رفتن به مطلب

اهميت فرهنگ


ارسال های توصیه شده

اهميت فرهنگ

 

 

 

04175.jpg

 

 

نويسندگان: سيدرضا صالحي اميري، امير عظيمي دولت آبادي

 

 

 

 

 

 

امروزه اهميت فرهنگ براي همگان روشن شده است و اكثر علماي اجتماعي به تأثيرات آن بر ساير جنبه هاي حيات بشري توجه كرده اند. حتي در اين اواخر در ميان انديشمندان ماركسيست نيز شاهد چرخش قابل ملاحظه اي به سمت پذيرش اهميت فرهنگ بوده ايم. از زمان ماكس وبر تاكنون انديشمندان و صاحب نظران بسياري در خصوص اهميت فرهنگ و تأثيرگذاري آن بر اجتماع، سياست و اقتصاد نظريه پردازي نموده اند؛ حتي قبل از ماكس وبر نيز دوركيم به اهميت پذيرش فرهنگ در انسجام و وفاق اجتماعي اشاره كرده بود. به طور كلي، جامعه شناسان از يك سو فرهنگ را به «سيمان» تشبيه مي نمايند كه افراد را در يك كل منسجم به هم پيوند مي زند و مانع جدايي آنها مي شود؛ از سوي ديگر، يكي از نيازهاي اصلي جوامع انساني را نياز به فرهنگ مي دانند و معتقدند: هيچ جامعه بدون فرهنگ وجود ندارد. موجوديت انساني ما وابسته به فرهنگ است، « بدون فرهنگ، انسان، به معنايي كه معمولاً اين اصطلاح را درك مي كنيم، نخواهيم بود، ‌زباني كه با آن مقاصد خود را بيان مي كنيم و هيچ گونه احساس خودآگاهي نخواهيم داشت. توانايي تفكر يا تعقل ما نيز به شدت محدود خواهد بود. »(1)

تاكنون متفكران و صاحب نظران بسياري توانسته اند تأثير فرهنگ بر شخصيت، انسجام و همبستگي اجتماعي، توسعه و پيشرفت، تحول و دگرگوني اجتماعي - سياسي و... را به تأييد برسانند. در اين زمينه، حتي با افراط و تفريط هايي نيز مواجه هستيم. از يك سو، برخي از متفكران براي فرهنگ ارزش تأثيرگذاري چنداني قائل نيستند و آن را معلول شرايط ديگر حيات بشري مي دانند؛ متفكران ماركسيست از اين جمله اند. براساس عقيده ماركسيستي، اقتصاد زيربناست و ساير مقولات چون فرهنگ، سياست، نظام حقوقي و... كه روبنا را تشكيل مي دهند متأثر از آن هستند. از ديد اين گروه، فرهنگ هر جامعه را اقتصاد يا زيربناي آن جامعه تعيين مي كند. هر نوع ساختمان اقتصادي تاريخي ( وجه توليد) داراي روبناي مشابهي است كه دربرگيرنده نهادها و سنت هاي اجتماعي - سياسي، قانوني و فرهنگي است. اين جمله مشهور ماركس در كتاب « مقدمه اي بر نقد اقتصاد سياسي» عقيده او و پيروانش را به خوبي روشن مي سازد:

« اين آگاهي انسان ها نيست كه هستي آنان را تعيين مي كند؛ بلكه هستي اجتماعي آنان تعيين كننده آگاهي شان است. »(2)

عقيده فوق را ماركيست هاي ارتدوكس و اكونوميست تا مدت ها بعد از ماركس حفظ كرده و به آن پايبند بودند، اما به مرور زمان و بر اثر تحقيقات انجام شده، نظريه پردازي هاي جديد و تحولات جوامع، اين عقيده تا حدود زيادي در ميان ماركسيست ها تعديل شد. ماركيست هاي جديد همچون لويي آلتوسر و آنتونيو گرامشي به اين باور رسيدند كه لزوماً اقتصاد، تعيين كننده ساير حوزه ها نيست و مقولاتي چون سياست و فرهنگ در مقابل اقتصاد از استقلال نسبي برخوردارند؛ لذا نمي توان بين اقتصاد و مقولات فوق رابطه عِلّي - معلولي ساده برقرار كرد. اگرچه اين عقيده، حركت قابل ملاحظه اي نسبت به عقايد ماركسيست هاي اوليه محسوب مي شود؛ اما بايد توجه داشت در پارادايم ماركسيستي و در تحليل نهايي، اقتصاد تعيين كننده مي باشد. لذا تمامي ماركسيست ها كم و بيش به اين گفته ماركس پايبندند كه « اوصاف سياسي و تكنيكي ساختار اقتصادي، « تعيين بخش» اوصاف نهادهاي غيراقتصادي هستند (مانند نهادهاي سياسي، حقوق، مذهب، ايدئولوژي و... كه ماركس، گاه آنها را «روبناي» جامعه مي خواند. »(3)

از سوي ديگر، متفكراني قرار دارند كه براي فرهنگ ارزش تعيين كنندگي و حتي علّي قائلند. اين گونه متفكران، خود نيز به دسته هاي مختلفي تقسيم مي شوند كه افراطي ترين آنها براي فرهنگ همان ارزشي را قائلند كه ماركيست ها براي اقتصاد. ديدگاه فوق بيشتر در مقابل و در مخالفت با ديدگاه ماركيستي رشد كرده است و وبر را معمولاً اولين كسي مي دانند كه نقش مقوله فرهنگ را در مطالعات اجتماعي و انساني برجسته كرد. كتاب «اخلاق پروتستاني و روح سرمايه داري» بر اين فرضيه بنيادي استوار است كه ارزش هاي اخلاقي مذهب پروتستاني - فرقه كالون شاخه پوريتن - ذوق و علاقه به روش و روحيه كارآفريني را در پيروان خود بيدار مي كند و آنان را به راهي مي كشاند كه براي موفقيت حرفه اي اهميتي قاطع قائل هستند؛ به عبارت بسيار ساده و به بيان معمول؛ عناصر فرهنگي (نظير مذهب و ارزش هاي آن) در پيشرفت اقتصادي جوامع نقش مهمي ايفا مي نمايند.

اگرچه افراط در زمينه تأثيرگذاري ارزش هاي مذهب پروتستان با نظر اصلي وبر مغايرت دارد و همان گونه كه ريمون بودن مي گويد: « وبر هميشه با اين فكر كه تعبير او از رابطه اي كه به آن اشاره شد، به صورت رابطه اي با سرشت عِلّي درك شود مخالفت كرده و تأكيد كرده است. هدف او نشان دادن پيوندهاي ويژه موجود ميان اخلاق پروتستاني (از سنت كالون) و روحيه سرمايه داري است. از اين سخن او اين معنا استنباط مي شود كه وي هرگز نخواسته است اخلاق پروتستاني را به عنوان شرط لازم و كافي براي دستيابي به مدرنيته اقتصادي برشمرد؛ بلكه بيشتر معتقد است: اخلاق ياد شده شرط مساعد و تسهيل كننده ي آن است. »(4) به هر حال ديدگاه وبر عرصه جديدي در مطالعات اجتماعي گشود و اهميت عناصر فرهنگي را در بررسي ها و تحقيقات اجتماعي يادآور شد. بعد از وبر نيز برخي از محققان تأثير شاخص هاي فرهنگي را بر توسعه و پيشرفت اقتصادي - اجتماعي به تأييد رساندند.

اگرچه تحت تأثير سلطه اثبات گرايي در علوم اجتماعي، توجه به تأثير فرهنگ تا مدت ها در حاشيه قرار گرفت، اما در حال حاضر شاهد توجه جدي نظريه پردازان و محققان به امر فرهنگ هستيم. هم اكنون «تبيين فرهنگي» دگرگوني ها و تحولات اقتصادي، اجتماعي و سياسي، جاي خود را به خوبي در ميان تحقيقات باز كرده است؛ به عنوان مثال، در بحث « جنبش هاي اجتماعي» و مباحث بسياري از اين قبيل، شاهد حركت به سمت تبيين فرهنگي هستيم. تبيين اجتماعي - فرهنگي اينگلهارت از جنبش هاي اجتماعي نوين از جمله اين تبيين هاست. اينگلهارت در ادامه كار خود در خصوص تحول فرهنگي در جوامع پيشرفته صنعتي به بحث جنبش هاي اجتماعي پرداخته و توانسته است پس از انجام نظرسنجي هاي گسترده و طولي در سراسر جهان، وجود همبستگي قوي بين ارزش هاي پسامادي گرايي و عضويت در جنبش هاي اجتماعي را به تأييد رساند.

در جهاني كه ما اكنون در آن زندگي مي كنيم، « فرهنگ» اهميتي فوق العاده پيدا كرده و به سلاحي سياسي با كارايي زياد تبديل شده است. متوسل شدن به موضوعات مربوط به حقوق فرهنگي، بسيار بيش از دعاوي صرف ارضي و اقتصادي، تحريك كننده اذهان و احساسات عمومي است. (5) بسياري از موضوعات و مشكلات عصر ما، ماهيتي فرهنگي پيدا كرده اند و ريشه بسياري از منازعات در سطوح ملي و فراملي را مي توان در فرهنگ جست و جو كرد.

اكنون در جوامع مدرن و پيشرفته صنعتي، فعاليت هاي فرهنگي به عنوان ابزار امرارمعاش، جايگزين فعاليت هايي نظير كشاورزي شده اند. از اين رو، اين گونه فعاليت ها به عنوان فعاليت هاي داراي ارزش اقتصادي شناخته مي شوند. علاوه بر اين، به عقيده گوردن، فعاليت هاي فرهنگي ارمغان هاي ديگري نيز در اين جوامع دارند كه عمده آنها از اين قرار است:

«افزايش همبستگي اجتماعي، ايجاد ساختارهاي شغلي( كه براي مردم تا پشت سرگذاردن عصر سنتي اشتغال كفايت خواهد كرد)، شايسته سالاري مبتني بر انديشه ( نه مقام يا ثروت)، ايجاد امنيتي مبتني بر رعايت حقوق همگان و تساهل و كرامت. »(6)

يادآوري يك نكته در اينجا بسيار ضروري است و آن، اهميت فرهنگ است كه نبايد ما را از توجه به زمينه هاي اجتماعي، اقتصادي و سياسي غافل نمايد و به يكجانبه نگري به نفع فرهنگ سوق دهد. به عنوان مثال، هنگامي كه معتقديم عاملان اقتصادي درون يك زيست محيط فرهنگي زندگي مي كنند، نفس مي كشند و تصميم مي گيرند، و اصولاً گفتمان اقتصادي در درون زمينه اي فرهنگي صورت مي گيرد، بايد به اين موضوع نيز باور داشته باشيم كه مناسبات و فراگردهاي فرهنگي نيز درون يك زيست محيط اقتصادي وجود دارند و آنها را مي توان مطابق شرايط اقتصادي تفسير كرد. كاري كه ديويد ترابسي در كتاب اقتصاد و فرهنگ به خوبي انجام داده است. وي در اين كتاب به خوبي« زمينه فرهنگي اقتصاد» و «زمينه اقتصادي فرهنگ» را تشريح كرده است. (7)

پي‌نوشت‌ها:

1. گيدنز، آنتوني، پيشين، ص 36.

2. بيلينگتون، روزاموند و ديگران، فرهنگ و جامعه، ترجمه: فريبا عزبدفتري، تهران: نشر قطره، چاپ اول، 1380، ص 59.

3. ليتل، دانيل، تبيين در علوم اجتماعي، ترجمه: عبدالكريم سروش، تهران: انتشارات صراط، 1373، ص 198.

4. بودن، ريمون، مطالعاتي در آثار جامعه شناسان كلاسيك، ترجمه: باقر پرهام، جلد اول، تهران: نشر مركز، 1383، ص 54.

5. گوردن، كريستوفر و ماندي، سايمون، پيشين، ص 86.

6. همان، صص 79-78.

7. مراجعه شود به: تراسبي، ديويد، پيشين، صص 32-26.

منبع مقاله :

صالحي اميري، سيدرضا؛ عظيمي دولت آبادي، امير؛ ( 1391)، مباني سياست گذاري و برنامه ريزي فرهنگي، تهران: مجمع تشخيص مصلحت نظام، مركز تحقيقات استراتژيك، چاپ سوم

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...