Dreamy Girl 6672 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 خرداد، ۱۳۹۴ درونگرايي بهتر است يا برونگرايي؟ نويسنده:دکتر فربد فدايي از آنجا که برونگرايان و درونگرايان از نظر ديدگاه خويش به واقعيتها و ارزشها، کاملا متضاد يکديگرند (گرچه اين تفاوت براي مجادله نيست بلکه براي تکميل است، همانند تفاوت مرد و زن)، بين آنان از زمان آدم و حوا سوءتفاهم بوده است و از نظر تاريخي اين يکي از علل عمده جنگ بين ملتها بوده است. هنگامي که يادداشت محرمانه مارگرت تاچر، نخستوزير بريتانيا در سال 1990 افشاء شد، وي دچار گرفتاري وحشتناکي گرديد. وي يادداشتي را بين اعضاي کابينه خود به عنوان موضوعي مهم براي تصميمگيري در اين باره که آيا بريتانيا به اتحاديه اروپا بپيوندد يا نه پخش کرد. اين يادداشت عنوان ميکرد، بهتر است در صورتي که منش آلماني دگرگون نشده است يا در آينده دگرگرن نخواهد شد، ما به اتحاديه اروپا نپيونديم زيرا اين منش، ريشه اصلي نازيسم است. آلمانيها عجيب و غريب، درک ناشدني، احساساتي، ذهنيگرا، لافزن و تهديدکننده هيجاني، پر از دلهره، دلسوز براي خود و خودمحور هستند. اين گفته دقيقا نماينده نوع شخصيتي درونگراي انديشمند در چشم برونگرايان است. از ديد برونگرايان، درونگرايان شايسته نيستند زيرا باز نيستند. مستقل نيستند. اعتماد به نفس ندارند. جرات ابراز وجود و پختگي ندارند. ذهنيگرا، درک ناشدني و هيجاني هستند. از آنجا که به صورت گروهي رفتار ميکنند و به عوض فردگرايي تماميت گرايند، پس خطرناک هستند. از ديدگاه درونگرايان نيز برونگرايان از هر نظر در اشتباه هستند. از ديدگاه درونگرايان، برونگرايان مادي، سطحي از نظر ذهني، پرحرف، پرخاشگر، رقابتجو، متمايل به جنگ و زد و خورد، فردگرا و بدون ملاحظه ديگر مردم هستند. در واقع حدود هزار سال پيش از اين روشنفکران بيزانسي، جهان لاتين را با همين واژهها متهم ميکردند. اصلاحطلبي پروتستانها نيز داراي جنبه قيام مردم درونگرا عليه عنصر برونگراي کليساي لاتين است که اهميت بيش از حدي براي ارزشهاي عيني قايل است و عنصر ذهنيگراي عاطفه ژرفتر شخصي را ناچيز ميانگارد. شرقيان درونگرا هم جامعه غرب را به همين روش متهم ميکنند. يونگ دريافت در ژرفاي خودآگاهي ما يادهاي تجربه ميليونها سال انباشته شده است. تجاربي که زندگي حين گذر بيوقفه خود بر پيشينيان ما به يادگار گذاشته است. آنچه براي زندگي ما حياتيتر است، تجربهاي است که ژرفتر و در حافظه ما به قهر جايگير شده است. هنگامي که ما چيزي مهم را در جهان بيرون تجربه ميکنيم، خاطرات مرتبط يا پيوسته به آن، در سطح زير خودآگاهي ما فعال ميشود. در نتيجه به ما ميآموزد که با واقعيت حاضر بهتر رويارويي کنيم. هر چه خاطره براي بقا مهمتر باشد، تظاهر آن در صورت نياز بيشتر و شديدتر است. اينها نمودگارهاي باستاني خوانده ميشود. دو نوع خاطرات مربوط به نمودگار باستاني وجود دارد. يکي به شکل تصوير و ديگري به شکل طرح در حال ايجاد يا تصوير قاعده. نمونهاي از يک تصوير نمودگار باستاني عبارت است از: دهان کاملا گشوه هراسآور يک جانور، تصويري که جانوران در طول ميليونها سال در غايت خطر با آن روبهرو شدهاند. از اين رو شياطين به اين شکل تصوير ميشوند. يک طوطي هنگامي که گربهاي را نزديک خود ببيند، وحشت ميکند، حال آنکه هرگز گربهاي را نديده است اما اين نمودگار باستاني در او فعال و موجب وحشت او شده است. از اين رو نمودگار باستاني هدف و کارکرد مهمي دارد که عبارت است از تسهيل واکنش فوري به واقعيت. از اين رو براي بقاي فرد و گونه ضروري است. هنرمند که اغلب يک نوع شخصيتي درونگراي حسي است نيز به تصوير نمودگار باستاني حساس است. هنگامي که او به چيزي زيبا مينگرد، ذهن او به وسيله تصاوير زيباي مربوط که زندگي در طول ميليونها سال ديده است، فعال ميشود. نمودگار باستاني طرح ايجاد شونده و تصوير قاعده نوعي نمودگار باستاني است که به ما ميآموزند زماني که الف روي ميدهد، ب به عنوان نتيجه آن روي ميدهد. براي نمونه، هنگامي که به رستوران ميرويم غذايي که افراد ميز کناري ما سفارش دادهاند بهتر و جالبتر به چشم ميآيد زيرا از طريق ميليونها سال تجربه، ناخودآگاه ميدانيم آنچه همسايه ما ميخورد، احتمال بيشتري دارد مطمئنتر، بيخطرتر و بهتر باشد و به ما امکان بيشتري براي بقا ميدهد. فرد درونگرا، ميزان زيادي حقيقت و آگاهي را از جهان دروني کسب ميکند، به همان اندازه که برونگرا از جهان بيرون کسب ميکند. درواقع چيزهاي بسيار زيادي در جهان دروني وجود دارد که ما پيش از آنکه آنها را واقعا در جهان بيروني تجربه کنيم از آنها آگاهيم. يک شيرخوار از قبل ميداند که چگونه شير را از سينه مادر بمکد اما اصل تناقض و اصل عليت را هنگامي که منطق ما بيدار ميشود، ميدانيم. اين چيزي نيست که ما پس از تولد بياموزيم. درواقع امور فراواني وجود دارد که ما پيش از تماس با جهان بيرون از آنها آگاهيم. اين امر چنان شايع است که کانت تا آن حد افراطي پيش رفت که بگويد همه آگاهي يا شناخت ما از ذهن ما و نه از تجربه جهان بيروني سرچشمه ميگيرد. فلسفه هندي نيز چنين ميگويد. آگاهي حاصل از جهان درون صرفا سر همبنديهاي تصادفي نيست. آنها واقعي است زيرا خاطرات تعاملي بين ذهن و واقعيت بيروني و دروني هستند. بدينسان افراد برونگرا بهتر است دريابند فرد درونگرا بيمار نيست. آنان بهتر است بدانند ذهنيگرايي به همان اندازه عينيگرايي ارزشمند و معتبر است. باز هم بهتر است، بدانند تنها به نيمي از حقيقت آگاهاند و نيمه ديگري هم وجود دارد که درونگرا به آن آگاه است. مقياس ارزشي برونگرا تنها براي جهان بيروني معتبر است و نه براي همه واقعيت. موضوع مشابهي هم بايد به درونگرا گفته شود: دنيايي که فرد درونگرا ميبيند، تنها نيمي از واقعيت است. افزون بر اين فرد درونگرا عنصر برونگرايي را نياز دارد و عکس اين امر هم صادق است. درونگرايي و برونگرايي، در اصل متضاد يکديگر نيستند بلکه با اين دو ميتوانيم به کل واقعيت دست يابيم. فهم اين حقيقت حياتي مهمترين امر در پرورش تفاهم دوسويه بين شرق و غرب و ميان ملتهاي گوناگون است. يونگ ما را ميآگاهاند که اکنون جهان خيلي زياد به سوي فرهنگ برونگرا با ارزشهاي مادي غرب چرخش يافته است. وي در ضمن تذکر ميدهد اين عدم تعادل به صورت انقلابي بزرگ در سطح زير خودآگاهي جهاني به شکل تخريب فاجعهآميز روانشناختي و فرهنگي خاتمه خواهد يافت مگر آنکه از هم اکنون در انديشه چارهکار باشيم. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده