رفتن به مطلب

ريشه ها و رويكردهاي انديشه ي لاكان


ارسال های توصیه شده

ريشه ها و رويكردهاي انديشه ي لاكان

 

0049447.JPG

 

 

نويسنده: شون هومر

مترجمان: محمدعلي جعفري، سيدمحمد ابراهيم طاهائي

 

 

 

 

 

لاكان در خانواده ي كاتوليك مرفهي از طبقه ي متوسط در محله ي مونپارناس پاريس بزرگ شد. او به مدرسه ي كاتوليكي معتبري به نام كولژ استانيسلا رفت و در آن جا شاگردي تيزهوش اما نه استثنايي شناخته شد. اما لاكان در درس لاتين و علوم ديني از ديگران بهتر بود. در دوران مدرسه اشتياقي مادام العمر به فلسفه و به ويژه آراي باروخ اسپينوزا ( 1632-1677 )، كه در درجه ي اول دلمشغول انديشه ي وجود خدا بود در دل او شكل گرفت. اسپينوزا يهودي بود اما بر اثر نظرياتش به عنوان ملحد طرد شد و مسيحيان نيز او را به كافري متهم كردند. لاكان در مدرسه طرحي از كتاب اخلاق اسپينوزاي ملحد را كه پس از مرگش منتشر شده بود بر ديوار خوابگاهش آويخت - عملي كه نظر به تربيت كاتوليكي و تعلق او به طبقه ي متوسط آشكارا آشوبگرانه بود و غالباً گواه نخستين بر چگونگي نگرش او نسبت به نهادها و مرجعيت تعبير مي شود. لاكان پس از اتمام دوران مدرسه به تحصيل در رشته ي پزشكي روي آورد و در رشته ي روانپزشكي با علاقه ي خاص به روان پريشي متخصص شد. به نظر مي آمد كه آماده بود حرفه ي معمول روانپزشكي را در پيش گيرد اما در اوايل دهه ي سي با دو رخداد فكري سرنوشت ساز روبرو شد. اول اين كه او در سال 1930 در نشريه اي سوررئاليستي مقاله اي درباره ي « پارانويا » به قلم سالوادور دالي، نقاش نه چندان مشهور آن زمان، خواند. رخداد دوم اين بود كه در 1931 خواندن متون فرويد را آغاز كرد. مقدر بود كه اين دو رخداد لاكان را به درگيري مادام العمر با رشته ي روانكاوي و دگرگون كردن آن سوق دهد.

مي توان گفت كه روانكاوي با فرويد و انتشار كتاب تفسير خواب او در سال 1900 ( 1991a را ببينيد ) و كوتاه زماني پس از آن با انتشار متوني از قبيل آسيب شناسي رواني زندگي روزمره ( b 1991 [1901 ] )، لطيفه ها و ارتباطشان با ناخودآگاه و « سه رساله درباره ي نظريه ي جنسيت » ( هر دو در 1905؛ c,d 1991 را ببينيد ) آغاز شده است. در دهه ي بيست روانكاوي همزمان با افزايش توجه به اين رشته ي نو پديد، واكنش هاي كاملاً متفاوتي در كشورهاي مختلف برانگيخت. در آمريكاي شمالي و بريتانيا هر دو صنف روانپزشكان و روان شناسان آنچه را فرويد از قرار مسموع « طاعون جديد » مي ناميد صميمانه در آعوش گرفتند. فرويد در ادبيات مدرن نيز بسيار تأثيرگذار بود، و به ويژه ويرجينيا وولف ( 1882-1941 )، رمان نويس و منتقد، و نيز « گروه بلومزبري »، حلقه ي روشنفكري اي كه وولف عضو مطرح آن بود، هوادار فرويد بودند. اما روانكاوي در فرانسه از همه سو طرد شد: علم، پزشكي، مذهب و سياست. منتقدي اشاره مي كند كه « فرانسوي ها چنان از هر جهت به مخالفت با روانكاوي برخاستند كه بهتر است از آن به فرهنگ « ضد روانكاوي » تعبير كرد ( تركل، 27 :1992 ). در واقع، روانپزشكي در فرانسه حتي تا اواخر دهه ي پنجاه و اوايل دهه ي شصت قاطعانه ضد روانكاوي باقي ماند. مؤسسه ي روانكاوي فرانسه - به رهبري ماري بناپارت، يكي از اولين شاگردان فرويد و از نزديك ترين همكاران او - در پاسخ به چنين مخالفتي بود كه اصرار كرد روانكاوي علمي است كه اتحاد نزديكي با پزشكي دارد. بناپارت و همكارانش در جامعه ي روانكاوي پاريس (SPP ) (1 ) بر جنبه هاي زيست شناختي و پزشكي روانكاوي تأكيد و از علاقه مندان به اين حرفه تقاضا مي كردند كه ابتدا آموزش پزشكي را از سر بگذرانند.

اما سوررئاليسم مسير ديگري به سوي روانكاوي به لاكان جوان نشان داد و پيوندي حياتي با تجربه ي باليني او در روانپزشكي برقرار كرد. سوررئاليست ها روانكاوي را با آغوش باز پذيرفتند و لاكان در مطالعات پزشكي اش پيوندهاي محكمي با اين جنبش برقرار كرد. سوررئاليسم جنبشي ادبي و هنري بود كه پس از جنگ جهاني اول در پاريس شكل گرفت بنيانگذار آن آندره برتونِ ( 1896 -1966 ) نويسنده و شاعر بود. برترن با كار فرويد در زمينه ي رؤياها آشنا بود و روشي براي نوشتن « خودبخودي » ابداع كرد تا امكان بيان آزاد انديشه ها و آرزوهاي ناخودآگاه را فراهم كند. نقاشان سوررئاليستي مانند دالي نيز كوشيدند « واقعيت » رؤياهايشان را نقاشي كنند، كه آن را بيش از واقعيت ملال آور زندگي روزمره واقعي تلقي مي كردند. لاكان در سال 1932 و با اين زمينه ي فكري رساله ي دكتري خود را با عنوان روان پريشي پارانويايي و ارتباط آن با شخصيت كامل كرد. در همين ايام او نزد رودلف لووِنشتاين، معروف ترين روانكاو مربيِ جامعه ي روانكاوي پاريس، روانكاوي شد ( روانكاو مربي روانكاو مورد تأييدي است كه صلاحيت تعليم ديگر روانكاوان عضو جامعه ي روانكاوي را دارد ). روانكاوي شدن لاكان همواره محل بحث منتقدان بوده است از اين لحاظ كه تا چه ميزان موفق بوده و آيا به پايان رسيده است يا نه. گويا رابطه ي مذكور بسيار « پرتلاطم » بوده و در سال 1938 از روي خصومت به پايان رسيده است. قدر مسلم اين كه لاكان به مدت شش سال روانكاوي شد- كه در آن زمان بيش از حدِ معمول بود - و تحت روانكاوي باقي ماند تا اين كه به عنوان روانكاو مربي پذيرفته شد. پيوند لاكان با سوررئاليست ها در اين ايام بيش از پيش گسترش يافت. لاكان دوست آندره برتون و سالوادور دالي بود و بعدها پزشك شخصي پابلو پيكاسوي نقاش ( 1881 -1973 ) شد. او در اولين جلسه ي عمومي روخواني اوليس جيمز جويس ( 1882-1941 ) در سال 1921 حضور يافت و چهره اي آشنا در كافه ها و كتاب فروشي هاي كرانه ي چپ (2) پاريس بود. دالي در 1933 در اولين شماره ي نشريه ي سوررئاليستي مينوتور (3) به رساله ي دكتري لاكان اشاره كرد و لاكان نيز مقالات بسياري در اين نشريه و ديگر نشريات سوررئاليستي انتشار داد.

رساله ي دكتري لاكان در محيط فرهنگي عمدتاً ضد روانكاوانه نوشته شد و در چارچوب مقولات و نظريات رسمي روانپزشكي قرار گرفت، اما در عين حال از منابع بديل جنبش سوررئاليستي نيز ياري جست. در دهه ي پنجاه، لاكان در سمينارهاي خود، ايده هايش را در مخالفت مستقيم با تأكيد زيست شناختي ماري بناپارت و « روان شناسي اگو » صورت بندي مي كرد. روان شناسي اگو در سال هاي پس از جنگ جهاني دوم در ايالات متحد گسترش يافت و به جاي تأكيد بر انگيزش هاي ناخودآگاه، كه مورد نظر روانكاوي كلاسيك بود، بر شيوه هاي تقويت ساز و كارهاي دفاعي ضمير آگاه تأكيد كرد. رودلف لوونشتاين، روانكاو مربي لاكان، يكي از بنيانگذاران روان شناسي اگو بود كه در دهه ي چهل از چنگ نازي ها گريخت. لاكان هر دو نفر را خائن به روانكاوي مي دانست. او به شدت با شرط SPP مبني بر لزوم آموزش پزشكي روانكاوان مخالف بود و روانكاوي را بيش تر با فلسفه و هنر و بعدها رياضيات همداستان مي دانست تا با پزشكي. فعاليت لاكان از همان ابتدا از طرفي به جنبه هاي باليني و از طرف ديگر به فهم عميق فرهنگيِ ناخودآگاه و بيماري رواني متكي بود. سنت فرانسوي، برخلاف روانپزشكي و روان شناسي انگليسي - آمريكايي، همواره عنصري بيش تر شاعرانه و زيبايي شناسانه را در خود حفظ كرده است. شايد اين دليل ديگري براي نفوذ گسترده ي روانكاوي فرانسوي در رشته هاي علوم انساني در دهه ي هفتاد باشد.

هر چند آراي لاكان سرانجام پرنفوذ بود، او از همان آغاز فعاليت حرفه اي اش با نهادهاي روانكاوي در افتاد. در واقع از همان اولين آثارش، نام « لاكان » با برخي از بي رحمانه ترين انتقادها، كه احتمالاً به آن ها بر مي خوريد، همراه بوده است. در كتابي مقدماتي كه اين موضوع را مطرح مي كند كه چرا لاكان ارزش خواندن دارد و تلاش مي كند خواننده را درباره ي تأثير او مطلع سازد بايد دست كم به ايجاز به مسئله ي شهرت لاكان و به ويژه شهرت او به دشوارگويي پرداخت.

آوازه ي بحث انگيز

اين گفته كه لاكان شخصيتي بحث انگيز است ملايم ترين وصف ممكن است. او معلمي پرجذبه بود و زندگينامه نويسانش اغلب فردي خودنما، جذاب و تا اندازه اي قرتي توصيفش مي كنند. لاكان بي ترديد جذاب بود و به جلب وفاداري بي شائبه ي مريدان و طرفداران خود ادامه داد. او در عين حال بي اندازه جاه طلب، مغرور و اقتدارگرا بود ( رودينسكو، 1999 را ببينيد ). لاكان نيز مانند همه ي چهره هاي پرجذبه به همان اندازه كه حمايت مي شد آماج طعنه ها و حمله ها بود. براي مثال، ريموند تاليس در نقد و بررسي زندگينامه ي لاكان نوشته ي اليزابت رودينسكو - رودينسكو بي ترديد يكي از بهترين صاحب نظران در حوزه ي تاريخ روانكاوي فرانسه است - در نشريه ي The Times Higher Education Supplement(4 ) سخنش را اين طور آغاز مي كند:

مورخان آينده اي كه به جستجوي دغلبازي هاي سازمان يافته تحت عنوان « نظريه » مي پردازند بي ترديد جايگاهي در خور براي تأثير روانكاو فرانسوي، ژاك لاكان، قائل مي شوند. او يكي از پروارترين عنكبوت ها در دل شبكه ي انديشه هاي پريشان و به كلي فهم ناپذير و اظهارات بدون شاهدِ بي حد و مرز است، كه نظريه پردازان از آن ها علوم انساني خودشان را بافته اند. بخش زيادي از عقايد جزمي محوري در نظريات معاصر از او ناشي شده است.

( تاليس، 20 :1997 )

تاليس نقد خود را با تأكيد بر اين مطلب پيش مي برد كه نظريه ي لاكان مبناي تجربي ندارد، و حمله ي بي رحمانه ي خود را متوجه زندگي خصوصي لاكان مي كند. نقد مذكور سرانجام با اين ادعا به پايان مي رسد كه اين « ميراث جنون آميز » اكنون در گروه هاي آموزشي ادبيات انگليسي به زندگي خود ادامه مي دهد كه « ساكنانش » (5) تظاهر مي كنند از آن سر در مي آورند:

شايد هواخواهان لاكان ادعا كنند كه بناي عظيم مكتوبات (6) با افشاگري هايي درباره ي زندگي خصوصي او تخريب نمي شود: انديشه هاي استاد را بايد بر مبناي ارزش خود آن ها داوري كرد. اما حجيت انديشه در غياب هرگونه مبناي منطقي يا شواهد تجربي، تقريباً به طور كامل متكي به حجيت شخص است.

( تاليس، 20 :1997 )

جنبه ي جالب نقد و بررسي مذكور از چشم انداز روانكاوانه، بيمار دانستن لاكان و خوانندگان اوست؛ به عبارت ديگر، اصرار منتقد، ريموند تاليس، بر اين كه هم لاكان به عنوان روانكاو بيمار رواني است و هم ما به عنوان دانشجو و خواننده ي آثار او اگر تظاهر به فهم آن چيزي كنيم كه درباره اش حرف مي زنيم ( چون البته هيچ معني اي وجود ندارد كه به آن منسوب كنيم ) به نحوي بيمار رواني هستيم. ما مانند بيماران رواني هستيم كه در تيمارستان حبس شده ايم و توهمات پارانويايي خود را بر ديگران تحميل مي كنيم. نقد مذكور به عنوان راهبردي بر اساس زبان بازي ( راهبردي اقناعي ) بسيار مؤثر است، زيرا در آن مسلم فرض شده است كه نويسنده ي اين نوشته، حقيقت را قاطعانه در مشت دارد و هر چه مي گويد و مي كند معقول، منطقي و مبتني بر مستندات است. راهبرد مذكور به نحو مؤثري منتقد را نسبت به آن هايي كه با خواندن لاكان به طرزي رقت بار گمراه شده اند بر تخت تفوق و ارجحيت مي نشاند.

اين نقد دو موضوع مهم را پيش مي كشد كه اگر بخواهيم دستاوردهاي روانكاوي و لاكان را در فهممان از متون فرهنگي ارزيابي كنيم بايد به آن ها بپردازيم. اول، روانكاوي از آغاز همواره مورد حمله بوده است به اين عنوان كه پايه ي استواري در واقعيت ندارد و بنابراين به اين عنوان كه اثبات شدني نيست. همچنين، در حمله هاي مذكور عموماً اصرار مي ورزند كه زندگي روانكاوان را مي توان همچون گواه بر بي اعتباري نظرياتشان به كار برد. دوم، روانكاوي دقيقاً فرضيات نهفته در پس اين نقد را زير سؤال مي برد: اين فرض كه نظريات و ديدگاه هاي ما درباره ي جهان از موقعيت ما به عنوان سوژه هاي درون اين جهان مجزاست. به عبارت ديگر، روانكاوي اين تلقي را زير سؤال مي برد كه ما موجودات عيني كاملاً منطقي هستيم و همه ي كارهايمان را به طرزي كاملاً منطقي و معقول انجام مي دهيم. سرو كار روانكاوي با اين نيست كه چه چيزي منطقي است، چه چيزي معقول است و چه چيزي آگاهانه است؛ درست بر عكس، سرو كار روانكاوي با اين است كه چه چيزي غيرمنطقي است، چه چيزي غيرعقلاني است و چه چيزي ناخودآگاهانه است. روانكاوي به آن جنبه هايي از انديشه و رفتار نظر مي كند كه نمي توانيم آن ها را عقلاني يا آگاهانه تلقي كنيم. بحثِ حاضر محل بحث درباره ي سودمندي روانكاوي و اين كه آيا اثبات يا عدم اثبات نظريه به لحاظ تجربي امكان دارد نيست. اما كاري كه من مي كنم اين است كه آراي لاكان را با توجه به « محاسن و معايب خود آن ها » بررسي و درباره ي اين آرا در زمينه يا متن خودشان، يعني در متن كار فرويد، تاريخ روانكاوي و حيات روشنفكري فرانسه داوري مي كنم. هر چند آراي لاكان ممكن است اغلب متناقض نما و گريزپا باشد و برخي را كلافه كند، خواندن و بازخواندن دقيق متون او منفعت زيادي نصيب خواننده مي كند. لاكان، مانند فرويد، نحوه ي تفكر ما را درباره ي خودمان و جايگاهمان در زندگي اجتماعي دگرگون كرده است.

پي نوشت ها :

 

1.Société Psychoanalytique de Paris

2.(La Rive Gauche) Left Bank: كرانه ي جنوبي رود سن در پاريس. رود سن كه به سمت غرب جريان دارد، پاريس را به دو نيمه تقسيم مي كند. نيمه راست در سمت شمال Rive Droite و نيمه ي ديگر در سمت جنوب Rive Gauche نام دارد. كرانه ي چپ پاتوق هنرمندان، نويسندگان و فلاسفه اي چون پابلو پيكاسو، آرتور رمبو، ژان-پل سارتر، ارنست همينگوي، پل سزان و پل ورلَن بوده است. بولوار سن ژرمن و بولوار سن ميشل از مشهورترين خيابان هاي آن هستند.-م.

3.Minotaure

4.Times Higher Education: تا سال 2008 تحت عنوان The Times Higher Education Supplement به صورت روزنامه منتشر مي شد و از آن پس در قالب نشريه منتشر مي شود. اين نشريه عمدتاً به مسائل آموزش عالي اختصاص دارد.-م.

5.inmate در عين حال به معني بيمار است.-م.

6.Ecrits

منبع مقاله :

هومر، شون، (1390)؛ ژاك لاكان، ترجمه: محمدعلي جعفري، محمدابراهيم طاهائي، تهران، نشر ققنوس، چاپ دوم

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...