Dreamy Girl 6672 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 خرداد، ۱۳۹۴ پيشاهنگان شعر جديد ايتاليايي نويسنده: کاردوچي، پاسکولي، دانون زيو جنبشهاي ادبي قرن بيستم، بيشمار و درهم پيچيده اند. اگر در سده هاي پيشين، شيوه ها براي دگرگون شدن و جا به ديگري سپردن، نياز به ده ها سال داشتند، قرن ما با طالع سرعت آغاز شده است، اگر در گذشته سخن از قرن اومانيزم، قرن باروک و قرن روشنگري مي رفت، امروز از سالهاي فوتوريزم يا سالهاي وريزم دم مي زنيم. شيوه ها يا به اصطلاح امروزي: « ايزم»: ها، در کنار هم پديد مي آيند و اغلب ضمن درآويختن از درون هم مي گذرند، و يکديگر را تکميل مي کنند.نخستين دهة اين قرن شاهد تجلي سه شاعر بسيار بزرگ بود که هنوز هم ريش سفيدان شعر معاصر ايتاليايي لقب دارند و عبارتند از: جوزوئه کاردوچي، (1) جوواني پاسکولي، (2) گابري يله دانون زيو. (3)کاردوچي، با شيوة خاص خود در جدال کلاسيک و رمانتيک شرکت مي جويد و دفتر قرن نوزدهم را مي بندد. او به سبب توجه محض به يونان، پيراستگي انديشه و طبيعت پرستي (4) روستاي خويش، در صف نخست نوآوران جاي دارد. اما به سبب استنباط خاص از تاريخ، شور مليت، اعتقاد به رسالت شاعر، مهرورزي به طبيعت – که در چشم او شاد و « آفتابي » است نه غمگين و « مهتابي » - و خاصه به سبب حدت احساسات خويش، شاعري رمانتيک به شمار مي رود. کاردوچي، واپسين شاعر « رستاخيز ملي » و نخستين شاعر « ايتاليايي نو » است: ايتاليايي که پس از 1870 وحدت و استقلال خود را بازيافته است. به رغم مشکلات کشوري که تازه از رنج رستاخيز ملي رسته و دستخوش نوسانات سياسي است، کاردوچي، شاعر عواطف سالم و نيرومند و مردانه، سرشار از حياتي پرشور و ايمن از حالات اضطراب آلود و بيمارگونه اي است که از « رمانتيزم واپسين » تا به امروز، بر تمام دوران جديد سايه افکنده است. در سال 1906، جايزة نوبل به کاردوچي تعلق گرفت و مقام او را به عنوان ريش سفيد دوران گذشته يادآور شد. کاردوچي، به يک معني راهي را گشود که شعر دو تن شاعر بزرگ و پيرو او، پاسکولي و دانون زيو از آن گذشت. اين دو تن اخير که در قرن پر رنج و پر اضطراب ما زيسته اند، از جهاني سخن مي گويند که نطفة دو جنگ بزرگ و در خمير ماية فاسد و لرزان آن رشد مي کند. ما سرگذشتگان و مرده دلان عصر جديد، ناباوران به هستي به آيندة خود، اگر از فساد تقليدهاي آني برکنار مانده باشيم، هنوز هم به حماسه اي که کاردوچي از عشق مي پردازد، با هيجان دل مي سپاريم: درود، اي آدميان از کار کوفته همه چيز در گذر است و هيچ چيز نمي تواند مرد. ما چه بسيار مهرورزيديم و چه بسيار رنج برديم اما شما دوست بداريد، جهان زيباست و آينده، پاک. روح شاد و مطمئن شاعران عهد عتيق را که در مناظر « آفتابي » و تابستاني او متجلي است و نيز، سرود پاکي را که به افتخار تلاش انساني در آنها مترنم است، دوست مي داريم: نيمروز، گدازان و روشن و بيکران در سکوت شگرفت خود فرمان مي راند ........................ ملکوت سکوت آرام و سبز. ................................... کي کار، شادي انگيز و عشق، ايمن خواهد بود؟ آنگاه که تودة شگرفت از بندرستگان در خورشيد بنگرد و بگويد: نه بر ننگها و جنگهاي خودکامگان که بر عدالت آسماني کار، بتاب! کدام يک از شاعران نوآور، اين اطمينان شاد آفتابي و اين همدلي سالم انساني را بازتواند يافت؟ اگر کاردوچي به قرن 19 پايان مي بخشد، پاسکولي و دانون زيو، سدة بيستم را آغاز مي کنند. تمام شعر جديد، به نوعي وامدار پاسکولي، و به قسمي ( که گاهي فقط صورت واکنش دارد ) مديون دانون زيو است. « اطمينان شاد و آفتابي » کاردوچي، در شعر پاسکولي رنگ مي بازد. همانقدر که اولي تندرست و قوي و متکي به نفس است، دومي، شکننده ورنج ديده و بي اطمينان مي نمايد. مصيبتي بزرگ بر کودکي او سايه افکنده است: قتل کيفر نيافتة پدرش، پدري که از املاک تحت ادارة خويش، سوار بر اسب به خانه برمي گشت. اين سوگ، سراسر زندگي شاعر را تيره کرده و ماية بسياري از اشعار غنائي او شده است. مضمون پدر مردگي و تصوير کودکان تنها و ترسان را اغلب در مشهورترين ( و نه زيباترين ) اشعار او مي بينيم. پاسکولي، پس از آنکه دوران کوتاهي انقلابي مي شود و بهاي آن را با چند ماه زندان مي پردازد، به زندگي ناچيز و محقرانه معلمي و تدريس زبانهاي لاتيني و يوناني بس مي کند، و فقط سالها پس از آن، به جاي کاردوچي، بر کرسي استادي زبان ايتاليايي در دانشگاه بولونيا (5) تکيه مي زند. بعد از اين فاجعة دوم که در جواني او روي ميدهد، شاعر در حصار وجود خويش عزلت مي گزيند و اين عزلت يکي ديگر از مايه هاي اصلي اشعار « مي ريچه » است. مي ريچه در زبان لاتيني به معني « درخت گز » است و پاسکولي اين نام را از ويرژيل وام کرده و بر مجموعه اي از اشعار غنايي خويش نهاده و بدينگونه تمايلش را به مضامين ساده و سخنان بي زرق و برق، نشان داده است. (6) لحن بي ادعا و آواي رام پاسکولي، از راه « کرپوسکو لاريزم » در اشعار بسياري از شاعران جديد از جمله سابا تاثير بخشيده است و مي توان گفت که مخصوصا شعر مونتاله را، به عقيدة پازوليني و برخي ديگر از ناقدان، به « يکي از سرفصلهاي ادبيات قرن بيستم » بدل کرده است. عظمت پاسکولي را تنها در مضامين « مي ريچه »، يا در طبيعت پرستي نافذ و روستايي او، يا در مناظر ساده و دلپذيرش که پر از اصوات مؤثر طبيعي و آوازهاي پايان ناپذير جانوران است، نبايد جست. بلکه در مايه هايي بس پيچيده تر و دشوارتر نيز که سرآغاز شعر جديد است، بايد يافت: چون پاسکولي گوش از آواي کودکي که به قول خودش در اندرون همة شاعران مظهر آفرينش غريزي و غنائي است بر مي گرفت، به کائنات نظر مي دوخت: لرزة اشياء ناپيدا را در موازنة ميان هستي و نيستي حس مي کرد. به لحن رازدار سکوت و دلهره هاي پنهان زمان آشنا بود: و اينها مضاميني است که در اشعار مونتاله و اونگارت تي نيز جلوه مي کنند. قطعة زير، بندي کوتاه از منظومة او به نام الکساندروس (7) يا اسکندر کبيراست: او همهمة درندگان دور و آواي نيروهاي مداوم و مجهول را که از دشت فراخ مقابل او مي گذرند همچون بانگ پاي گله هاي پيل، مي شنود ... و اين نيز نمونه اي از اشعار « کيهاني » اوست: بر فراز، سوار برتاب سست و کوتاه جهان است که از درياي فراخ اثيري فرورآويخته ..... دود آتشدانها، همچون حجايي تيره در ميان کائنان سرگردان است و کهکشان با لرزشي آرام در آسمان پخش مي شود او اکنون، به زمزمة گنگي که در ميان کائنات است گوش مي سپارد .... آنجا، اختران، اين نيکبختان ابديت زلال با گامهايي به کندي گله اي انبوده و همراه، کل آسمان را آهسته آهسته مي چرخند کاردوچي، شاعر محسوسات شاد زميني، پاسکولي، سرايندة عواطف سرگشتة کيهاني و دانون زيو، ستايندة وحشي طبيعت بوده است. در پايان بايد گفت که تقريباً تمام شاعران جديد از ظرافت فني و خوش آهنگي کم نظير و ترجمه ناپذير شعر پاسکولي، بهرة بسيار برده اند. گابريله دانون زيو که خصايصي کاملا متفاوت با پاسکولي داشت، هم عصر ولي اندکي جوانتر از او بود. همانقدر که زندگي و حالت روستايي وار پاسکولي – آن معلم زبان لاتيني – از غوغا و تظاهر فاصله داشت، حيات دانون زيو پرجنجال و جزئياتش زبانزد عام بود. او خود نيز مي خواست که زندگيش به شيوة لرد بايرون يا اسکاروايلد، يک « اثر هنري » باشد، منتها با شهرت عامي بيشتر. مي خواست که انگشت نما باشد و بايستي اذعان کرد که به حفظ اين تمايل توفيق يافت: چه در آن زمان که « کودک نابغه » يا « کودک شرور » لقب داشت و چه در روزگاري که جمال شناسي به کمال رسيده بود. حتي هنگامي که به « فاشيزم » بدبين شد، در « ويتورياله » ( کاخي مجلل که به نوعي معبد هنري شباهت داشت ) سکني گزيد و اين هديه را حکومت فاشيست – که در همه حال از شعر او نيرو مي گرفت – به نشانه سپاسگزاري از خدمات جنگي، ارزاني اش کرد. عشها، دوئلها، علاقه ي شديد به هوانوردي و اسبدواني و اتومبيلهاي تندرو، شجاعت ترديد ناپذير در عمليات نظامي و نيز خطابه ها و کتابهاي بسيار در زمينة شعر و نثر و نمايش و همچنين چند داستان فيلم براي سينماي تازه کار، دوران سي ساله اي از زندگي پرعيش و نوش دانون زيو را در برگرفته است. به عنوان مداخله جو و خواستار جنگ جهاني در بسياري از عمليات دليرانة نظامي شرکت جست و يکي از چشمان خود را از دست داد: با هواپيمايي کوچک برفراز وين پرواز کرد و به ريختن اعلاميه هاي تبليغاتي پرداخت. شايد امروز در نيابيم که اقدام آنروزي او به چه مايه از شجاعت نياز داشت. حتي کار او به خود مختاري و قانونگذاري هم کشيد و اين، هنگامي بود که برخلاف مقررات رسمي حکومت ايتاليا، شهر فيومه را گرفت و براي مدتي کوتاه فرمانرواي مطلق آن شد. شيوة گفتار او، نمونه ي سخن پردازي و صحنه آرايي نظام فاشيستي شد و افسوس که هميشه به همين جا خاتمه نيافت: در يکي از آثار خود به دنبال تعريف « ابرمرد » نتيجه مي گيرد که جنايت نيز موجه تواند بود. پيداست که کار اين گونه توجيه ها به کجا تواند انجاميد! باري، مدتي چند، چنين به نظر رسيد که دانون زيو ( و نه موسوليني ) پيشوا و موجد کودتاي ايتاليا خواهد بود. مزيت او بر رقيب، نه تنها در اشتهار جنگجويانه و آوازة شاعري، بل در جاذبة سخنوري او بود که با همة بلاغت تصنع آميزش، از فرهنگي سواي فرهنگ بنيتو موسوليني معلم و روزنامه نگار و سوسياليست پيشين – مايه مي گرفت. دانون زيو، در فاشيزم مستحيل نشد: پس از کودتا و ارتقاي روز افزون موسوليني، دانون زيو که نخست، چندان اعتنائي به پيشواي آينده نداشت، معبدي از اشعار و اشياء مقدس براي خود ساخت و از بدگماني فاشيزم ، به آن پناه برد. اما پس از تاسيس « امپراطوري » و تسلط موسوليني بر حبشه، کلام افسونکار او از نو شنيده شد. زندگي و هنر او به مکتب جمال شناسي دکادنتيزم تمايل داشت. اما اکنون از فاصلة چندين ده سال، وقت آن است که سوال شود: آيا او به راستي شاعر بود؟ علي رغم انزجاري که شخصيت او در ما برمي انگيزد، بايد که به اين سوال، پاسخ مثبت دهيم: اگر بخواهيم از ميان انبوه تاليفات او که بالغ بر 49 جلد است، فقط به انتخاب سطور و ابيات زيبا اکتفا کنيم و بقيه را به يک سو نهيم، باز هم کتابي قطور در دست ما خواهد ماند. دانون زيو از طبع غنائي شگرفي بهره داشت. شاعري بود که نفسانيات را به کلامي خوش آهنگ ترجمه مي کرد و نسبت به بوها و رنگها و عواطف ظريف و حالات بيمار گونه ( نه جدي و سالم ) بسيار حساس بود. و اين حساسيت را با هنري بزرگ نشان مي داد. ( حتي، حس قهرمان پرستي و « ابرمردجويي » او، زادة ظرافت بيش از اندازة طبعش بود ). اين جادوگر کلام يکي از بزرگترين نظم سازاني است که تاريخ ادب ما به ياد دارد. تنوع و توالي صورتهاي ذهني، تعقيدات عمدي و زيبايي ظاهري که غالب اوقات، پوشانندة خلاء و برودت باطني است باعث آمده که شيوة دانون زيو، پس از « باروک قديم » « باروک جديد » ناميده شود. اما مزاياي دانون زيو در شعر جديد چيست؟ دست کم، يکي که کم نيست: او شاعري نه تنها ايتاليايي، بلکه اروپايي بود و با شهرت خود توانست که مرزها را پشت سرگذارد و ادبيات ايتاليايي را بدان سوي کوههاي آلپ برساند. هرگاه که از مکتب دکادنتيزم ومفهوم ابرمرد و فلسفة جمال شناسي و شيوة « باروک نو » سخن مي رود، پاي دانون زيو نيز به ميان مي آيد: او در کالبد ادبيات ايتاليايي که با وجود شاعراني چون کاردوچي و پاسکولي، هنوز بومي و محلي مانده بود، روحي اروپايي دميد. هنگام معرفي « دکادنتيزم اروپايي » غالباً اشعار غنائي بودلر و مالارمه و پاره اي از تغزلات دانون زيو، در کنار هم قرارمي گيرند. مزيت ديگر دانون زيو، همچنانکه پيش از اين نيز گفته شد، شيوة بي نقص بيان است که او را استاد نسلهاي بعدي مي کند: خوش آهنگي کلام، تازگي سبک و کشف نيروي القايي احساس از جمله نکاتي است که او به شاعران معاصر آموخته است. ترجمة اشعار دانون زيو به زبان فارسي، که از لحاظ صوتي بي اندازه با زبان ايتاليايي تفاوت دارد، تقريباً ناممکن است زيرا جاذبه دانون زيو مخصوصاً در خوش آهنگي ستايش انگيز کلام اوست. با اين حال مي کوشيم تا قسمتي از مشهورترين منظومة غنائي او را به نام « باران در کاجستان » به فارسي برگردانيم. اين منظومه را از کتاب « ماهي خورک » که باعث شهرت دانون زيو شد، برگزده ايم. بيگمان ترجمه يتمام اين منظومه مستلزم مطالعه اي کامل در اصطلاحات گياه شناسي است و به همين سبب، از آن چشم مي پوشيم. شاعر، ريزش باران را در کاجستاني که از گرماي تابستان سوخته است، توصيف مي کند. باران، نخست قطره قطره و سپس سيل آسا فرو مي ريزد. او با معشوق خود بر آستانة کاجستان قرار دارد و همة صداها و رنگها و بوهاي کاجستان باران خورده را در خود مي پذيرد و با شهوانيتي ارادي ( نه با احساس عرفاني سن فرانسوآ يا سابا ) چنان در آنها مستحيل مي شود که گويي خود، باران و بيشه است: دم فروبند! در آستانة بيشه کلام بشري ترا نمي شنوم اما سخنان تازة قطره ها و برگهاي دور را مي شنوم. گوش دار! باران، از ابرهاي پراکنده فرو مي بارد: بر چهره هاي جنگلي ما، بر دستهاي برهنة ما، برجامه هاي نازک ما، بر انديشه هاي تري که زادة جاني تازه اند، بر افسانة زيبايي که ديروز ترا فريفت و امروز مرا مي فريبد، اي « ارميون »! پينوشتها: 1- Giosuè Carducci 2-Giovanni Pascoli 3- Gabriele DAnnunzio 4- Paganesimo 5- Bologna 6-ويرژيل، شاعر معروف لاتيني، در يکي از اشعار خود مي گويد: درختهاي کوچک و گزبنان ناچيز خوش آيندند.. 7- Alexandros منبع مقاله : لابريولا کاروزو، جينا؛ ( 1385 ) ، هفت چهره از شاعران معاصر ايتاليا، مترجم:نادر نادرپور و جينالابريولاکاروزو، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ دوم 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده