Dreamy Girl 6672 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اردیبهشت، ۱۳۹۴ هيچ چيز آزادي در تداعي آزاد نيست نويسنده: ميترا کديور فرويد اين شهامت را از خود نشان داد كه هر آنچه را كه بشر تا به آن روز سرسري رفته بود جدي بگيرد. او نه تنها رؤيا را، لغزش زباني و رفتاري را، شوخي و لطيفه و مقوله ي عشق را جدي گرفت بلكه ورّاجي هاي بيماران هيستريكش را نيز جدي گرفت. حرف كه تقريباً در تمام فرهنگ ها باد هوا محسوب مي شود اساس كار فرويد قرار گرفت. در روند يك روانكاوي فقط حرف زده مي شود، فقط و فقط. با اين همه در اثر همين حرف زدن جسم و روح بيمار تسكين مي يابد و سمپتوم ها تخفيف پيدا مي كنند. اين نكته اي است كه خود بيماران را بيشتر از همه متعجب مي كند. آنها اغلب با ساده دلي تمام مي گويند: « شما كه كاري نكرديد ولي من حالم خيلي بهتر شده »! و در ذهن خود به دنبال توضيحي براي اين پديده مي گردند و معمولاً اين تسكين را به عوامل خارج از روند روانكاوي نسبت مي دهند. اگر سمپتوم در اثر حرف زدن تخفيف مي يابد بايد اين طور نتيجه گيري كرد كه سمپتوم بايد در ذات خود با كلام و كلمه ارتباطي داشته باشد. روانكاوي نه اولين و نه تنها پراتيكي است كه بر اساس كلمه است. خطيب، واعظ، روحاني، سياستمدار، مبلّغ، شمن (1) ( جادوگر قبيله ) و معبّر، فقط نمونه هايي از اين عملكرد بر اساس كلمه هستند. اما در روانكاوي اين پراتيك بر محور خاصي استوار است و قاعده ي خاص خود را دارد. اين قاعده « تداعي آزاد » (2) مشهور را به آناليزان تكليف مي كند و مسئوليت « تعبير » (3) را به عهده ي آناليست وا مي گذارد. محور « تداعي آزاد- تعبير » ركن روانكاوي و ركن منحصر بفرد آن است. تكليف كردن تداعي آزاد خود يك پارادوكس است. جمله اي كه در آن تكليف و آزادي در كنار هم قرار مي گيرند. اما روانكاوي از اين پارادوكس ها زياد دارد. آنچه حائز اهميت است اين است كه در اين تداعي آزاد هيچ چيز آزادي وجود ندارد، همان طور كه در سوژه ي انساني هيچ چيز آزادي وجود ندارد. تداعي آزاد فقط از اصول حاكم بر محاورات انسانها آزاد است وگرنه خود عميقاً در بند تلاطمات ناخودآگاه است و به وسيله آنها هدايت مي شود. آزاد بودن از اصول حاكم بر محاورات بين انسانها آن كلامي را به وجود مي آورد كه مي توان به زبان ساده آن را « پرت و پلا » توصيف كرد. از آناليزان خواسته مي شود، هر آنچه را به ذهنش مي رسد بيان كند و اجازه دهد هيچگونه ارتباط منطقي بين قسمت هاي مختلف صحبتش وجود نداشته باشد. موضوعاتي را كه بي اهميت تلقي مي كند مطرح كرده و افكاري را كه باعث شرمندگي اش مي شود به زبان آورد. خلاصه پرت و پلا بگويد. زيرا روانكاو با همين پرت و پلاها كار دارد نه با سانسور كلامي كه سوژه هاي انساني برخود روا مي دارند تا بتوانند با يكديگر در يك صلح و آرامش نسبي زندگي كنند و همديگر را ندَرند. در يك كلام: آزادي اجباري كلام. زيرا كه روانكاوي شونده به اجبار تن به اين آزادي مي دهد. پرت و پلا گفتن چندان هم آسان نيست و پرت و پلا گفتن محض بكلي غيرممكن است. صرف نظر از آنچه به طور معمول و مرسوم به كلام لجام مي زند يعني شرم و حيا، خود پديده انتقال نيز نوع ديگري از لجام را به وجود مي آورد. آناليزان مي خواهد كه در نظر روانكاوش دوست داشتني باشد، مهم جلوه كند، بي نزاكت به نظر نرسد ... از طرف ديگر آناليزان بزودي و با حيرت تمام متوجه مي شود كه كلامش مدام در همان شيارهاي قبلي جاري است و مدام همان حرفها را تكرار مي كند. اين تكراري كه بدترين اجبار است و در تضاد آشكار با هر نوع آزادي. با اين همه در اين اجبار به تكرار او هربار بيشتر از آنچه كه مي خواهد يا مي داند به زبان مي آورد و وقتي به كمك روانكاو متوجه مي شود چه گفته است شگفتي و سردرگمي او را فرامي گيرد. اجبار به تكرار آنچنان محكوميتي است كه آناليزان خلاصي از آن را در به زبان آوردن كلام آخر مي داند. كلام آخري كه مدام از او مي گريزد و او هرگز نمي تواند آن را به چنگ آورد. در اين تعقيب و گريز بي امان، آناليزان مدام در حال نوسان بين دو قطب متضاد است. از يك طرف اجبار به گفتن، گفتن آن چيزي كه با تمام وجود آرزوي گفتنش را دارد، و از طرف ديگر ناممكن گفتن، ناممكن تمام گفتن. در تداعي آزاد حقيقت را نگفتن غيرممكن است. دروغ و نيرنگ هم به سمت حقيقت جريان دارند. در اينجا حقيقت را نگفتن غيرممكن است و تمام حقيقت را گفتن نيز غيرممكن. اين آن باريكه تنگه اي است كه تمام راز و روانكاوي در آن جاري است. كشف فرويد همين است. تمام اين پرت و پلاها مكاشفه اي است كه همه چيز را متحوّل مي كند. آنچه زائر كلام را در اين مكاشفه هدايت مي كند اشتياق ناخودآگاه است. همان اشتياقي كه خالق تمام رؤياهاي ماست و به قول فرويد هميشه حاضر است و هميشه همان، پابرجا و غيرقابل تخريب. اشتياقي که نيتي مبهم را از خلال كلمات سوژه به نمايش مي گذارد. به گفته « كولت سولر » اين حضوري كه بيشتر از خود من خود من است و بر خود من ناشناس، كه زبان مرا مي لغزاند و اعمال مرا مي چرخاند، كه زندگي مرا گرفتار تكرار همان مكررات مي كند، كه رؤياهايم را پر كرده و سرنوشتم را رقم مي زند، چيست اين حضور؟ اين همان سؤال آناليزان است. در وراي سمپتوم هايش كه بي صبرانه در صدد مداواي آنهاست او به دنبال جواب اين سؤال است. به دنبال دستيابي به اين ديگري كه خود اوست. او مي خواهد بداند كه كيست؟ درخواست براي دانستن. به همين دليل لكان محور انتقال را بر مبناي « كسي كه فرض مي شود بداند » قرار مي دهد. حل اين معضل فقط از طريق كلام امكان پذير است. كلام آناليتيك يعني كلامي كه در معرض تعبير قرار گرفته و تعبير خود وابسته به چيز ديگري است كه همان قوانين زبان باشد. بدون اين قوانين هيچ نوع كلام واقعي ميسر نيست، اگرچه تفهيم مقصود وجود خواهد داشت، همچنان كه در دنياي حيوانات هست. همين قوانين هستند كه سرنوشت حقيقت را رقم مي زنند و اين آن نكته اي است كه بسياري از درك آن عاجزند. حقيقتي كه آناليزان فقط قسمتي از آن را اظهار مي دارد و آناليست آن را برايش كامل مي كند. اين حقيقت به بركت تعبير به منصه ظهور مي رسد. تعبيري كه از قوانين رمزگشايي فرويدي تبعيت مي كند. حقيقتي كه چيزي جز حقيقت اشتياق نيست. فرويد از همان ابتدا اعلام كرد كه رؤيا چيزي جز به تحقق رسيدن خيالي يك اشتياق نيست و هيچگاه هم از اين گفته خود عدول نكرد. مكاشفه سوژه بدون وجود بزرگ ديگري امكان پذير نيست، اين بزرگ ديگري كه هم مخاطب است و هم شاهد، و به محض اينكه كلام خود را در وجه حقيقت نمايان كند وجودش ضروري است. در اين صورت كلام آن پارادوكسي است كه در آن « سوژه پيام خود را از ديگري به صورت بازتاب دريافت مي دارد ». اين راز و رمزي است كه بر اساس ويژگي هاي خاص خود دال است در ارتباطش با مدلول. اين همان نكته اي است كه باعث مي شود سرنوشت جمله ي من در جاي ديگري رقم بخورد. در مورد بذله اين نكته بخوبي مشخص است زيرا كه اين خنده ي مخاطب من است كه جمله مرا به صورت بذله و مزاح در مي آورد. اين خنده ي اوست كه رأي نهايي را صادر مي كند. لكان در يك گراف يا طرح كه به « طرح اشتياق » (4) مشهور است، اين مطلب را به اين صورت نشان داده است كه در قسمت فوقاني طرح دوبردار هستند كه در جهت معكوس يكديگر حركت مي كنند. يكي از سوژه به سمت بزرگ ديگري ( A ) مي رود كه زنجيره ي دال هاي خطاب را تشكيل مي دهد و دومي از بزرگ ديگري به سمت سوژه است به نام مدلول بزرگ ديگري (5) S(A) و قدر قدرتي مخاطب را در بهم آوردن پيام سوژه نشان مي دهد. رابطه ي روانكاو و روانكاوي شونده در همين ساختار جاي مي گيرد و به قول لكان روانكاو در اين رابطه با توان مضاعف عمل مي كند. روانكاوي شونده او را در جايگاه بزرگ ديگري قرار مي دهد و او در صورتي مي تواند از اين جايگاه پيام آناليزان را به صورت بازتاب به خودش ارجاع كند كه با « من » خود وارد اين رابطه نشده باشد. رابطه ي « من » با « من » (a-´ a) رابطه اي است در بعد تصويري و حال آنكه رابطه ي سوژه با بزرگ ديگري ( S-A ) رابطه اي است در بعد سمبوليك. توجه كنيد كه لكان « من » را با علامت á مشخص مي كند كه نشانه ي آن است كه « من » مشتقي از ديگري (6) (a) است، ديگري كوچك، ديگران، خيل عظيم ديگران. جايگاه بزرگ ديگري كه آناليزان آن را به آناليست تقديم مي دارد مي تواند جايگاه ارباب نيز باشد و روانكاو با لغزش مختصري ممكن است جايگاه روانكاوي را ترك كرده و به جايگاه ارباب نقل مكان كند. حركت فرويد از هيپنوتيزم به سمت تداعي آزاد معرف حركتي در جهت مخالف اين لغزش است. فرويد جايگاه ارباب مآبانه و قدر قدرتي شاركو(7) و برنهايم(8) را ترك مي كند زيرا اقدام از اين جايگاه را ناديده گرفتن شأن انساني بيماران تلقي مي كند. او نمي خواهد آن اربابي باشد كه براي خوب زيستن (well- being ) بيمارانش تصميم مي گيرد. عمل او در يك كلام يك عمل اخلاقي است، زيرا به اشتياق ناخودآگاه اجازه ي جلوه كردن مي دهد. او به دنبال معناي وجود است كه از خلال كلمات به بيرون تراوش مي كند. در اينجا ما واقعاً با معناي اپيستميك (9) سروكار داريم. معنايي كه هيچ ربطي به خوب زيستن ارباب ندارد. با فاصله گرفتن از جايگاه ارباب فرويد اجازه مي دهد كه ارباب واقعي تجلي يابد. اين ارباب واقعي كسي يا چيزي جز ناخودآگاه سوژه نيست. ناخودآگاه مثل هر آنچه حرف مي زند نياز دارد به آن گوش فرا داده شود. باز و بسته شدن ناخودآگاه در گروي اين گوشِ فرا داده شده است كه چيزي جز اشتياق روانكاو نيست. يك گوشِ آزاد شده از بند پيشداوري ها، پيش دانسته ها، عقايد و نظرات، گوشي است كه به حركت خالص دالها حساس است. در آنچه شنيده مي شود معمولاً چيز ديگري وراي آنچه نيت گوينده بوده است شنيده مي شود و اين واقعيت مبناي هر نوع تعبير است، چه تعبير خواب گزاران سنتي و چه تعبير پارانوياك. منتها تعبير فرويدي از يك سري قوانين خاص تبعيت مي كند كه گفتيم همان قوانين زبان است. فرويد بارها و بارها تأكيد كرده است كه رؤياهاي بيمار بايد در معرض تداعي آزاد او بر روي محتواي آنها قرار بگيرند تا قابل تعبير شوند. اين همان چيزي است كه تعبير فرويدي رؤيا را از تعبير خواب گزاران سنتي تفكيك مي كند. تداعي آزادي كه بر روي محتواي رؤيا انجام مي گيرد قوانين خاص حاكم بر استعاره و مجاز را حاكم بر محتواي رؤيا مي سازد. فرويد در كتاب « تعبير رؤيا » خاطر نشان مي كند كه تعبير سنتي رؤيا بر دو روش استوار است. يكي روشي است كه در آن خوابگزار با استفاده از شهود (10) خود كل محتواي رؤيا يا عناصري از آن را جايگزين مي كند و بدين ترتيب معنايي را براي رؤيا پيدا مي كند. و ديگري روشي است كه در آن خوابگزار با استفاده از يك سري كدها يا سمبل هاي از قبل تعيين شده اين جابجايي را انجام مي دهد. در اين مورد يك كليد براي حل معما وجود دارد. مثلاً عزا به معناي عروسي است و نامه به معناي آزردگي و به همين منوال، تا آنجا كه مي تواند هر سمبول را با سمبول ديگري جايگزين كرده تا بالاخره متن جديدي پيدا شده و رؤيا تعبير شود. تعبير فرويدي نه بر مبناي شهود است و نه بر مبناي خواندن يك تعداد علايم و تصاوير در ته فنجان قهوه، بلكه همان طور كه خود او مي گويد دنبال كردن « كار رؤيا » (11) است كه بر اساس تراكم (12) و جابجايي(13) است. تراكم همان عملي است كه موجد متونيمي (14) يا مجاز است و جابجايي مولد متافور (15) يا استعاره است. اين وجود استعاره و مجاز است كه باعث مي شود هر جمله اي حتي عيني ترين آن هميشه معناي ديگري را در خود مستتر داشته باشد. هر جمله اي هميشه علاوه بر آنچه مدنظر گوينده است چيز ديگري را مي گويد كه خود گوينده به هيچوجه به آن اشعار ندارد. همين ابهام موجود در هر گفته اي از موجود انساني يك سوژه چاك خورده مي سازد. سوژه اي دوپاره شده بين آنچه بر زبان آورده و آنچه واقعاً گفته است، بين گفته (16) و گفتن(17). قرائت فرويدي ناخودآگاه يك قرائت كلمه به كلمه است، نه قرائتي مبتني بر شهود. كاتب ناخودآگاه، همچون كاتب كتب مقدس، هيچگاه عقيده و نظر خود را دنبال نمي كند، بلكه فقط كلمه را با تمام وزن آن و در جايگاه خاص آن و در تسلسل آنها به دنبال يكديگر پي مي گيرد. يكي از اصلي ترين ويژگي هاي دال اين است كه فقط زماني معنا پيدا مي كند كه در ارتباط با دال ديگري قرار مي گيرد. اين معنايي است كه از ديگري مي آيد، از دال ديگري. در واقع همين منطق و همين ساختار است كه سوژه را به آستانه روانكاوي هدايت كرده است، يعني همان جمله ي مشهور لكان: « يك دال سوژه را نزد دال ديگري معرفي مي كند ». سمپتوم سوژه و حتي خود او براي شخص خودش دالي است كه او معنايش را نمي داند و اميدوار است كه ديگري اين معنا را به او بدهد. ديگريي را كه او در جايگاه « كسي كه فرض مي شود بداند » قرار مي دهد. « كسي كه فرض مي شود بداند » اين را مي داند كه چگونه دال ديگري را به ميان بكشد تا دال اولي معنايي پيدا كند. آناليزان در وراي درخواستش براي بهبود، در جستجوي خويشتن خويش است و براي اين كار در داخل انتقال، خود را به روانكاو وامي گذارد. اين هم يك پارادوكس ديگر روانكاوي است كه در آن جستجو براي خويشتن خويش از طريق از خودبيگانگي عشق ميسر مي گردد. كاري كه آناليزان مي كند در يك كلام اين است: « تو به دالي كه مرا به نمايش مي گذارد معنا بده » و يا به زبان ساده تر: « توبه وجود من معنا بده ». اما اين وجه غيرقابل تقليل حقيقت فقط يك طرف قضيه است و اين كار وجه ديگري نيز دارد كه همانا به دور خود چرخيدن و در غلتيدن در همان شيارهاست. ذكر گرفتن تمام نشدني در قلب خود چيزي را جاي مي دهد و مدام به سمت آن معطوف مي گردد. رشته كلام مطلقاً مركز گريز نيست بلكه مركز ثقل و نقطه ي ماندي دارد. آناليزان هميشه همان حرفها را تكرار مي كند منتها با كمي تغيير در جملات. فرويد معتقد بود كه تمام رؤياهاي حين يك روانكاوي و حتي تمام « تراوشات ناخودآگاه » هميشه به يك هسته ساكن منتهي مي شوند. مسأله اينجاست كه مقوله ي دال نمي تواند جوابگوي اين واقعيت باشد، واقعيت جاذبه ي مركزي كلام سوژه. چيز ديگري در فاصله ي دال ها به كمين نشسته است، چيزي در بعد واقع. همه چيز مطمئناً از طريق زبان مي گذرد اما همه چيز دال نيست. براي فرويد اين هسته ساكن همان فانتاسم(18) است كه در تداوم خود به سائق ها و به ژوئي سانس تن قوام مي بخشد. لكان آن را ابژه ي فانتاسم مي نامد و در فرمولهايش به صورت a مي نويسد. همين ابژه ي a است كه مسئول آزاد نبودن تداعي هاست، كه مسئول مركز گرا بودن حرفهاي سوژه است، كه تبلور هستي اوست و هدف غايي روانكاوي را تشكيل مي دهد. موقعي كه آناليزان در گفتار خود با حجم ثقيل اشتياق ملاقات كند، راه خروج را نيز مي يابد. دخالت روانكاو در تسلسل گفته هاي آناليزان با هدف فعال كردن مسأله اشتياق انجام مي گيرد. فقط در صورتي كه اين مسأله جايگزين معماي اوليه سوژه گردد پاسخ نهايي كه هستي سوژه را به او بازمي گرداند پيدا مي شود. پاسخ نهايي پاسخ دال نيست بلكه پاسخ بُعد واقع است. اين فانتاسم است كه به مسأله اشتياق و ابژه ي آن پاسخ مي دهد. ابژه فانتاسم كه موجد اشتياق است يك دال نيست بلكه تماماً واقع است و لذت افزوده نام دارد. همين ابژه a است كه در داخل انتقال عمل مي كند، روند روانكاوي را هدايت كرده و سرنوشت آن را رقم مي زند. همين ابژه است كه در داخل انتقال شقاق سوژه را مسدود مي كند و حال آنكه روانكاو درصدد باز كردن ناخودآگاه است. همين ابژه است كه در داخل سمپتوم مسئول لذت افزوده ي آنست، كه صامت است و در مقابل اثرات درماني كلام مقاومت نشان مي دهد. و بالاخره همين ابژه است كه « روانكاوي پايان يافته » را تحقق مي بخشد و اين آن چيزي است كه بعد از عبور از ميان فانتاسم به وقوع خواهد پيوست. پي نوشت ها : 1.shaman 2.free association 3.interpretation 4.graphe du désir(F) 5.signifié de l`Autre(F) 6.autre 7.Charcot 8.Bernheim 9.epistemic 10.intuition 11.dream work 12.condensation 13.displacement 14.metonymy 15.metaphor 16.énoncé(F) 17.énonciation(F) 18.fanrtasme(F) منبع مقاله : كديور، ميترا؛ (1388)، مكتب لكان: روانكاوي در قرن بيست و يكم، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ دوم. لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده