رفتن به مطلب

چاقوی دو لبه شخصيت


ارسال های توصیه شده

چاقوي دو لبه شخصيت

 

 

 

65018.jpg

 

 

 

مترجم:رؤيا الياسي

 

 

 

آيا مي دانيد مهم ترين نقطه قابل اتکاي شخصيت شما چسيت و چگونه مي توانيد بيشترين استفاده را از اين مؤلفه ببريد؟ "دانيل نتل" (1)، روان شناس همه چيز را در اين باره توضيح مي دهد.

 

يکي از برجسته ترين ويژگي هاي زندگي، طرز برخورد هر يک از ما با آن است. بعضي از مردم عاشق رنگ هاي روشن و خودروهاي تندرو هستند، در حالي که برخي ديگر هر کاري مي کنند تا از اين چيزها به دور باشند. امکان دارد موقعيت اجتماعي جديدي که براي يک شخص موهبتي بزرگ به حساب مي آيد، براي ديگري عامل نگراني باشد. بعضي ها دائماً نگران پس انداز براي دوران بازنشستگي هستند، در حالي که برخي حتي با وجود اين که تمام درآمد خود را خرج کرده اند، به محض اين که پولي به دست مي آورند باز هم آن را خرج مي کنند. منشأ اين همه تفاوت در کجاست؟

 

بي شک برخي از اين تغييرها به واسطه شرايط است. بافت اجتماعي، برخي از رفتارهاي انساني را به سادگي توضيح مي دهد. مثلاً کساني که عموماً در محيطي خطرناک زندگي مي کنند، زمان کمتري براي فکر کردن لازم دارند. تفاوت هاي ديگر در رفتار انساني فقط مربوط به صفحات اختصاصي هر انسان است.چيزي که توجه روان شناسان را به خود جلب مي کند، روش هاي نظام يافته اي است که در آن تمام تفاوت هاي اشخاص جزء ويژگي هاي شخصيتي شناخته شده به حساب مي آيند.

 

چرا ما شخصيت هاي متفاوتي داريم؟ چرا طبيعت انسان به جاي آن که اجازه اين همه تنوع را به او بدهد، به سمت ويژگي هاي شخصيتي بهينه هدايت نشده است؟ همچنان که مطالعه شخصيت انسان بيشتر به سمت علمي شدن حرکت مي کند، به تدريج به وجود زيست شناختي سيستم عصبي که پشت اين ماجراست پي مي بريم، و همچنين اين مسئله برايمان روشن مي شود که هر ويژگي شخصيتي در شرايطي خاص سودمند و در ديگر شرايط زيان بار است. ممکن است فکر کنيم بعضي از انواع شخصيتي مطلوب تر از ديگر انواع هستند، اما بينش جديدي که به مسائل پيدا کرده ايم و به وضوح نشان مي دهد که هيچ نوع شخصيتي برترين به حساب نمي آيد. در اصل، همه انواع بايد باشند تا دنياي ما ساخته شود.

 

روان شناسان ويژگي هاي شخصيتي را متعادل کننده هاي درون مغز مي دانند که هر کدام طيفي از حالات و رفتارها را کنترل مي کنند. به نظر مي آيد برخي از اين حالات و رفتارهاي با هم مرتبط باشند. مثلاً افرادي که از لحاظ شخصيتي شديداً رقابتي هستند، موسيقي را با صداي بلند دوست دارند و اهل سفر هم هستند، آمادگي بيشتري نيز براي تحريکات شديد عصبي دارند. افرادي که ترس غيرطبيعي (فوبي2) خاصي دارند، گرايش بيشتري به نگراني هاي فراوان در موارد ديگر نيز دارند و احتمال افسردگي در آنها نيز بيشتر است. به طور کلي افرادي که مقاومت در برابر وسوسه مصرف مواد مخدر برايشان سخت است، احتمال بيشتري دارد که مشکلات مربوط به قمار و رفتارهاي ضداجتماعي نيز برايشان به وجود بيايد. از چنين روابطي در حالات و رفتارهاي انساني نتيجه مي گيريم که تعداد متعادل کننده هاي درون مغز محدود بوده و هر کدام به صورت مستقل کار خود را انجام مي دهند. تنظيمات اين متعادل کننده ها بيانگر آن است که شما حامل کدام يک از ويژگي هاي شخصيتي هستيد. در دودهه اخير توافقي بين نظرات مختلف در اين زمينه به وجود آمده که براساس آن، پنج متعادل کننده اصلي در مغز مشخص شده که مسئول بيشترين تغييرات شخصيت هستند. اين پنج محور اصلي که همه اشخاص را در بر مي گيرد عبارتند از: برون گرايي، روان رنجوري، وظيفه شناسي، صراحت و سازگاري. به شخصيت شما که توسط يکي از انواع پرسش نامه هاي موجود سنجيده مي شود پنج امتياز مختلف داده مي شود. از آن جا که هر محور پيوسته و مستقل از بقيه است، اشکال بي شماري از شخصيت هاي منحصر به فرد به وجود خواهدآمد. اين که شما چه رتبه اي در هر کدام از اين پنج محور را به دست مي آوريد، در شرايطي خاص مشخص مي شود.

 

ميزان برون گرايي يک فرد در پاسخ به فعاليت هاي ريسک پذيري و کامجويي مشخص مي شود. به نظر مي آيد درون گراترين افراد کمترين ميزبان رضايت را از اين فعاليت ها دارند. روان رنجوري در شرايط تهديد آميز و خطرناک يا مواردي که احتمال چنين شرايطي مي رود، خود را نشان مي دهد. افرادي که شديداً روان رنجور هستند، در چنين شرايطي مضطرب و نگران مي شوند؛ در حالي که افراد با ميزان روان رنجوري پايين تر کمتر تحت تأثير قرار مي گيرند. مقصود ازوظيفه شناسي، همان هدفمندي در زندگي است. افراد با امتياز بالا در اين زمينه، کساني هستند که سفت و سخت پايبند اصول و برنامه هستند؛ در حالي که افرادي با امتياز پايين تر بيشتر به طيب خاطر کاري را انجام مي دهند و کمتر خود را مقيد مي کنند. سازگاري بيشتر، خود را در روابط شخصي ما نشان مي دهد. افرادي که سازگاري بالايي دارند به نيازها و احساسات ديگران توجه مي کنند، در حالي که افراد با سازگاري پايين خيلي توجه به اين علامات در ديگران ندارند. صراحت، در پاسخ شخص به نظرات مختلف مشخص مي شود. افراد با امتياز بالا در اين زمينه دوست دارند درباره افکار وانديشه هاي هنري، مجازي و پيچيده تأمل کنند؛ در حالي که افراد با امتياز پايين تر از اين مسائل اجتناب مي کنند. مدتي است متخصصان اعصاب، کار روي ارتباط بين پنج ويژگي شخصيتي عمده و مغز را شروع کرده اند. هر ويژگي شخصيتي نشان دهنده ميزان قوت يا آستانه نوع خاصي از عکس العمل روان شناختي است و اين عکس العمل به نوبه خود به يک سازوکار اختصاصي زيست شناختي سيستم عصبي در مغز وابسته است. به عنوان مثال، روان رنجوري را در نظر بگيريد. متخصصان اعصاب مي دانند در پاسخ به تهديدات، کدام بخش هاي مغز درگير مي شوند. اين بخش ها درواقع مداري را تشکيل مي دهند که حاوي ساختاري به نام "بادامه" است. تصاوير حاصله از تصويربرداري به شيوه MRI نشان مي دهد که بادامه اشخاصي که رده بالاتري در دوران رنجوري دارند، در مقايسه با افرادي که رده پايين تري دارند، سطح مبناي بالاتري در فعاليت هاي سوخت و سازي (متابولسيم) دارد. همچنين اين افراد فعاليت بيشتري در پاسخ به محرک هاي نگراني زا از خود نشان مي دهند. قرائني وجود دارد که نشان مي دهد بين اندازه بادامه با رده روان رنجوري شخص تناسب وجود دارد. با کمال تعجب بايد گفت که پرسش نامه هاي ساده خود سنجي که توسط روان شناسان شخصيت به کار برده مي شود، عملاً به نظر مي آيد که مي تواند از طريق تکنيک هاي علمي عملي نيز تأييد شود.

 

در رابطه با برون گرايي نيز داستان به همين منوال است. مجموعه اي از ساختارها درمغز مياني به محرک هاي جايزه اي پاسخ مي دهد. اين محرک ها عبارتند از: غذاهاي شيرين، پول، داروهاي اعتيادآور و غيره که به فرستنده عصبي يا همان دوپامين (3) وابسته هستند. مابين امتياز برون گرايي يک فرد و پاسخ فيزيولوژيکي او به داروي بروموکريپتين (4) که شبيه به دوپامين است، رابطه اي خطي وجود دارد. بدن افراد با امتياز بالاي برون گرايي، مقدار بيشتري از هورمون پرولاکتين (5) را در مقايسه با ساير هورمون ها توليد مي کند. اين به جرأت حاکي از آن است که برون گرايي تجلي بيروني پاسخ دهي سيستم پاداش و جايزه مغز است.اگر چه هنوز کاملاً آگاهي نداريم؛ اما در افرادي با ميزان برون گرايي بالا، ساختارهاي جايزه اي حتي بزرگ تر هم مي توانند باشد.

 

وظيفه شناسي عبارت است از توانايي در کنترل عکس العملي فوري که در خدمت برنامه يا هدف بلندمدتي هستند، و مي دانيم که بخش هايي از قشر پيشاني در اين عکس العمل ها درگير مي شوند. اين دانش، ناشي از تحقيقات ما در زمينه آسيب هاي مغزي مرتبط با اين قمست از مغز است که مي تواند باعث شود افرادي که قبلاً وظيفه شناس بوده اند، نتوانند انگيزه هاي خود را کنترل کنند. تصوير برداري از مغز نشان مي دهد افرادي که در کنترل انگيزش مشکل دارند، فعاليت کمتري در بخشي از قشر پيش پيشاني راست آنها در مقايسه با ديگران وجود دارد. همچنين از يکي از مطالعات انجام شده بر تعدادي پسربچه با ناهنجاري هاي بيش فعالي، معلوم شد که حجم اين بخش از قشر پيش پيشاني در اين بچه ها از حد معمول کوچک تر است.

 

تأثير متقابل پيچيده

 

 

هنوز نمي دانيم چه سازوکارهايي زيربناي سازگاري هستند؛ اما به طور قطع مي دانيم که رابطه اي بين سازگاري و نظريه ذهن وجود دارد. نظريه ذهن اساساً گرايشي است براي تجزيه و تحليل وضعيت ذهني ديگران. شواهدي از زيست شناسي سيستم عصبي در دست است که حاکي از وجود مناطق به خصوصي از مغز است که وظيفه تجزيه وتحليل ذهني ديگران را به عهده دارد، بنابراين زمان زيادي طول نمي کشد که دانشمندان حقايق مربوط به سازگاري را نيز کشف کنند.

پنجمين عامل يعني صراحت، ناشناخته ترين عامل است. به نظر مي آيد اين عامل عبارت باشد از توانايي ايجاد ارتباطات دور. هنوز به نظر نمي آيد که سازوکارهاي مغزي خيلي در اين عامل دخيل باشند.

 

خوب، موقتاً براي هر کدام از پنج عامل اصلي مي توانيم نوعي پاسخ روان شناختي تعريف کنيم که با يک سازوکار مغزي در ارتباط است. روش ايجاد اين سيستم هاي متنوع، تمايل افراد به رفتارهاي متفاوت را توضيح خواهد داد. البته تنظيمات متعادل کننده هاي مغز ما به تنهايي تعيين کننده رفتار ما نيست؛ رفتار ما به تأثيرات متقابل پيچيده اي بستگي دارد که بين مغز و محيط اطراف حاصل مي شود، اما اين متعادل کننده ها رفتار ما را تا آن حد تحت تأثير قرار مي دهند که اگر شخصيت فردي را شناخته باشيم، بتوانيم درباره شيوه پاسخ آن فرد به موقعيت هاي که ما حتي او را قبلاً در آن موقعيت ها نديده ايم پيش بيني هاي کاملاً مناسبي داشته باشيم.

به علاوه، به نظر مي رسد اين تنظيمات در طول زندگي هر شخص کاملاً ثابت بماند و اين حاکي از آن است که ژنتيک نقش عمده اي در شخصيت افراد بازي مي کند. همچنين عامل ژنتيکي دليل اختلاف زياد رفتار افرادي را که پيشينه فرهنگي و اجتماعي مشابهي دارند، توضيح مي دهد.

 

تحقيقات جالب و گاهي متناقض که طي سال هاي اخير در اين زمينه صورت گرفته است، تأثير ژن هاي مختلفي را در تفاوت هاي شخصيتي دخيل مي داند. به عنوان مثال، مي توان از دو فرم متداول ژن ناقل سروتونين (6) ياد کرد. براساس رمز اين ژن، ماده اي به وجود مي آيد که سروتونين ناقل عصبي را که بر حالات شخص تأثير مي گذارد، از فضاي خالي بين اعصاب (نرون ها)مي زدايد. افرادي که حداقل يک کپي از فرم کوتاه اين ژن را داشته باشند، نسبت به افرادي که دو کپي از فرم بلند آن را دارند، از لحاظ روان رنجوري در مرتبه بالاتري قرار مي گيرند. کشفيات علم ژنتيک با کشفيات دانش عصب شناسي نيز در ارتباط است. در اسکن هاي مغزي انجام شده، مشخص شد فعاليت بادامه مغز درمواجهه با يک صورت ترسناک در افرادي که يک يا دو فرم کوتاه از ژن مورد نظر را دارند، نسبت به افرادي که دو فرم بلند آن را دارند، بيشتر است.

 

ما در فهم سازکارهايي که باعث هيجان رفتاري در افراد مي شوند پيشرفت زيادي کرده ايم، اما تا همين چند وقت پيش توجه کمي به اين مسئله شده بود که چرا حاصل تکامل تدريجي در طبيعت، اين همه گونه هاي مختلف شخصيتي است. اگر تنوع ژنتيکي کل در يک جمعيت، حاصل تأثير دگرگوني ژنتيکي و اصل انتخاب گونه اصلح در طبيعت باشد، در اين صورت معمولاً اصل انتخاب گونه اصلح باعث کاهش تنوع مي شود. دگرگوني ژنتيکي از طريق تغييراتي که در ژن ها مي دهد، باعث افزايش تنوع مي شود؛ در حالي که اصل انتخاب گونه اصلح در طبيعت با افزايش مرگ و مير يا کاهش توليد موجوداتي با سطح سازگاري پايين، تنوع را مي زدايد، تا زماني که تفاوت سازگاري بين افراد مختلف با نسخه هاي مختلفي از ژن هاي متنوع چشمگير و پابرجاست، اصل انتخاب گونه اصلح در طبيعت برنده اين کشمکش در تکامل تدريجي خواهد شد. پس چرا اين همه تنوع شخصيتي وجود دارد؟

 

کليد حل اين معما آن است که اصل انتخاب گونه اصلح در طبيعت، اصل بارز و برجسته اي است اما هميشه صادق نيست. اين که چطور اين موضوع بر سير تکامل تدريجي شخصيت تأثير مي گذارد، در سال هاي اخير توسط محققاني که به ويژگي هاي شخصيتي پايه در حيوانات وحشي پرداخته اند، روشن شده است. "نيلز دينگمانز" (7) از دانشگاه گرونينجن (8) هلند، يکي از پيشگامان چنين رويکردي است. او و همکارانش ثابت کرده اند تنوع ژنتيکي، زيربناي رفتار جوينده بودن در پرنده هاي کوچک است. برخي از اين پرندگان تا حد زيادي هويتي پويشي و بعضي ديگر هويتي محتاط را به ارث برده اند. محققان ويژگي پويشگري را در پرنده هاي بزرگ وحشي نيز سنجيده و آن را به بقاي اين پرندگان در طول سه سال ربط داده اند. در پرنده هاي ماده هر چقدر امتياز پويشگري بالاتر باشد، احتمال زنده ماندنشان بين سال هاي 1999 و 2001 که غذا نسبتاً کمياب بوده و پرندگان براي يافتن آن مي بايست مسافت هاي بيشتري را مي پيمودند، بيشتر است. با اين وجود در سال 2000 هنگامي که ذخاير غذايي به حد وفور در دسترس بود، پرندگان ماده اي که امتياز کمتري از لحاظ هويت پويشي داشتند احتمال زنده ماندنشان بيشتر بود. وقتي غذا به حد وفور در دسترس باشد، پيمايش مسافت هاي طولاني نوعي خطر کردن غيرضروري به حساب مي آيد. در پرنده هاي نر، درست برعکس همين الگو صادق است؛ به اين معنا که اين پرندگان با تنگناهاي متفاوتي براي بقا مواجه مي شوند. اين تحقيق و تحقيقات مشابه آن، مطلب بسيار مهمي را بيان مي کنند: حد بهينه يک ويژگي شخصيتي، به جزئيات رابطه محيط و موجودات يک منطقه بستگي دارد. وقتي اين جزئيات در طول زمان و مکان تغييرات چشمگيري دارند، اصل انتخاب گونه اصلح در طبيعت نمي تواند تنها به يک روش بهينه براي استمرار زندگي ختم شود؛ و اين بيانگر آن است که چرا جمعيت پرنده هاي بزرگ هم شامل اعضاي پويشي است وهم اعضاي محتاط. اين موضوع کشفي را نيز که توسط "آليسون بل" (9) در دانشگاه ايلينويز (10) در اورباناـ چامپاين (11) صورت گرفت، توضيح مي دهد. آليسون ميزان چابکي ماهي هاي آبنوس را در موقعيت هاي متفاوت مانند حالت تهاجمي آنها نسبت به يکديگر، بي باکي آنها در برابر صيادان و فعاليت در موقعيت هاي ناآشنا، تحت نظر گرفت. وي دريافت که اين رفتارها با يکديگر مرتبط بوده و به طور مستمردر ماهي هايي ديده مي شود که در آب هايي زندگي مي کنند که تهديد صيد شدن در آن وجود دارد. در جمعيت ديگري از همين ماهي ها که در بالاي رودخانه زندگي مي کردند و خطر صيادان برايشان وجود نداشت، هيچ ويژگي شخصيتي نظام يافته اي قابل تشخيص نبود. به عبارت ديگر، ويژگي هاي شخصيتي در ماهي هايي ظهور کرده بود که در محيطي غير قابل پيش بيني زندگي مي کردند و نه در ماهي هايي که زندگي باثبات تري داشتند.

 

اين يافته ها به وضوح قابليت تعميم به انسان ها را نيز دارند. اگر طيف شخصيتي ما در نتيجه زندگي در دنيايي متغير به تدريج تکامل يافته باشد، آن گاه بايد انتظار آن را هم داشته باشيم که هر ويژگي شخصيتي، در شرايطي سودمند و در شرايطي ديگر زيان بار باشد.

 

تقريباً براي هر فرم شخصيتي، محيطي مناسب يافت مي شود

 

 

براي پژوهش بيشتر در مورد اين نظريه، 545 فرد بزرگسال انگليسي را که در طيفي از درجات برون گرايي قرار داشتند، مورد مطالعه قرار دادم. افراد با درجه بالاي برون گرايي، به طور متوسط از لحاظ کاري و اقتصادي بهتر عمل مي کردند. اما چنين اشخاصي در نمونه آزمايشي، احتمال بيشتري داشتند که به خاطر تصادف يا بيماري نيز بستري شوند، و زندگي خانواده هايشان از ثبات کمتري برخوردار بود. از آنجايي که احتمال طلاق آنها بيشتر بود، سرنوشت اغلب مردان اين گروه آن بود که بدون بچه هايشان زندگي کنند. تصور اين که برون گرايي هديه ناب الهي است، بسيار جذاب و جالب است؛ اما حقيقت اين طور نيست. زياد برون گرا بودن نظر شما را به انواع خاصي از موقعيت ها جلب مي کند و فرصت هاي به خصوصي را در زندگي شما پديد مي آورد؛ و البته شما در برخي از اين موقعيت ها خوب عمل مي کنيد. به هر حال، نوع شخصيت شما هميشه خطر را به دنبال خود مي کشد و اين خود برخي از راه و روش هاي ديگر را به روي شما مي بندد. همچنين موقعيت هايي هست که شخصيت شما در آنها، در برابر خطرات بسيار آسيب پذير است.

 

کارکرد همين اصل را در يکي ديگر از پنج عامل اصلي يعني سازگاري مي توان ديد. افراي که ميزان سازگاري بالايي دارند، از ارتباطات وحمايت خوب اجتماعي برخوردارند. دليل آن، اين است که اين افراد توجه بيشتري به وضعيت ذهني دور و بري هايشان مي کنند و لذا دوستان و همياراني را به خود جلب کرده و دوستي شان را با آنها حفظ مي کنند. گذشته از دوره زمانه ما، اين نوع رفتار (سازگاري) در خيلي از محيط هايي که اجداد ما در آن زندگي مي کردند نيز به کارشان آمده است. اما آنها با صرف وقت و انرژي براي توجه به نيازهاي ديگران، مجبور بودند برخي از عقايد خود را هم ناديده بگيرند. سازگاري در دنياي مديران اجرايي و هنرمندان، تأثير منفي بر موفقيت شخص مي گذارد؛ چرا که در چنين دنيايي هر شخصي بايد خودش را در نظر داشته و توجه اش به نيازهاي خودش معطوف باشد. ولي حد بهينه سازگاري کجاست؟ جدا از حد افراط و تفريط در طيف اين رفتار، که از يک سو به افراد جامعه ستيز مي رسد و از سوي ديگر به افرادي که از ناهنجاري شخصيت وابسته رنج مي برند، هيچ پاسخ درستي براي اين پرسش نمي توان پيدا کرد. حد سازگاري شما هر چقدر که باشد، براي شما منافع و زيان هايي در پي خواهد داشت.

 

به همين ترتيب، ويژگي وظيفه شناسي در حد بالايش در به اتمام رساندن يک کار سودمند است؛ اما مي تواند مانع توجه شما به ديگر احتمالات و موقعيت هايي در زندگي شود که شخصي که رويکردش به زندگي منعطف تر است، از آنها سود مي برد. همچنين، ميزان بالاي صراحت با موقعيت هاي اجتماعي مرتبط است. اما فوايد مربوط به آن نيز بيشتر در دوره هاي تاريخي يا از لحاظ جغرافيايي سياسي، در جوامعي به دست مي آيد که براي شخصيت هاي هنري بسيار ارج و منزلت قائل مي شوند. در زمان ها يا مکان هاي ديگر، به خصوص وقتي جامعه اي براي بقا تلاش مي کند، بيشتر شخصيت هاي کاري و فعال مورد احتياجند. حتي افراد با ميزان روان رنجوري بالا مي توانند خودشان را متقاعد کنند که وقتي خطر جدي است، گوش به زنگ بودن آنها ممکن است بيشتر از بي توجهي افراد بي خيال به کارشان بيايد.

 

هر چقدر شخصيت خود را بشناسيد، از فوايد و زيان هاي آن آگاهي بيشتري خواهيد يافت و اين به پرسشي قديمي که مي گويد آيا انسان مي تواند شخصيت خود را تغيير دهد يا نه، جان تازه اي مي بخشد. تا حدودي مي توانيم شخصيت خود را تغيير دهيم، اما بهتر است بيشتر متوجه اين موضوع باشيم که براي هر فرم شخصيتي، محيطي مناسب مي توان يافت. پس اگر شخصيت شما مايه دردسر و ناراحتي تان است، چرا سعي نمي کنيد موقعيت خود را در اين اکوسيستم پيچيده که به آن "زندگي مدرن" مي گويند، تغيير دهيد؟

 

پي‌نوشت‌ها:

 

1-Daniel Nettle

2-مانند ترس از بلندي

3-Dopamine

4-Bromocriptine

5-Prolactine

6-Serotonin

7-Niels Dingemanse

8-Groningen

9-Allison Bell

10-Illinois

11-Urbana-Champaign

 

منبع:New scientist،9February 2008.

منبع:نشريه دانشمند -ش 548

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...