رفتن به مطلب

حيله هاي خرده بورژوازي


Dreamy Girl

ارسال های توصیه شده

حيله هاي خرده بورژوازي

 

03273.jpg

 

 

نويسنده: پل بلومبرگ

مترجم: مؤسسه خط ممتد انديشه

 

 

 

 

 

پيش به سوي تجارت

نشاني بر ويترين يكي از فروشگاه هاي كفش نيويورك

اگرچه رمان نويسان از بالزاك (1) تا برنارد ملَمَود (2) ، تصوير تخيلي واضحي از زندگي خرده بورژواها، به ما ارائه داده اند، بي شك اين سي. رايت ميلز (3) بود كه در نسل ما مهم ترين جامعه شناسانه را از كشمكش تجار طبقه ي متوسط پايين براي پابرجا ماندن، ارائه داد. در پشت ميزنشين (4) ، ميلز افسردگي « بورژواهاي محروم شده از حقوق اجتماعي و سياسي »، پيش گامان كوچك سرمايه گذاري را تصوير مي كند كه كارگران كمي را به خدمت مي گيرند و با اين حال، خود و خانواده شان را سال ها و سال ها در كشمكش براي راه اندازي يك پايگاه اقتصادي امن، به مشقت مي اندازند. چنين كسي به وسيله ي نيروهايي كه نه مي توانند آن را درك كنند و نه كنترل، مورد تهديد قرار مي گيرد و به وسيله ي تجارت بزرگ، كار بزرگ و دولت بزرگ، محاصره شده، لذا او پيشاپيش به دست و پا زدن براي به دست آوردن سود واداشته شده است كه انگيزه ي مالي، همه ي گوشه و كنار زندگي اش را آلوده مي كند و وي راهش را با مجموعه اي از كار سخت و پايين آوردن هزينه هاي جزئي هموار مي كند. آن گونه كه ميلز نشان مي دهد، روان شناسي اجتماعي اين بورژواهاي محروم شده، از شرايط اقتصادي شان نشئت گرفته است: « تمام نيروي ايشان در مواجهه با امور پيش پاافتاده اي صرف مي شود كه توجه شان را جلب مي كند و شخصيتشان را شكل مي دهد ». در شركت هاي چند مليتي و مختلط قدرتمند، بورژواهاي محروم، ضعفاي قرن بيستم و در واقع همان قهرمان هاي امريكايي باقي مانده قرن نوزدهم هستند؛ تجار قهرماني كه با اعتماد به نفس، گام هاي بلندي را در مرزهاي اقتصاد طي كردند.

بسياري از افرادي كه براي ما اطلاعات جمع آوري مي كردند براي اين تجار كوچك كار مي كردند و انواع نيرنگ هاي آن ها را كه نشان دهنده ي ناچيز بودن كسب و كار و محاسباتشان است، نوشته اند. نيرنگ هاي خرده بورژواها، عموماً اين گونه طراحي شده است:

1. فريب دادن مشتريان به منظور كسب ميزان ناچيزي پول؛ يا 2. الغاي اغراق آميز اهميت كسب و كارشان به مشتريان.

مالك يك مغازه ي ساندويچي كوچك در نيويورك، پندي را در كارش آموخته بود كه به كار مي برد « هر چيز كه خوار آيد، روزي به كار آيد »، البته احتمالاً به قيمت سلامتي مشتريانش. يك حسابدار در يك مغازه ي كوچك شرح مي دهد: « بسياري از مشتريان يك ليموناد با ساندويچ سفارش مي دادند. هزينه ي يك ليوان كوچك ليموناد، براي مشتريان 55 سنت و يك ليوان بزرگ، 75 سنت بود. ليموناد 55 سنتي براي مدير، 4 سنت براي پودر ليموناد و 5 سنت براي ليوان كاغذي تمام مي شد و گاز نوشابه هم توسط پمپ توليد مي شد. لذا نوشابه ي 55 سنتي، 46 سنت براي مدير سود داشت. ممكن است شما بگوييد: خب اين چه اشكالي دارد. از طرف ديگر بسياري از اوقات مدير، ليوان هاي كاغذي را پس از ترك مشتريان جمع مي كرد، به پشت مغازه مي برد، آن ها را با آب مي شست و براي مشتريان بعدي، استفاده مي كرد.

خانم جواني كه در سوپرماركت كوچكي در برونكس صندوق دار بود، يك دستگاه حسابداري جالب، از نوع دستگاه هاي خودپرداز را پيشنهاد مي كند. وقتي كه پسر 15 ساله ي مالك مغازه، به جاي پدرش نقش مدير و اداره كننده ي مغازه را به عهده گرفت، اين صندوق دار تمام روز شنبه را كار مي كرد. شرح اين كارمند از وضعيت فروشگاه در اين زمان، روشن مي سازد كه پسر مالك بيش از حد انتظار، زواياي مالكيت خرده بورژوايي را در خود دروني كرده است، چرا كه وي در 15 سالگي، مانند يك كلبي مسلك ميان سال بود.

اين خانم كارمند درباره ي وي چنين مي نويسد: « به نظر من روش بارني در برخورد با مشتريان ماهرانه بود. وقتي او سفارشات مورد نظر مشتريان را مي گيرد، از گفتن اين جمله كه اشكال ندارد كمي بيشتر شود؟ هيچ ابايي ندارد. بعضي از مشتريان دائمي اين كار او را مسخره مي كنند، اما بقيه مشتريان معمولاً چيزي نمي گويند... وقتي كه بارني، نان هاي مانده را از زيرزمين مي آورد، موكداً به من يادآوري مي كند كه آن ها را در قفسه ي نان هاي تازه بگذارم. به بيان ديگر، اگر مشتري در خصوص تازه بودن نان ها پرسيد، به آن ها بگويم كه تازه است... يك روز يك شنبه، متوجه شدم كه بخشي از مجله ي نيويورك ديلي نيوز نيست. بارني با آگاهي از گرايش من به راست گويي، اصرار كرد كه من به مشتريان چيزي در اين باره نگويم... وقتي كه ما فروش سيب هاي كارامل را آغاز كرديم، بارني به اين فكر افتاد كه مقداري از آجيل و كارامل را كم كند. روشن است كه اين كار از پاره كردن پاكت بادام زميني و يا خوردن سيب خودش، جالب تر بود؛ ولي براساس گفته ي بارني، چرا او مي بايست پول پدرش را با باز گذاشتن بسته بندي، در حالي كه مشتري نمي داند چه چيزهايي براي وي در پاكت گذاشته شده است، هدر دهد. بارني مي گويد: مشتري تنها اگر چيزي را بخواهد، آن را مي خرد. »

روتي، دختر جوان شريك مالك فروشگاه، سيب بارني را، به چيزي تبديل كرد كه ممكن است نان شيريني گرد طلائي براق خوانده شود. روتي، در طول هفته به عنوان صندوق دار نيمه وقت بعد از ساعات مدرسه كار مي كرد. براساس گفته هاي وي، روتي خوش مشرب، مؤدب و دوست داشتني است. « اما آيا مشتريانش اگر راز نان شيريني گرد طلائي براق را بدانند، باز هم مشتاقش خواهند بود؟ روتي آگاهانه تلاش مي كرد تا فاصله خودش را از همه ي خوراكي هاي خوشمزه ي فروشگاه حفظ كند. براساس ويژگي هاي شخصيتي بعضي از خانم ها كه خود من هم يكي از آن ها هستم، خانم ها به ناخنك زدن به غذاها گرايش دارند. به بيان ديگر، وقتي كه روتي به خوردن شكلات تحريك مي شد، شكلات را از روي نان شيريني هاي گرد تازه رسيده، برمي داشت. بارني به من گفت كه بعضي وقت ها، روتي شكلات روي نان ها را ليس مي زند و دوباره آن ها را به ظرف اصلي بازمي گرداند، بدون اينكه مشتريان بدانند كه چگونه نان ها به صورت براق درآمده اند. »

نويسنده ديگري سال ها به عنوان منشي در شركت كوچكي كار مي كرد كه براي برخي از ايستگاه هاي راديو و تلويزيوني آگهي جذب مي كرد. شركت به عنوان واسطه ي بين ايستگاه ها و آژانس هاي تبليغاتي كه به دنبال مكاني براي تبليغ تجاري مشتريانشان مي گشتند، عمل مي كرد.

در حالي كه شركت هاي برجسته ي نمايندگي رسانه اي، كاركنان بسياري دارند، اين شركت خاص، يك شركت كوچك با دو كارمند بود كه تلاش مي كرد، خودش را با ايميل و تماس تلفني به عنوان يك شركت بزرگ جلوه دهد. فريب براي بزرگ جلوه دادن خود، لااقل در اين مورد نتيجه ي معكوس داد. اين منشي مي نويسد: « مدير من، مردي را از راديو به صرف ناهار دعوت كرد تا درباره ي گرفتن نمايندگي ايستگاه راديويي اش با وي مذاكره كند. او فكر كرد كه اين مرد مجبور خواهد بود كه بلافاصله تصميم گيري كند، لذا خيلي بزرگ نمايي كرد و به او گفت كه 5 كارمند داريم و بسياري از دروغ هاي ديگر. پس از چند ساعت، بعدازظهر همان روز، مرد با جيمي ( مديرمان) تماس گرفت و به وي گفت كه فردا تا ديروقت مي ماند و جايي نخواهد رفت، تا همه ي كارمندان را ملاقات كند. طبيعتاً مديرمان هيچ راه ديگري نداشت جز اينكه كساني را پيدا كند كه وانمود كند كارمندانش هستند. بنابراين جيمي برادرش، يك حسابدار و همين طور برادر ناتني اش، يك تداركاتچي و يكي از اقوام خريدار قبلي فروشگاه را خبر كرد كه بيايند و به جاي كارمندان بنشينند. بايد بگويم كه اين يك وضعيت بهت آور بود. »

بازرگانان كوچك، مكرراً تلاش مي كنند تا كارشان را براي مشتري در ابعاد مختلف، مهم و بزرگ جلوه دهند. به عنوان مثال كارمندي كه در يك شركت حسابداري در حومه ي نيويورك استخدام شده بود، واقعه ي مشابهي را تعريف مي كند: « زماني را به خاطر مي آورم كه يكي از مشتريان خواست كه مجدداً مدارك پرونده ارجاعي اش كه در روز قبل آورده بود، بررسي شود. يكي از خانم هايي كه آنجا كار مي كرد هميشه كارهاي تمام نشدني خانه اش را به آنجا مي آورد كه انجام دهد و او دقيقاً همان كسي بود كه مي بايست پرونده ي آن مشتري را بررسي كند. مشتري منتظر پاسخ بود و من اين موضوع را به مدير گزارش دادم. مدير گفت: « به او بگوييد كه پرونده ي ارجاعي شما براي تكميل به دفتر ديگر ما ارسال شده است و ما نمي توانيم در حال حاضر به آن مراجعه كنيم. مشتري هرگز نمي دانست كه دفتر ديگر، اتاق يكي از كارمندان بود. »

همان گونه كه در مثال هاي فوق ديديم، كم كردن هزينه ها در كسب و كارهاي كوچك، همه گير شده است. مالك با هر روش غيرقابل باوري هزينه ها را كاهش مي دهد، مثل استفاده از تجهيزاتي كه از طريق هيئت انتخابي مردم در تصميم گيري براي آموزش در نيويورك، فراهم شده است. اين كارمند مي نويسد: « مدير به ندرت براي تجهيزات پول پرداخت مي كرد. مادرش چيزهايي مثل كاغذ، گيره كاغذ و غيره را از مدرسه اي كه در آن كار مي كرد، مي آورد. اينكه ما نتوانستيم از مادرش ماشين تحرير بگيريم، من را متعجب كرد ». اگرچه مدير نتوانست ماشين تحرير را از مدرسه ي مادرش بگيرد، اما راه حل مؤثر ديگري را برگزيد. اين كارمند شرح مي دهد: « در حالي كه ما درگير اين مسئله بوديم، بايد بگويم كه در حدود 10 ماه از انواع مختلف ماشين تحريرهاي مجاني استفاده كرديم. جيمي به من مي گفت كه با يك شركت ماشين تحرير تماس بگيرم و بگويم كه ما قصد خريد يك ماشين تحرير را داريم و به همين دليل پيش از خريد، مي خواهيم براي مدتي، آن را امتحان كنيم. بعد از اينكه ماشين تحرير را مي گرفتيم، فروشنده بعد از چند روز يا چند هفته براي مطلع شدن از اينكه ما قصد خريد داريم يا نه، تماس مي گرفت. من با گفتن اينكه دختري كه از دستگاه استفاده مي كند، بيمار است يا كسي كه تصميم مي گيرد، حضور ندارد يا ما وقت كافي براي امتحان دستگاه نداشته ايم، وقت تلف مي كردم. با اين روش ما هر ماشين تحريري را حداقل دو هفته و حداكثر تا دو ماه استفاده مي كرديم.

شركت كوچك ديگري نيز استفاده ي خوبي از اموال ديگران مي كرد. اين شركت سيستم هاي تلويزيون مداربسته را به فروشگاه ها، بيمارستان ها و كارخانه ها مي فروخت، اجاره مي داد و آن ها را تعمير مي كرد. وقتي مشتري ها لوازم را براي تعمير مي آوردند، شركت آن ها را بيشتر از زمان مورد نياز نگاه مي داشت. علت اين امر را دفتردار شركت چنين توضيح مي دهد. « وقتي ما لوازم را براي تعمير مي گيريم، آن را تعمير مي كنيم اما ديرتر به مشتريان اطلاع مي دهيم. ما به آن ها مي گوييم: بله، ما منتظر قطعه اي هستيم كه بايد از كارخانه برسد و تا دو هفته طول خواهد كشيد. در اين بين، ما وسيله ي آن ها را به ديگران اجاره مي دهيم. »

خانم جواني كه سال ها در اردوگاه تابستاني كوچكي در بخش شمالي نيويورك كار كرده، فاش كرد كه چگونه صاحب اردوگاه از تهيه ي غذا براي كساني كه به اردو مي آمدند، سود مي برد. « من فكر مي كنم كه پدر و مادرها، اگر مي دانستند كه مدير اردوگاه از كجا غذاي كمپ را تأمين مي كند، به شدت جا مي خوردند. وي اغلب نيمه شب با وانتش به سوي شهر مي رود و جلوي كليساي كوچكي توقف مي كند. وي در تاريكي مطلق شب پس از گشت زدن در محيط اطراف، كارتن ها را پر مي كند و كارتن هاي غذا را به داخل خودرو منتقل مي كند. اين غذا براي توزيع در ميان نيازمندان به كليسا تقديم شده است، ولي كشيش با تخفيف بالايي، آن را به وي مي فروشد. بنابراين، كشيش پول به دست مي آورد و مدير اردوگاه پول پس انداز مي كند.

يكي ديگر از اقدامات اين چنيني براي پس انداز پول اين بود كه مدير يك هتل تفريحي بسيار كوچك در كتسكيل به طور ناگهاني، تعداد دستمال كاغذي ها، روبالشي ها، ملحفه ها، روتختي ها و حوله ها را محدود كرد. به طوري كه ديگر تعداد كافي از اين لوازم در اتاق ها قرار نمي گرفت. يكي از پيشخدمتان هتل، بازي چرخ و فلكي تختخواب ها را چنين شرح مي دهد؛ بعضي اوقات اتاق ها آماده بودند و گاهي هم نبودند، چون تختخواب ها به اتاق هايي منتقل مي شد كه افراد بازديد مي كردند. اما افرادي كه براي اقامت به صورت غيرحضوري ثبت نام مي كردند، وقتي به آنجا مي آمدند ايراد مي گرفتند كه چرا تختخواب ها مناسب نيست. آنجا مهمان ها را دست به سر مي كردند و عموماً تختخواب ها را از يكي مي گرفتند و به ديگري قرض مي دادند. فقط روتختي ها براي راضي نگهداشتن مهمانان تا جايي كه ممكن بود توسط مستخدماني كه نه تنها تعدادشان كافي نبود بلكه آموزش چنداني هم نديده بودند، عوض مي شدند. براي پس انداز پول از محل حقوق نگهبانان، ديگر مستخدمان آنجا وظايف نگهبانان را بدون توجه به مهارت هايي كه بايد يك نگهبان داشته باشد، به طور شيفتي انجام مي دادند، گاهي هم به عنوان پادو كار مي كردند.

شركت هاي كوچك ديگر نيز، از روش هاي متفرقه و گوناگوني، مشغول پس انداز يا به دست آوردن مقادير ناچيز پول بودند. كارگري كه در يك فروشگاه ديگري استخدام شده بود، گزارش داد كه « اگر محصولي با نمونه ي مجاني آن به فروشگاه مي رسيد، تا جايي كه امكان داشت به صورت جداگانه به فروش مي رسيد ». اين مسئله در داروخانه و فروشگاه هاي ديگري هم گزارش شده است.

همچنين بسياري از فروشگاه هاي كوچك، امتيازهاي ديگري از كارخانه ها مي گرفتند. تنها اين مشتريان نيستند كه مشتاقانه، كوپن هاي روزنامه ي شنبه را براي معاوضه از روزنامه جدا مي كنند، بلكه برخي از مغازه داران نيز چنين مي كنند. برطبق اظهارات يك كارمند در داروخانه محلي، كوپن كندن يك راه ساده اما غيرقانوني، براي كاسب ها در پس انداز پول هاي اندك است. كارمند اين روند را اين گونه توضيح مي دهد: « مالك فروشگاه ها و سوپرماركت ها، به راحتي مي توانند اين كوپن ها را جدا كنند و سپس ادعا مي كنند كه از مشتريان گرفته اند. چرا كه كارخانه ها راه حل مناسبي براي بررسي اين موارد ندارند، البته به غير از تعداد كمي از كارخانه ها كه سالانه صدها دلار از طريق اين كوپن ها به دست مي آورند. اگرچه برخي از شركت ها، فهرست ثبت نام ها را به عنوان مدرك، مطالبه مي كنند، اما اين موضوع نيز به راحتي با ضميمه كردن فهرست ثبتي، قابل حل است. وقتي مالك فروشگاهي كه من در آن كار مي كردم، مي ديد كه چقدر راحت مي تواند پول پس انداز كند، هيجان زده مي شد و 20 نسخه از روزنامه ي ديلي نيوز را در روز موردنظر كه كوپن ها فراوان بود، مي خريد. شنبه روز بزرگي براي كوپن ها است و چون خريد 20 روزنامه شنبه، ممكن است كمي گران تمام شود، مالك داروخانه به شيريني فروشي همسايه مي رفت و به مالك آنجا، هديه ي كوچكي در قبال دريافت روزنامه هاي پس مانده، پيشنهاد مي داد. كار من جمع آوري روزنامه ها از گوشه و كنار و بريدن كوپن هاي مناسب بود.

كارمند يك سوپرماركت گزارش داد كه ديگر كارمندان اين فروشگاه فعاليت هايي براي كمك به خود را كشف كرده اند. او به طور خلاصه مي نويسد: « برخي از كارمندان از ساحل برمي گشتند، از شامپويي استفاده مي كردند و دوباره در قفسه مي گذاشتند. وقتي از فروشگاه بيرون مي روند، امكان دارد خوشبوكننده را بردارند، استفاده كنند و سپس در جاي قبلي قرار دهند. »يكي از معاونان مدير در همان فروشگاه، ظاهراً اين ضرب المثل را عنوان كرده است: نصف يك نان بهتر از هيچي است. با اشاره به اين ضرب المثل، كارمند نتيجه مي گرفت كه او بسته ي نان را از قفسه برمي داشت، يك يا دو نان را از آن بيرون مي آورد و بقيه را با همان قيمت در قفسه براي فروش مي گذاشت. او همواره مي گفت: « هيچ كس به اين نكته توجه نمي كند كه يكي، دو تكه نان ممكن است كم باشد ».

همچنين در يك فروشگاه كوچك لباس، كارمندي گزارش داد كه يكي از سه كارمند مشغول به كار در آنجا كه عنوان معاون مدير را هم داشت، لباس هاي تازه رسيده را براي استفاده ي شخصي خود برمي داشت. « وقتي كه معاون مدير مدل جديدي لازم داشت، مدل ها را از فروشگاه به خانه مي برد، مي پوشيد و وقتي ديگر نيازي به آن نداشت، برمي گرداند. سپس آن لباس به عنوان يك جنس جديد به فروش مي رفت ».

البته، اين فقط عاملان خرده بورژوا نيستند كه اموال را استفاده مي كنند و بعد به عنوان كالاي جديد مي فروشند. در طول دهه ي 1980، كارمندان شركت كرايسلر، كيلومترشمار خودروهاي جديد را قطع كردند و از خودروها هفته ها و حتي ماه ها استفاده كردند. سپس كرايسلر، آن ها را به دلال ها به عنوان خودرو جديد فروخت، در حالي كه بسياري از آن ها، خراب و گاهي تعمير شده بودند.

به طور كلي همان طور كه توسط كارگري كه در مغازه ي خرده فروشي، اجناس تزئيني مي فروخت، نشان داده شد، كسب و كار كوتاه مدت، حيله ها و فريب هاي كوتاه مدت را ايجاب مي كند. دو فروشنده براي فريب مشتريان ساده لوح از حيله ي ساده اي استفاده مي كردند. به اين شكل كه يكي از فروشندگان وانمود مي كرد مشكل شنوايي دارد. اين كارگر چگونگي عملكرد اين فريب ساده را براي ما شرح داد: « يكي از فروشندگان از يك سمعك استفاده مي كرد در حالي كه فروشنده ي ديگري كه در فروشگاه به همراه او كار مي كرد، شنوا به نظر مي رسيد. اين در حالي بود كه عملاً فروشنده ي اولي هم به اين سمعك نيازي نداشت، اين تنها وسيله اي براي فريب مشتريان ساده لوحي بود كه اصلاً به آن ها مشكوك نمي شدند. آن ها برنامه ويژه اي داشتند. در آن فروشگاه كالاهاي مشخصي وجود داشت كه برچسب قيمت نداشتند و زماني كه مشتري در مورد قيمت از آن ها سؤال مي كرد، فروشنده به آن ها مثلاً مي گفت: 33 دلار و براي تأييد قيمت آن، از فروشنده اي كه مثلاً كم شنوا بود سؤال مي كرد و آن فروشنده ي كم شنوا نيز در كمال تعجب مي گفت: بله 23 دلار. او به گونه اي وانمود مي كرد كه قيمت اوليه را نشنيده است، مشتري نيز آن كالا را با قيمت 23 دلار مي خريد و احساس مي كرد كه اين كاهش قيمت به عنوان تخفيف است و اين امر باعث رضايت او مي شد، اين در حالي است كه اين كالا با قيمت 17 دلار به فروش مي رسيد و نهايتاً آن دو فروشنده مبلغ مازاد بر قيمت اصلي كالا را كه با فريب آن مشتري به دست آورده بودند، به صورت مساوي ميان يكديگر تقسيم مي كردند.

كسب وكار كوچك: تعميرات، تنظيمات و خدمات ساختگي و دروغين

برخي از كارگران طيف وسيعي از خدمات، تنظيمات و تعميراتي را كه ظاهراً به شكلي درستكارانه به برخي از مشتريان پيشنهاد شده بود، برايمان نقل كردند. به عنوان مثال يك فروشنده ي كفش، ماجراي خانمي را برايمان گفت كه در حالي كه از رنگ دادن كفش هايي كه از آن فروشگاه خريده بود به جوراب شلواري اش شكايت مي كرد، وارد فروشگاه شد. به دليل اظهار شكايت آن خانم در فروشگاه، مدير به فروشنده گفت كه براساس دستورالعمل، برگه ي سفارشي براي تعمير اين كفش تهيه كند. طبيعتاً اين كفش ها هرگز براي تعمير به بيرون از فروشگاه فرستاده نمي شد و همچنان در قفسه باقي مي ماند تا اينكه آن خانم برگشته و آن ها را تحويل بگيرد. با اين حال يا اين رفتار مدير فروشگاه، مؤثر واقع مي شد يا اينكه آن خانم از بازگرداندن اين كفش و تعمير مجدد آن منصرف مي شد.

فروشنده ي يك لباس فروشي در خيابان كوئينز، هم سازي هاي گمراه كننده اي ارائه مي كرد. در واقع او تخصصش در فريب ديگران را « هم سازي گمراه كننده » ناميده است. اين هم سازي، اقدامي ساده در تغيير اندازه ها است. براي مثال اگر يك مشتري، در ويترين بلوز آبي رنگي با اندازه ي كوچك مشاهده كند و از ما سايز متوسط آن را بخواهد، ما مي توانيم آن لباس با سايز كوچك را به انبار برده و برچسب اندازه ي آن را به سايز متوسط تغيير دهيم. اين در حالي است كه ما اصلاً از سايز متوسط آن لباس آبي رنگ در اختيار نداريم و ضمناً بدين منظور ما مكاني را در قسمت عقب فروشگاه در نظرگرفته ايم. البته گاهي نيز زحمت تغيير اندازه ي لباس ها را به خودمان نمي دهيم، چون مدل هاي ويژه اي تحت عنوان رپ وجود دارند كه مدل هايي عامي است و اندازه ي كاملاً مشخصي ندارند، ما نيز برخي از فروشمان را بر همين اساس انجام مي دهيم.

فروشنده ي يك فروشگاه پوشاك مردانه داستان مشابهي را درباره ي چنين هم سازي هاي ساختگي و دروغيني براي ما تعريف كرد. او گفت كه يك خياطي، در قسمت پشت فروشگاه براي انجام انواع مختلفي از حيله ها از طريق اعمال تغيير در لباس هاي آماده وجود داشت. يكي از آن ها عملي است كه مي توان آن را ميان بر تغييرات ناميد. روزي فروشنده لباسي را به مشتري فروخت كه شلوار آن مي بايست مقداري بزرگ تر مي بود و مشتري هم آن لباس را براي عصر همان روز نياز داشت. با اين حال خياط به او گفت كه اين تغييرات را بعدازظهر انجام مي دهد و مي تواند آن لباس را براي فرداي آن روز آماده كند.

بعد از اينكه آن مشتري آنجا را ترك كرد، آنچه را كه خياط انجام داد بسيار سخت مي توان باور كرد. او از يك تخته براي كشيدن قسمت پايين شلوارها استفاده مي كرد و به من كه در آنجا حضور داشتم گفت كه قصد ندارد زياد آن را بكشد. او از آن مشتري متنفر بود و ظاهراً اين كار را براي كساني كه آن ها را دوست ندارد انجام مي دهد. آن مرد معمولاً براي بردن لباس مشتريان به مغازه ي خياطي در آنجا بود و از اين رو فرصت بزرگ براي مشاهده ي اقدامات خياط را در اختيار داشت. او بيان كرد كه آن خياط چنين كارهايي را در مورد لباس هاي ورزشي و ديگر لباس ها كه به اندكي افزايش قد احتياج داشتند نيز انجام مي داد. حتي گاهي خياط هيچ تغييري در شلوارها ايجاد نمي كرد و مشتريان نيز از اين امر مطلع نمي شدند. آنچه در ميان همه ي اين نيرنگ ها و حيله ها بسيار موجب ناراحتي من مي شد، اين بود كه مدير فروشگاه نيز از بعضي از اين اعمال آگاه بود، حتي در بعضي مواقع خود به خياطي مراجعه مي كرد و خياط را در انجام چنين اقداماتي راهنمايي مي كرد. سرانجام كارگري كه با يك دام پزشك كار مي كرد، توضيحاتي درباره ي حيله هاي نه چندان بزرگي كه توسط آن ها براي كاهش هزينه ها، افزايش سود و فريب دادن مشتريان انجام مي شد، ارائه كرد. او ابتدا از حسابگري هاي آن دكتر براي ما تعريف كرد؛ دكتر او را وادار مي كرد كه قوطي هاي قرص را هر روز صبح پر كند. وي مي نويسد: « دكتر به من مي گفت كه هريك از قوطي هاي قرص را با 10، 24 و 100 قرص پر كنم و او هم براي پر كردن هريك از اين قوطي ها به من مبلغي را پرداخت مي كرد. اين امر تعجب برانگيز بود كه تنها تعداد اندكي از مردم به اين امر پي برده و مجدداً باز مي گشتند. البته من هم به دكتر اطلاع مي دادم و او براي عذرخواهي از آن ها به دليل اين اشتباه از اتاق خود بيرون مي آمد. مردم به دكتر ايمان داشتند چرا كه او يك پزشك بود و آن ها فكر مي كردند، اين تنها يك اشتباه كوچكي بوده كه درباره ي تعداد قرص ها اتفاق افتاده بود و دكتر نيز فردي صادق به نظر مي رسيد. او سود زيادي از هريك از بسته هاي صدتايي كه هيچ كس آن ها را پس نمي آورد، كسب مي كرد كه حتي فكرش را هم نمي كرد. »كارگر بيان كرد كه حتي در بعضي مواقع دكتر نسخه هاي بسيار گران قيمتي مي نوشت و به دستيار خود مي آموخت كه قوطي آن قرص ها را با ويتامين هاي معمولي پر كند.

زماني هم كه اقدامات دكتر مؤثر و مفيد واقع نمي شد و حيوانات مي مردند، دكتر اقدام بسيار حيله گرانه ي ديگري را در مورد آن دسته از مشترياني كه نگران دفن حيوانات خود بودند، انجام مي داد. آن كارگر اظهار داشت: « زماني كه من در آنجا مشغول به كار بودم عده اي از مشتريان درخواست مي كردند كه جسد سگ هاي مرده شان، در قبرستان دفن شود كه براي اين كار نيز مبلغ اضافه تري در حدود 60 دلار پرداخت مي كردند. آنچه كه من مشاهده مي كردم اين بود كه لاشه ي آن ها هرگز در چنين مكاني دفن نمي شد. آن دكتر براي اقدامي كه هرگز انجام نمي داد سود بسيار زيادي به دست مي آورد. او لاشه ي حيوانات را در كارتن بسيار بزرگي قرار مي داد و واحد جمع آوري زباله كه خصوصي هم بود با دريافت پول اندكي از آن دكتر، آن ها را از آنجا منتقل مي كرد، البته آن مبلغ در برابر پولي كه آن دكتر دريافت مي كرد بسيار ناچيز بود ».

بوي خوش اعمال ناپسند

رشوه

اظهارات بسيار زيادي درباره ي رشوه در اين مقاله ارائه شده است. كاركنان چندين رستوران و فروشگاه، برخي بر مبناي مشاهدات مستقيم و برخي ديگر نيز با اطمينان ولي بدون ذكر منبع دريافت اطلاعات، اظهار داشتند كه بازرسان بسيار زيادي با پيشنهاد رشوه براي تأييد اقداماتي كه ملزم به رعايت آن ها بودند، روبرو شدند كه اين اقدامات چه بسا از سوي آن ها انجام نگرفته بود. كارمندي كه در سال 1970 در يك اغذيه فروشي در شهر نيويورك كار مي كرد، توضيح مي دهد كه در تعطيلات زمستاني كريسمس، چگونه به پليسي كه از بخش محلي به آنجا آمده بود پيشنهاد رشوه كرد يا كارگراني كه براي يك كارخانه ي توليد پوشاك كار مي كردند از رشوه هاي ارائه شده توسط خريداران ياد كردند.

صنعت ساختمان سازي شهر نيويورك، به مدت سه دهه به خاطر فساد حاكم در آن براي همگان كاملاً شناخته شده بود. دامنه ي فساد اين صنعت در شهر نيويورك گسترش چشمگيري يافته بود به طوري كه از باجگيري از كارگران ساختماني گرفته تا بهره مندي از نفوذ سياسي و اجحاف به ديگران ادامه پيدا مي كرد. در تحقيق ما چهار كارگري كه براي چهار شركت ساختماني مختلف كار مي كردند، اظهار داشتند كه رشوه دادن به ناظران شهرداري، پليس و كاركنان اتحاديه امري عادي و پيش پا افتاده بود. يكي از اين كارگران كه از ابتداي دهه ي 1970 به مدت سه سال براي صاحب يكي از اين شركت هاي ساختماني كار مي كرد، برايمان تشريح كرد كه قبل از اتمام يك پروژه ي ساختماني، اين پروژه مي بايست توسط يك بازرس كارآزموده ي شهرداري از جهت ايمني به خوبي بررسي و مورد تأييد قرار مي گرفت. اگر آن پروژه تأييد نمي شد، مي بايست تخريب و مجدداً ساخته مي شد كه زيان بزرگي براي اين شركت داشت. بنابر تجربه من دريافته بودم كه اگر بازرس به خاطر زماني كه صرف كرده پاداشي دريافت نكند، يك ساختمان با ضريب كيفيت بالا نيز مي تواند گواهي نامه ي بازرسي دريافت نكند. به عبارت ديگر، يك ساختمان غيرايمن و ضعيف، تنها به اين دليل كه به آن ناظر پاداش عادلانه اي پرداخت شده است، مي تواند با رتبه ي « الف » همچنان بالا رود. نكته ي مهم و قابل تأمل در اينجا بر اين حقيقت استوار است كه يك پروژه ي ساختماني ضعيف كه مورد تأييد نيز واقع شده است موجب شكل گيري يك مخاطره ي عمومي خواهد شد.

سپس به تشريح اقدامي مي پردازد كه به صورت مشروح در گزارش كميسيون ناپ ارائه شد، كه در آن گزارش فساد موجود در نيروهاي پليس شهر نيويورك در سال 1970مورد بررسي قرار گرفت. تمامي شركت هاي ساختماني ملزم به دريافت مجوز از نيروي پليس مستقر در هر منطقه بودند. هريك از اين مجوزها نشان مي داد كه در طول عمليات ساخت هيچ يك از پياده روها و خيابان ها مسدود نخواهد شد. با توجه به ماهيت اين كار، امكان ناپذيري و عدم تحقق اين عمل در مورد بارگيري و تخليه ي مصالح، ابزار، بتن و ديگر موارد، ‌قابل درك است. در نتيجه تمامي شركت هاي ساختماني با توجه به مفاد مندرج در اين قانون مجبور به نقض آن خواهند شد، چرا كه عدم انطباق يك قانون با شرايط واقعي و در جريان، منجر به نقض آن خواهد شد و اگر شما نيز درصدد حفظ شركت خود باشيد مجبور خواهيد بود به پليس رشوه پرداخت كنيد.

يكي ديگر از پاسخ دهندگان كه در سال 1970 به عنوان كارگر و كمك نجار براي يك شركت ساختماني كار مي كرد، درباره ي پولي كه به ناظران پرداخت مي شد گفت كه چنين پول هايي مي تواند پرداخت شود كه اين امر موجب چشم پوشي بر اشتباهات و موارد اختلاف مي شود. پرداخت رشوه به ناظران طي سال هاي دهه ي 1970 كاملاً نهادينه شده بود. براساس اظهارات آن كارگر يك فهرست قيمت كاملاً رسمي وجود داشت كه انواع مختلف نقض قوانين به همراه مبلغي را كه بايد براي آن پرداخت مي شد، نشان مي داد، به طوري كه با پرداخت 25 دلار، ناظر به شما اجازه خواهد داد كه سوراخ ايجاد شده در يك ديوار گچي را به جاي تعمير با شبكه هاي سيمي با روزنامه مرمت كنيد و با پرداخت 75 دلار به جاي تعبيه ي سيستم پرتاب زباله يك دريچه معمولي براي پرتاب زباله ايجاد كنيد.

خانمي كه براي مدت 5 سال در دهه ي 1970 به عنوان منشي يك شركت ساخت و تعمير ساختمان مشغول به فعاليت بوده، بيان كرد كه پرداخت چنين مبالغي اساساً جزو هزينه هاي ثابت هرگونه كسب و كار و فعاليت محسوب مي شد. او گفت: « نخستين باري كه شركت شروع به ساخت يك ساختمان كرد، مديرمان از پرداخت چنين پول هايي به ناظران و كاركنان اتحاديه سر باز مي زد كه در نهايت اين امر منجر به تعطيلي شركت شد و براي راه اندازي دوباره ي شركت، آن ها تمام پول هايي را كه بايد به عنوان رشوه مي گرفتند، دريافت كردند. همان طور كه حضور ناظران در مراحل متعددي از ساخت و ساز لازم و ضروري است، بر همين اساس مي توان گفت كه پرداخت پول براي زماني كه ناظران صرف مي كنند نيز ضروري به نظر مي رسد. پرداخت چنين پول هايي معمولاً در فهرست هزينه ها ثبت مي شد و مشتريان نيز بعضاً مي توانستند در فرم افزايش قيمت چنين پرداخت هايي را لحاظ كنند ».

نژادپرستي

كارگران متعددي از سياست هاي نژادپرستانه ي موجود در كار ياد كردند، به طوري كه اين سياست ها هم در استخدام كارگران با جايگاه اجتماعي پايين و كم ارزش و هم در ارائه ي خدمات به چنين مشترياني نمايان است. اين عمل براساس قانون منع تبعيض، غيرقانوني است، با اين وجود در اينجا باز هم چنين سياست هايي به كار گرفته مي شوند. جواني كه فرم استخدام يك رستوران زنجيره اي را پر كرده بود، اين عمل را كه به ظاهر غيرقانوني است در واحد استخدام آن رستوران مشاهده كرد. وي گفت: « تعدادي از افرادي كه قبل از من در صف بودند از امريكاي جنوبي بودند و سياه پوست. به آن ها گفته شده بود كه تنها براي پادويي و پيشخدمتي مي توانند استخدام شوند. اما زماني كه من به عنوان يك فرد سفيدپوست روبروي پيشخوان قرار گرفتم، مدير به من گفت كه يك شغل منشي گري براي تو در رستوراني در بالاي شهر نيويورك سراغ دارم. در آن زمان به تابلوي اعلانات نگريستم كه روي آن درج شده بود: يك فرصت برابر شغلي. اما من شاهد يك استخدام نابرابر بودم. »

كارگر ديگري كه در بخش تحويل غذاي رستوران كار مي كرد، وضعيت مشابهي را مشاهده كرد. آنچه كه بيانگر اين حقيقت بود، كار كردن تنها سه سياه پوست در آنجا بود؛ يك مرد بلندقد حدوداً 40 ساله به عنوان نگهبان خصوصي رستوران كار مي كرد و دو كارگر ديگر نيز بودند كه بعد از بسته شدن رستوران به نظافت كف آن مي پرداختند. مديريت رستوران هرگز به يك سياه پوست به عنوان صندوق دار يا حتي كمك صندوق دار اعتماد نمي كرد.

يك منشي كه در يك داروخانه ي كوچك در بروكلين كار مي كرد، نگرش مديرش را درباره ي مشتريان كم ارزش برايمان شرح داد: « او معتقد بود كه اين داروخانه نقطه ي اوج تمام نژادپرستي ها است. پيام دروني و مستتر در اين داروخانه اين است كه ما هيچ چيزي براي يك مشتري رنگين پوست نداريم. اين در حالي است كه تعداد زيادي از مردمان اسپانيايي زبان در مجاورت ما زندگي مي كنند كه به سختي مي توانند انگليسي صحبت كنند، ولي زماني كه آن ها وارد داروخانه مي شوند، مديرم براي فهميدن اينكه آن ها چه مي خواهند، تاب و تحمل ندارد. »

سرانجام كارگري از تجربه اش در يك آژانس كاريابي در خيابان وال استريت برايمان گفت. جايي كه او در آنجا كار مي كرد با متقاضيان اشتغال به كار مصاحبه مي شد. اظهارات او اگرچه مستقيماً نمايانگر عدم صداقت جاري در آن شركت نبود، اما روش ها و تكنيك هايي كه براساس آن ها استنباط هاي شهودي سريعي درباره ي متقاضي شغل صورت مي گرفت و نيز چگونگي رفتار با فردي كه ظاهراً ويژگي هاي مطلوب را ندارد، قابل رؤيت بود. او بعد از نوشتن اظهاراتش به دفتر كار من آمد و گفت كه درباره ي بيان تكنيك اين شركت براي برخورد با متقاضيان مردد است ولي با اين وجود آن را بيان مي كند. او به من گفت وقتي يك سياه پوست كه متقاضي شغلي بود وارد شركت مي شد، مسئول شركت يك رويه ي محرمانه و در عين حال ساده را براي اينكه به فرد پشت تلفن بفهماند كه متقاضي، يك سياه پوست است به كار مي گرفت. او پس از آنكه متقاضي وارد شركت مي شد، با كارفرمايي تماس مي گرفت و با وي گفتگو مي كرد، او به كارفرما مي گفت: ما الان اينجا يك متقاضي جديد داريم. اين رمزي براي افراد سياه پوستي بود كه براي كار مراجعه مي كردند. كارفرما نيز بدون اين كه اين كار او نقض قانون كارمنديابي عادلانه تلقي شود، مي گفت كه اين شغل به فرد ديگري سپرده شده است.

ارائه ي اسكناس هاي جعلي

ممكن است كسي تعجب نكند اگر بفهمد كه يك شركت كوچك با اعتبار و شهرت مشكوك گاه گاهي اسكناس هاي جعلي به برخي از مشتريان فقير و بيچاره اش مي دهد. اين در حقيقت همان چيزي است كه كارگر فروشگاه خرده فروشي لانگ آيلند كه اجناس وارداتي و ارزان قيمت مي فروخت، برايمان بيان كرد.

اما آنچه كه حيرت انگيز است، ماجرايي است كه در يكي از واحدهاي معروف ترين فروشگاه هاي كفش زنانه روي داد. سياست فروشگاه اين بود كه صندوق دار از دريافت تصادفي پول هايي كه توسط مشتريان ارائه شده، بگذرد و اقدام خاصي در برابر آن ها انجام ندهد. بنا به گفته ي يكي از فروشندگان پاره وقتي كه به مدت دو سال در آنجا كار مي كرد، زماني فروشگاه به يكي از بزرگ ترين دريافت كنندگان پول هاي جعلي تبديل شده بود. مسئولان فروشگاه با پليس اف. بي. آي براي بازجويي و تحقيق از صندوق داران و برخي از فروشندگان تماس گرفت. بعد از اينكه تحقيقات پليس به پايان رسيد، آن فروشنده گفت به ما اطلاع دادند كه در صورت مشاهده مجدد چنين چيزي، پول جعلي دريافتي را يا براي تعويض بايد به خود مشتري برگردانيم يا اينكه بايد به اداره ي امنيت منتقل شود.

هرزه نگاريِ زيستي معمولاً زماني به كار مي رود كه برخي از شركت ها كه بيشترين آلودگي زيستي را ايجاد مي كنند، در تبليغات مصوّر و مكتوبشان به گونه اي رفتار مي كنند كه گويي درصدد كمك براي رفع آلودگي هاي محيطي هستند. كارگري كه به مدت سه سال به عنوان راننده ي جرثقيل در كارخانه اي در قسمت شمالي نيويورك كه نوشيدني هاي شناخته شده اي توليد مي كرد مشغول به كار بود، روايتي براي ما شرح داد. براي رقابت با دو كارخانه ي توليدكننده ي بطري هاي شيشه اي و فلزي، شركت توليد كننده ي نوشابه ها با نام اي. بي. سي اقدام به آگاه سازي زيست بوم شناسانه اي از طريق بزرگ نمايي آثار مخرب بطري هاي فلزي و شيشه اي بر محيط زيست كرد. بنا به گفته ي آن كارگر، متأسفانه اين شركت كاري را كه ديگران را به انجام آن ترغيب مي كرد، انجام نمي داد. اين شركت محصولات زائد و خراب شده را در استخري كه در محل كارخانه قرار داشت مي ريخت تا از اين طريق هم برچسب هاي كاغذي روي شيشه ها از بين برود و هم محلول اسيدي مورداستفاده، موجب استريليزه شدن شيشه هايي كه مجدداً قابل استفاده هستند، شود.

پي‌نوشت‌ها:

1.Balzac.

2.Bernard Malamud.

3.C. Wright Mills.

4.White Collar.

منبع مقاله :

بلومبرگ، پل، (1390)، جامعه ي غارتگر: فريب در بازار آمريكايي، ترجمه مؤسسه خط ممتد انديشه، تهران: اميركبير، چاپ اول

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...