Dreamy Girl 6672 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 اردیبهشت، ۱۳۹۴ شاعران کِبِک نويسنده: پي ير دو بوادفر مترجم: سيمين بهبهاني «کبک وجود ندارد.(1) کبک جز رنج، جز بيماري... يا جز ژاژ چيز ديگري نيست»، اين مطلب را ژاک برول در سال 1955 نوشت. با اين همه، کبک شاعران بزرگي داشته است که جز نداشتن مخاطبان جهاني، نقصي ديگر نداشته اند. زيرا در شعر کانادايي فرانسوي زبان، کارهايي يافت مي شود که «در شمار دقيق ترين شعر هاي جهان است، اگر چه شکل عرضه ي آن ها گاه خشن و ناشيانه است»(آلن بوسکه).اين شعر پرواز خود را با نوشدن پر و بال کبک ولايتي و کشيشي، که ( به سال1958) سرانجام از زير بار قيمومت دو پلسي (2) آزاد شده بود، آغاز کرده است- سفر ژنرال دوگل در سال 1967 به آنجا، قاعدتاً مي بايست دگرديسي اين شعر را به ظهور رسانده باشد. اينجا، شعر دوشادوش سلطه ي وجدان سياسي پيش مي رود: شعر«متعهد» همانند شعر همه ملت هايي که به رشد مي رسند و تشخيص خود را به عهده مي گيرند. اين شعر، که طي بيست سال در کبک با «افزايشي نامعمول» معروف شده است، نمايانگر جهش ملتي است جوان، که پيش از اين «بسيار کم و بسيار شرمگينانه» سخن گفته است. در کبک همه چيز بسرعت پيش مي رود و نسل ها به آساني به نياگان بدل مي گردند. از اين رو است که آلن گرانبوا( متولد1900؛ مؤلف جزاير شب، ستاره ي ارغواني) چهره ي بنيانگذار به خود مي گيرد. هيچ کس بهتر از اين ساندرار(3) کانادايي به دفن«عهد کهن» کبک و شتاب در جلوس ليريسم مدرن کمک نکرده است: ... راست هستيم و ايستاده به هم پيوسته ايم با پاشنه هامان و مچ هامان به هم پيوسته ايم با دهان هاي درهم ريخته به هم پيوسته ايم با تهيگاه هاي بر هم سوده هر طپش دل را تقطيع مي کنيم... اما بزرگ ترين نامي که از شعر کبک باقي خواهد ماند، نام سن- دني گارنو است (1912-1943؛ مؤلف شعر هاي کامل،1949). به قول اواکوشنر، وي «نخستين موجوديت پذيرفته در کشورش» به شمار مي رود. پس از يک زندگي اندوهبار، در حالي که ميان نوميدي زندگي و اعجاز سخن چهار شقه شده بود، جوانمرگ شد. در نهاد او رمبويي بود که در عين حال کلودل نيز مي بود: لطف تو را مي ستايم که به صليبم کشيده اي و پاهايم را در کوه مقدست به ميخ کوبيده اي تا ديگر بر جاده ها ندوند جاده هايي که به طرزي سرگيجه آور جدا مي شوند از تو... ...ميستايم عشق تو را، زنجير آتشين را، که مرا سخت پيوسته اي به کرانه ي جلجُتايت و تا ابد گماشته اي نگاهم را بر ديدارت چندان که از فراز دردت بدرخشد رستاخيز و روز جاودان. اين نويسنده ي آشفته خيال، مانند بسياري از شاعران امروز، با وجود رنج، مرگ، پوچي، حيراني سکوت، و وسوسه ي کاغذ سفيد، توانسته است پيروز شود، وگرنه، واي از بيماري، دست کم واي از اين وسوسه ها. در روزنامه اش او را مي بينم که با ترديد گام بر مي دارد «در گونه اي پيش آگاهي متعادل- در جهت پيش بيني نوري محتمل»، و همچون «ديوانه اي کاملاً محتاط»، که در عين حال گرفتار و در چنگال شعري است که برايش نه «بازي» ، بل «آتش» است. دختر عمويش آن هبر«اِبِر» (متولد1916؛ مؤلف رؤياها در تعادل، طاق نيمروز، مقبره ي شاهان)، به گفته ي پير امانوئل، ما را با «کلامي خشن، خشک، گسيخته، دقيقاً خارج از موسيقي: شعر هايي همچون تيزي خنجر در استخوان» مواجه مي کند: قطعاً کسي هست که مرا کشته ست پس گورش را گم کرده ست پاورچين، پاورچين جاي جاي شعرش، شعر الوار را تداعي مي کند: با يک برگ افتاده با سرشاري کامل يک دلو با اين چراغ و آويزه هاي طلا با صحراهاي پر برف با جاده اي که در آن رانده مي شود اسبي که اينجا نيست ... با تو که مرا نهان مي کني زير پوششي از تنت جهان را آغاز مي کنم از نو رينا لاسينه (متولد 1915; مؤلف توقفگاه، درخت سفيد) تعمداً مناظر کشور خود را خاطر نشان مي کند: درخت عصاي سلطنت قلمروي تلخ بوده است سايه زمين را پوشانده است بهتر از سنگفرش. همه- حتا جوان ترين و بويژه جوان تران- از کبک چون«زخمي» سخن مي گويند که زيبايي قاره را محو نکرده است. همچنين، گاتين لاپوئنت (متولد 1931؛ مؤلف روز دشوار، غزلي براي سن- لوران): من مي گويم و درخت ناتوان در مي يابدش بي آن که نام آورم زماني را که بر او گذشته است ... در ضمير من کشوري است که رنج مي برد در دهانم واژه اي که پر از خون است. ژاک برول (متولد1931) مي گويد: نامي ندارد اين کشور که اثباتش مي کنم و باز نفي اش مي کنم در درازناي روزهايم کشورم که جوان هايش را از او چون ناخن از گوشت جدا کرده اند کشورم که زاده ي يتيمخانه ي برف است... پل شامبر لان ( متولد 1939؛ مؤلف سرزمين کبک، مأمور ابلاغ مي خروشد) مي گويد: که خواهد شنيد صداي خفه ي گام هاي ما را در دست انداز آمريکايي که در آن پيش مي رويم و آن گاه مي زداييم مرگ فجيع و رنگارنگ سرخپوشان را. در کوچه ي سن- کريستوف قومي منقرض مي شود که هرگز تاريخ ايستاده خفتن را نزاده است داستاني که هم از آغاز پايان مي گيرد يکي بود يکي... گاستون ميرون (متولد 1928 در سنت- آگات(4)؛ مؤلف دو خون،1953؛ آدم کاه اندود،1970) بهتر از هرکس «سده هاي زمستاني» کانادا را نقش مي کند: خاکستري، هيجانزده، قهوه اي، وحشي به خود مي لرزي در زيبايي خيال انگيز سرما در امواج درختان قان، برادر خواندگي هاي کاج ها(5)، صنوبر ها، و ديگر پدر خوانده ها ميان صخره هاي راز آميز و ميان دشمني. سيلون گارنو(1930-1953؛ مؤلف چيزهاي يافته، مزاحمان(6)) در بيست و سه سالگي، پس از نوشتن شعرهايي که دل را مي لرزاند، کشته شد. فرمان اوئلت (متولد1930؛ مؤلف اين فرشتگان خون، آفتاب در پرده ي مرگ) شاعر قرن خود، يعني قرن اتم بود. وي هراس خود را چون زخمي به نمايش مي گذارد. به اقرار خودش، «در تيرگي» زندگي مي کند. اين عنوان که برگرفته از يکي از مجموعه هاي او است، مي تواند حسب حال زندگي همنسلان او باشد. با اين همه، سياهي از اين که رنگ خاص کبک به شمار رود باز مانده است و شعر سال هاي اخير کبک - با شاعراني چون ژاک گودوبو، ژان - گي پيلون ( متولد1930 در سن-پوليکارپ(7)؛ مؤلف چون آب راکد)، و ايوپرفونتن- شکوفا مي شود. چنين شعري را که خاص اين کشور باز ساخته است پير دو گرانپره مورد ستايش قرار داده، و ترانه سرايي چون ژيل وينيول (متولد 1928) تونسته است به آن انعکاسي جهاني بدهد: با واژه هاي کوچک از فضاهاي بزرگ عمر سخن مي گويم واژگاني با حضور نيمروز را به پيرامونيان خويش مي باورانند بيم آن دارم که پلي باشم گذرش را گذر آب را از ميان بازوان حيران پل(8). پي نوشت ها : 1- Québec، شهر فرانسوي زبان کانادا.- م. 2- سياستمدار کانادايي(1890-1959)، در سال1927 منتخب پارلمان کبک و رهبر حزب محافظه کار بود. در سال1963، با پيروزي «اتحاد ملي» که خود بنيانگذار آن بود، بر آزاديخواهان پيروز شد. در سال1939 شکست خورد و در سال 1944 مجدداً قدرت را به دست گرفت، و همچنان از محافظه کاران به شمار مي رفت. وي خواهان توسعه ي اقتصادي ايالت کبک بود و براي خودمختاري ايالتي مبارزه مي کرد.- م. 3- ساندرار بر آپولينر و شاعران سوررئاليسم تأثير گذاشته بود و در واقع مبشر آنان به شمار مي رفت. بدين سبب، نويسنده ي کتاب، گرانبوا را از نظر تأثيري که بر شاعران جوان کانادايي دارد و در سنين پيري شاهد فعاليت آنان بوده است با ساندرار مقايسه مي کند.- م. Sainte- Agathe.4- 5- اين واژه که در متنEpinetteاست، در کانادا به درختEpicéa اطلاق مي شود که از خانواده ي صنوبر با ميوه ي کاج مانند است.- م. 6- Les Troubles- fête، اين واژه که در متن به کار رفته است، معنايي شبيه به اصطلاح «سرخر» را در زبان ما دارد.- م. Saint- polycarpe.7- 8- بنشين بر لب جوي و گذر عمر ببين کاين اشارت ز جهان گذران ما را بس( حافظ).- م. منبع مقاله : دو بوادفر، پير؛ (1373)، شاعران امروز فرانسه، سيمين بهبهاني، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ دوم 1382 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده