Dreamy Girl 6672 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اردیبهشت، ۱۳۹۴ مطالعه شخصیت و ابعاد آن نویسندگان: یان کریستنسن، هاگ واگنر و سباستین هالیدی مترجمان: ابوالقاسم بشیری، جمشید مطهری و رحیم میردریکوندی نکات کلیدی تعریف شخصیت: بررسی شخصیت، با کلیت فرد در ارتباط است. تعریف هایی نیز که از شخصیت ارائه می شود، معمولاً بر رویکردهایی مبتنی است که دیدگاه های خاص در مورد بررسی شخصیت اتخاذ می کنند. بدون تردید هر گونه تلاش برای ارائه تعریفی کلی، سبب آزردگی کسانی خواهد شد که برداشت متفاوتی دارند. ما در این جا تعریفی را برگزینیم که پایداری، انسجام و درونی بودن را به عنوان مؤلفه های اصلی در بردارد. ساختار و فرآیند: ساختار شخصیت بر اساس مؤلفه هایی (هنگام شکل گیری نهایی) وصف می شود که از ویژگی، ثبات و استمرار برخوردارند. فرآیندهای شخصیت نیز، بیانگر حالات انگیزشی هستند. این حالت ها به نوبه خود رفتاری را پدید می آورند که ساختار شخصیت در بروز آن ها دخالت می کند. نقش رشد در پیدایش شخصیت: بیشتر نظریه های شخصیت به بررسی شخصیت بزرگسال می پردازند؛ تنها نظریه های روان تحلیلی به فرآیندهای رشد که به بزرگسالی منتهی می شود، به طور دقیق توجه می کنند. در هر حال، عوامل ارثی و عوامل محیطی، هر دو در شکل گیری شخصیت مهم شناخته شده اند. به ویژه کاملاً واضح است که تجربه های فرد در خانواده و با گروه همسالان، اهمیت زیادی دارند. بحث شخص - موقعیت: یک دیدگاه آن است که ثبات در رفتار، به دلیل ویژگی های موقعیت پدید می آید، نه ویژگی های شخصیتی افراد؛ ولی بحث حاضر بیشتر بر اهمیت تعامل بین شخص و موقعیت به عنوان عوامل تعیین کننده مشترک رفتار تأکید می ورزد. تعریف شخصیت ارائه ی تعریفی از شخصیت که مورد قبول اکثر محققان و نظریه پردازان باشد، بس دشوار است؛ چرا که دیدگاه های زیادی درباره ی مؤلفه های اصلی مفهوم شخصیت وجود دارد. به عبارت دیگر، [اتفاق] نظر درباره این که چه اموری باید در مفهوم شخصیت گنجانده شود و چه مفاهیمی از آن خارج هستند، وجود ندارد. در دو صورت شخصیت با کلیت فرد و این که چگونه جنبه های مخلتف عملکرد او با یکدیگر ارتباط دارند، سر و کار دارد. اختلاف نظرهایی وجود دارد که آیا تعریف شخصیت، برای مثال، هوش را نیز به عنوان یکی از مؤلفه های شامل می شود، یا این که هوش را باید یکی از کارکردهای فرعی شخصیت دانست. نظریه پردازان صفات، (1) هوش را یکی از مؤلفه های شخصیت به شمار می آورند، در حالی که نظریه پردازان روان پویشی (2) ممکن است این گونه نیندیشند. در هر تعریفی که از شخصیت ارائه شود، این موضوع تلویحاً نهفته است که شخصیت، تا اندازه ای تعیین کننده ی رفتار است؛ چرا که ما در استنباط های خود در مورد شخصیت، راهی غیر از مشاهده ی رفتار نداریم. ما همچنین باید فرض کنیم که شخصیت در طول زمان ثبات دارد تا بدین وسیله بتوانیم ثبات در رفتار را تبیین کنیم. چایلد (3) در تعریف خود از شخصیت همین ویژگی ها را به طور خلاصه آورده است. این تعریف بیان می کند که شخصیت، از "عوامل کم و بیش پایدار درونی برخوردار است که باعث می شود رفتار فرد در دو زمان متفاوت یکسان باشد" و نسبت به رفتار فرد دیگری در موقعیت مشابه متفاوت باشد. خاطر نشان می شود که تعریف مذکور را به گونه ای می توان تفسیر کرد که هوش را به عنوان یک مؤلفه ی شخصیتی در بر بگیرد. ساختار و فرآیندهای شخصیت مفهوم ساختارهای شخصیت، به اجزای تشکیل دهنده ی پایدار اشاره دارد، و مفهوم فرآیندهای شخصیت نیز، ارتباط پویا بین این مؤلفه ها را بیان می کند. به عبارت دیگر، فرآیندهای شخصیت، همان عملکردهای انگیزشی هستند که وقوع رفتار را تبیین می کنند. نظریه های شخصیت به مقدار تأکیدی که روی این دو مفهوم دارند، به طور قابل ملاحظه ای متفاوت هستند. صفت: وصف کننده ای است که ثبات رفتار را نشان می دهد. وقتی ما افراد را به عنوان انسان های «شریف»، «خوش مشرب»، «مهربان» و «عصبی» وصف می کنیم، در واقع درباره این که معمولاً این افراد در موقعیت های مختلف زمانی چگونه رفتار می کنند، اظهارنظر می کنیم. بعضی از نظریه پردازان، صفات را عناصر ساختاری شخصیت به شمار می آورند؛ در حالی که دیگران مفاهیم پیچیده تری به کار می برند. فرآیندهای انگیزشی به منزله ی موتورهای محرکه ای هستند که به رفتار نیرو می بخشند. فرآیندهای انگیزشی را با مسامحه به سه نوع می توان تقسیم کرد: انگیزه های لذت جویی، رشد فردی و شناختی. انگیزه های لذت جویی را نیز می توان به انگیزه های کاهش تنش (یا سائق ها) و انگیزه های مشوّق که روی اهداف تأکید می کنند، تقسیم کرد. مقصود از انگیزه های رشد فردی (یا انگیزه خودشکوفایی) نیازی است که فرد به تحقق بخشیدن به استعدادهای بالقوه ی خود احساس می کند. و سرانجام انگیزه های شناختی، آن هایی هستند که زیربنای رفتاری را تشکیل می دهند که در پی فهم و پیش بینی جهان است. برخی از این انگیزه ها ریشه در بعد زیستی انسان دارد؛ در حالی که خاستگاه برخی از انگیزه های دیگر، مشخص نیست. نیروهای انگیزشی از راه فرآیندهای شخصیتی به عمل تبدیل می شوند. در حال حاضر چنین فرآیندهایی تا حدود زیادی بر حدس و گمان مبتنی هستند و به استثنای کار مشهور فروید، دیگر نظریه پردازان شخصیت حرف زیادی برای گفتن در این زمینه ندارند. نقش رشد در شخصیت ما تأکید کردیم ثبات رفتار، عاملی است که حد و مرز شخصیت را تعیین می کند؛ ولی بدیهی است که این ویژگی مربوط به دوران بزرگسالی است و شخصیت باید طی سال های اولیه ی زندگی تحقق یابد. عوامل مؤثر در چنین رشدی را عوامل ارثی (ژنتیکی) یا محیطی دانسته اند و پیامد مهم تر آن مسأله ای است که با عنوان مسأله ی طبیعت - تربیت شهرت یافته است. از آن جایی که عوامل ارثی تمام ساختار زیستی ما را تعیین می کنند، بدیهی است که این عوامل در بعضی از سطوح همه ی رفتار را رقم می زنند؛ ولی آن چه که برای رشد شخصیت بسیار مهم و سرنوشت ساز است، تعاملات پیچیده ای است که بین فرد و محیط رُخ می دهد و فرصت هایی را برای یادگیری فراهم می آورد. مسلماً مهم ترین جنبه های مشهود محیط، خانواده و فرهنگ است که خانواده در آن قرار دارد. تفاوت های موجود در شخصیت ممکن است به وسیله ی عوامل ارثی پی ریزی شده باشند که پیامدهای بالقوه ای را (دامنه ی واکنش) برای رشد ایجاد می کنند؛ اما تفاوت در پیامدهای خاص، از تفاوت در تجربه ها سرچشمه می گیرد. فرزندان (خواهران یا برادران) در یک خانواده، ممکن است به طور قابل ملاحظه ای با هم متفاوت باشند، و این امر تأکیدی است بر این که تجربه های مشترک نسبت به تجربه های غیر مشترک، اهمیت کمتری برای رشد شخصیت دارند. بعضی از تجربه های غیر مشترک در خانواده رُخ می دهد؛ ولی بیشتر این تجربه ها در بیرون خانواده و در محیط همسالان اتفاق می افتد. بیشتر نظریه پردازان شخصیت، شخصیت بزرگسال را مورد توجه قرار می دهند و تا کنون تنها نظریه های روان پویشی هستند که گزارش مشروحی از چگونگی تکوّن شخصیت بزرگسالی را ارائه داده اند؛ ولی نظریه های رشد کودک گرچه به طور آشکار به مسائل شخصیت نپرداخته اند، شیوه ای که، برای مثال، کودک ادراک خوب و بد را به دست می آورد، بررسی کرده اند که این امور نباید مورد غفلت قرار گیرد. مسأله شخص - موقعیت به سبب تعامل موجود بین افراد و موقعیت ها، تا حدودی مشکل است که مشخص کنیم ثبات موجود در رفتار از کدام یک از شخص (یعنی شخصیت) یا موقعیت ناشی می شود. این موضوع با عنوان "مسأله شخص - موقعیت" مورد بحث قرار می گیرد. در این جا مسأله این است که آیا یک فرد از یک موقعیت به موقعیت دیگر، واقعاً همان فرد اول است یا این که خود فرد تغییر می کند، ولی در بعضی موقعیت ها الگوهای رفتاری خاصی را نشان می دهد که در موقعیت دیگر نشان نمی دهد. برخی از نظریه پردازان تأکید می کنند که تنها موقعیت، رفتار فرد را تعدیل می کند. این افراد اندیشه ای را که معتقد است ثبات رفتاری با ویژگی های خاص شخصیت پدید می آید، نمی پذیرند. برخی شواهد تجربی نیز در این زمینه وجود دارد؛ ولی این شواهد قطعی نیست. در هر حال، رفتار در آزمایشگاه بیشتر، به وسیله ی موقعیت هایی تعیین می شود که از ویژگی های زیر برخوردارند: * جدید، رسمی و عمومی؛ * دارا بودن دستورالعمل های مشروح؛ * گزینه های رفتاری کمی ارائه می کنند؛ * زمان کوتاهی را در اختیار می گذارند. معمولاً شخصیت در موقعیت های دارای ویژگی های متضاد، در رقم زدن رفتار اهمیت بیشتری می یابد. در هر حال، اندیشه های کنونی، بر اهمیت تعامل میان فرد و موقعیت تأکید می ورزد. در این زمینه سه نوع تعامل عمومی را که تفاوت در رفتارها را تبیین می کنند، ذکر کرده اند؛ تعامل واکنشی: در جایی رخ می دهد که افراد تجربه های خود را به طور متفاوت تفسیر می کنند؛ تعامل مبتکرانه (غیرانفعالی): هنگامی که افراد به طور انتخابی تجربه های خود را برمی گزینند؛ تعامل فراخوان: در جایی به وجود می آید که افراد به دلیل شیوه ی خاص که خودشان رفتار می کنند، واکنش های متفاوتی را در یک موقعیت نشان می دهند. پی نوشت ها : 1. trait. 2. psychodynamic. 3. Child. منبع مقاله : کریستنسن، یان و هاگ واگنر و سباستین هالیدی؛ (1385)، روان شناسی عمومی، گروه مترجمان، قم، مرکز انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمه الله)، چاپ اول. لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده