Dreamy Girl 6672 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 اردیبهشت، ۱۳۹۴ شاعران سکوت نويسنده: پي ير دو بوادفر مترجم: سيمين بهبهاني از ديرباز، شعر کوشيده است تا با افزايش طنين خود، نداي جهان را پاسخ دهد. از فصاحت هوگووار تا سيلان کلام پرور، شعر آخرين حد کمال خود را از جهت زايندگي و قدرت ديد، هميشه در دوران خفقان به دست آورده است. بعضي از سوررئاليست ها شاهد اين مدعا هستند. «در لاک خود فرو رفتن يا با جهان در آميختن؟» اين سؤال را هانري هل (چشمه،1942) مطرح کرد. بر سر قسمت دوم سؤال، يعني«با جهان در آويختن»، شرط بندي ها شد. اما حاصل کار بر عکس بود. شعر فشرده و منزوي شد. شاعران، گريزان از يکنواختي جهان وابسته به سوداي سود و افزايش توليد، به گفته ي ژان پاري، به «عزا، پريشان حالي، و انتظار» روي آوردند. آنان مي خواستند آن سوي تغيير لباس مدني را، «يعني آن سوي اين شولاي بينوايي را که ( به قول رومن و نگارتن) تمام اشياي نهاني به تن کرده بودند»، دريابند. شعر شبانه، اعلام حضور در سياهي... هيروشيما دور نبود. 1- شعري از عدم حضور: دوبوشه، دوپن، شارپيه از سياهه ي ويرانه هامان تا سياهي تماشاي دنيايي پرهيب وار، شعري بينوا، تکه پاره، و عمداً خفه شده پديد مي آيد که به طرزي دردناک ميان سکوت و فرياد مي لرزد. اين شعر، گريزان از جاهاي مسکوني، شهرهاي پرچمعيت، و حتي گريزان از مناظر افسونگر، به فضايي دست مي يابد که صخره، شن، ساحل، و آب هاي راکد شايسته ي آنند. شاعر تخيّلي ضعيف از اين عناصر به وام مي گيرد. افسوس! هرگز«چيزي غريب تر از اين شعري که شاعر آن را مي سرايد نبوده است و چيزي بيگانه تر از اين تصوراتي که چون سلامي پذيراي آن مي شود نمي توان يافت». در جست و جوي تمثيل ها و نماد ها، «شاعر جز جانشين کردن عدم تلاشي نمي کند». تاناتوس(1)- غريزه ي مرگ- جانشين اِروس(2) شده است. چنين است که ونگارتن توانسته است بنويسد: «فهم من چيزي جز پيش گواهي دلم نيست... آنچه به من تفهيم مي شود مرگ من است.» شماري از اين شاعران در مجله ي افمر [ يک روزه] معرفي شده اند که تفکر و شعارشان از اين دست بوده است. آندره دو بوشه (متولد1924؛ مؤلف هوا،1950؛ موتور سفيد،1956؛ در گرماي مطلق،1961؛ يا آفتاب،1968 ؛ رنگ،1976) شعري بي طرفانه اما شديداً ملموس را زير يک روشنايي سفيد و فضايي تنگ به ما عرضه مي کند: در صحرا هستم چون قطره ي آب بر آهن سرخ ... سنگ ها گسترده مي شوند چون توده اي از طبقچه ها ... من مي مانم با اين طبقچه هاي سفيد سرد انگار مي گيرم زمين را آري زمين را در آغوش خويش. نخستين کتاب مهم آندره دو بوشه، در گرماي مطلق (1961)،«با نثر گوهر تراش، دشمن جمله هاي کامل و دشمن آهنگ، موجب حيرت شد. گويي صرفاً فکر بود که منظومه هاي آن را جالب توجه مي کرد... در هر زمان... شعر بايد القا کند که همه ي قراردادهاي باسمه اي به طور قطع باطل است. تنها «شعرسفيد» مي تواند به دوش متن شتاب هايي را باز کند که دريافتشان متغير است. اينجا انديشه با ضربي که به تناسب انديشه هر بار تغيير مي کند، ترکيب يا تجزيه مي شود. آندره دو بوشه، مانند ديگر شاعران، زبان را پر زرق و برق نکرده است، بلکه به آن ظرفيت طبيعي بخشيده است»(آلن بوسکه) سکوت نوعي از ترکيبات شعر مي شود. «رخنه اي از کاغذ»، براي آندره دو بوشه هنر نوشتن چنين است.«سخن وابسته به فضايي خاص... واقعاً وابسته به فضايي خاص، خارج از مرز خود فراموش مي شود.» شعر راستين، شعري است که «به لال زبان مي دهد». به اين ترتيب، اگر اين «لال» نزد ما بماند، به سخن درخواهد آمد. قابليت ايجاد ارتباط، مشکل شعر امروز است که با جست و جوي فرضيه ي شعر ناب(3)، در اين اثر مطرح مي شود. ژاک دوپن ( متولد1927؛ مؤلف سنگ هاي ساحلي، قرقي، صعود، مزغل) از سرزميني «خفقاني» گريخت. در حالي که شعرهاي خود را در قالب ذهنيتي استوار شکل مي داد، نشانه هاي خفقان را فاش مي کرد و آزادي خون جهنده را در برابر خشونت قوامين مي نهاد. و اينک شعري درباره ي زندان: کوري ست گوييا اين ديوار بلند صاف، و حاجبي است براي فوران ها و به خود پيچيدن ها که تحمل ناپذير و بيرون از قرار، توده وار سربر مي کشد... کوري که راه مي نماييدش ...ميز، جويي از خون ديوار، سواد آتش خشم ديوانخانه خوار انگاريِ درد ... تنها خون به کار گريختن است از زير درِ دخمه(4). ژاک شارپيه ( متولد1926؛ مؤلف اسطوره شناسي باد، دو سپيده دم) به قواعد زمان وفادار مانده است- «بس است که شاعر وجدان خطاکار زمان خويش باشد »- و درودي پرآب و تاب مي فرستد به زباني که در آينده ي نزديک صورت وحي و الهام پذيرفته خواهد شد: به خاطر مي گذرانم آن شب نشيني جاودانه را که همه ي مردم زمين خفه مي مانند در برابر يگانه معبودي که هنوز پس از مصيبت برايشان مانده ست. و به هم پيوستگان با زيباترين زباني که تا کنون نوشته شده ست، خاموشي مي گزينند. 2- ميشل دگي دربرابر شعر عدم حضور، نوعي ديگر از شعر وجود دارد که مرز ناپذير (5) خوانده مي شود، و شايد شاهد صادقي و مستعد آن ميشل دگي باشد (متولد 1930؛ مؤلف پاره اي از خراجنامه، منظومه هاي شب جزيره، راه آب ها، شايعه) . دگي، شاعر دير آشنا و مشکل سرا، نظريه پرداز، وپژوهشگر سرسخت از ديرباز لحن خاص خود را در برخورد با تأثيرات مختلف جست و جو کرده است (سن-ژون پرس). وي در مقالات خود بيشتر از اشعارش خواننده را متقاعد مي کند، زيرا ابيات نامساوي او درهم تنيده از نقل قول ها و يادواره هاي نا خودآگاه است: آه درياي محدود! جهل تمشکزاران! زير پلک ها با يکديگر آشتي مي کنيم تا در نهان سخن بگوييم از بي خبريَم، از بي خبريَش نقاب خاک را زير پوست مي گيرم علف استخوانم را غضب مي کند. پير شابر، که ميشل دگي را «يک دون گوريتان(6)، عاشقي از پا افتاده ي شعر» مي داند ( و «اضافه مي کند اما شعر او را دوست ندارد»)، او را با مولينه(7)، اديب بزرگ، مقايسه مي کند، همان کسي که قافيه ها را با طنين به کار مي برد («مولينه نه بي آوازه است و نه بي نام، ابداً- او صداي خود را دارد، چنان که مي بيني، لحن خود را- ذوق لطيفش طرز بياني را که تو نداري بهتر مي پسندد...»(8)). دگي، با تأثير پذيري از او، مي نويسد: زندگي چون دشتي ناهموار، وار و دشت بيماري که مي برندش به سوي آفتاب، تاب و آفتاب چون فرسنگ شماري که زمين مي چرخد و چرخاندنش، ندش(9) و در اين حالت، شکنجه بر موسيقي شعر فايق مي شود. 3- درباره ي«شاعران نفرين شده»(10) اين تعبير از ورلن است، و اين نفرين شدگان رو به ازديادند. تا آن روز، ورلن بيش از سه تن از آنان را نمي شناخت، اما امروز«شاعران نفرين شده» يک لشکر هستند بعضي از آنان زندگي خوب دارند، کرسي ها را اشغال مي کنند، ردّ ايرادات را با قدرت به عهده مي گيرند. بعضي ديگر- که صادق ترند- با فروتني خاموشي اختيار مي کنند. سرانجام، برخي- که دير آشناترند- مرگ را بر زندگي، که عدم امکان ارتباط مطلق بوده است، ترجيح مي دهند. از اين دسته، برخي نه تنها به علت عدم معاشرت، بلکه به علت تباه شدن در پوچي يا مطرود ماندن از سوي معاصران خود، تا انتهاي شب خويش، تا انتحار پيش رفته اند؛ بعضي هم در تنهايي و اندوه زيسته اند. در اينجا تنها از چند تن نام مي بريم: ژان پير دوپره(1930-1959) که دو تأليف وي، پايان، روش(1965)، پس از مرگش اندک روشنايي بازتابانده است. ديگر از تأليفات جاندار او، پشت سرپرهيبش تحسين آندره برتون را برانگيخته است. آندره فردريک(1915-1957؛ مؤلف تاريخ هاي سفيد)؛ ژاک پرول(1915-1951؛ مؤلف از خشم و از کينه)؛ ژان فيليپ سالابروي(1940-1969؛ مؤلف خلاص از ورطه ي مرگ). سه شاعر ديگر که نتوانستند رنج زندگي را تاب آوردند و انتحار کردند: آرمان روبن(1912-1962)، مترجم چيره دست و مؤلف منظومه هاي نامطبوع، تا غيبت راز آميزش در انزوا به سر برد («مي خواهم تا مرگم به بهتانم گيرند- مي خواهم پس از مرگم همچنان به انکارم برخيزند»). آندره دو ريشو (1909-1968) بسيار جوان بود که به عنوان رمان نويس و درام نويس شناخت شد و در نوانخانه ي والوري(11)در گذشت. وي به عنوان سراينده ي حق پناهگاه ماندگار خواهد بود. گويي هنوز فرياد ناله ي او به گوشمال مي رسد: ميهن بزرگم، دستت را به من بسپار، تو را دعا مي کنم ...راز داري کن امروز، ميهن بزرگم، زندگيم را نگهداري کن، تو را دعا مي کنم. اين شاعران«در کجراهه به سوي مطلق»(12)(اين عنوان زيبا از ژاک پرول است)، واژه هاي خود را بيهوده تلف نکرده اند. آنان پيش رفتن را تا حد نهايي عالم وجود آزمون کرده اند، فارغ از اين که «زندگي را سراسر در بهت و وحشت افکنده اند». چراغشان اگر چه خاموش است، روشني آن هنوز ما را در بر مي گيرد(13). پي نوشت ها : 1- Thanatos، خداي مرگ، پسر نويي و برادر هيپنوز که به صورت پيرمردي ريشو با شولاي سياه معرفي مي شده است.- م..- 2- Eros، خداي عشق در اساطير يوناني.- م. 3- شعري که بتواند بي کمک عناصر عارضي شعر، مثل وزن و قافيه و صنايع لفظي و معنوي و قراردادهاي دستور زبان، مفهوم خود را القا کند و از صافي ترجمه بگذرد و خارج از مرزها هم قابل فهم باشد.- م. Sange, L' Ephém?re, no 18 aut.1971-4- Indéfinissable-5- Don Guritan-6- 7- متولد والانسين، 1435-1507، نويسنده ي فرانسوي و راهب والانسين، سپس مورخ شارل جسور، و هنگام مرگش کتابدار ماري دوبورگوني، يکي از برجسته ترين شناسانندگان مکتب پيروان صنايع بديعي. اشعار او شامل طنز و گفتارهاي مذهبي و اخلاقي است. وي زمان گل سرخ را به نثر برگردانده و تفسير کرده است.- م. 8- مولينه قافيه هايي را انتخاب کرده که جناسشان تکرار آنها است از قبيلson به معني مال خودش و son به معني صدا. امّا دگي فقط قسمت آخر مصرع ها را تکرار مي کند، بي آن که معني خاصي از آن ها افاده کند. اينک شعر مولينه: «MoliNet N est sans bruit ni sans nom, non-11 a son son et, comme tu vois, Voix, - son doux plaid plait mieux que ne fait ton ton…». 9- و اين هم عين شعر دگي: La vie comme un champ inégal, gal Et champ comme un infirme q? on porte au soleil, leil ...Et le soleil comme une borne ou la terre vient virer, rer Poétes Maudits-10 Vallauris-11 En dérive vers ? absolu-12 Pierre Seghers, Poétes Maudits d anjourd hui, 1946- 1970-13 منبع مقاله : دو بوادفر، پير؛ (1373)، شاعران امروز فرانسه، سيمين بهبهاني، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ دوم 1382 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده