Dreamy Girl 6672 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۴ روش شناسي اقتصاددانان کلاسيک و منتقدان آنها (1) نويسنده: دکتر يداله دادگر در بخش هاي اول و دوم اين نوشته، روش شناسي کلاسيک ها ذکر خواهد شد و در بخش هاي بعدي به ملاحظات روش شناختي اقتصاددانان مکتب تاريخي و سوسياليست ها ( منتقدان کلاسيک ها ) پرداخته مي شود. ترتيب بحث روش شناسي کلاسيک ها نيز چنين است که ابتدا نقطه نظرهاي روش شناختي اسميت، بنتام، مالتوس و ريکاردو بيان مي شود، سپس به ديدگاه هاي روش شناختي ديگر کلاسيک ها پرداخته مي شود. 1. آدام اسميت و روش شناسي اقتصاد پيش از پرداختن مستقيم به عقايد روش شناختي اقتصاددانان کلاسيک ذکر چند نکته را لازم مي دانيم. يکي اين است که عده اي عقيده دارند روش شناسي اقتصاد از زمان ظهور علم اقتصاد و بروز مکتب کلاسيک مطرح شده است. دوره ي حاکميت مکتب کلاسيک را مي توانيم از سال 1776 ( سال انتشار کتاب ثروت ملل آدام اسميت ) تا 1870 ( سال آغاز تدوين انديشه ي نهايي گرايان ) ذکر کنيم. در عين حال با وجود طرح روش هاي تجزيه و تحليل در اقتصاد، از زمان کلاسيک ها بحث هاي روشن تر و دقيق تر روش شناسي اقتصاد عمدتاً در زمان نهايي گرايان و نئوکلاسيک ها تدوين شد. حتي برخي مباحث پايه اي تر در روش شناسي اقتصاد، از زمان انتشار مقاله ي معروف رابينز ( در سال 1932 ) وارد ادبيات اقتصاد شد. نکته ي دوم اين است که برخي از صاحب نظران روش شناسي اقتصاد تصريح مي کنند که گرچه آدام اسميت و ديگر کلاسيک هاي اوليه به اصول روش شناختي توجه داشته اند، اما آن قدر اصول مربوطه را آشکار و شفاف مي ديدند که نيازي به بيان آن ها احساس نمي کردند. (1) مثلاً خود اسميت روش هاي مختلفي در نوشته هاي خود به کار برده است. او در بخش هاي اول و دوم کتاب ثروت ملل از روش ايستاي مقايسه اي استفاده کرده است، اما در سه بخش بعدي همان کتاب و در اغلب بخش هاي کتاب عواطف ( يا احساسات ) اخلاقي، روش هاي مورد استفاده ي مکتب تاريخي اسکاتلند را به کار برده است. به نظر مي رسد روش هاي مکتب مذکور از يک سو مبتني بر کنش متقابل ميان شيوه هاي توليد اقتصادي و اصول مربوط به ماهيت انساني، و از سوي ديگر پايبند اصولي چون سادگي و زيبايي اند. (2) در هر حال مي توانيم بگوييم روش شناسي اسميت ملغمه اي از ذهن گرايي و تجربه گرايي را پوشش مي دهد. به عقيده ي بلاگ، آدام اسميت در رساله اي که 60 سال پس از نوشته شدن کتاب اصول نيوتون نوشت (3)، روش او را روشي توصيف کرده است که توسط آن مي توان پديده هاي مختلفي را به هم مرتبط ساخت. (4) آدام اسميت با توجه و تأکيد بر فرض نوع دوستي در انسان از يک سو و رفتار نفع شخصي گرايانه ي همان انسان از سوي ديگر، در کاربرد روش نيوتون ( براي هماهنگ سازي دو عنصر ظاهراً متضاد پيش گفته ) هم در اخلاق و هم در اقتصاد تلاش زيادي به عمل آورده است. (5) اسميت برعکس ديدگاه عمومي و رايج زمان خود ( که پس از انقلاب هاي کوپرنيکي و نيوتوني در نزد آنان، ديدگاه مکانيک نيوتوني حقيقت محسوب مي شد ) از نوعي ديدگاه روش شناسي قراردادگرايانه پيروي مي کرد. ديدگاه قراردادگرايانه نوعي نگرش روش شناختي است که بر مبناي آن تمامي نظريه ها و فرضيه هاي علمي صرفاً به عنوان توصيف هايي از حوادث و وقايع تلقي مي شوند که نه درست اند و نه نادرست، بلکه تنها قراردادهايي براي ذخيره ي اطلاعات تجربي محسوب مي شوند. (6) در عين حال آدام اسميت نظريه هاي علمي را « ماشين هاي تصوري » مي نامد و بلاگ با ذکر اين مطلب فلسفه ي علم و روش شناسي اسميت را بسيار کم اهميت و غير مؤثر ترسيم مي کند. مطلب ديگر به پيويند روش شناسي اقتصاد کلاسيک با تحولات پس از رنسانس ( 1300 تا 1600 ) و به ويژه همراهي آن با تحولات عصر روشنگري ( 1680-1780 ) مربوط است. يکي از پيامدهاي عصر روشنگري، تضعيف کارآمدي عناصر اخلاقي و ديني و حاکميت انديشه ي « دئيسم » بود. از نظر روش نيز رواج فيزيک نيوتوني، استفاده از روش هاي تحليلي و کاربرد وسيع رياضيات را حاکم ساخت. (7) تأثير انديشه ي دکارتي حاکم در اين زمان، رياضيات گرايي وسيعي را در روش مطالعه ي اقتصاد جاري ساخت. همچنين تحت تأثير روند پيش گفته، زمينه ي جدايي امور اثباتي و دستوري در مطالعات علم اقتصاد فراهم شد. قواعد اقتصادي همانند قوانين فيزيک قلمداد مي شدند. فضاي انديشه ي دکارتي زمينه ي ظهور نوعي عقلانيت تند و تيز را در نظريه ي اقتصادي فراهم کرد که بر بخش اعظم روش هاي تجزيه و تحليل کلاسيک مؤثر بود. (8) شايد تحت تأثير همين فضا باشد که آدام اسميت با اين که انسان را محور پژوهش هاي روش شناختي مي داند، اما هنگام ترسيم رفتارهاي همان انسان از اخترشناسي و علم مکانيک بهره مي گيرد. همان گونه که دکارت حتي غرايز انساني را به صورت ابزارهايي مکانيکي توصيف مي کند، آدام اسميت نيز جامعه ي انساني و اجتماعي را همانند يک دستگاه مکانيکي بزرگ مي داند که اين امر مي تواند بين انسان نوع دوست و اخلاقي اسميت و اين فرايند مکانيکي نوعي تناقض به همراه داشته باشد. براي ملاحظه ي تأثير عصر روشنگري و انديشه ي دکارتي - نيوتوني بر روش شناسي آدام اسميت، بخشي از فرايند شکل گيري قيمت طبيعي و تعادلي را از نظر و با بيان اسميت ذکر مي کنيم. او در اين باره تصريح مي کند که: « قيمت طبيعي مانند مرکز ثقل و گرانيگاه است که قيمت کالاها پيوسته به سوي آن کشيده مي شوند. وقايع تصادفي باعث مي شوند که گاهي قيمت کالاها بالاتر و يا پايين تر از قيمت طبيعي قرار گيرند...، اما اين قيمت ها در هر حال به سوي قيمت طبيعي کشانده مي شوند... » (9) جالب توجه است که آدام اسميت مي افزايد: در نتيجه ي فرايند پيش گفته حتي مقدار عرضه ي کار مورد نياز توليد نيز خود را با تقاضاي مؤثر تطبيق مي دهد. (10) همچنين گويي پيش فرض ضمني آدام اسميت و همفکرانش اين بوده است که قوانين مکانيک در امور اجتماعي نيز به خوبي جريان مي يابند. (11) کوتاه کلام اين که انديشه هاي انساني و روابط اجتماعي از نظر اسميت همانند قطعات يک ماشين پيوند دارند. بنابراين، وجود احساسات اخلاقي و نوع دوستي در انسان مورد نظرط او از يک سو و حس خودخواهي همان انسان از سوي ديگر، مانند دو بخش يک خودرو با هم اتصال دارند. (12) اما اگر ترسيم پيوند نفع شخصي و نوع دوستي، دو پايه ي اصلي علم اقتصاد، به اين سادگي با قطعات خودرو قابل مقايسه بودند، چرا جاانداختن موضوع توسط بسياري از اقتصاددانان ( به ويژه ي نئوکلاسيک ها ) به سختي صورت گرفته است و چرا هنوز در مورد تحليل موضوع اين قدر چالش وجود دارد؟ يک دشواري در مباني روش شناختي اسميت آن است که ذهن و امور انديشه ايِ انسان را به طور مفصل تحليل مي کند، ولي ( همان طور که شيوه ي دکارتي نيز چنين است ) نسبت به امور واقعي خارجي و عيني کم توجه است ( گويي آن يک موضوع حل شده است و يا اهميتي ندارد ). بنابراين او هنگام انطباق اين دو، دچار مشکل مي شود. هماهنگ ساختن آن انسان خشن و منفعت طلب هابزي با آن موجود نوع دوست در کتاب نظريه ي احساسات اخلاقيِ اسميت و در عين حال التزام به جدايي مکانيکي دکارتي بين واقعيت و ذهن و تلاش براي جاري ساختن اصول مکانيک نيوتوني، ابعاد دشواري هاي پيش گفته را نشان مي دهد. اين امر، نه تنها از نظر روش شناختي مسئله آفرين بود، بلکه حتي باعث ايجاد تناقض هايي در توصيه هاي سياستگزاري نيز مي شد. به عنوان نمونه، تأکيد بر دست نامرئي و اقتصاد لسفري نمي تواند با اين توصيه ي اسميت که: « براي حفاظت از صنايع نوپا در انگلستان، وضع تعرفه عليه کالاهاي خارجي ضروري است »، به راحتي قابل جمع و سازگار باشد. وانگهي انطباق روش نيوتون در اقتصاد، با مباني خود نيوتون نيز سازگار نيست. چون اقتصاد کلاسيک تحت تأثير جدايي عين و ذهن دکارتي بود، ولي نيوتون از يک سو به چنين جدايي اي عقيده نداشت و از سوي ديگر وي به سيطره ي تجربه گرايي بر بررسي علمي معتقد بود. نيوتون تصريح مي کند که من فرضيه سازي نمي کنم. (13) لذا شيوه ي انتزاعي و رياضيات گرايي اقتصاد سنتي با انديشه ي دکارت سازگارتر است تا با عقيده ي تجربه گرايي نيوتوني. نيوتون ضمن عقيده به ماوراء طبيعت، جهان را پديده اي مي داند که واقعاً وجود دارد و حواس انساني آن را درک مي کند، نه آن که با فرض ها و مدل رياضي نشان داده شود. به عبارت ديگر، او رياضيات را ابزاري مناسب براي توصيف امور مي دانست، ولي آن را نيرويي رازگشا تلقي نمي کرد. در هر صورت در قرن هجدهم ( به خصوص هنگام شکل گيري انديشه ي اسميت )، قوانين طبيعي اموري مطلق و خدشه ناپذير تصور مي شدند و اسميت نيز در نظر داشت آن نظم طبيعي را در اقتصاد مستقر سازد. (14) اما ناهمخواني هاي فراواني در مسئله ي مذکور بروز کرد و آدام اسميت را با بن بست هايي مواجه ساخت. تلاش آدام اسميت براي سازگار ساختن نفع شخصي و نوع دوستي، ناشي از توجه به همين بن بست است. مثلاً اسميت از يک سو به اين عقيده ي مندويل که خودپرستي را بالاترين فضيلت و انگيزه ي انسان مي داند حمله مي کند، از سوي ديگر طراحي انسان اقتصادي مورد نظر خودش عملاً بر همان عقيده استوار است. (15) 2. روش شناسي بنتام، مالتوس، و ريکاردو سه چهره ي برجسته ي ديگر مکتب کلاسيک، جرمي بنتام، تامس رابرت مالتوس، و ديويد ريکاردو هستند. با اين که جرمي بنتام بيش تر به سياست هاي اقتصادي علاقه مند بود ( و علاقه ي وي به نظريه ي اقتصادي نهايتاً در پرتو آن بود ) در عين حال ملاحظات روش شناختي انديشه ي وي و به خصوص تأثير عقايد او بر روش شناسي ديگر اقتصاددانان قابل توجه است. ملازمات پيوند اخلاق و علم و تأثير آن بر اقتصاد و به خصوص طراحي مقوله ي مطلوبيتْ برخي از ابعاد روش شناسي بنتام را در اقتصاد مي پوشانند. با وجود همراهي مطلوبيت گرايي با نام بنتام، متفکران فراواني قبل از وي به اين مقوله پرداخته اند. (16) استوارت ميل، صاحب نظران مکتب نهايي گرايي، سيجويک، اسمارت، و ديگران، پس از بنتام به تکميل انديشه ي مذکور مبادرت کرده اند. مطلوبيت گرايي مورد نظر بنتام نوعي مفهوم سازي از انگيزه ي انساني به سوي عمل وي محسوب مي شد. به اين صورت که وي تصور مي کرد، دليل عمل انساني حداکثرسازي شادي و رفاه و حداقل سازي درد و رنج است. بنتام با برگرداندن تمام انگيزه هاي انساني به اصل مذکور، به دنبال ساختن « علم شادي انسانيِ » داراي دقت هاي رياضي همچون علم فيزيک بود. او همچنين به قابليت اندازه گيري مطلوبيت و لذت عقيده داشت. عقيده ي بنتام علاوه بر لذت گرايي جنبه ي نفع شخصي گرايي هم داشت. بنابراين، ارزش و مطلوبيت از نظر او پيوندي تنگاتنگ يافتند. حتي ارزش مصرف کالا با ارزش مبادله اي آن منشائي واحد يافتند. (17) بنتام و مطلوبيت گرايان اميدوار بودند که از امور اخلاقي يک نظام علمي کامل بسازند. اگر بتوان ميزان شادي ها و رنج ها را اندازه گرفت و آن ها را نسبت به افراد مختلف مورد مقايسه قرار داد، در آن صورت مي توان بر اين مبنا درباره ي هر عمل و هر قانوني قضاوت کرد. يک مطلب مهم اين است که چون هدف بنتام اندازه گيري کمّي مطلوبيت و لذت بود، بايد فرض مي کرد که نخست انسان ها در محاسبه ي منافع خود رفتاري عقلايي دارند و دوم، افراد در تشخيص اين که چه چيز مطلوبيت و رفاه آن ها را بالا مي برد، بهترين قاضي محسوب مي شوند. اين در حالي است که مي توان فرض هاي فوق را زير سؤال برد. زيرا بسياري از انسان ها اصولاً به صورت عقلاني رفتار نمي کنند. وانگهي بسياري هم تنها در تلاش اند که تمايلات خود را به حداکثر برسانند و نه مصالح و نيازهاي واقعي را. دشواري ديگر ديدگاه بنتام اين است که مطلوبيت کل جامعه را جمع ساده ي مطلوبيت تمامي افراد آن جامعه مي داند، که اين هم قابل دفاع نيست و حتي با انديشه ي خود بنتام نيز ناسازگار است. زيرا وي تصريح مي کند که هيچ کس نمي تواند لذت و درد ديگري را تشخيص دهد. اصولاً مطلوبيتْ يک ارزش دهي ذهني است و کميت بردار نيست. جالب اين جاست که بنتام اميدوار بوده با استفاده از الگوسازي فوق به « نيوتوني » ديگر، اما در جهان اخلاقي بدل شود. (18) 2. 1. مالتوس و ريکاردو در روش شناسي اقتصاد يک مطلب اوليه و در عين حال اساسي در مورد ديدگاه روش شناختي مالتوس، اين است که او از يک سو برخلاف سير حاکم بر کلاسيک عقيده داشت که علم اقتصاد يک علم تجربي است و نه قياسي. به همين دليل حملاتي عليه ريکاردو راه انداخت و نظريه پردازي او را بسيار انتزاعي دانست. اما جالب است که وي از سوي ديگر با روش استقرا هم ( که بر مبناي آن شخص ابتدا واقعيت ها را مشاهده مي کند و سپس براساس آن ها به تعميم نظري مي پردازد ) موافق نيست. در زمان مالتوس دو استقراگراي معروف در اقتصاد و ديگر علوم اجتماعي مطرح بودند، يکي رورند ريچارد جونز بود و ديگري ويليام هيول. با اين که هيول چندين مقاله ي تدوين شده در اقتصاد دارد، اما عمدتاً صاحب نظر رياضيات و تاريخ علم است. در هر صورت به نظر مي رسد مالتوس به نوعي روش ترکيبي از قياس و استقرا در مطالعات علمي معتقد باشد. (19) همچنين در مقوله ي جنجالي ارزش نيز ديدگاه مالتوس به طور نسبي عملياتي است و اين در حالي است که ريکاردو يک مقياس انتزاعي براي ارزش در نظر دارد. (20) يک نکته ي روش شناختي مهم در انديشه ي مالتوس به نظريه ي جمعيت وي مربوط مي شود. به اين صورت که نظريه ي مذکور به انگيزه ي رفتار انساني ارتباط پيدا مي کند. زيرا وي فشار جمعيت را به نوعي ميل و انگيزه ي « غير عقلاني » انسان براي تجديد نسل مربوط مي داند. جالب توجه است که اين عقيده با ديدگاه کلاسيک ها از انسان که او را موجودي حسابگر ( با رفتار عقلاني ) معرفي مي کنند، سازگار نيست. (21) با اين اوصاف مالتوس، گويي فرض رفتار غير عقلاني را جايگزين فرض رفتار عقلاني مي کند. در هر حال با اين که آدام اسميت بر ميل طبيعي انسان جهت تلاش براي افزايش رفاه خود تأکيد دارد، مالتوس بر ميل طبيعي انسان براي زاد و ولد تأکيد مي کند. نقش ريکاردو در روش شناسي اقتصاد فراگيرتر از ساير کلاسيک هاست، هر چند اين موضوع کمرنگ جلوه مي کند. در عين حال اگرچه ريکاردو از لحاظ شکلي به روش شناسي مدرن نپرداخته، ولي از نظر محتوايي به ميزان قابل توجهي وارد اين مبحث شده است. ريکاردو هم از لحاظ روش و هم از لحاظ نگرش، مطالعات اقتصادي را به وادي انتزاع هدايت کرد. اصولاً بدون انتزاع، پيشرفت نظري در علم بسيار کند خواهد بود و ريکاردو اين نقش را در اقتصاد ابداع يا احيا کرد. نقش اصول موضوعه، پيش فرض ها و فرض هاي بلندمدت در نظريه پردازي ريکاردو بسيار اساسي بود. مثلاً يک فرض بلندمدت در نظريه پردازي اقتصادي تعميم فراگير آن و جهانشمول جلوه دادن نظريه هاي اقتصادي است. اين در حالي است که احکام و گزاره هايي که وي به عنوان قوانين عامل بيان مي دارد، از نظر کاربردي محدود و مبتني بر اصول موضوعه ي به خصوصي هستند. (22) مثلاً در حالي که نظريه پردازي او بر مبناي قوانين و نهادهاي به خصوص جامعه ي انگلستان پيش مي رود، هنگام استخراج نتايج ادعا مي کند که کارکردهايي جهانشمول براي نظريه هاي مذکور وجود دارند. به عبارت ديگر، ريکاردو با توجه به قضايا و پيش فرض هايش، يک علم اقتصاد دقيق و در عين حال بسيار مصنوعي بنا مي کند. اما اين نکته نيز قابل ذکر است که از لحاظ شکلي، ريکاردو اقتصاد را علمي تر از آدام اسميت طراحي کرد. ذکر قضاوت شومپيتر در مورد ريکاردو نيز خالي از لطف نيست. او تصريح مي کند: يکي از نوشته هايي که درک آن بسيار دشوار و تفسير آن دشوارتر است، مربوط به ريکاردوست. در هر صورت مفاهيم تاريخي، نهادي و امور مبتني بر واقعيت، در ديدگاه ريکاردو به طور جدي مورد توجه نبوده اند. در واقع ريکاردو طرفدار نوعي الگوي قياسي - فرضيه اي بوده و اين که امور واقعي بتوانند به خودي خود معنادار باشند، از نظر او قابل قبول نبوده است. با اين که بيان داشته هدف وي از نظريه پردازي در علم اقتصاد تدوين اصولي براي توصيف پديده هاست، اما گويي براي قطعيت نتايج ( در ظاهر مانند گزاره هاي فيزيک و رياضيات ) اهميت زيادي قائل بوده است. 2. 2. نکات قابل ملاحظه در روش شناسي مالتوس و ريکاردو در مورد ملاحظات روش شناختي ريکاردو و مالتوس مي توانيم به نوعي جمع بندي در راستاي خطوط زير دست يابيم: 1. نکته ي ابتدايي توجه هر دو به نگرش نيوتوني از فلسفه ي طبيعي و مطالعات قابل توجه آن ها در رياضيات است. بنابراين مي توان از تحليل اثباتي در مطالعات علمي آن ها ( تحت تأثير نگرش نيوتون ) سخن گفت. (23) 2. مالتوس از نظر فلسفي تحت تأثير انديشه ي ويليام پلي فيلسوف مطلوبيت گرا قرار گرفته و بنابراين نوع خاصي از قانون طبيعي ( مرتبط با افکار پلي ) بر نگرش وي مؤثر بوده است. (24) همچنين شايد بتوانيم بگوييم که وي تحت تأثير عقايد پلي، استيوارت، و مک لورين ديدگاهي کل گرايانه داشته باشد. 3. مالتوس همچنين از نگرش هاي تجريدي و ساده سازي افراطي مدل هاي علمي گلايه دارد و معتقد است که خود نوعي ديدگاه ميانه را دنبال مي کند ( که نه شديداً تجربه گراست و نه عقيده به تسلط شديد اصول موضوعه دارد ). يکي از انتقادات مالتوس به نگرش ريکاردو، از همين ناحيه است. زيرا گرچه ريکاردو همانند مالتوس تحت تأثير نگرش نيوتوني و ديدگاه اثباتي است، اما به شدت تجريدي و بر پايه ي اصول موضوع مي انديشد. 4. ريکاردو تحت تأثير آموزه هاي اوليه ي افکار يهود در اوايل جواني و رها کردن آن ها در سال هاي بعد و پذيرش تفکر سکولار، در عالمي خاص سير مي کرد. وي به رياضيات، زمين شناسي، کشاورزي، و مقوله هاي مالي علاقه اي فراوان داشت. شومپيتر معتقد است که ذهن ريکاردو اصولاً فلسفي نيست. (25) 5. نگرش متفاوت مالتوس و ريکاردو از تعريف و قلمرو اقتصاد سياسي نيز از ديگر ملازمات روش شناختي آن هاست. از نظر ريکاردو تعيين قوانين براي تنظيم امور و به خصوص توزيع محصولات به سود و دستمزد و رانت مسئله ي اساسي اقتصاد سياسي است. اما از نظر مالتوس، اقتصاد سياسي پژوهش در ماهيت و علل ثروت است. به عبارت ديگر ريکاردو علم اقتصاد را مجموعه اي از قوانين مي داند، ولي مالتوس مجموعه اي از علل. (26) ريکاردو همچنين بر تمايز بين مسئله ي « واقع » و مسئله ي « اصول » تأکيد مي ورزد. از نظر ريکاردو علم چيزي است که در جهان ايده آليستي مطرح است. 3. روش شناسي استوارت ميل و ديگر کلاسيک ها علاوه بر استوارت ميل که چهره ي معروف ديگري از مکتب کلاسيک است، عده اي ديگر از اقتصاددانان اين مکتب از نقطه نظرهاي روش شناختي برخوردارند. از ميان آن ها مي توان به لرد لادر دال، هنري ثورنتون، جان باتيست سه، جيمز ميل، توماس توک، جان فولارتن، رابرت تورنز، فون ثونن، فريدريش نبنيوس، دي کنه، ريچارد واتلي، مک کالاک، توماس ژوپلين، ناسا سنيور، ساموئل بيلي، هنريچ راو، هنري چارلز کري، ويليام گيلبارت، فارستو ليود، ويليام هيول، فريدريش فون هرمن، ساموئل جونز لويد، جان ري، جورج پوله، فردريک باستيا، آنتوان آگوستين کورنو، مونتي فور لانگ فيلد، ژوله دو پوئه، هنريش گوسن، فراسسکو فرارا، جان اليوت کرنز، و هنري فاوست اشاره کرد. يکي از اقتصاددانان کلاسيک که ذهن تحليلي فعالي داشت، هنريش فون ثونن بود. او براي بررسي هاي اقتصادي، هم از تجربه استفاده مي کرد، هم از محاسبات رياضي و تحليل انتزاعي. او در ايجاد اقتصاد رياضي و اقتصادسنجي نقش اساسي داشت. زماني هم که داده هاي کافي براي بررسي تجربي در دسترس نداشت از منطق قياسي استفاده مي کرد. وي تجزيه و تحليل ايستاي مقايسه اي و ابزار تحليل نهايي گرايي را هم تدوين کرد، شومپيتر وي را يک متفکر تمام عيار برمي شمارد. (27) فون ثونن علاوه بر طراحي فرمول مدل سازي در اقتصاد، چندين نظريه هم تدوين کرده است. از جمله نظريه ي استقرار فعاليت هاي مولد برحسب هزينه ي فرصت، نظريه ي توزيعي مبتني بر بهره وري نهايي نهاده ها، نظريه ي دستمزد طبيعي و امثال آن. (28) جان رمزي مک کالاک، ديگر اقتصاددان کلاسيک، گرچه پيرو ريکاردو بود، ولي در مواردي بر روش قياس گرايي افراطي او انتقاد مي کرد. به نظر مي رسد با توجه به نگرش ترکيبي وي به مسائل واقعي و تحليلي اقتصاد، بايد وي را بيش تر در مسير افکار اسميت بدانيم تا ريکاردو. از ديگر صاحب نظران کلاسيک که به طور نسبي نقش بيش تري در روش شناسي داشته، ناسا سنيور است. يکي از اولين ابعاد روش شناختي در نظر وي، اشاره به تمايز اقتصاد محض و اقتصاد کاربردي ( و يا هنر اقتصادي ) است. وي همچنين اصرار دارد که اقتصاد نظري يک علم قياسي است. فضاي مورد نظر سنيور شامل انسان اقتصادي ( حداکثر کننده ي ثروت )، اصل جمعيتي ريکاردو، افزايش کارآمدي نيروي کار از طريق کاربرد کالاهاي سرمايه اي و بازدهي نزولي در سرمايه ي کشاورزي است. (29) معروف است که نخستين مباحث عميق در مورد روش شناسي اقتصاد در کتاب سنيور، گفتارهاي مقدماتي در اقتصاد سياسي، تدوين شده است. (30) از نظر سنيور توجه به عناصر غير اقتصادي از ديگر علوم اجتماعي جهت ارائه توصيه هاي معني دار در اقتصاد، لازم است. به عبارت ديگر، وي توصيه مي کرد که اقتصاددانان از قضاوت هاي ارزشي براي ارائه ي خط مشي هاي مناسب استفاده کنند. (31) درعين حال وي بر وجود يک علم اقتصاد بي طرف تأکيد دارد. 3. 1. استوارت ميل، کرنز و روش شناسي اقتصاد استوارت ميل و اليوت کرنز دو اقتصاددان کلاسيک ديگر هستند که سهم قابل توجهي در روش شناسي اقتصاد دارند. با اين که جان استوارت ميل از انديشه هاي اقتصاددانان قبلي بهره ي فراواني برده است، اما نوآوري هايي نيز در حوزه ي روش شناسي دارد. با بررسي اثر او تحت عنوان در تعريف اقتصاد سياسي، مشخص مي شود که وي يکي از اولين اقتصادداناني است که به بررسي مقوله ي روش اقتصادي پرداخته است. او مي خواست دريابد که آيا علوم اجتماعي، علوم رفتاري، و علوم اخلاقي ( همچون اقتصاد ) نيز مانند علوم تجربي هستند؟ پاسخ ميل به اين پرسش منفي است، زيرا از نظر وي امکان آزمايش هاي کنترل شده در خارج از قلمرو علوم تجربي وجود ندارد. وي در اين باره ادامه مي دهد که چون دانش اقتصادي نمي تواند ناشي از تجربه باشد، پس بايد از کانال درون گرايي حاصل شود. او فرض هايي را مطرح مي کند و براساس آن ها نتايجي مي گيرد. مثلاً اين که انسان ها از يک سو به دنبال حداکثر شادي و رفاه خود و از سوي ديگر با محدوديت هاي زيادي رو به رو هستند، بنابراين با توجه به محدوديت هاي مذکور بايد به سختي تلاش کنند. به عبارت ديگر او اقتصاد را علمي مي داند که از طريق ترسيم يک سري فرض ها به نتيجه ي خاصي نائل مي شود. (32) از نظر استوارت ميل اقتصاد، هم علم محسوب مي شد و هم هنر. اقتصاد علم محسوب مي شد، زيرا به تحليل کارکرد نظام اقتصادي جامعه مي پرداخت و هنر بود، زيرا نمي توان آن را از فلسفه ي اجتماعي و اخلاقي جدا کرد. همچنين از نظر او علاوه بر نفع شخصي، انگيزه هاي ديگري نيز وجود دارند که راهنماي عمل انساني هستند. جالب توجه است که او اقتصاد سياسي را بخشي از جامعه شناسي اعلام مي کند. او تصريح مي کند که اقتصاد سياسي کل جريان مربوط به امور انساني در جامعه را نمي پوشاند. با اين که ميل به يک تجربه گراي قاطع معروف است، در عين حال به پيشکسوت قياس گرايان نيز مشهور است که در ظاهر سؤال برانگيز است. همچنين پس از مرگ ريکاردو ( سال 1823 )، يکي از قوي ترين نظريه پردازاني که به تکامل راه ريکاردو پرداخت، ميل بود. در عين حال برخي سوءتفاهم ها و در مواردي تناقض ها در نوشته هاي ميل وجود دارند که ابهام آورند. مثلاً او در کتاب نظم منطق خود [ در ظاهر ] منطق قياسي را زير سؤال و از منطق استقرا به عنوان تنها راه شناخت نام مي برد. جالب توجه است که در پايان کتاب مذکور و هنگام اشاره به روش شناسي علوم اجتماعي، روش استقرا را ناکارآمد جلوه مي دهد. يک علت اين امر کاربردهاي غير يکنواخت برخي اصطلاحات توسط ميل است. مثلاً وي گاهي، استقرا را شيوه ي اثبات منطقي بر مي شمارد و زماني آن را روشي تعريف مي کند که توانايي اثبات ندارد و تنها براي تقويت استدلال و تعميم داده ها مناسب است. (33) در هر حال جان استوارت ميل يکي از اقتصاددانان بزرگي است که در برخورد با مسائل اجتماعي مجموعه اي فراگير از نظريه هاي اجتماعي، سياسي، و اقتصادي را با هم ترکيب کرده است. (34) اليوت کرنز نيز در تکامل روش شناسي اقتصاد مؤثر بوده است. وي با اين ديدگاه که مي توان نظريه هاي اقتصادي را از طريق مقايسه ي نتايج منطفي آن ها با واقعيت رد کرد، مخالف است. عمده ي بحث هاي روش شناختي کرنز در قالب کتاب مشهور او با عنوان خصوصيت و روش منطقي اقتصاد سياسي آمده، که در سال 1875 چاپ شده است. از نظر کرنز اقتصاد سياسي يک علم قياسي است که نتايج آن تنها زماني با واقعيت منطبق است که عواملي اخلال گر بر فرايند مذکور مؤثر نباشند. او تصريح مي کند که اقتصاددان نمي تواند در همه ي موارد دست به انجام آزمايش تجربي بزند، ولي مي تواند آزمايش هايي در ذهن خود انجام دهد. (35) وي همراهي پيش بيني اقتصادي با واقعيت را بسيار دشوار مي داند. 3. 2. جمع بندي روش شناسي کلاسيک مکتب کلاسيک با در برداشتن اقتصادداني برجسته و تحت تأثير شرايط زماني قرن هجدهم و اوايل قرن نوزدهم و همچنين شرايط مکاني ( انگلستان به طور خاص )، منشأ تحولاتي هم در نگرش و هم در روش بوده است. با اين که ديدگاه هاي روش شناختيِ آن مکتب قابل نقدند، اما عناصر تحليلي مهمي را نيز براي بررسي علمي اقتصاد فراهم آورده اند. به عنوان نمونه، کلاسيک ها مقوله ي تعادل را به عنوان گرايشي بين انسان ها و در رفتار اجتماعي آن ها مطرح کردند. همچنين کلاسيک ها مشکلات اقتصادي را ناشي از عدم هماهنگي منافع بين انسان ها مي دانند. آن ها تلاش مي کنند فرض هاي خود را بر واقعيات طبيعت انساني و اجتماعي استوار سازند. گسترش و تا حدودي پويايي و تنوع افکار پيروان اين مکتب باعث شده است که با حفظ اصولي مشترک، تنوع روش شناختي نيز در آن ها مشاهده مي شود. مثلاً آدام اسميت ضمن توجه به اهميت علم و نظريه پردازي، تلاش مي کند تا علم و نظريه از واقعيات تاريخي و اجتماعي جدا نباشند. (36) اما الگوهاي ريکاردو و برخي از ديگر کلاسيک ها بر انديشه ي قياسي محض و تدوين قضايا و اصول موضوعه استوارند. روش شناسي اقتصاد کلاسيک در بسياري از موارد شالوده ي روش شناسي ديگر مکاتب اقتصادي را نيز تشکيل مي دهد. البته ديگر مکاتب در يک فرايند تکامل علمي به دشواري هاي انديشه ي کلاسيک پرداخته و در تلاش بوده اند تا اصلاحات لازم را نسبت به آن به عمل آورند. اصل نفع شخصي طلبي که از پيش فرض هاي کليدي روش شناسي کلاسيک هاست، در عين داشتن ظاهري غير اخلاقي، در بسياري از موارد بيانگر يک خصلت طبيعي انسان است. با تعديل پرتوهايي از نفع شخصي از طريق مطالعه ي مجدد فرض هاي رفتاري و يا تدوين قراردادها و نهادينه ساختن آن ها مي توانيم به رفع برخي از دشواري هاي آن مبادرت کرد. پينوشتها: 1. M. Blaug, 1990, The Methodology of..., op.cit., p. 56. 2. A. S. Skinner, 1965, « Econimics and History », Scotish Journal of Political Economy, 12, pp. 1-22. 3. نيوتون کتاب اصول رياضي فلسفه ي طبيعي را در سال 1687 منتشر ساخت و آدام اسميت حدود سال 1750 نوشته اي در فلسفه ي علم. به نظر مي رسد اشاره ي بلاگ به اين کتاب از اسميت باشد. 4. M. Blaug, 1990, op.cit., p. 57. 5. A. S. Shinner, 1974, Adam Smith Science and the role of imagination, Edinburgh, Edingurgh University Press, pp. 180-81. 6. به عبارت ديگر آدام اسميت از پيروي از روش شناسي رايج زمان خود سرپيچي کرد. ر.ک.: H. F. Thompson, 1965, Adam Smith, « Philosophy of Science », Quarterly Journal of Economics, Vol. 79, pp. 222-3. 7. حاکميت نگرش مادي گرايانه و دترمينيستي بر علم اقتصاد و تسلط روش استقرا و تجربه از ديگر پيامدهاي عصر روشنگري است. 8. مؤلفه هاي ديدگاه دکارتي به گونه اي هستند که دست کم در بدو امر يک سري ناسازگاري ها را در روش شناسي عصر کلاسيک به ظهور مي رسانند. مثلاً تصوير مکانيکي از رفتار انساني، رياضيات گرايي شديد در روش، جدايي کامل و سفت و سخت امور ذهني و امور عيني و همه چيز را به يک عنصر « من » و انديشه و عقلانيت مربوط به آن سپردن، از اين نمونه است. 9. آدام اسميت، ثروت ملل، ترجمه ي سيروس ابراهيم زاده، تهران، انتشارات پيام، 1357، صص 48-51. 10. آدام اسميت، ثروت ملل، ترجمه ي سيروس ابراهيم زاده، تهران، انتشارات پيام، 1357، ص 51. 11. آدام اسميت در اين ارتباط حتي پديده هاي فني را با پديده هاي فکري انساني قابل مقايسه مي داند و مي گويد: « همان طور که نخستين ماشين ها ابتدا پيچيده بوده و بعد ساده تر شده اند، نظام هاي فکري نيز ابتدا پيچيده بوده و بعدها با کشف يک سري اصول، ساده شده اند ». 12. به گفته ي يکي از اقتصاددانان گويي نوع دوستي و خودخواهي، دو ميل لنگ اصلي يک خودرو محسوب مي شوند. ر.ک.: P. Mini, 1974, Philosophy and Economics, op.cit., Chap 4. 13. عقيده ي نيوتون در اين باره ( هر چند بحث مستقلي مي طلبد ) علاوه بر دکارت، با کپلر و گاليله نيز همخواني کافي ندارد. جالب توجه است که کارل ياسپرس مي گويد هدف نيوتون از بيان « من فرضيه سازي نمي کنم » حمله به دکارت بوده است. از نظر نيوتون نه تنها تمامي رازهاي جهان را نمي توانيم با رياضيات کشف کنيم، بلکه برعکس، اين واقعيات اند که ديدگاه نظري رياضي دان را ترسيم مي کنند. به عقيده ي وي حتي برخي امور را نمي توانيم با زبان رياضيات بيان کنيم. براي بررسي همه جانبه ي موضوع ر.ک.: Edwin Arthur Burt, 1932, The Metaphysical Fonndations of Modern Physical Science, pp. 204, 224 ( on mini, Ibid ). 14. C. D. Stewart, 1965, Introduction to the Theory of moral sentiments, London, Kelly. 15. آدام اسميت، ثروت ملل، ترجمه ي محمدعلي کاتوزيان، تهران، شرکت سهامي کتاب هاي جيبي، 1358. 16. قبل از ميلاد مسيح نيز تفکرات مطلوبيت گرايانه مطرح بوده است. در دنياي مدرن نيز قبل از بنتام، هيوم، هاجسون، آدام اسميت، بکاريا، هلونتيوس، پريستلي، و يلي، ريچارد کامبرلند ( 1631-1718 )، ويليام ولستون ( 1659-1724 )، و جان گي ( 1699-1745 ) به بحث ياد شده پرداخته اند. براي اطلاع بيش تر ر.ک.: يداله دادگر، تاريخ تحولات انديشه ي اقتصادي، انتشارات دانشگاه مفيد، 1389، چاپ دوم. 17. آدام اسميت با طرح موضوع آب و الماس عقيده داشت که اين ارتباط و هماهنگي بين ارزش مبادله و ارزش مصرف، زير سؤال است ( زيرا آب ارزش مصرفي زياد، ولي ارزش مبادله ايِ کم دارد و اين در مورد الماس برعکس است. بنتام و نئوکلاسيک ها با طرح مطلوبيت نهايي در واقع به آدام اسميت پاسخ داده اند ( ر.ک.: يداله دادگر، تاريخ تحولات انديشه ي اقتصادي، انتشارات دانشگاه مفيد، 1389، چاپ دوم، فصل 12 ). 18. C. Wesley Mitchell, 1950, Bentham, Specific Calculus, N. Y. Augustus M. Clay, p. 180. 19. N. B. De Marchi and R. P. Struges, « Malthus and Ricardo"s inductivist critics », Economica, 1973, pp. 379-93. 20. ريکاردو يک معيار غير قابل تغيير براي ارزش در نظر گرفته است که به صورت ميزان کالاي توليد شده توسط يک نسبت متوسط کار به سرمايه تعريف مي شود. 21. M. Blaug, 1990, The Methodology of..., op.cit., p. 62. 22. Phillip Charles Newman, 1952, The development of economic thought, Prentice Hall, p. 86. 23. Donald Winch, 1987, Malthus, Oxford, Oxford University Press, p. 18. 24. A. M. Waterman, 1991, Revolution Economics and Religion, Cambridge, Cambridge University Press. 25. در مورد ريکاردو گفته شده است که گويي وي انساني از سياره اي ديگر است. علاوه بر شومپيتر، هايک نيز ديدگاه او را غير فلسفي مي داند. هايک اين دوري انديشه ي ريکاردو از اخلاق و فلسفه را يکي از دشواري هاي افکار وي برمي شمارد. ر.ک.: Piero Saraffa, 1955, Addenda to The Memoir, in Volume one of Ricardo. 26. الي هلوي ( Elie Halvey )، از ريکاردو شناسان معروف، معتقد است که به نظر مي رسد ريکاردو اين عقيده ي خاص در مورد اقتصاد را از فيزيوکرات ها گرفته باشد، زيرا آن ها نيز اقتصاد را علم قوانين مي دانند. 27. J. Schumpeter, 1954, Economic Doctrine and Method, George Allen, p. 72. 28. نظريه ي دستمزد مورد نظر ثونن در واقع بر مبناي مفهومي از عدالت طراحي شده است. 29. شومپيتر ضمن برشمردن اين ديدگاه سنيور آن را به عنوان دستاورد اصلي کلاسيک مورد نقد قرار مي دهد. ر.ک.: J. Shumpeter, History of Economic Analysis, op.cit., p. 275. 30. اولين کتاب سينور در سال 1827 ميلادي منتشر شد. عنوان تکميلي همان کتاب در سال 1836 به بازار آمد. 31. T. W. Hutchison, 1964, Positive Economics, op.cit., pp. 29-32. 32. همان گونه که يک پژوهشگر در نتيجه گيري پيرامون هندسه، ابتدا به تدوين فرض هايي در مورد نقطه، خط و زاويه مبادرت مي ورزد، سپس به اثبات قضاياي مثلث اقدام مي کند. ر.ک.: J. S. Mill, 1968, Essays on some unsettled Questions of Ploitical Economy, New York, Kelley. 33. M. Blaug, 1990, The Methodology of..., op.cit., p. 70. 34. او همچون سنيور بر بي طرفي علم اقتصاد تأکيد دارد، بنابراين تمايز امور واقعي و امور ارزشي را در اقتصاد پذيرفته است ( ادعا شده که ميل در پذيرش اين موضوع تحت تأثير اگوست کنت واقع شده است ). 35. کرنز نيز مانند سنيور و ميل به وجود بدنه اي اثباتي براي اقتصاد سياسي معتقد است. ر.ک.: M. Blaug, 1990, Ibid, pp. 77-81. 36. به نظر مي رسد اين کلام و قضاوت ساموئلسون در مورد اسميت قابل دفاع باشد زماني که مي گويد: « الگوي کلاسيکي آدام اسميت تخيلي نيست، بلکه مبتني بر واقعيت است. بر امور تحميل نمي شود، بلکه به صورتي طبيعي بر آن ها وارد مي شود. يا به گفته ي نيوتون انديشه جنبه ي واقعي دارد و نه صرف فرضيه. منبع مقاله : دادگر، يداله؛ (1391)، درآمدي بر روش شناسي علم اقتصاد، تهران: نشر ني، چاپ سوم لینک به دیدگاه
Dreamy Girl 6672 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۴ بازدید : 76 بار يکشنبه، 13 ارديبهشت 1394 روش شناسي اقتصاددانان کلاسيک و منتقدان آنها (2) نويسنده: دکتر يداله دادگر 4. روش شناسي مکتب تاريخي اولين منتقدان روش شناسي کلاسيک ها، گروه هايي از اقتصاددانان ملي گرا از جمله الکساندر هاميلتون، ماتيو کري، دانيل رايموند، و فردريک ليست، همچنين گروه هايي از مکتب تاريخي ( چه در آلمان و چه پيروان آن ها در ساير کشورها )، مانند ريچارد جونز، برونو هيلد براند، ويلهلم روشر، آدولف کنيس، جان کليس اينگرام، ادوارد کليف لزلي، والتر بگيوت، فون اشمولر، آرنولد توين بي، و ويليام جيمز اشلي بودند. اين ها اصولاً انديشه ي کلاسيک ها را در قالب امکان شکل گيري يک علم اقتصاد مستقل، مورد انتقاد قرار دادند. با اين که مباني فلسفي کلاسيک ها عمدتاً به انديشه ي عصر روشنگري قرن هجدهم ميلادي مربوط بود، انديشه ي اقتصاددانان مکتب تاريخي ريشه در افکار رمانتيکي اوايل قرن نوزدهم داشت. براساس مباني فلسفي رمانتيک گرايي، اقتصاد لسفري و فرض هاي عقلانيت ابزاري و فردگرايانه ي کلاسيک مخدوش بود. (1) آن ها بر تفوق حقوق جامعه بر فرد، تأکيد دارند و به جاي نگرش مکانيکي از ديدگاه ارگانيکي برخوردارند. ويلهلم روشرع بونو هيلدبراند، و کارل کنيس به عنوان بنيانگذاران مکتب تاريخي قديم و اشمولر، پيشاهنگ مکتب جديد، انتقادات شديدي نسبت به تفکر و روش کلاسيک ها ابزار داشته اند. اقتصاددانان مکتب تاريخي وجود قوانين جهانشمول در اقتصاد ( با ويژگي قوانين طبيعي ) را منکر مي شوند. البته آن ها کشف قواعد و قوانين اقتصادي را تأييد مي کردند، اما آن ها را جهانشمول نمي دانستند و به عنوان قوانيني مستقل از شرايط تاريخي و جغرافيايي نمي پذيرفتند. از نظر آن ها، تنها روش استقرا قابل قبول بود و روش قياس را مردود مي دانستند. در هر حال با توجه به اين نگرش، علم اقتصاد عملاً زير شاخه اي از پژوهش هاي تاريخي محسوب مي شود. اصولاً طبق انديشه ي مکتب تاريخي، امور مربوط به هر زمان، بايد با معيارهاي خاص خود مورد بررسي قرار گيرند. آدام مولر، اقتصاددان مکتب رمانتيک گرايي، مسائل اقتصادي را با فلسفه ي تاريخي و سياست پيوند مي زد. کارل کنيس، در سال 1853 اقتصاد سياسي از ديدگاه روش تاريخي را منتشر ساخت، وي در اين کتاب ادعا کرده است که قوانين علمي تنها گزاره هايي براي مقايسه در اختيار پژوهشگر قرار مي دهند و نه قواعد جهانشمول. اشمولر، ديگر اقتصاددان مکتب تاريخي، اصولاً انديشه ي کلاسيک ها را نيز در قالب فرايند تاريخي مورد تحليل قرار مي داد. وي روش هاي آماري را براي مطالعات اقتصاد بسيار کارآمد مي دانست. او عقيده داشت که پيوند دادن علومي چون جامعه شناسي، روان شناسي، تاريخ، و امثال آن با اقتصاد، باعث تقويت علم اقتصاد مي شود. (2) ورنر زمبارت، از ديگر صاحب نظران مکتب تاريخي، تأکيد مي کند که قوانين اقتصادي در نظام سرمايه داري تنها براي آن نظام اعتبار خواهند داشت. جالب است که وي در بررسي روند تکاملي سرمايه داري، « رفتار اقتصادي » را در قالب نظريه مورد توجه قرار مي داد، نه نظريه ي سنتيِ مورد نظر کلاسيک ها. (3) ماکس وبر، ديگر اقتصاددان مکتب تاريخي و صاحب نظر علوم اجتماعي، از جدايي امور ارزشي از مطالعات علمي در علوم اجتماعي ( در حد امکان ) استقبال مي کرد. وبر تقريباً همان ميزان جدا کردن امور اثباتي از دستوري را دنبال مي کرد که سنيور، ميل، و کرنز سال هاي قبل دنبال مي کردند. بايد توجه داشت که وبر در عين حال توصيه هاي سياستگزاري را قبول داشت و مورد تأکيد قرار مي داد ( گروهي به اشتباه به اين نتيجه رسيده اند که وبر اصولاً اقتصاد دستوري را رد مي کرد ). ديگر خصلت روش شناختي انديشه ي ماکس وبر اين وبد که از نظر وي تبيين علوم اجتماعي با تبيين علوم تجربي تفاوت دارد، زيرا در علوم اجتماعي انگيزه هاي انساني نقش آفرين هستند. اين بحث در روش شناسي به تفاوت بين « علت » و « دليل » و در قالب مقوله ي « تفهم » (4) قرار مي گيرد. به عقيده ي وبر در اين جا پيوند انديشه ي پژوهشگر با پژوهش مطرح است و بنابراين او توصيه مي کند براي انجام بررسي مناسبي از موضوع، بايد تا حد امکان قضاوت هاي ارزشي پژوهشگر از امور اثباتي جدا شوند. اما در مورد علوم تجربي از نظر وبر اين مسئله حل شده است و تنها « علت » پديده هاي طبيعي مطرح است و ديگر انگيزه ي پژوهش ( و دليل اقدام او ) مطرح نيست. ريچارد جونز، ديگر اقتصاددان مکتب تاريخي، ( به همراه ويليام هيول و جان هرشل ) تصميم گرفته بود روش استقرا را که توسط فرانسيس بيکن مورد توجه قرار گرفته بود در مقابل روش قياس، در مطالعات اقتصادي به کار برد. جونز از ديدگاه هاي قياسي ريکاردو انتقاد مي کرد. ادوارد کليف لزلي، ديگر اقتصاددان مکتب تاريخي، با شدت بيش تري ( نسبت به جونز ) به روش شناسي کلاسيک ها حمله مي کرد. لزلي، هم واقع گرايي فرض هاي کلاسيک ها را مورد انتقاد قرار داد و هم اعتبار پيش بيني هاي آن ها را زير سؤال برد. لزلي به همراه اينگرام، بگيوت و توين بي، اقتصاددانان مکتب تاريخي از شاخه ي انگلستان، به ردّ استدلال قياسي مي پرداخت. او عقلانيت ابزاري کلاسيک ها را مردود مي دانست و ديگر فرض هاي مورد توجه آن ها، از جمله تحرک منابع و آزادي مصرف کننده، را غير واقع بينانه قلمداد مي کرد. به اعتقاد لزلي ابعاد تاريخي و تکاملي اقتصاد بايد در نظر گرفته شوند و قوانين انتزاعي نمي توانند تصوير درستي از توزيع و توليد ارائه کنند. (5) همچنين جان کليس اينگرام در تحليل نظريات اقتصادي و در نقد کلاسيک ها مي گويد ممکن نيست که مطالعه ي ثروت را از مطالعه ي ديگر پديده هاي اجتماعي جدا کرد. به اعتقاد وي اقتصاد از ساير علوم اجتماعي ( به خصوص جامعه شناسي ) جدا نيست. اقتصاد جنبه ي تکاملي و ديناميکي دارد و نمي تواند بر مبناي فرض هاي ثابت شده در قالب يک جامعه ي خاص پيش برود. از نظر او هيچ واقعيت اجتماعي بدون قرار گرفتن در بافت تاريخي به طور حقيقي درک نخواهد شد. همچنين مي گويد در اقتصاد بايد روش استقرا و نه قياس مورد استفاده واقع شود. سرانجام او تأکيد مي کند که قوانين اقتصادي مطلق نيستند و به شرايط واقعي و زمينه هاي مشخص اجتماعي مربوط اند. ولتر بگيوت، ديگر اقتصاددان مکتب تاريخي، تأکيد مي کند که اقتصاد کلاسيک به اين دليل فراگير نيست که نظريه ها و فرض هاي آن با جهان واقعي سازش کافي ندارند، زيرا فرض ها و نظريه هاي مربوطه بسيار مجرد و ساده شده هستند. او تصريح مي کند که نظريه و واقعيت بايد مرتبط با هم تحليل شوند. او ادامه مي دهد آن جا که شواهد واقعي وجود دارند، نظريه پرداز کم است و آن جا که زمينه ي انتزاع و نظريه پردازي قوي است، شواهدي در کار نيست. (6) از تويي بن تا هيلد براند از نظر آرنولد توين بي، ديگر صاحب نظر مکتب تاريخي، نظريه بايد بر مبناي واقعيت هاي تاريخي باشد، ولي براي درک تاريخ نياز به زيرساخت هاي نظري است. وي عقيده داشت که علم اقتصاد بايد براي ارزيابي مصائب جامعه و رفع گرفتاري هاي فقرا مورد استفاده قرار گيرد. آزادي اقتصادي کلاسيک ها از نظر توين بي به انحصار منجر مي شود، نه رقابت. ويليام جيمز اشلي، ديگر اقتصاددان مکتب تاريخي، عقيده دارد در هر عصري انديشه ي اقتصادي خاصي مطرح است و اقتصاد سياسي نمي تواند مطلق باشد، بلکه اصول آن بايد در چارچوب تاريخ معاصر خود مورد قضاوت واقع شوند. بنابراين، از نظر اشلي اين نادرست است که فرض هاي خاصي در نظر گرفته شود و براساس آن قوانيني جهانشمول ساخته شود. روش تاريخي اين مزيت را دارد که بر داده هايي استوار است که در جامعه در يک فرايند تکاملي حاصل شده اند. جان نويل کينز ضمن تأکيد بر کاربرد و برتري روش قياس، روش تجربي - تاريخيِ مکتب تاريخي را نيز کارساز و مفيد مي داند. او عقيده دارد در صورتي که تحولات اجتماعي و اقتصادي بسيار زياد باشند، داده هاي گذشته نمي توانند در تحليل اقتصادي حال و آينده خيلي راهگشا باشند. همچنين دانيل ريموند، از اقتصاددانان ملي گرا، مي گويد ديدگاه اسميت قابل دفاع نيست؛ زيرا اساس را بر منافع فردي گذاشته است، در حالي که ادعا مي کند دنبال تحقق ثروت ملت هاست. به تعبير ريموند بايد اصولاً منافع ملي ملاک و مبنا قرار گيرند و منافع خصوصي و فردي در پرتو آن سير کنند. او همچنين به هماهنگي و وحدت بين تمامي نهادهاي اقتصادي براي پيشبرد امور کلي تأکيد داشت. برونو هيلد براند، ديگر اقتصاددان مکتب تاريخي، معتقد بود که حاکميت قانون طبيعي بر اقتصاد و رفتار انسان ها مخدوش است. به عبارت ديگر، وي زيرساخت هاي نظري کلاسيک ها را زير سؤال مي برد. (7) او همچنين وجود هماهنگي بين منافع فردي و دسته جمعي را رد مي کند. وي مباني حرکت علم اقتصاد بر فردگرايي را مخدوش مي داند و تصريح مي کند که بايد نوعي بازسازي و نوسازي در علم اقتصاد صورت گيرد. از نظر او لازم نيست که علم اقتصاد با وجود اين همه پديده هاي متفاوت، قوانين غير قابل تغيير داشته باشد. وظيفه ي اقتصاد از نظر هيلدبراند آن است که توضيح دهد بشر چگونه در امور اقتصادي پيشرفت مي کند و اين پيشرفت در تکامل انساني چه نقشي دارد. (8) کوتاه کلام اين که گرچه روش شناسي مکتب تاريخي از جهات مختلف قابل نقد است، اما از يک سو نقدي بر فرايند علمي کلاسيک محسوب مي شود و از سوي ديگر نيز تلاش مي کند ابعادي از واقعيات زندگي را وارد نظام ها و الگوهاي اقتصادي کند. در مقابل انديشه ي علمي کلاسيک ها که علم اقتصاد را کاملاً نظري و جهانشمول مي داند، مکتب تاريخي به غير جهانشمول بودن و غير نظري بودن آن معتقد است و تلاش مي کند علم اقتصاد را از طريق پيوند دادن با واقعيات، کاربردي تر و واقعي تر جلوه دهد. طبق اين ديدگاه، در هر زماني بايد علم متناسب با فضاي تاريخي آن در نظر گرفته شود. از نظر اين ها هر مقطع تاريخي يک بار به وجود مي آيد و تکرار نمي شود و بنابراين علم نيز بايد بر واقعيت هاي مرتبط به آن متکي باشد، نه بر يک مجموعه فرض هاي صرف ذهني. (9) 5. روش شناسي سوسياليست ها و مارکسيست ها سوسياليست ها و مارکسيست ها در عين حالي که قوي ترين منتقدان اقتصاد کلاسيک محسوب مي شوند، خود ديدگاه هاي روش شناختي خاصي در مورد علم اقتصاد دارند. اقتصاددانان سوسياليست و مارکسيست را مي توانيم در دو گروه کلي پيش از مارکس و پس از مارکس دسته بندي کنيم. از اقتصاددانان پيش از مارکس مي توانيم چارلز هال، ويليام گودوين، فرانسوا بابف، سن سيمون، رابرت اوئن، چارلز فوريه، سيسموندي، ويليام تامپسون، جان گري، توماس هاجسکين، يوهان کارل روبرتوس، جان فرانسيس بري، پيتر ژوزف پرودون، لوي بلان، چالرز کينگزلي، و فردينالد لاسال را نام ببريم. همچنين از اقتصاددانان سوسياليست پس از مارکس مي توانيم به جان هابسن، رودلف هيلفردينگ در مواردي، لنين، روزا لوکزامبورگ، تا اندازه اي فردريش انگلس و حتي گروهي از تجديدنظر طلبان انگلیسي ( فابين ها ) مانند سيدني وب و بيترايس وب و تجديدنظر طلبان آلماني مانند ادوارد برنشتاين، همچنين اقتصاددانان مائوئيستي در چين اشاره کنيم. از ميان اين ها به انديشه هاي سوسياليست هايي اشاره مي کنيم که برجسته ترين ملاحظات روش شناختي را دربردارند. ابتدا به افکار سوسياليست هاي اوليه ( پيش از مارکس ) اشاره مي کنيم. شکل گيري انديشه ي سوسياليسم پيش از مارکس را مي توانيم به نحوي پس از انقلاب کبير فرانسه ( 1789 ) بدانيم. به همين دليل اولين انديشه هاي مربوطه در فرانسه شکل گرفتند. فرانسوا بابف يکي از اولين نظريه پردازان سوسياليسم پيش از مارکس است که راديکال ترين ديدگاه ها را عليه لسفر و اقتصاد کلاسيک بيان داشته است. سوسياليست مشهورتر، سن سیمون است. وي از اولين اقتصادداناني است که معتقد بود روش اثباتي و تجربي را بايد در علوم اقتصادي راه اندازي کرد. زمينه ي اين انديشه اين بود که او روش صحيح مطالعه ي علوم تجربي را تعميم داده هاي واقعي مي دانست و عقيده داشت که اين روش را مي توانيم در علوم اجتماعي ( از جمله اقتصاد ) به کار ببريم. وي اين روش علوم تجربي را با برداشتي که از توسعه ي اجتماعي داشت در يک قالب نظام مند طراحي کرد. توسعه از نظر او روندي مداوم و رو به پيش بود. در اين تفکر، جامعه نيز مانند طبيعت يک سري قانونمندي دارد که بايد شناخته شوند و رفتارهاي کارگزاران براساس آن ها سامان يابد. به عقيده ي سن سيمون، که تحت تأثير مباني فلسفي خاصي بود، (10) علم در فرايند توسعه ي اجتماعي نقش بسيار بالايي دارد و علمي کردن جامعه موجب سعادت است. سيسموندي يکي ديگر از اقتصاددانان سوسياليست است. انديشه ي وي مبتني بر جامعه گرايي ( و حتي ضد فردگرايي ) بود و اين پيش فرض کلاسيک ها را که حفظ منافع فردي به صورت خودکار به منافع اجتماعي نائل مي شود، رد مي کرد. سيسموندي قائل به نوعي تمايز بين روش اسميت و ريکاردو بود. او تصريح مي کرد که روش ريکاردو ماهيتاً انتزاعي است، اما آدام اسميت براي قوام نتايج مطالعات خود از داده هاي تاريخي استفاده مي کرد. سيسموندي خود را پيرو اسميت و منتقد ريکاردو مي دانست و معتقد بود که مطالعات علم اقتصاد بايد براساس داده هاي واقعي و تجارب تاريخي استوار باشد. سيسموندي اضافه مي کند که علم اقتصاد ( کلاسيک ) علم ثروت است، در حالي که هدف علم بايد خود انسان و يا دست کم رفاه فيزيکي او باشد. (11) او اقتصاد لسفري را اسلحه اي عليه فقرا مي دانست ( زيرا که آن ها براي رقابت و پيشرفت تکنولوژي ناچار بودند به حداقل دستمزد اکتفا کنند ). از نظر او انباشت ثروت نبايد مستقلاً هدف باشد، بلکه بايد به صورت ابزاري براي تحقق سعادت انسان به کار رود. طبق عقيده ي ويليام گودوين، هيچ فردي حق ندارد لذت و شادي شخصي خود را تضعيف سعادت و لذت ديگران به حداکثر برساند. ريچارد جونز، از معاصران سوسياليست هاي ريکاردويي است. (12) هر چند نمي توانيم روي را در جرگه ي سوسياليست هاي مذکور قرار دهيم، در عين حال عقايدي مشابه آن ها دارد. جونز از سويي روش قياسي ريکاردويي را زير سؤال مي بُرد. وي عقيده داشت براي آن که تعميم هاي نظري مفيد واقع شوند، بايد بر واقعيت هاي تاريخي استوار شوند. همچنين وي اين فکر ريکاردو و برخي از ديگر کلاسيک ها در مورد ساختن قوانين عمومي و « طبيعي » دانستن آن قوانين را مخدوش و آن ها را فقط با جوامع سرمايه داري متناسب مي دانست. به طور کلي و در يک جمع بندي مي توانيم بگوييم که هر چند سوسياليست هاي اوليه از سوي مارکسيست ها به عنوان صاحبان تفکر تخيلي و غير علمي معروف بودند، اما تأثيراتي کارساز بر تفکر علمي سوسياليست ها و حتي اقتصاددانان غير سوسياليست گذاشتند. مثلاً براساس افکار سن سيمون و فوريه، جوهره ي تاريخ بشري حرکتي تکاملي و رو به پيش در بردارد و قانونمندي هايي مشابه علوم طبيعي در آن مطرح است. همچنين طبقات اجتماعي و نبرد آن ها نيز موتور حرکت نظريه ي توسعه محسوب مي شود. همان طور که اشاره خواهد شد، اين فرايند بر نظريه ي مارکسیسم مؤثر واقع شده است. روش شناسي مارکس انديشه ي اقتصادي مارکس براساس ماترياليسم تاريخي و ماترياليسم ديالکتيک شکل گرفته است. نظريه ي مارکس، هم بُعد تکامل تاريخي داشت و هم بُعد تضاد طبقاتي. بُعد تکاملي را از افکار سوسياليست هاي اوليه گرفته بود و بُعد تضاد را از فکر هگل. براساس انديشه ي مارکس، روابط اقتصادي و شکل توليد زيرساخت اصلي جامعه را ترسيم مي کنند و مناسبات اجتماعي خاصي در نتيجه ي تحولات شکل توليد، به وجود مي آيد. طبقات ثروتمند و مسلط با ابزار مالکيت خصوصي درصدد حفظ وضع موجود و استثمار فقرا هستند، ولي محرومان جامعه از طريق مبارزه درصدد تغيير وضع موجود هستند و اين تضاد طبقاتي تا نابودي آخرين طبقه و شکل گيري جامعه ي بي طبقه ادامه مي يابد. مارکسيست ها اين فرايند را « علم قوانين عام تکامل اجتماعي » و يا ماترياليسم تاريخي مي نامند. اين فرايند منشأ تخيلي و ايده آليستي را با امور تجربي و تاريخي درهم آميخته است. نظريه ي مارکس، در قالب اقتصاد محض و اقتصاد خالص نيست، يک نظريه ي اجتماعي است که انديشه هاي اقتصادي سياسي، جامعه شناختي و فلسفي را به هم پيوند زده است. بنابراين، روش وي از يک سو به تفسير اقتصادي - تاريخي مربوط مي شود و از سوي ديگر نظريه ي طبقات و تضاد طبقاتي را پوشش مي دهد. نظريه ي اقتصادي مارکس چهار پايه ي توليد، مصرف، توزيع، و مبادله را دربرمي گيرد که بين آن ها ارتباطي معين وجود دارد. توليد براي تأمين نيازهاست، توزيع بر مبناي قوانين اجتماعي، سهم شهروندان از توليد را معين مي کند. مبادله باعث توزيع سهم هاي معين فوق مي شود و مصرف تأمين نيازها و مرحله ي پاياني است. (13) گروهي از منتقدان مارکس معتقدند که روش وي علمي نيست، زيرا بخش هايي از آن کاملاً انتزاعي است و بخش هايي ديگر جنبه ي تاريخي صرف دارد. اصولاً مارکس براي قوام بخشيدن به فرضيات خود به طور فراگير بر داده هاي تاريخي و نهادها تکيه مي کند. بنابراين، روش وي را نمي شود صرفاً تاريخي، نهادي يا قياسي برشمرد، بلکه ترکيبي ويژه از اين سه، در آن متبلور است. او اصولاً بر قوانين حرکت جامعه تأکيد دارد. يعني او به دنبال کشف قوانيني است که از نظر وي جامعه را از يک مرحله ي تکاملي به مرحله ي تکاملي تاريخي ديگر مي کشاند. يکي از محورهاي اين حرکت انديشه ي ديالکتيک هگل است. بنابراين، ساختار اقتصادي جامعه ( روابط توليدي مراحل مختلف )، با ساختار تاريخي، نهادي و ديالکتيک پيوند مي خورد. ديالکتيک قانون و روش هگل، هم براي فکر کردن و هم براي تحول در امور واقعي است. در عين حال از نظر هگل عامل حرکتْ دروني و فکري ( و ايده آليسمي ) است، ولي از نظر مارکس عامل حرکت، اقتصادي و مادي است؛ پس ايده آليسم هگلي به ماترياليسم تغيير پيدا مي کند و ماترياليسمِ ديالکتيک شکل مي گيرد. به عقيده ي مارکس نيروي کار تنها عاملي است که باعث ايجاد مازاد ثروت و ارزش اضافي در جامعه مي شود. پايه ي مادي گرايانه ي تاريخ و قانون ارزش اضافي، در نظريه ي مارکس نقش اساسي دارند. فرهنگ انساني، هنر، مذهب، حقوق، و سياست همه و همه نتيجه ي يک فرايند مادي و اقتصادي توليد ( زيربنا ) هستند و نقش فرعي ( روبنا ) دارند. طبقات اجتماعي نيز گروه هايي اقتصادي محسوب مي شوند که مبارزات آن ها به تحولات تاريخي و تغيير در شکل توليد مي انجامند که ديگر نهادهاي انساني را مي سازند. قيمت حاکم بر مبادلات محصول عرضه و تقاضا نيست، بلکه روح حاکم بر آن، ارزش کار است. مارکس نوعی صورت بندی از ارزش کار را در نظریه ی خود ارائه می دهد. در اصطلاح وی مقدار دستمزدی که به نیروی کار پرداخت می شود، « سرمایه ی متغیر » ( V ) است. ارزش اضافی هم با S و سرمایه ی ثابت ( ماشین یا هر ابزار دیگر ) با C نشان داده می شود. بنابراین، در صورتی که هیچ سرمایه ی ثابتی به کار نرود، ارزش کل V+S و نرخ ارزش اضافی ( و یا نرخ سود ) به صورت فرمول خواهد بود. و در صورت کاربرد مقداری سرمایه ی ثابت، ارزش کل C+V+S و نرخ ارزش اضافی ( و یا نرخ سود ) به صورت خواهد بود. طبق ديدگاه مارکس يک شخص مي تواند از طريق پول کالا بخرد و سپس آن کالا را با پول بيش تري مبادله کند. بنابراين، فرايند مبادله در نظام سرمايه داري به گونه اي است که صاحب سرمايه ي پولي، حق کارگر را پايمال و او را استثمار مي کند، چون تمام ارزش اضافي معلول کار است و حتي ماشين هاي موجود نيز در واقع کار انباشته شده ي کارگران قبلي اند. نکته ي مهمي که در ترسيم روش شناسي مارکس وجود دارد، اين است که وي تفسير خود را از فرايند مذکور و تحليل خود از سرمايه داري و سوسياليسم را نوعي تحليل علمي تلقي مي کرد و معتقد بود که ايدئولوژي، نقش مهمي در نظريه پردازي علمي ايفا کرده است و عامل رد يا قبول نظريه هاي علمي محسوب مي شود. برخي از صاحب نظران، ادعاي مارکس را قابل آزمون نمي دانند. بايد توجه داشت که منظور صاحب نظران مختلف از ايدئولوژي يک مفهوم يکسان نيست. در ديد مارکس جهت گيري افراد و گروه ها در دفاع از منافع فردي و طبقاتي يکي از مفاهيم ايدئولوژي است. (14) پينوشتها: 1. براي اطلاع از جزئيات عقايد رمانتيک گراييِ مکتب تاريخي و ملي گرايي، ر.ک.: يداله دادگر، تاريخ تحولات انديشه ي اقتصادي، انتشارات دانشگاه مفيد، 1389، چاپ دوم. 2. اشمولر معتقد بود که علم اقتصاد و ديگر علوم بايد در يک فرايند بده و بستان قرار گيرند تا يکديگر را کامل و مسائل دشوارتري را حل و فصل کنند. 3. براي اطلاع همه جانبه در مورد انديشه ي زمبارت ر.ک.: Werner Sombart, 1997, A New Social Philosophy, N. Y. Princeton, pp. 152-160. 4. معادل تفهم در زبان آلماني وشتهرن ( westehern ) است که وبر آن را به کار مي برد. 5. براي بررسي همه جانبه از عقايد لزلي ر.ک.: John Fred Bell, 1953, A history of economic thought, The Ronald Press, p. 352. 6. براي اطلاع بيش تر از انديشه ي بگيوت ر.ک.: Frank Neff, 1950, Economic doctorines, McGrawHill, Chapter 25. 7. مثلاً روشر نهايتاً به دنبال نوعي اصلاح و تکميل انديشه ي کلاسيک، ولي هيلدبراند به دنبال جايگزيني مدل ديگري به جاي آن است. 8. A. William Scott, 1993, The development of Economics, Aplenton-century, pp. 222-224. 9. انديشه و روش شناسي مکتب تاريخي بر مطالعات علمي و بررسي هاي مکتبي اقتصاد مؤثر بوده است. معروف است اصلاحاتي که صاحب نظران نئوليبراليسم در تفکر خود انجام داده اند و يا حتي انديشه ي نهادگرايي انعکاسي از حضور و موفقيت انديشه ي مکتب تاريخي است. 10. مي توانيم بگوييم که سوسياليست ها و مارکسيست ها ( به خصوص آن ها که نقش والايي براي علم قائل بودند )، از نظر فلسفي پيروان فرانسيس بيکن هستند. بيکن يکي از کساني است که تکامل دهنده ي انقلاب علمي کوپرنيکي بود و از علم تجربي و روش تجربي دفاع مي کرد. در انديشه ي بيکن، علوم تجربي تقريباً اصالت دارند و علم عامل سعادت و رفاه است. گروه هايي از سوسياليست ها بر اين اساس توجه ويژه اي به علم دارند. 11. ر.ک.: Gide Charles and Rist Charles, 1984, A History of Economic doctrines, Harper, p. 198. 12. گروهي از سوسياليست ها که از نظر فکري ( به خصوص در مقوله ي ارزش کار ) مشابهت هايي با ريکاردو داشته اند به سوسياليست هاي ريکاردويي معروف اند. علاوه بر اين ها دسته بندي هاي ديگري نيز وجود دارد، مثلاً سوسياليست هاي اوليه، سوسياليست هاي تخيلي، سوسياليست هاي پس از مارکس و امثال آن از اين نمونه هستند. 13. Eric Roll, 1992, History of Economic thought, Faber and Faber, pp. 231-234. 14. ايرادي که برخي صاحب نظران به مارکس مي گيرند، آن است که وي ايدئولوژي را در مورد سرمايه دارها و بورژواها عامل جانب دارانه مي داند، ولي گويي در مورد سوسياليست ها و مارکسيست ها اين اثر منفي جانبداري وجود ندارد، ر.ک.: M. Blaug, 1992, op.cit., Chap 5. منبع مقاله : دادگر، يداله؛ (1391)، درآمدي بر روش شناسي علم اقتصاد، تهران: نشر ني، چاپ سوم لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده