد و چگونگي تأمين و شکوفايي آن دو براي دست يابي به فضائل و رسيدن به انسان متکامل است و لازمه ي ارائه ي چنين راهکاري، شناخت اصول حاکم بر رفتارهاي انساني است.

 

علم روانشناسي، که خواهان فهم اصول رفتار انسان است، به دو مطلب اعتقاد دارد:

1) انسان به عنوان يک موجود زيستي داراي نيازهايي است؛

2) انسان براي نيل به هدف ها و مقاصد مختلفي تلاش مي کند.

 

اين وجود نيازهاست که لزوم اقدام به عمل را ايجاب مي نمايد، يعني انسان داراي طبيعت هدف جويي است. حتي هنگامي که هدف هاي يک انسان مغاير و ناسازگار با نيازهاي وي و در جهت تخريب او باشند، باز هم اين اصل واقعيت خود را حفظ مي کند (براندن، 1371، 38).

آنچه موجب تفاوت در ارائه ي راه کار و برنامه هاي تربيتي و تبيين شيوه هاي مختلف تربيتي گرديده است، تفاوت نگاه به انسان و اختلاف جدي ميان رواشناسان در تعريف صحيح از انسان و نيازهاي اساسي اوست، به گونه اي که پس از مطالعات فراوان، به ناشناخته بودن بسياري از ابعاد وجودي او اعتراف مي نمايد يا به عنوان نمونه، نظر فردي همچون «مزلو»، که به شدت رفتارگرا بوده و مي پنداشته که رفتار گرايي پاسخ گوي تمام مسائل جهان است، با تولد فرزندش کاملاً واژگون مي شود.

اين اختلاف ديدگاه موجب گرديده است که برخي مانند «ادلر» بر نيازهاي معنوي تأکيد ورزند و بعضي ديگر همچون «فرويد» با چشم بستن بر اين نيازها در جستجوي نيازهاي مادي او به عنوان اصلي ترين نياز برآيند.

 

مفاهيم ديني و نيازهاي انساني

 

 

تذبذب و تزلزلي که در آراء متخصصان علم روان شناسي در شناخت نيازهاي اساسي و عناصر اصلي تکوين شخصيت وجود دارد و آراء متفاوت و متخالف در ريشه يابي هنجارها و ناهنجارها، ضرورت توجه به پيام هاي ديني، خصوصاً شيوه وحياني و خطاب هاي قرآني را در شناخت نيازهاي شخصيتي انسان صدچندان مي سازد.

بي شک شناخت خداوند از روان انسان و تأثير و تأثرات آن بر پايه ي فرضيات و آمار و ارقام بنا نگرديده است تا با تغيير زمان و مکان و پرسش و فرضيه قابل تغيير و دگرگوني باشد، آن گونه که در نهايت روانکاوان و روانشناسان ادعا نمايند که توانسته اند تنها از بخشي از مسائل روحي- رواني انسان، اين موجود ناشناخته، پرده بردارند و بخش اعظمي از آن در هاله اي از ابهام و علامت سوال و حدس هاي غيرقابل اثبات نهان مانده است.

کشف اين بخش نهاني يا بخشي از آن، در سايه ي تعمق و تأمل در خطاب هاي الهي و تعاملات ربوبي با بشر امکان پذير است و مي توان فرضيات و نظريه هاي جديد علمي را براساس آن بنا نهاد.

 

در اين جا سه نکته حائز اهميت است:

الف- پيوند لايزالي بين خلق و خالق با نفخه ي الهي در وجود خاکي انسان برقرار گرديده:

«فاذا سويته و نفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين» (حجر، 29) هنگامي؛ که خلقت اين انسان را استوار ساختم و از روح خويش در او دميدم، براي او به سجده در آييد.

ب- علاقه و وابستگي بين خالق و خلق اشارت به عنايت خاص الهي به تأثير و تأثرات وجودي اين مخلوق دارد و به همين جهت در روايات، مردمان، خانواده خدا معرفي گرديده اند.

پيامبر (ص) فرمودند: «الخلق عيال الله فاحب الخلق الي الله من نفع عيال الله»، مردم خانواده ي خداوند هستند و محبوب ترين ها نزد خدا کسي است که براي خانواده ي او سودمندتر باشد.

طبيعي است که خداوند، به عنوان مربي و سرپرست اين خانواده، برترين شيوه هاي تربيتي و موثرترين راهکارهاي سازنده را پيش او مي نهد؛ چرا که به زواياي وجودي او اشراف دارد و نيازهاي اصلي و جنبي او به خوبي آگاه است.

ج- خداوند به صراحت از انگيزه هاي روحي و دروني انسان و شدت اشراف و نزديکي به او سخن مي راند:

«و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب اليه من حبل الوريد» (ق، 16)؛ ما انسان را خلق کرديم و از وسوسه هاي دروني وي آگاه و از رگ گردن به او نزديک تريم.

 

با عنايت به مقدمات مذکور، شيوه ي تعاملي خداوند با انسان و الگوگيري از آنچه در خطاب هاي عام قرآني به عموم مردم و چه در خطاب هاي خاص به مومنان و چه در خطاب هاي اخص به پيامبران و اولياء (ع) مورد توجه و بهره مندي قرار مي گيرد.

قبل از پرداختن به عوامل موثر تکوين شخصيت در متون ديني بررسي انواع اين علل ضرروي است.

عوامل هشيار و ناهشيار تکوين شخصيت

 

طبيعي است که برآورده نشدن برخي نيازهاي فطري در شيوه ي رفتاري و در اهداف و اعمال فرد ايجاد اشکال کرده و در شکل اختلال شخصيتي ظهور و نمود مي يابد، همان گونه که شناسايي نيازهاي اصلي و استفاده از شيوه هاي صحيح در تأمين و جهت دهي آنها مي تواند موجب تکوين شخصيت سالم، بلکه شخصيت متعالي، گردد.

بسياري از اين مکنونات داراي ريشه هاي پنهان و ناهشياري هستند که روانشناسان آن را در کنش هاي اوليه ي رواني فرد جستجو مي کنند، به گونه اي که بسياري از اوقات سهم عوامل ناهشيار را بيش از عوامل هشيار محاسبه نموده اند.

پديده هاي هشيار فقط جزء کوچکي از زمينه هاي رواني را تشکيل مي دهند و قسمت اعظم واکنش هاي رواني توسط شرايطي ناهشيار تعيين شده است. اين گفته ي پاسکال (Pascal) است که دلايلي دارد که عقل آنها را نمي شناسد. اکثر انسان ها متوجه محرک هاي واقعي اعمال خود نيستند، اما بسياري از اين تعيين کننده ها مي توانند هشيار گردند. (ماي لي، 1373، 78).

 

نکته ي ديگري که بسياري از درمان گران آن را مفيد يافته اند، کنش هاي متفاوتي است که تصور مي رود در هريک از دو نيمکره ي مخ صورت مي گيرد. درمان گران خانواده از ديرباز دريافته اند که اکثر مراجعان آنها به دستورات مستقيمي که در مورد چگونگي اصلاح رفتارشان و در نتيجه خلاص شدن از مشکلات تعيين مي کنند جواب نمي دهند. چرا بايد اين طور باشد؟

مهم ترين دليل اين مسأله اين است که آن چه ما انجام مي دهيم نه به واسطه ي هشياري و ذهن منطقي، بلکه به وسيله ي هيجانات، نگرش هاي ريشه دار و طرق عادتي واکنش و رفتار ماست که تعيين مي گردد (بارکر، 1375، 68)

از همين رو به کارکرد خانواده و نقش مهم آن در پيشگيري از ناهنجاري ها با دقت در شيوه ي رفتار اوليه با کودک و پي ريزي شخصيت او تأکيد گرديده و توصيه ها يا تحذيرهاي متفاوت و گاه متناقض در اين زمينه ارائه شده است.

 

کارکرد مطلوب خانواده مفهوم مفيدي است که نه تنها در مورد مشکلات احتمالي به وجود آمده در خانواده، بلکه در تعيين اين که آيا نيازهاي زوجين و فرزندان آنها، آنچنان که بايد برطرف مي شود يا نه؛ مد نظر قرار مي گيرد. هر خانواده بايد هم نيازهاي عاطفي و هم روانشناختي اعضاي خود را برآورده سازد و کودکان را براي زندگي مستقل در دنيايي که بعدها در آن قرار خواهند گرفت آماده سازد و در موقع مناسب آنها را روانه ي جامعه کند (بارکر، 1375، 68).

 

منبع: انديشه حوزه، ش80-79

لینک به دیدگاه

اسلام و مباني تکوين شخصيت سالم(2)

 

نويسنده: انسيه خزعلي

 

 

 

عوامل ناهشيار تکوين شخصيت در مفاهيم ديني

 

در تعاليم ديني به علل و عوامل بسياري از ناهنجاري هاي رفتاري، همچون کبر، غيبت اشاره گرديده و منشأ بسياري از آنها را عوامل ناهشياري مي شمارد که در تکوين شخصيت اوليه ي فرد دخيل بوده اند.

اين آموزه ها علت بسياري از خصايص ناپسند را ذلت و حقارت هاي نفساني فرد معرفي کرده است، همان گونه که علل خصال نيکو را غنا و عزت نفس انساني دانسته بر تعالي و تقويت اين امر در خانواده تأکيد نموده است.

اين تعاليم در بيان علل و عوامل رفتاري، اعم از هنجار و ناهنجار، به دو تعبير از شخصيت اوليه ي انساني ياد مي کند: «النفس الدنيه و النفس الکريمه».

در ريشه يابي بسيار از معاصي به ذلت، حقارت نفساني و پستي شخصيتي فرد اشاره گرديده که بيان گر عدم ارضاي نيازهاي روحي نخستين او مي باشد. به عنوان نمونه تکبر و خودبرتربيني نمودي از ذلت نفساني فرد به شمار مي آيد.

امام صادق (ع) مي فرمايد: «ما من رجل تکبر او تجبر الا الذله وجدها في نفسه» (کليني، بي تا، 312/2)؛ هيچ انسان متکبر و زورگويي وجود ندارد، مگر آنکه در جانش احساس حقارت و کوچکي مي کند.

 

همان گونه که ريشه ي غيبت و بدگويي در غياب ديگرن را ناتواني نفساني مي شمارد.

علي (ع) مي فرمايد: «الغيبه جهد العاجز» (مجلسي، 1983، 72/262)؛ بدگويي در غياب ديگران از ناتواني و ضعف انسان است. پيامبر اعظم (ص) مي فرمايد: «ثلاث من کن فيه فهو منافق و ان صام و صلي و زعم انه مسلم: اذا حدث کذب و اذا وعد اخلف و اذا ائتمن خان» (ابن حنبل، بي تا، 536/2)؛ سه چيز در هر کس باشد او منافق است اگرچه نماز بخواند روزه بگيرد و گمان کند مسلمان است؛ در کلام دروغ بگويد، به وعده اش عمل نکند، در امانت خيانت ورزد.

نفاق يکي از پيامدهاي تحقير نفس دانسته شده و امام هادي (ع) هرگونه ناهنجاري هاي را از عواقب اين تحقير مي شمارند: «من هانت عليه نفسه فلا تأمن شره» (نوري، 1988، 11-34)؛ از بدي انساني که مورد تحقير شخصيتي قرار گرفته نمي توان در امان بود.

بر همين اساس تعادل شخصيتي و عزت نفس عامل درست کرداري و دوري از معاصي قلمداد گرديده است.

علي (ع) مي فرمايد: «من کرمت عليه نفسه لم ينهنها بالمعاصي» (نوري، 1988، 34/11)؛ آن که شخصيت کريم و عزيز داشته باشد آن را با گناه خوار و حقير نمي سازد.

آن چه هم اکنون مورد پرسش است اين است که چه مسائلي در پي ريزي و تکوين اين شالوده ي نخستين تأثيرگذار است که انگيزش، خوي و استعداد را به سمت خير يا شر جهت دهي مي کند.

 

با مقدمات مذکور و با توجه به اين که قرآن به عنوان کلامي بليغ مناسب با مقتضاي حال مخاطب و به هدف کمال بخشي به انسان و به فعليت رساندن قواي نهفته ي او نازل گرديده است، شيوه هاي ربوبي آن مي تواند الهام بخش برنامه هاي تربيتي وحي مدارانه و الگويي براي تکوين شخصيت عزت مند تلقي گردد.

در شيوه هاي تربيتي قرآن تکيه بر دو نکته در روان انسان به منظور تقويت عزت نفس در او و شخصيت اوليه ي او از حقارت و ذلت مورد توجه خاص قرار مي گيرد که نخست اکرام شخصيتي و تبيين جايگاه شايسته ي انساني و سپس شناساندن استعدادهاي او و به کارگيري روش هاي صحيح در باروري آنهاست.

 

الف- اکرام و احترام شخصيتي

 

 

وجود يک شخصيت سالم، ارتباط کامل به عزت مندي او و احساس داشتن جايگاه ويژه و خاص و پايمال نشدن آن در عرصه هاي توانمندي اش دارد.

براي آنکه انسان بتواند با واقعيات مواجه اي توأم با موفقيت داشته باشد و ارزش هايي را که لازمه ي زندگي اوست دنبال کند و به آنها نائل شود، نياز به حرمت نفس و اعتماد به سودمندي و ارزش مندي خويش دارد. اضطراب و احساس گناه نقطه ي مقابل حرمت نفس و نشانه ي مشخص بيماري روان و موجب تجزيه ي ذهن، از هم گسيختگي فکر، مخدوش گرديدن ارزش ها و فلج شدن اعمال است (براندن، 1371؛ 340)

در نخستين بارقه هاي خلقت و تکوين اوليه ي وجود انسان توجه به اين اکرام از منظرهاي گوناگون و ابعاد مختلف انسان و نيازهاي روحي و رواني او حائز توجه است. در اين زمينه قرآن کريم چند معيار اساسي را ترسيم و تبيين مي کند.

الف- 1) تبيين جايگاه انساني

ارضاي نياز به عزت نفس به احساساتي از قبيل اعتماد به نفس، ارزش، قدرت، لياقت، کفايت و مفيد و مثمرثمر بودن در جهان منتهي خواهد شد، اما بي اعتنايي به اين نيازها موجب احساساتي از قبيل حقارت، ضعف و درماندگي مي شود. ارزش يابي ضرورت اعتماد به نفس بنيادي و درک اين مطلب را که مردم بدون آن چقدر احساس درماندگي مي کنند مي توان به آساني از طريق مطالعه ي «روان نژندي ناشي از ضربه ي شديد روحي به دست آورد» (مزلو، 1372، 82).

از مهم ترين اموري که موجب اعتماد به نفس و تعادل روحي در فرد مي گردد حس داشتن جايگاه، آن هم جايگاهي شايسته، مفيد و مورد توجه است و خداوند کريم از خلقت انسان با تعبير برتري داشتنت بر ساير موجودات ياد کرده و از اکرام و بزرگداشت او سخن مي گويد:

«و لقد کرّمنا بني آدم و حملناهم في البرّ و البحر و رزقناهم من الطّيبات و فضّلناهم علي کثير ممّن خلقنا تفضيلا» (اسراء، 70)؛ ما فرزندان آدم را گرامي داشتيم و آنها را در دريا و خشکي حمل نموده، به آنها روزي پاکيزه بخشيديم و آنان را بر بسياري از خلايق برتري داديم.

در آغاز آيه از اکرام انسان و تمهيد اسباب معيشت و برآوردن نيازهاي ارتباطي او سخن مي گويد و در پايان با برتري بخشي او بر ساير موجودات از جايگاه و موقعيت ويژه ي او ياد مي کند.

در برخي آيات ديگر خداوند با خلقت انسان برخود آفرين مي گويد و به صورت غير مستقيم به تحسين و تکريم وجود انسان و قواي وديعه نهاده شده در او مي پردازد.

«فتبارک الله احسن الخالقين» (مومنون، 14)؛ مرحبا به پروردگاري که بهترين خلق کنندگان است.

اين درک و فهم وجود و شخصيت انسان از مهم ترين شکل دهنده هاي شخصيتي و پايه هاي اصلي بناي انسان سالم است و نياز روحي او در تأييد و به رسميت شناخته شدن موقعيت خاصش را تأمين مي سازد و از همين رو است که حتي در نعيم بهشتي وقتي خداوند از رفاه و آسايش جسمي و فيزيکي انسان، که براي او ملموس تر است، سخن مي گويد، اوج رضايت مندي و آرامش او را مورد تأييد و تصديق قرار گرفتن از سوي ذات حق مي شمارد و مي فرمايد:

«وعدالله المومنين و المومنات جنّات تجري من تحتها الانهار خالدين فيها و مساکن طيبه في جنات عدن و رضوان من الله اکبر ذلک هوالفوز العظيم» (توبه، 79)؛ خداوند به مردان و زنان مومن وعده ي بهشت هايي با نهرهاي جاري و مسکن هايي پاک داده است و رضايت و تأييد الهي از همه ي اين نعمت ها بزرگتر و برتر است.

برخي از متخصصان علوم تربيتي نيز در عصر حاضر به اين مهم توجه نموده اند. «براندن» مي گويد:

تمايل براي نمود، اغلب به وسيله ي تمايل در جهت درک و فهم شدن به وسيله ي انسان هاي ديگر تجربه مي شود. اکثريت فراگير روان شناسان معاصر، انسان را يک متافيزيست اجتماعي مي دانند که به مقتضاي طبيعت خود، براي آن که مورد قبول خويشتن باشد، نياز به تأييد و تصويب ديگران دارد (براندن، 1371، 294)

لذا در تأييدات افزون و خاص خداوند اشاره به وجود انسان کامل نموده و او را بهانه ي ايجاد هستي مي شمارد و علاوه بر تبيين جايگاه به اهميت داشتن و محوريت اين جايگاه اشاره مي کند.

 

«لولاک لما خلقت الافلاک»؛ اگر تو اي پيامبر نبودي افلاک را نمي آفريدم.

در تعبيري ديگر او را خليفه و جانشين مي خواند: «انّي جاعل في الارض خليفه» (بقره، 29)؛ من براي خويش در زمين جانشيني قرار مي دهم.

دادن چنين مناصب و عناويني به انساني که برخي ويژگي هاي رفتاري او بر فرشتگان پوشيده نيست، موجب اعتراض مي شود که «أتجعل فيها من يفسد فيها و يسفک الدّماء» (بقره، 29)؛ آيا کسي را در زمين ساکن مي گرداني که به فساد و خونريزي دست آلايد؟

خداوند، با نگاه مثبت به اين مخلوق و با عنايت به قواي نهفته و استعدادهاي پنهان او، در جواب ملائکه اشاره کرده و به شکل علمي و با آموزش اسماء فعليت قواي او را به نمايش مي گذارد.

دفاع جانانه ي خالق در بدو خلقت و تبيين موقعيت منحصر به فرد انسان در برابر ساير مخلوقات، به ويژه، مقربان درگاه از يک سو، و امر الهي به فرشتگان مبني بر سجده بر آدم، که علمي عبادي و مخصوص به خداوند تلقي مي گرديد، از سوي ديگر موجب رفعت جايگاه و تکوين عزت مندي در بنيان فطري او گرديد. بي شک ارضاي اين نياز از مهم ترين عوامل شکل گيري شخصيت سالم و از مقدمات ضروري شخصيت متکامل محسوب مي گردد. روان شناسان بر اين امر تأکيد مي نمايند:

همه ي افراد جامعه ي ما (به جز برخي از بيماران) به يک ارزش يابي ثابت و استوار و معمولاً عالي از خودشان، به احترام به خود يا عزت نفس يا به احترام به ديگران تمايل يا نياز دارند. بنابراين، اين نيازها را مي توان در دو مجموعه ي فردي طبقه بندي کرد. اول اين که اين ها عبارتند از تمايل به قدرت، موفقيت، کفايت، سيادت، شايستگي، اعتماد در رويارويي با جهان و استقلال و آزادي. در ثاني، چيزي در ما هست که مي توانيم آن را تمايل به اعتبار يا حيثيت (که آن را احترام ديگران نسبت به خودمان مي شود تعريف کرد) مقام، شهرت و افتخار، برتري، معروفيت، توجه، اهميت، حرمت و يا تحسين بناميم. اين نيازها به طور نسبي مورد تأکيد «آلفرد آدلر» و پيروانش قرار گرفته است و فرويد آن را تقريباً ناديده گرفته است. به هرحال امروز اهميت محوري آنان به طور فزاينده اي مورد توجه گسترده ي روانکاوان و نيز روان شناسان باليني قرار مي گيرد (مزلو، 1372، 82).

الف- 2) برقراري ارتباط محبت آميز

«مزلو» مي گويد:آزمودني هاي من محبوب بودند و محبت مي ورزيدند. تقريباً در همه ي آزمودني هايم، که داده ها قابل دسترس بودند، اين مطلب مبين اين نتيجه گيري بود که سلامت رواني (در صورت تساوي همه ي چيزهاي ديگر) از دوست داشتن ناشي مي شود، نه از محروم بودن از محبت (همان، 254).

طبيعي است که يک شخصيت متعادل و سالم بايد در محبت ورزيدن به ديگران توانا و قدرتمند باشد، ولي چنين امري وقتي ممکن است که نيازهاي روحي او در محبت تأمين و مورد تأييد واقع گرفته باشد. علماي علم تربيت، به صورت خاص، در دو بخش محبوب واقع شدن و وابسته بودن به آن توجه نموده اند.

تأمين اين نياز اساسي انسان از آغاز خلقت و در همه ي مراحل کمال و رشد تا بعثت پيامبران (ع) و چگونگي اين ارتباط محبت آميز مورد عنايت ربوبي بوده است.

نياز به دوست داشته شدن و مورد عنايت و محبت بودن از نخستين روزهاي ولادت نوزاد در او مشهود و بر اين امر، و بر غير مشروط بودن اين محبت، در علم روان شناسي، خصوصاً در مقطع خاصي از حيات، تأکيد مي گردد.

نخستين شرط پيدايش شخصيت سالم، دريافت توجه مثبت نامشروط يا غيرشرطي در دوره ي شيرخواره گي است. شخصيت سالم زماني ايجاد مي شود که مادر بدون توجه به چگونگي رفتار کودک به او عشق و محبت نشان دهد. کودک اين عشق و محبت را، که به رايگان نثارش مي شود، يا گرايش و شيوه ي نشان دادن آن را به يک رشته هنجارها و معيارهاي دروني شده تبديل مي کند؛ همان گونه که کودک شيرخوار توجه مثبت مشروط مادر را دروني و از آن خود مي سازد (شولتس، 1378، 47)

خداوند اساس خلقت و آفرينش را مهر و محبت مي شمارد:

«لايزالون مختلفين الّا من رحم ربّک و لذلک خلقهم» (هود، 119)؛ مردم پيوسته در اختلافند مگر آنها که مورد رحمت قرار گيرند و علت خلقت مهر و رحمت است.

اين محبوبيت و مورد مهر قرار گرفتن انسان ها اختصاص به افراد مومن يا منتخب ندارد، بلکه فراگير و غير مشروط است و نياز اساسي بشر در تأييد و مورد حمايت قرار گرفتن را تأمين مي کند:

«کلاً نمد هولاء و هولاء من عطاء ربّک» (اسراء، 20)؛ همه ي انسان ها را مورد حمايت و ياري قرار مي دهيم، چه از اين دسته باشند و چه از آن گروه.

اين محبت بي قيد و شرط و عام و فراگير در مراحل بالاتر تربيتي و در راستاي پرورش انسان متعالي، گاه به شکل مشروط و خاص نيز خودنمايي مي کند.

کودک در آغاز، نياز به محبت بي قيد و شرط دارد تا وجود خود را بازيابد و بتواند همسان سازي خود با مادر و پدر و الگوپذيري از آن را در خود ايجاد نمايد. در مراحل بعدي رشد مي توان اين محبت را مشروط نمود و با توجه به ظرفيت هاي وجودي او قيد و شرط آن را افزون کرد. شولتس معتقد است: تصوير کودک از آنچه مي خواهد باشد يا مي تواند باشد جزيي از مفهوم يا تصوير خود است. شيوه هاي خاصي که سبب تکامل و سلامت خود مي گردد بستگي به ميزان محبتي دارد که کودک شيرخوار دريافت مي کند. از زماني که پرورش آغاز مي شود، کودک شيرخوار نياز به محبت را مي فهمد و احساس مي کند.

راجرز اين نياز را توجه مثبت (Positive regard) که نيازي ناگزير و آمر و فراگير است مي داند که در همه ي انسان ها هست. کودک تنها زماني به خود عشق مي ورزد که بداند رفتارش مورد پسند مادر است، در اين حال خود به «جانشين مادر» تبديل مي شود (شولتس، 1378، 45 و 44)

طبيعي است که با رشد کودک و پس از آموزش ها و يادگيري هاي متناسب با مراحل رشد او محبت مشروط موضوعيت مي يابد. در خطاب هاي قرآني نيز در مراحلي که تکامل عقل بيرون و درون انسان با ارسال رسل و اتمام حجت ها شکل مي گيرد، محبت مشروط موجب شکل دهي هنجارها و ناهنجارها و ترسيم بايدها و نبايدها مي شود.

در تمثيل و عيني نمودن اين نياز اساسي، اگر از طفل يا نوزاد ذکري به ميان مي آيد، هرگز بيانگر محدوديت اين امر به سنين يا مقطع خاصي از زندگي نمي باشد، بلکه از آن رو است که در آن دروان نمود و ظهور آشکارتري از اين نياز جلوه مي يابد، و گرنه نياز وجودي انسان به توجه و تأييد، به ويژه از سوي مافوق، غيرقابل انکار است. از اين رو در قرآن به رحمت خاص و عام الهي در معرفي خداوند مکرر اشاره و بر روي آوردن به محبت خاص و ترغيب و تشويق مي شود و با ذکر محبت خاص و افزوني مهر، پايه هاي رفتار بهنجار تقويت و از گرايش به ناهنجاري ممانعت به عمل مي آيد.

«والله يحب المحسنين» (اعراف، 134)؛ و خداوند نيکوکاران را دوست دارد.

«انّ الله يحبّ المقسطين» (مائده، 42)؛ خداوند عدالت پيشه گان را دوست دارد.

آيا مشابه ديگري که بين حب خاص و رفتار پسنديده ارتباط و پيوند برقرار مي کند يا آياتي که دوري از محبت را براي خطاکاران بيان کرده و نسبت به اعمال ناهنجار هشدار مي دهد نيز وجود دارد:

«انّه لا يحب المسرفين» (اعراف، 31)؛ خداوند اسراف کاران را دوست ندارد.

«انّ الله لا يحب المفسدين» (قصص، 77)؛ خداوند فسادکنندگان را دوست ندارد.

در مرحله ي کمال يافته اين شيوه تربيتي و جهت شکل بخشي به شخصيت متعالي انبياء (ع) که خود نيز بايد پيام آور و مربي و رسول محبت باشند، اين عشق و محبت را به اوج مي رساند؛ آن جا که به رسولش خطاب مي کند:

«و القيت عليک محبه منّي و لتصنع علي عيني» (طه، 39)؛ و بر تو محبتي از خويش افکندم تا تو را بر ديده ي خود بپرورم.

هنگامي که مدتي وحي از پيامبر (ص) قطع و حضرت (ص) دل گير مي شود، به او دلداري مي دهد که خداوند از او غافل نبوده و لحظه اي او را از محبت و عنايت خويش محروم نمي سازد:

«ما ودّعک ربّک و ما قلي و للاخره خير لک من الاولي و لسوف يعطيک ربّک فترضي (ضحي، 5-3)؛ خدايت تو را رها نکرده و با تو به ناروا رفتار ننموده است، بي شک آخرت براي تو برتر از دنياست و خداوند آن مقدار به تو عطا خواهد کرد که راضي شوي.

برخي ديگر از انبياء (ع) را به القاب زيباي خليل، حبيب و روح، که نشانه ي شدت مهر و محبت است، ياد مي کند.

اگرچه خداوند عموم انسان ها را از محبت بي دريغ خود محروم نمي گرداند، ولي با تبيين بايدها و نبايدها و ذکر محبت هاي مشروط يا خاص او را تربيت مي کند که از محبت بي قيد و شرط و رحمت واسعه ي الهي سوء استفاده نکند و بداند که براي اکرام تام و يافتن جايگاه حقيقي بايد تلاش کند و رضايت مندي بي چون و چرا را طلب نکند، بلکه بخواهد اين احترام و رضايت را در نتيجه ي اعمال خويش دريافت کند. گاه در قالب استفهام، از او مي خواهد که بينديشد که آيا بدون سختي طالب پاداش است:

«ام حسبتم ان تدخلوا الجنّه و لمّا يعلم الله الّذين جاهدوا منکم و يعلم الصّابرين» (آل عمران، 142)؛ آيا مي خواهيد به بهشت داخل شويد، در حالي که هنوز تلاش گران و صابران شما مشخص نگرديده اند؟

بدين وسيله از او مي خواهد از روحيه ي طلبکاري، که ممکن است به دليل محبت بي قيد و شرط در او ايجاد شده باشد، فاصله گيرد و به جاي تکيه بر ديگرانت به عمل و کارکرد خويش نمايد؛ چرا که يک انسان برخوردار از سلامت روان، براي حرمت نفس خود، به ديگران وابسته نيست. چنين فردي مي خواهد ديگران ارزش هاي او را درک و فهم کنند، نه اين که آنها را بيافرينند و تعيين ارزش کنند. برخلاف متافيزيست هاي اجتماعي تأييد و تصويب بدون تميز و بي چون و چراي ديگران را براي رضايت خاطر خود نمي خواهد، بلکه احترام ديگران هنگامي براي او ارزشمند و مهم است که هنجارهايي را که ديگران به وسيله ي آنها وي را مورد داوري قرار مي دهند، براي او محترم باشد و فقط مشروط بر اين که احترام آنان متوجه کيفياتي باشد که خود او آنها را محترم مي شمارد (براندن، 1371، 295).

الف- 3) رفع نياز به وابستگي

احساس تنهايي و ناتواني انسان، که برگرفته از گسست او از مبدأ هستي و اسارت او در قالب هاي محدود مادي است، همواره او را نيازمند تکيه گاه و پشتيباني مي کند که در حوادث و مشکلات ياور و مددکار او باشد.

برخي از روانشناسان معتقدند انسان ها به گسستگي بستگي هاي نخستين شاه از طبيعت و از يکديگر آگاهند. همه مي دانيم که يکايک ما جدا و تنها و ناتوانيم در نتيجه بايد در جستجوي بستگي هاي نويني با ساير انسان ها باشيم. بايد نسبت به آنها احساس وابستگي پيدا کنيم، تا جانشين بستگي هاي گسسته از طبيعت شود. به اعتقاد فروم (E. Fromm) ارضاي نياز وابستگي يا يگانگي با ديگرانت براي سلامت روان حياتي است. براي ايجاد وابستگي چندين راه وجود دارد. بعضي از اين راه ها ويران گر (ناسالم) و برخي سازنده (سالم) اند. انسان مي تواند با تسليم شدن در برابر شخص يا گروه، يا آرماني همچون خدا، با جهان يگانه شود. انسان با تسليم شدن ديگر تنها نيست، بلکه به کسي يا چيزي بزرگ تر از خود تعلق دارد. همچنين انسان مي تواند از راه چيره شدن بر جهان و وادار ساختن ديگران به تسليم با دنيا پيوند برقرار کند. در هر دو برداشت ايمني به وجود ديگران متکي است (شولتس، 1378، 65) اين نياز در آيات گوناگون از قرآن مورد توجه قرار مي گيرد و نه تنها از وابستگي انسان ها به خدا در قالب ملکيت سخن مي گويد که با ترغيب سپردن امور به خالق، احساس پشتيباني، همراهي، حمايت و هدايت را در جان او تقويت و توان مندي او را در مواجهه با دشواري ها، به دليل تکيه به نيروي بي نهايت، افزون مي سازد. در اين اعتماد جويي و همراه طلبي، گاه قرآن بر قدرت و مهرباني حق تأکيد مي کند:

«توکّل علي العزيز الرّحيم» (شعراء، 217)؛ بر خداي عزت مند مهربان تکيه کن.

زماني ديگر کوچک و حقير بودن قدرت هاي ديگر را در برابر توکل کننده ترسيم و به او اعتماد به نفس مضاعف مي بخشد؛ آن گاه که از زبان پيامبر (ص) توان مندي اش را به دليل توکل عرضه مي دارد:

«فعلي الله توکّلت فأجمعوا امرکم و شرکاءکم» (يونس، 71)؛ من بر خدايم تکيه کرده ام و اينک شما همه توان مندي ها و شريکان خود را گرد آوريد.

 

منبع:انديشه حوزه، ش80-79

لینک به دیدگاه

اسلام و مباني تکوين شخصيت سالم (3)

 

نويسنده: انسيه خزعلي

 

 

 

ب- زمينه سازي بروز استعدادهاي نهفته

 

بسياري از استعدادها و توانمندي هاي نهفته در وجود انسان ها با ايجاد زمينه هاي شخصيتي مناسب پا به عرصه ي ظهور و بروز مي گذارد و مرهون شيوه ي تعامل اوليه با او شکل گيري نخستين شخصيت وي مي باشد.

«ادلر» براي تجارب اوليه ي کودکي اهميت زيادي قايل بود و همگام با مسير مطالعاتي اش تعيين کننده هاي اجتماعي، شخصيتي و تأثير موقعيت و تربيت فرزندان را در شخصيت و روش زندگي به دقت مورد بحث قرار داد (جورج، 1374، 81)

«کارن هنري هورناي» نيز بسياري از رفتارها و خصوصيات دائمي فرد را برخاسته از مولفه هاي موثر وجودي اوليه در فرد مي دانست و معتقد بود که ريشه ي بسياري از راه حل هاي غيرمنطقي کودک در ناامني رواني او نهفته است و هرچه نا امني او را به خطر اندازد در او ايجاد اضطراب کرده و سپس بروز رفتارهاي نامتعادل را به دنبال خواهد آورد. (همان).

از سوي ديگر شناسايي و دريافت توان مندي ها از مولفه هاي مهم پس از ايجاد امنيت در شکوفايي استعدادهاي بالقوه مي باشد. لذا به اين دو مبحث از منظر الهي و شيوه ي تعامل خداوند با خلق توجه مي شود.

ب-1) ايجاد امنيت و آرامش بخشي

امنيت رواني و آرامش بخشي به انسان از مهم ترين زمينه هاي بروز و رشد استعداد و از لوازم ايجاد انگيزه ي حرکت به سوي تعالي در وجود انسان است و آنچه اين امر را مخدوش کرده و پايه هاي آن را متزلزل مي سازد، ترس، اضطراب، نگراني از رسوايي، احساس تنهايي و بي پناهي و در نتيجه احساس عجز و ناتواني است.

شخص مضطرب يک پرتو باطني از اضطراب را تجربه مي کند که از درون سرچشمه مي گيرد، به همراه يک احساس عميق درماندگي و عجز و ناتواني و خود را در معرض يک مصيبت نامرئي، بدون هويت و ماهيت مي بيند که خود هم نمي داند چيست و اغلب يک احساس گناه بدون نام و نشان به دنبال دارد که منحصر به خود اوست. اعتماد به نفس يک شخص نگرش اساسي او به خويشتن و اعتماد وي به سودمندي ضمير آگاه خويش است (براندن، 1371، 229 و 228).

همان گونه که اضطراب و غم مي تواند بسياري از قواي انسان را مختل سازد، ترس مي تواند چنين آثار مخربي را در وجود انسان ايجاد نموده و از حرکت او به سوي کمال جلوگيري کند.

ترس را بايد عيب و نقيصه اي منفي به شمار آورد که مي تواند عواقب و نتايجي مهلک داشته باشد؛ به گونه اي که در درجات مختلف حتي نيرو و توان آدمي را سلب مي کند و استعداد تحرک و فعاليت را از وي باز مي ستاند و قدرت اختيار براي آزاد زيستن را از شخص مي گيرد (باربارن، 1374، 128).

خداوند در دو حيطه ي عام و خاص براي ايجاد امنيت رواني و زدودن ترس و اضطراب بشر عنايت دارد. در سطح عمومي از مردم مي خواهد وجود او را با خود احساس کنند و بدين ترتيب نسبت به وحشتي که از تنهايي و بي کسي بر وجودشان غلبه مي يابد ايشان را واکسينه مي نمايد:

«هو معکم اين ما کنتم و الله بما تعملون بصير» (حديد، 4) هرکجا باشيد او با شماست و به آنچه مي کنيد آگاه است.

در خطاب خاص و هنگامي که مسؤوليت هاي بزرگ و سنگين را بر دوش پيامبران و اولياء (ع) مي نهد، بر حمايت گسترده، همراهي و پشتيباني معنوي و گاه بر پشتيباني مادي نيز تأکيد مي ورزد. در خطاب به موسي (ع) و هارون (ع) در تشويق آنها به حرکت به سوي فرعون و ارشاد او بر همراهي خويش با ايشان با تأکيد بر شنوايي و بينايي حق، که عنايت به احاطه و تسلط بر امور دارد، تأکيد مي ورزد.

«لاتخافا انّني معکما اسمع و اري» (طه، 46)؛ نترسيد من با شما هستم و مي شنوم و مي بينم.

طبيعي است که چنين حرکتي با دست خالي و بدون هيچ پشتيباني مردمي و مادي به سوي فرعون و با قدرت و استيلاي وصف ناشدني او ايجاد اضطراب و نگراني نمايد، لذا با تأکيد بر شنوايي و بينايي خداوند، که به طور طبيعي تصميم و اراده ي او را به دنبال خواهد داشت، محيط را براي تکوين شخصيتي آرام، مطمئن و قدرتمند فراهم مي سازد.

در آيات بسيار ديگري بر دو مقوله ي «خوف» و «حزن» که تهديد کننده ي امن و آرامش روحي فرد است و هر دو جنبه هاي منفي خود از عوامل بازدارنده و احياناً به سقوط کشانده ي شخصيت انساني محسوب مي گردند، تأکيد مي نمايد. ترس وحشت زا و اندوه و غمي که منجر به افسردگي و از دست دادن روحيه ي حرکت شود با وعده هاي قرآني در مومنين راه نمي يابد:

«لاخوف عليهم و لا هم يحزنون» (يونس، 62)؛ آنها هيچ ترس و اندوهي ندارند.

تکرار اين لفط و مشابه آن در شمار فراواني از آيات قرآني؛ تأکيد خداوند را بر زدودن اين دو پديده از روان انسان جهت دستيابي به روان سالم و پويا، نمايان مي سازد. علاوه بر اينکه در درمان آسيب هاي رواني پديد آمده از خطا و گناه با تأکيد بر مغفرت، پوشاندن، تبديل بدي به نيکي و گناه به ثواب (در صورت توبه) و اظهار عشق و محبت خداوند به گناه کاران و باز نمودن راه براي جبران «به صورتي جامع و فراگير از سلطه ي يأس و افسردگي و از دست دادن انگيزه و غلبه ي اندوه جلوگيري مي کند:

«قل يا عبادي الّذين اسرفوا علي انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله انّ الله يغفر الذّنوب جميعا» (زمر، 52)، به بندگان من که در مورد خويش دچار افراط گرديده اند بگو از رحمت خداوند نا اميد نشويد که خدا همه ي خطاها را مي بخشد.

«انّ الحسنات يذهبن السّيئات» (هود، 114)؛ قطعاً خوبي ها بدي ها را محو مي سازد.

در واقع با چنين تدابيري نه تنها از سقوط شخصيتي و انهدام آن پيشگيري مي کند، بلکه بازسازي مجددي را در روان انساني پايه ريزي مي کند و وحشتي که موجب انزوا گيري و وازدگي او مي گردد را زائل مي سازد؛ چنانکه منيگر معتقد است که عشق با اين احساس که مورد تقدير قرار نگيريم کم تر خدشه دار مي شود تا با احساس وحشتي که همه ي ما کم و بيش داريم از اين که مبادا ديگران از ميان نقابهايمان ما را ببينند. (به نقل از مزلو، 1372، 254)

عزت نفس و احترام شخصيتي که در بخش پيش از آن نام برده شد و شيوه هاي الهي براي تقويت آن تبيين گرديد، تنها در صورتي مي تواند منجر به شکل گيري روان سالم و شخصيت متعالي گردد که با احساس امنيت روحي توأم گردد، و گرنه ممکن است آثار مخرب ديگري را از خود بروز دهد، آن گونه که «مزلو» معتقد است: در فرد نسبتاً نا ايمن هر تأثير خارجي و هر محرکي که بر ارگانيزم اثر کند اين آمادگي را دارد که بيشتر از ديدگاهي ناايمن تفسير شود تا ايمن. فرد داراي عزت نفس بالا که ايمن نيز هست، اين احساس قدرت اعتماد به نفس را به شيوه هاي مهرآميز مساعد و دوستانه نشان مي دهد (مزلو، 1372، 407 و 408)

ب-2) ارتباط کلامي

ارتباط مناسب و سازنده ي مربي، مدير، پدر و مادر و هريک از افراد جامعه که رابطه ي تأثير و تأثري با يکديگر دارند، از عوامل موثر در ايجاد امنيت رواني و عدم آن در افراد است.

شنيدن خوب و پاسخ گفتن نيکو، نوع کاربري کلمات و جايگاه استفاده از آنها و بسياري ديگر از مشخصه هاي کلامي مي تواند در مسأله ي ارتباط و ايجاد امنيت موثر باشد. از مهم ترين شيوه هاي الهي با خلق در جايگاه خانواده خدا و خداوند در جايگاه مربي، ايجاد چنين ارتباطي به واسطه وحي و بي واسطه از درون انسان ها و تشويق انسان ها به تداوم و تواصل اين ارتباط توسعه عبادات است؛ به گونه اي که گفتگوي با خداوند به عنوان فريضه ي روزانه بر انسان ها واجب مي گردد و با تأمل در سبک گفتاري فريضه هاي الهي در شکلهاي مختلف آن از جمله نماز و با دقت در عبارات و مفاهيم انتخابي، توجه به اين نيازهاي اساسي و ريشه اي انسان و عنايت به درمان آن در نماز مورد توجه قرار مي گيرد.

نياز به محبت با ذکر فراوان مهرورزي، به ويژه در تکرار اشکال گوناگون رحمت، مانند رحمان و رحيم، تکيه بر قدرت و نيروي مورد اعتماد و تحکيم وابستگي مثبت و سازنده به آن قدرت و راه جويي و سعادت طلبي در آرمان خواهي و اسطوره طلبي روح کمال جوي انسان، در عبادات روزمره تجلي مي کند. علاوه بر اين خداوند به تأمين اين نياز با ترغيب به خواندن و خواستن و وعده به شنيدن و جواب دادن و با تأکيد بر شدت نزديکي اش به بنده توجه مي دهد:

«اذا سألک عبادي عنّي فانّي قريب اجيب دعوه الدّاع اذا دعان فليستجيبوا لي و ليؤمنوا بي» (بقره، 186)؛ هنگامي که بندگان من از تو درباره ي من سوال کنند به آنها بگو که بدون شک من به آنها نزديکم، هرکس مرا صدا کند جوابش مي گويم، پس دعوت مرا اجابت کنيد و به من ايمان آوريد.

در توصيه هاي قرآني نه تنها بر ايجاد چنين ارتباط بين مربي و آفريده تأکيد مي گردد که ارتباط حسن و نيکو بين افراد جامعه مورد تأکيد قرار مي گيرد و از مردم خواسته مي شود با بياني نيک، پاک، ساده و بي پيرايه، محکم و متين با يکديگر سخن بگويند:

«قولاً کريماً» (اسراء 23)؛ «قولاً عظيما» (اسراء 39)؛ «قولاً سديداً» (نساء، 9). «قولاً معروفا» (احزاب 32)؛ «قولاً بليغاً» (نساء، 63) و «قولاً ميسورا» (اسراء، 27)

از سوي ديگر بر شنيدن خوب چه از سوي پيامبر (ص) چه از سوي مردم تأکيد مي ورزد و هنگامي که مشرکين سعي در استهزاي پيامبر (ص) به دليل گوش سپردن به مردم و شنيدن سخنان آنها مي نمايند، قرآن بر چنين امري مهري تأييد زد و آن را براي جامعه ي سالم مناسب و مفيد مي شمارد:

«و يقولون هو أُذن قل أُذن خير لکم يومن بالله و يومن للمومنين و رحمه للذّين آمنوا منکم» (توبه، 61) مي گويند اين پيامبر سراپا گوش است، بگو گوش خوبي براي شماست، او به خدا ايمان آورده و به مومنان اطمينان دارد و براي آنان رحمت است.

خداوند به دنبال جامعه ي عزت مندي است که امکان ابراز وجود براي همگان مهيا شده باشد.

ساتير در اولين نوشته هايش تأکيد کرد که عزت نفس و قابليت برقراري ارتباط کارآمد هم دوش هم هستند.

آن دسته از خانواده درمان گران که توجه خاصي به ارتباط و رابطه ي آن با شناخت داشتند، خصوصاً خود را وقف کمک به افراد در روشن ساختن معني ارتباطات رد و بدل شده بين آنها کرده بودند (بارکر، 1375، 76 و 86).

ب-3) شناساندن استعدادها و ارزش گذاري

برخي حرمت نفس انساني را اعتماد به قابليت شخصي براي دست يابي به ارزش ها دانسته اند و معتقدند:

انسان به وسيله ي ادامه ي گسترش سودمندي ويژه، در طول زندگي سودمندي متافيزيکي، خود را حفظ مي کند، يعني علم، فهم و توان خود را توسعه مي دهد. استمرار رشد عقلاني، همان طور که لازمه ي زندگي انسان است براي حرمت نفس نيز ضرورت دارد (براندن، 1371، 186)

از مسائل مهمي که به عنوان اولين گام هاي تربيتي در متون اسلامي مورد توجه قرار گرفته است خودشناسي است که مقدمه اي ضروري براي خوسازي محسوب مي گردد. پيامبر (ص) مي فرمايند:

«من عرف نفسه فقد عرف ربه» (مجلس، بي تا، 32/2)؛ هرکه خود را شناخت خداي خويش را شناخته است.

بحث از مفهوم خودشناسي و ماهيت خود وابسته به هدفي است که از اين موضوع شناخت در روند تربيتي عايد مي شود. لزوم خودسازي و رشد در حيات انسان به حدي است که نه تنها اديان، بلکه اکثر مکاتب فلسفي نيز آن را محور تعمقات عقلي و نظري قرار داده اند. از طرف ديگر خودشناسي همچون پلي است براي دسترسي به خودسازي و چون موجبات آگاهي از موضوع تربيتي را فراهم مي آورد، براي خودسازي لازم شمرده شده است (اعرافي، 1381، 109)

در بخش نخست به جايگاه واقعي انسان و تبيين آن براي ايجاد عزت نفس و کرامت انسان در او اشاره شد. در مرحله ي بعد مربي وظيفه دارد توان مندي هاي فرد را که موجب گرديده او در اين جايگاه قرار گيرد به او بشناساند و خطر از دست دادن چنين جايگاهي را به او گوشزد نمايد و اين بخش، يعني شناخت صحيح خويش و معيارها و ارزش هاي جايگاهي که به آن متعلق است، ارتباط تنگاتنگي با اعتماد به نفس و حرمت نفس او دارد.

هرچه انسان بيشتر خود را به شناخت متعهد بداند، به همان اندازه، وظيفه ي اصلي ضمير هشيار او آگاه و بيدار مي شود، يعني درک و فهم و در معني آن عمل ذهني که به وسيله ي انتخاب خود او برانگيخته شده و به سوي سودمندي در شناخت سوق داده مي شود (براندن، 1371، 165)

انسان نمي تواند خود را از محدوده ي ارزش ها و قضاوت درباره ي ارزش ها آزاد ساخته و خويشتن را از آن معاف دارد. اعم از اين که ارزش هايي که معيار قضاوت او از نفس خويش است، آگاهانه يا ناآگاهانه، معقول و يا نامعقول، سازگار يا متناقض و در جهت زندگي باشد يا بر ضد آن، هر انسان خود را بر طبق معيارها و موازين معيني مي سنجد و به هر اندازه اي که نتواند خود را با آن معيارها وفق دهد و در رسيدن به آنها ناکام شود، به همان اندازه حس ارزشمندي و احترام او نسبت به خويش جريحه دار مي شود. انسان نياز دارد به خود احترام بگذارد. دو جنبه ي حرمت نفس، اعتماد به نفس و احترام به خود مي توانند از نظر مفهوم از يکديگر جدا شوند، ولي در روانشناسي انسان اين دو جنبه غيرقابل تفکيک هستند. انسان خود را شايسته ي زندگي مي کند تا به زندگي ارزش زيستن ببخشد (همان، 167)

روان شناسان تلاش نموده اند تا مشخصه ي بارز انسان را، که موجب تمايز او از ساير موجودات مي گردد و او را در وضعيت اعلي و احسن قرار مي دهد، شناسايي و اندازه گيري کرده و براي شکوفايي آن برنامه ريزي نمايند. مثلاً مزلو تلاش کرد که بداند براي رشد کامل انسان چه ميزان توانايي در انسان وجود دارد و در تبيين شاخص چنين عقيده داشت:

اگر بخواهيم بدانيم انسان با چه سرعتي مي تواند بدود، دونده اي را که قوزک پايش شکسته يا دونده ي متوسطي را در نظر نمي گيريم، بلکه برنده ي مدال طلاي المپيک، يعني بهترين نمونه ي موجود را مطالعه مي کنيم. تنها از اين راه است که مي تواني دريابيم انسان با چه سرعتي مي تواند بدود. همين طور تنها با مطالعه ي سالم ترين شخصيت ها درمي يابيم تا چه پايه مي توان توانايي هاي خويش را گسترش بخشيد و پرورش داد (شولتس، 1378، 90)

خداوند در ترسيم موقعيت انساني، نه تنها با اشاره به جايگاه او و لزوم حراست از حرمت آن جايگاه تأکيد مي ورزد، که بر خطرات پيش روي او در انحطاط و دور افتادن از حقيقت خويش پاي مي فشارد:

«لقد خلقنا الانسان في احسن تقويم ثمّ رددناه اسفل سافلين» (تين، 5-4)؛ ما انسان را در بهترين صورت و قوام آفريديم، سپس او را به دليل انتخاب خودش به پست ترين جايگاه ها فرستاديم.

علي (ع) به وجود عالمي بزرگ در انسان توجه مي دهد:

اتزعم انک جرم صغير

و فيک انطوي العالم الاکبر

آيا تو خود را جرم کوچکي مي بيني در حالي که در تو عالمي بزرگ نهان گرديده است؟

از وظايف مهم يک مربي دل سوز، شناساندن استعدادها و نيروهاي بالقوه ي فرد به او و تبيين ارزش مندي آن جهت حفظ و حراست و شکوفايي آن توان مندي هاست.

خداوند در شناساندن انسان به خويش به اعطاي مقام خلافت که اشاره به مماثلت انسان با خالق در خلق و تدبير دارد، توجه مي دهد.

«انّي جاعل في الارض خليفه» (بقره، 29)؛ من جانشيني در زمين براي خود قرار مي دهم.

اين ويژگي مورد اعتراف اکثر روانشناسان است.

همين که خود پديدار مي گردد، گرايش تحقق خود (Self – actualization) نمايان مي شود. به اعتقاد راجرز (R.Rogers) در بشر ميلي ذاتي براي آفرينندگي وجود دارد. مهم ترين آفريده ي هر انسان خود اوست. اين همان هدفي است که غالباً اشخاص سالم، نه کساني که رواني بيمار دارند به آن دست مي يابند (شولتس، 1378، 43).

در کنار اين خصيصه ي قرآن به علم و نطق او به عنوان دو مميزه آشکار از انسان، که موجب برتري و فضيلت او بر ساير خلايق است، اشاره مي کند.

«علّم آدم الاسماء کلّها ثم عرضهم علي الملائکه فقال انبئوني باسماء هولاء انّ کنتم صادقين» (بقره، 30)؛ علم اسما را به انسان آموخت، سپس آن را بر فرشتگان عرضه کرد و گفت اگر راست مي گوييد شما نيز اين توان مندي را ابراز نماييد.

«الرّحمن علّم القرآن خلق الانسان علّمه البيان» (رحمن، 4-1)؛ خداوند رحمان انسان را خلق و به او بيان را آموزش داد.

در واقع هر دو اشاره به قواي دماغي و استدلال و منطق انسان در مواجهه با امور مي نمايند (اگرچه در تعريف بيان برخي از نطق انسان مسائل فکري و عقلي را استنباط مي کنند).

علم از ديدگاه روان شناسي نوعي آفرينش انساني است و قائم به ذات با قواعد باطني مخصوص به خود، ريشه هايش در انگيزه هاي بشري است. اهدافش، اهداف بشري است و توسط افراد بشر خلق، نوسازي و حمايت مي شود. (مزلو، 1372، 27) حال آن که مي بينيم در تاريخ روان شناسي انگيزشي، در موارد بسياري سعي شده است که مشخص ترين و اختصاصي ترين قابليت انسان، که نيروي ذهن و ادراک اوست، انکار و از کنار آن با بي تفاوتي عبور شود و فقط رفتار او مورد مطالعه قرار گيرد؛ بدون بذل توجه به اين حقيقت که انسان قادر به استدلال و ذهن او وسيله ي اصلي براي بقاي وي است (براندن، 1371، 38).

اگر اين نيازهاي رواني- روحي و فکري بشر مورد توجه قرار نگيرد و مسائل رفتاري او به دور از جايگاه و استعدادهاي اختصاصي آن مورد بررسي باشد، هرگز به نتيجه ي مطلوب و راه کار مناسب دست نخواهد يافت. مزلو معتقد است:

حيات انسان را تنها در صورتي درک خواهيم کرد که به والاترين آرزوهايش توجه کني؛ مفاهيمي همچون کمال، خودشکوفايي، تلاش در جهت سلامت، جستجو براي يافتن هويت و خودمختاري، اشتياق به تعالي (و ساير تعبيرهاي مربوط به کمال جويي) را اکنون بايد به عنوان گرايش انساني گسترده و شايد جهاني، بي هيچ ترديدي پذيرفت. (مزلو، 1372، 10).

ب-4) جهت بخشي و آينده نگري

از شيوه هاي تربيتي خداوند در توجه بخشي به آينده و جلوگيري از نگاه هاي مقطعي و کوتاه و محدود است و چنين نگرشي را به شدت نکوهش و آن را در شأن شخصيت متعالي او نمي داند:

«بل يريد الانسان ليفجر امامه يسئل ايّان يوم القيامه» (قيامه، 6-5)؛ انسان به دنبال نتايج پي رو و فوري است و مي پرسد که قيامت کي خواهد آمد.

قرآن به برنامه هاي درازمدت، که به هدفي والا ختم مي شود، ترغيب و حيات واقعي انسان ها را در آن مي داند. هم چنان که زيربناي عزت مندي انسان تلقي مي گردد:

«و انّ الدّار الاخره لهي الحيوان لو کانوا يعلمون» (عنکبوت، 64)؛ زندگي واقعي در جهان آخرت است اگر مردم مي دانستند.

وابستگي هاي مادي، موقت، ظاهري و زودگذر را، که از ماندگاري علمي و ارزشي تهي است، پيش روي او ترسيم مي کند و با پوشالي و غيرپايدار نشان دادن آن بعد معنوي و ماندگار انسان را به ياد آورده و او را به نيازي اساسي و بنيادي پيوند مي دهد:

«و ما اوتيتم من شيء فمتاع الحيوه الدنيا و زينتها و ما عندالله خير و ابقي افلا تعقلون» (قصص، 60)؛ آنچه که در اختيار داريد کالاي ناپايدار دنياست و آن چه نزد خداوند است پايدارتر و بهتر است آيا نمي انديشيد؟

روان شناسان نيز بر اين اعتقادند که:

شخصيت هاي سالم به جلو مي نگرند و انگيزه شان هدف ها و برنامه هاي دراز مدت است. اين ها هدف جو هستند و اساس زندگي کاري است که بايد به انجام برسانند و همين است که شخصيت شان را تداوم مي بخشد.

آلپورت اين انگيزش يگانه ساز را، که در شخصيت هاي سالم پيش از روان نژندها نمايان است، جهت داشتن (Directedness) خوانده است، جهت داشتن، همه ي جنبه هاي زندگي شخصي را به سوي هدف هدايت مي کند و به او دليلي براي زيستن مي دهد. (شولتس، 1378، 32).

به اعتقاد آلپور، (G.Alport) انگيزش همه ي اشخاص سالم همانند است. نگاه شخص سالم به آينده او را پيش مي راند و اين انگيزش شخصيت را يگانه مي سازد. رستگاري تنها از آن کسي است که پيوسته در پي هدف هايي باشد که سرانجام به طور کامل به دست نمي آيند. افراد سالم به آينده مي انديشند و در آينده زندگي مي کنند (همان، 21-18)

در ارتباط تربيتي- وحياني، خداوند آينده اي هدفمند و آرمان گرا پيش روي انسان ها ترسيم مي کند و دائماً آنان را در معرض سوالات آينده محور قرار دهد تا از ماندن در حال و رکود جلوگيري کند:

«فأين تذهبون» (تکوير، 26)؛ به کجا مي رويد؟

«و لدار الاخره خير للذين اتقوا افلا تعقلون» «يوسف، 109)؛ و زندگي اخروي براي تقوا پيشگان بهتر است، آيا نمي انديشيد؟

با اين ترسيم آرماني و گسترده سازي افق پيش رو، فرد توان مضاعفي را براي پرش به هدف بلند و ايده آل خويش احساس نموده و به دليل وسعت ديد و دورانديشي برخاسته از اين بينش از بسياري از امور سطحي و تنش زا به راحتي عبور کرده نفس خود را عزيزتر و والاتر از پرداختن به آنها مي داند و پيوسته هدف نهايي را مد نظر قرار داده و ميزان نزديکي به آن را در خود جستجو مي کند.

 

منابع و مأخذ:

1) قرآن کريم

2) ابن حنبل، احمد (بي تا)، مسند احمد بن حنبل، بيروت، دارصادر.

3) اعرافي، عليرضا و همکاران (1381)، اهداف تربيت از ديدگاه اسلام، تهران، انتشارات سمت، چاپ سوم.

4) باربارن، ژرژ (1374)، خوش بيني- ترس، ترجمه ي هوشيار رزم آرا، تهران، نشر سپنج، چاپ دوم.

5) بارکر، فيليپ (1375)، خانواده درماني پايه، ترجمه ي محسن دهقاني، زهره دهقاني، تهران، انتشارات رشد.

6) براندن، تاتانيل (1371)، روان شناسي حرمت، ترجمه ي جمال هاشمي، تهران، شرکت سهامي انتشار.

7) جورج، ريکي ال و کريستياني، ترزاس، (1374) روان شناسي مشاوره، تهران، انتشارات رشد.

8) حراني، ابن شعبه (1363)، تحف العقول، موسسه النشر الاسلامي، چاپ سوم.

9) ري شهري، محمد (1375)، ميزان الحکمه، قم، دارالاحديث، چاپ دوم.

10) شولتس، دو آن (1378)، روان شناسي کمال، ترجمه ي گيتي خوشدل، بي جا، چاپ هفتم.

11) عبدالوهاب (1349 ق)، شرح کلمات امير المومنين علي (ع)، تحشيه جلال الدين حسيني، قم منشورات جماعه المدرسين.

12) کليني، محمد بن يعقوب (بي تا)، اصول کافي، دارا الکتب الاسلاميه، چاپ سوم.

13) ماي لي (1373)، ساخت، پديدآيي و تحول شخصيت، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ سوم.

14) مجلسي، محمدباقر (1983) بحارالانوار، تحشيه ابراهيم ميانجي و محمدباقر بهبودي، بيروت، دار احياء الثراث العربي، چاپ سوم.

15) مزلو، آبراهام اچ (1372)، انگيزش و شخصيت، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوي، چاپ سوم.

16) نوري، ميرزا حسين (1988) مستدرک الوسايل، بيروت، موسسه آل البيت، چاپ سوم.

انديشه حوزه- ش80-79

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...