Dreamy Girl 6672 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 خرداد، ۱۳۹۴ آلدوپالاتسسکی آلدوپالاتسسکی، ساده تریم و شاید مشکلترین شاعری است که شعر او، در خواندن بسیار آسان می نماید، وزن شاد و ترانه سان و پر زیروم او خوشایند است و هرگز به ملال نمی انجامد. مهمترین جنبشهای ادبی نخستین نیمه ی این قرن را، از فوتوریزم گرفته تا کرپوسکولاریزم و سور رئالیزم، در تنوع سبکش باز می یابیم، بی آنکه به هیچ یک از این مکاتب، نسبتش توانیم داد. پلاتسسکی به سال 1885 در فلورانس، مرکز ایالت توسکان که مهد زبان ایتالیایی است، زاده شد. به همین سبب، پاکیزگی زبان از صفات مادرزادی اوست. اندکی به کار تئاتر پرداخت و هنوز بسیار جوان بود که نظم و نثر را به شیوه ی تجدد طلبان پیشرو، آغاز کرد. در پاریس با بوچونی (1) پیکرتراش و استاد بزرگ مکتب فوتوریزم و دپی زیس (2) نقاش برجسته، و اومبرتوسابا و مارینتی، شاعران معروف، رفیق شد و مجموعه ی شعر خود را که آتش افروز نام داشت، به شخص اخیر اهدا کرد. در شعر مخروطها، از نقشهای کوبیستی الهام گرفت و جهان را با ذره بین هندسی نگریست. زمانی کوتاه به مکتب فوتوریزم سر سپرد. روح عصیانی این مکتب در وجود او به صورت هنرمندی پرطعن و طنز، انقلابی و بت شکن تجسم یافت. طبع عجیب و شاعرانه ی او، این نهضت انقلابی را پذیرفت. اما همیشه به چشم انتقاد در آن نگریست. بیانیه ی شخصی او را در قطعه ای کوتاه به نام « بگذارید که خوش باشم » می توان یافت. این قطعه به سبب اصوات غریبی که دارد، بدبختانه ترجمه ناپذیر است. او می گوید: « ترو ترو ترو/ فرو فرو فرو/ ایو ایو ایو/....، شاعر دیوانه است. » آزادش بگذارید تا با این « ته سفره »، با این هجاهای بی معنی که بازمانده ی غذای شاعران بزرگ است، خوش باشد. او می گوید: « از اینکه استادان والامقام مرا ابله و دیوانه بدانند چه باک؛ من می خواهم که خوش باشم. » پالاتسسکی، به شعار « بگذارید که خوش باشم » همیشه وفادار است و می خواهد که جامه ی « دلقک روح »بر تن کند. اما همینکه نقاب « دلقکی » را فرو می نهد، با چهره ای عبوس و اغلب دردناک بر ما ظاهر می شود و اشعاری چون دریای تیره و ناشناس را می سراید. این ناشناس، موجودی مرموز مانند آدمیان دیگر است که حکم سرنوشت، هر روز ما را بی هیچ چون و چرایی با ایشان روبرو می کند. فوتوریزم که در نقاشی پدیده ای مثبت بود و هنرمندانی بزرگ چون کارا (3) را در صف هواداران خود داشت، با مرگ نابهنگام بوچونی پایان یافت. کارا، بعدها بر اثر آشنایی با دکی ری کو (4) – نقاش بزرگ – به سوررآلیستها پیوست: آنگاه نقاشی متافیزیک زاده شد. و پالاتسسکی که دوست این نقاشان بود به سرودن اشعار متافیزیک پرداخت که قطعه ی خورشید با لحن غنایی و تخیل غنی و رنگهای فراوان خود، نمونه ای از آنهاست و قطعه ی دریای تیره نیز نگرشی دردآلود بر یک دریای سربی رنگ « سوررآلیستی » است. در شعر دیگری که بدبختانه ترجمه ناپذیر است، شاعر بر اثر خستگی از کاخها و شهرهای متروک و باغهای پرگل و ویرانه های « رمانتیک پسنده »، در رؤیای متافیزیکی خود، کاشانه ای بلورین می سازد « که چیز خاصی در آن نیست » جز اینکه همه ی اعمال شاعر از پشت جدار شیشه ای آن پیداست، مردم او را دیوانه و کارش را رسوایی می نامند، اما یکی از آن میان طنزش را در می یابد و نتیجه می گیردکه همه باید در خانه های بلورین به سر برند تا » « زشتکاری کمتر کنند » و « اگر کنند، دیده شوند. » شعر « کیم من؟ » در فاصله ی میان فوتوریزم و کرپوسکولاریزم قراردارد و نفی مقام شاعری است. سرجوکورات زینی که خود از شامگاهیان بود، می گفت: « من شاعر نیستم، کودکی تیره روزم که می گرید. » اما اگر دیگران می گریند آلدو پالاتسسکی می خندد: طنز جادویی او، از سقوط در احساسات سطحی و « سوزناک » شامگاهیان، نجاتش می دهد و مثلا، وقتیکه شاعر از دیدار خود با معشوق قدیمش کنتس اوا یاد می کند، از سردی و خشکی روح خود و عدم تفاهمی که میان ایشان است، به خنده می افتد، دو دلداده: کنتس و آلدو، به گفتگویی بی مزه ناگزیر می شوند: « عزیزم، آلدو! هوا نه سرد و نه گرم است، ولرم است و ـ تازه چه خبر؟ » « مرغ تخم کرده است. » و گفتگو با همین لحن و متن مبتذل مثل سخنان همه ی عشاق بازنشسته ای که از عشق خود چیزی به یاد ندارند، ادامه می یابد. کار به آنجا می کشد که کنتس در جستجوی تازگی، دشنام و تحقیر آلدو را به جان می خرد. اما این نیز درد زندگی تهی و بی معنی و تکراری او را درمان نمی کند. « خورشید می زاید و می میرد، ماه برمی آید و فرو می رود، چمن سبز است و جنگل سبز ...اما افسوس که من رنگ شما را می شناسم، » « عزیزم، آلدو! باور نمی کنم که چیز تازه ای برای گفتن داشته باشیم. من دیگر هیچ حس و حال تازه ای ندارم: می جویم، اما نمی یابم. » « چشمه ی بیمار » قطعه ی مشهوری است که با اصوات فراوان و ملاحت رقیق خود، اشعار خوش آهنگ پاسکولی را به یاد می آورد. گویی سراینده ی این اشعار، همان نیست که قطعاتی مانند « دریای تیره »، « ناشناس » و یا « گل دوگانه » را درباره ی جنگ سروده است. در شعر اخیر که ظرافتی شگرفت و لحنی بسیار مهربان و مادرانه دارد، شاعر مضمونی دردناک را با رؤیایی « سوررآلیستی » می آمیزد. بشر دوستی و طنز، دو صفتی است که در داستانهای مفصل پالاتسسکی مانند « رم »، « خواهران ماتراسی » و « برادران کوکلی » نیز دیده می شود. قهرمانان این داستانها گاه خنده آور، گاه گریه انگیز و اغلب متعلق به روزگاری دورند، روزگاری که با حسرت در ذهن خواننده زنده می شود و او را به یاد قهرمانها و مکانهای داستانی پروست می اندازد، اما پروستی شوخ طبع که زندگی را سالمتر می بیند و بدان خوشبین تر است، پروستی که ایتالیایی و خاصله، فلورانسی است. گاهشماری آلدو پالاتسسکی 1885- در فلورانس زاده می شود. 1905- وارد یک گروه هنری جوان می شود و برای مدتی در صحنه به بازی می پردازد. 1909- به نهضت فوتوریزم می پیوندد. 1914- از نهضت کناره گیری می کند. 1918- 1915- در جنگ جهانی شرکت می کند. 1948- جایزه ی « و یاره جو » را برای رمان « برادران کوکلی » دریافت می دارد. 1957- از آکادمی « لینچه ای » جایزه می گیرد. 1960 – به دریافت عنوان دکترای افتخاری از دانشگاه « پادووا » نایل می شود. در « رم » و « ونیز » به سر می برد. پالاتسسکی، آثار بسیار به صورت نثر و شعر دارد که به ذکر مهمترین آنها اکتفا می شود. شعر: 1905- اسبهای سفید 1909- اشعار 1910- آتش افروز 1968- قلب من نثر: 1911- جزوه پره لا ( آدم دودی ) 1914- دشمن درد ( مانیفست فوتوریستی ) 1934- خواهران ماتراسی ( رمان ) 1948- برادران کوکلی 1955- رم 1967- فرمانروای ونیز ( دوجه ) آلدوپالاتسسکی درباره ی خود می گوید: « ...هرگز وقت زیادی را به مطالعه اختصاص نداده ام و از قاعده ی بخصوصی هم پیروی نکرده ام. الهام ادبی من همیشه از مشاهده ی مستقیم زندگی و قوه ی تخیل طبیعی کسب شده است. معلم واقعی من، کوچه بوده است. دفعات معدودی راهی کتابخانه شده ام و هر بار با احساس دل گرفتگی و ملال بازگشته ام. با وجود این، علاوه بر ادبیات سرزمین خود، نویسندگان روسیه ی قرن نوزدهم و نویسندگان و شعرای همان قرن فرانسه را بسیار دوست دارم... » « ...برای نوشتن از قلم خودنویس استفاده می کنم، ولی گاهگاهی، با علاقه ی زیاد به قلم پرقدیمی خود فکر می کنم که قیمتش صد لیر بود و چقدر شاعرانه ...» کیم من؟ من کیم؟ شاید شاعرم نه مطمئن نیستم قلم روح من، جز این کلمه ی عجیب، چیزی نمی نویسد: « دیوانگی » پس شاید نقاشم نه، این هم نیستم تخته شستی روح من، جز یک رنگ ندارد: « شوریدگی » پس لابد نوازنده ام اینهم نه؟ بر شستیهای پیانو روح من، جز یک نت نیست: « دلبستگی » پس چیم من؟ ذره بینی بر دلم می نهم تا به مردم نشانش دهم کیم من؟ دلقک روح خودم! از کتاب: آتش افروز پینوشتها: 1-Boccioni 2-De Pisis 3-Carrà 4-De Chirico منبع مقاله : لابریولا کاروزو، جینا؛ ( 1385 ) ، هفت چهره از شاعران معاصر ایتالیا، مترجم:نادر نادرپور و جینالابریولاکاروزو، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده