رفتن به مطلب

تعريف انگيزه و انواع آن


ارسال های توصیه شده

تعريف انگيزه و انواع آن

 

04078.jpg

 

 

نويسنده: ابوالحسن حقاني

 

 

 

 

 

 

مقدمه

ما در محل تحصيل يا کارمان پيوسته رفتارهاي گوناگون ديگران را مي بينيم. برخي همچنان که شادابي در چهره هايمان نمايان است، با گام هايي استوار حرکت مي کنند. برخي ديگر، گويا کوله باري از غم و غصه بر دوش هايشان توان حرکت را از آنان گرفته، گام هايي آهسته و بي جان بر مي دارند. اين حالت ها را در کودکان و نوجوانان نيز مي بينيم. برخي با شادابي درس مي خوانند، در حالي که برخي ديگر چنين نيستند. به راستي اين تفاوت رفتار از چه ناشي مي شود.

روان شناسان دليل اين تفاوت ها را در انگيزه ي رفتار جست وجو مي کنند. ايشان انگيزه را عاملي مي دانند که به فرد نيرو و توانايي مي دهد. به عبارت ديگر، همه ي رفتارهاي ارادي بشر به دليل خاصي پديد مي آيد که مي توان آن را انگيزه (1) خواند. از سوي ديگر، برخي نقش اساسي را در ايجاد آدمي از آن نيت و اراده دانسته اند که در اين فصل به تبيين آن مي پردازيم.

تعريف انگيزش (2) و (3)

پيش از پرداختن به مفهوم انگيزش، مناسب است مفهوم انگيزه نيز تبيين شود. انگيزه، در لغت به معناي سبب و دليل و چيزي است که کسی را به کاري وادار مي کند. در اصطلاح نيز مفهومي است که دو جنبه در آن لحاظ شده است. از يک سوي، محرک رفتار است که همان عامل و نيروي دروني است و رفتار فرد را موجب مي شود و از سوي ديگر، داراي نتيجه و هدف است که هميشه از جنبه ي تأثير در رفتار، به هدفي توجه دارد؛ چرا که هيچ رفتاري بدون انگيزه انجام نمي شود. بنابراين، مي توان گفت انگيزه، مفهومي دو منظوره است که از سويي، به محرک رفتار و از سوي ديگر، به نتيجه و هدف رفتار اشاره دارد. (4) شايد بتوان آن را چنين تعريف کرد: « عاملي دروني که موجب رفتار فرد مي شود.»

انگيزش نيز در لغت به معناي تحريک و ترغيب است. (5) براي انگيزش تعريف هاي فراواني شده است. (6) که به يکي از آنها بسنده مي کنيم: « انگيزش حالت رواني انسان است که او را در جهت خاصي تجهيز کرده، به انجام رفتارهايي مشخص وادار مي کند. » (7) نکته ي مهم در اين تعريف، وجود حالتي دروني است که شخص را براي انجام کاري بر مي انگيزاند و مي توانيم آن را انگيزه بناميم که عاملي دروني به شمار مي آيد. بنابراين، انگيزه، عاملي دروني است که انسان را به حرکت وا مي دارد و انگيزش، حالتي است که در اثر دخالت انگيزه به انسان دست مي دهد. (8) از سوي ديگر، انگيزه خود ممکن است از عامل يا محرکي خارجي متأثر باشد. براي مثال، فرد با ديدن غذا، به غذا ميل پيدا کند يا با شنيدن فرياد کسي، در پي صدا برود. عامل خارجي برانگيخته شدن فرد براي خوردن غذا يا حرکت کردن، ديدن غذا يا شنيدن فرياد بوده است. همچنين انگيزه، ممکن است از نيازها، شناخت ها و هيجان ها ناشي شود که نمودار زير، رابطه ي اين عنصرها را نشان مي دهد. نيازها مانند گرسنگي و تشنگي، موقعيت هاي دروني فردند که براي ادامه ي زندگي ضروري اند. شناخت ها به رويدادهاي ذهني ويژه اي، مانند عقيده ها و انتظارها، اشاره دارند و هيجان ها نيز احساس ها و آمادگي فيزيولوژيکي و مانند آن را تجربه و سازمان دهي مي کنند، (9) که به توضيح بيشتر آنها خواهيم پرداخت.

040781.jpg

سلسه مراتب چهار منبع انگيزش (10)

بنا بر آنچه گذشت، مي توان گفت انگيزش، تحريک، کنترل و راهنمايي فرد به سوي هدفي معين است؛ در حالي که انگيزه همان حالت دروني فرد است که به او انرژي مي دهد که وي را به سوي هدف ويژه رهبري مي کند.

نظريه هاي انگيزش

براي تبيين انگيزش، نظريه هاي گوناگوني مطرح شده است که مي توان آنها را به دو دسته ي کلي تقسيم کرد: 1. نظريه هاي زيستي؛ 2. نظريه هاي رواني - اجتماعي، که به طور اجمالي برخي از آنها را بر مي رسيم.

1. نظريه هاي زيستي

بسياري از نظريه هاي انگيزشي مبناي زيست شناختي دارند؛ يعني در پي فرايندهاي ذاتي اند که رفتار را کنترل کرده، به آن جهت دهند. (11) در حقيقت، نظريه هاي زيستي به عوامي دروني رفتار توجه دارند.

الف) نظريه ي غريزه (12)

بر پايه ي نظريه ي غريزه، الگوي رفتاري انسان ها مادر زادي است و عوامل زيستي آنها را بر مي انگيزاند. اين نظريه که در بدو پيدايش روان شناسي، کانون توجه روان شناسان بود، رفتار را به غرايز و اميال نسبت مي داد. غرايز، گرايش هاي فطري انسان اند که از موهبت ژنتيکي ناشي مي شوند و هنگام وجود محرک و زمينه ي مناسب، خود را با بازتاب هاي جسمي و رفتار نشان مي دهند. (13) به همين دليل، رفتار غريزي به يادگيري نياز ندارد و در همه ي افراد وجود دارد. رفتارهاي غريزي در بسياري از حيوانات ديده مي شوند. ويليام جيمز (14) بسياري از غريزه هاي جسماني، مانند مکيدن و حرکت، و غريزه هاي رواني، مانند تقليد و بازي را براي انسان مطرح، و ادعا کرد که تنها عنصر لازم براي تبديل غريزه به رفتار هدف گرا، وجود يک محرک مناسب است. (15)

ويليام مک دوگال (16) نيز بر اين باور بود که غريزه ها، محرک هاي فعاليت هاي آدمي را تشکيل مي دهند. (17) وي که افراطي ترين نظريه را درباره ي غريزه ها ارائه کرده است، آنها را نيروهاي انگيزشي غير عقلاني و تکانشي اي مي داند که شخص را به سوي هدف ويژه اي هدايت مي کنند.

پس از آنکه پژوهشگران، غريزه را به منزله ي عامل انگيزش پذيرفتند، نوبت به تعيين شمار غريزه ها رسيد. گر چه مک دو گال آنها را به هجده غريزه گسترش داد، با افزايش غرايز به بيش از شش هزار غريزه ي گوناگون از سوي ديگران، نظريه ي غريزه به طور نااميد کننده اي از کنترل خارج شد. براي مثال، همراهي فردي با دوستش، به سبب غريزه ي اجتماعي وي بوده و اگر تنها راه مي رفت، به سبب غريزه ي ضد اجتماعي اش بوده است. (18) اين نظريه، به دليل ابهام ها و انتقادهايي که بر آن وارد شد، پذيرش خود را از دست داد. (19)

ب) نظريه ي کاهش سايق (20)

پس از کم رنگ شدن نظريه ي غريزه، نظريه ي کاهش سابق جاي گزين آن شد. نخستين بار، وودورث مفهوم سايق را مطرح کرد که به منزله ي مفهومي انگيزشي از زيست شناسي کار کردي به وجود آمد. اين نظريه بر اصل تعادل حياتي (21) مبتني است. براي مثال، در اثر نبود آب و غذا تعادل بدن انسان به هم مي خورد و سايق، رفتاري را که براي خدمت کردن به نيازهاي بدن است ( مثل خوردن يا آشاميدن ) بر مي انگيزد. (22) زيگموند فرويد وکلارک هال (23) از گسترش دهندگان اين نظريه اند. هال بر اين باور است که انسان هميشه مايل است حالت تعادل دروني خود را حفظ کند. از اين روي، هر گونه انحراف از تعادل حياتي، يک نياز را به وجود مي آورد. براي مثال، وقتي آب بدن کم شود، غده ي هيپوتالاموس تحريک شده، انسان احساس تشنگي مي کند و براي رفع آن بر انگيخته مي شود. بدين ترتيب، تعادل حياتي آدمي حفظ مي شود. (24)

بر پايه ي نظريه ي کاهش سايق، نياز به هم خوردن تعادل، وکمبودي است که هنگام محروميت از چيزي اتفاق مي افتد. از اين روي، مي توان گفت سايق تجلي يک نياز زيستي زير بنايي است که رفتار را بر مي انگيزد تا شيء را بيابد و بتواندکمبود را بر طرف کرده، بدن دوباره به حالت تعادل باز گردد. (25) بنا بر نظريه ي کاهش سايق، همه ي موجودات زنده نيازهايي زيست شناختي، مانند نياز به غذا و آب دارند که در صورت زنده ماندن، بايد بر آورده شوند. اگر اين نيازها بر آورده نشوند، حالتي از تنش به نام سايق ايجاد مي شود که موجود زنده براي کاهش آن، بر انگيخته مي شود. (26) نظريه ي کاهش سايق را مي توان با نمودار (27) زير نشان داد:

[TABLE=align: center]

[TR=class: t1]

[TD=width: 208]

فقدان تعادل حیاتی

نیاز

سایق

انگیزش برای عمل

تعادل حیاتی

[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

 

2. نظريه هاي رواني - اجتماعي

نظريه ي غريزه و کاهش سايق، تنها شماري از انگيزش ها را تبيين مي کند. براي مثال، گاهي پس از آنکه نياز زيست شناختي فرد به غذا به طور کامل ارضا مي شود، باز هم به خوردن ادامه مي دهد. از اين روي، نظريه هاي رواني- اجتماعي مطرح شد که بر عوامل بيروني افراد تأکيد دارد.

الف) نظريه ي مشوق ها (28)

بر پايه ي نظريه هاي مشوق، محرک هاي بيروني، افراد را به مسيرهاي معيني مي کشانند. براي مثال، فرد در آغاز به دليل گرسنگي، غذا مي خورد، اما با ديدن غذاهاي متنوع ديگر يا دسرهاي رنگا رنگ، مانند ميوه و بستني، به خوردن بيشتر ترغيب مي شود. (29)

ب) نظريه ي سلسله مراتب نيازهاي مزلو

نظريه هاي شناختي در انگيزش، بر فرايندهاي تفکر همراه با رفتار هدفمند تأکيد دارند. يکي از اين نظريه ها، نظريه ي سلسله مراتب نيازهاي مزلو است. آبراهام مزلو به جاي پذيرش يک منبع انگيزشي، پنج نياز اصلي را طبقه بندي مي کند که عبارتند از: 1. فيزيولوژيکي؛ (30) 2. ايمني؛ (31) 3. تعلق پذيري، عشق و محبت؛ (32) 4. عزت نفس (33) و 5. خودشکوفايي. (34) اين نيازها، سلسله مراتبي دارند که از پايين و در مرتبه ي پست، به بالا و در مرتبه ي عالي تشکيل يافته است؛ مانند ساختماني چند طبقه که تا طبقه ي پايين تر استحکام لازم را نداشته باشد، طبقه هاي بالاتر استحکام نخواهند يافت. (35) جدول زير طبقه بندي سلسله مراتب نيازهاي انسان بنا بر ديدگاه مزلو را نشان مي دهد.

ديدگاه مزلو را نشان مي دهد.

[TABLE=align: center]

[TR=class: t2]

[TD=width: 144]

سلسله مراتب نیازها

[/TD]

[TD=width: 142]

حالت کمبود

[/TD]

[TD=width: 148]

حالت ارضا

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 144]

نیاز فیزیولوژیکی

[/TD]

[TD=width: 142]

گرسنگی، تشنگی، جنسی، تنش، خستگی، بیماری

[/TD]

[TD=width: 148]

تجربه ی خوشایند، رفع تنش تمدد اعصاب، سلامت جسمانی، رضایت

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 144]

نیاز ایمنی

[/TD]

[TD=width: 142]

ناایمنی، احساس از دست رفتن، ترس، تحت فشار قرار گرفتن

[/TD]

[TD=width: 148]

ایمنی، ارضا، اعتدال، آرامش، آزادی

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 144]

نیاز عشق و محبت

[/TD]

[TD=width: 142]

کم رویی، احساس بی ارزشی، تنهایی، احساس منزوی شدن، نقص

[/TD]

[TD=width: 148]

ابراز احساسات، احساس تعلق، احساس گرمی، احساس نیرومندی، احساس تمامیت

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 144]

نیاز عزت نفس

[/TD]

[TD=width: 142]

احساس بی کفایتی، منفی گری، مقاومت

[/TD]

[TD=width: 148]

اطمینان به خود، احساس غلبه، خود ارزشی مثبت، عزت نفس

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 144]

نیاز خود شکوفایی

[/TD]

[TD=width: 142]

بیگانگی، دل تنگی، فعالیت محدود، عدم درک زندگی، زندگی کسل کننده

[/TD]

[TD=width: 148]

کنجکاوی سالم، تجربیات مشترک، خود سازی، کار با ارزش، زندگی اخلاق (36)

[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

 

به طور کلي، بنا بر اين نظريه، نيازهاي هر سطح بايد دست کم تا حدي ارضا شوند تا نيازهاي بعدي به منزله ي انگيزه ي رفتار مطرح شوند. اگر بيشتر نيازهاي پايين تر ارضا شوند، تأثير بسيار کمتري روي رفتار مي گذارند؛ بر خلاف نيازهاي عالي تر که ارضاي آنها، تأثير بسزايي بر رفتار خواهد داشت. (37) از سوي ديگر، وقتي دستيابي به غذا و امنيت جسماني مشکل باشد، ارضاي اين نيازها بر اعمال فرد غالب خواهد شد و انگيزه هاي سطح بالاتر، اهميت چنداني نخواهند داشت. تنها زماني که نيازهاي اساسي ارضا شوند، انسان مي تواند زمان و نيروي خود را براي علايق زيبايي شناختي و فکري صرف کند.

بنابر نظريه ي مزلو، همه ي ما نيازهاي بي شماري داريم که باري آشکار شدن با يکديگر رقابت مي کنند. براي مثال، هنگامي که به خواب نياز داريم، نياز به مطالعه ممکن است با آن رقابت کند. روشن است که همه ي نيازها اهميت يک ساني ندارند. بنابراين، انگيزه ها بر مبناي غلبه يا نيرومندي نسبي ارضا مي شوند.

درباره ي نظريه ي مزلو بيان چند نکته ي ضروري است:

1. ديدگاه مزلو انسان محوري است و در آن، به رابطه ي انسان با خدا توجهي نمي شود؛ در حالي که يکي از اساسي ترين انگيزه هاي رواني انسان در طول تاريخ، خداجويي بوده است؛

2. نيازهاي افراد هميشه به ترتيب سلسله مراتب مزلو ارضا نمي شوند. براي مثال، ممکن است فردي به مرحله ي عزت نفس رسيده باشد، اما نيازهاي تعلق پذيري وي ارضا نشده باشد. همه ي ما بسياري را ديده ايم يا درباره ي آنان شنيده ايم که با وجود بر آورده نشدن نيازهاي فيزيولوژيک، عزت نفس بالايي دارند؛ درحالي که حتي نيازهاي شناختي شان نيز تأمين شده است؛

3. مفهوم سلسله مراتب نيازها از نظر پژوهشي، کاملاً تأييد نشده است.

در پايان به اين نکته اشاره مي کنيم که برخي از روان شناسان بيان نيازهاي افراد را اوصاف واقعي شخصيت دانسته اند و بر اين باورند که شخصيت انسان در قالب انگيزه ها و نيازهاي او شکل مي گيرد. به عبارت ديگر، توصيف نيازهاي فرد نه تنها وصف انگيزه هاي وي، بلکه توصيف شخصيت اوست

در نمودار زير، برخي نظريه هاي انگيزش ترسيم شده است:

040782.jpg

انواع انگيزه ها

با توجه به رفتارهاي گوناگونان انسان در مي يابيم وي انگيزه هاي فراواني دارد که تنوع رفتارها (38) از آنها ناشي مي شود. در يک نگاه، انگيزه ها را مي توان به دو دسته ي کلي تقسيم کرد:

1. انگيزه هاي طبيعي؛ 2. انگيزه هاي اکتسابي.

1. انگيزه هاي طبيعي

انگيزه هاي طبيعي، آنهايند که از آغاز تولد، همراه آدمي بوده، به آموختن نيازي نداشته اند. ويژگي اساسي انگيزه هاي طبيعي، فطري و غريزي بودن آنهاست. امور فطري چند ويژگي دارند:

1. با آموزشي و يادگيري به وجود نمي آيند؛

2. در نوع انسان ها ثابت اند؛ گر چه ممکن است شدت و ضعف داشته باشند؛

3. در همه ي زمان ها و مکان ها وجود دارند.

انگيزه هاي طبيعي خود انواعي دارند که در واقع بر اساس نيازهاي انسان بنا شده اند. اين گونه انگيزه ها را- که از اصل تعادل حياتي (39) ناشي مي شوند- (40) انگيزه هاي اوليه، فيزيولوژيکي يا حيواني نيز مي نامند. گرسنگي، تشنگي و نيازهاي جنسي، از مصاديق انگيزه هاي اوليه اند که به توضيح آنها مي پردازيم.

الف) انگيزه ي گرسنگي

اگر مدتي غذا نخوريم، در شکم خود حالت درد يا مالش احساس مي کنيم که در اصطلاح به آن « درد گرسنگي » (41) مي گويند. اين حالت ها با تشنجات ديواره هاي معده مربوط است. همچنين درد گرسنگي و انقباضات معده، هر دو به عامل سومي بستگي دارند که شيمي خون ناميده مي شود. به همين دليل، اگر ميزان قند خون آزمودني را به وسيله ي تزريق انسولين کم کنيم، انقباض هاي معده و دردهاي گرسنگي آغاز مي شود. (42)

فرد پس از احساس گرسنگي، خوردن را آغاز مي کند. با آغاز خوردن، گيرنده هاي موجود در دهان، معده، روده ها و کبد، تعامل کرده، به وسيله ي عصب آوران کبد، معده و روده ها، علايم سيري فرستاده مي شود. اين علايم تا پايان خوردن در هيپوتالاموس قدامي- مياني تحريک مي شود و گرسنگي از بين مي رود. (43)

تنظيم گرسنگي و سيري بر عهده ي هيپوتالاموس مغز است. در حقيقت، دو نقطه از هيپوتالاموس اين وظيفه را بر دوش دارند. هيپوتالاموس جانبي، مرکز تغذيه است که تحريک آن، موجب پر خوري و تخريب آن، سبب نخوردن مي شود؛ به گونه اي که موجود زنده بر اثر نخوردن و گرسنگي مي ميرد. همين گونه هيپوتالاموس قدامي - مياني مرکز سيري است که با تخريب آن، فرد به پر خوري افراطي دچار مي شود. (44)

اين نکته نيز روشن شد که ضرورت ندارد و پس از وارد شدن مواد غذايي به خون، فرد احساس سيري کند، بلکه همان گيرنده هاي عصبي ويژه در معده، مقدمات تحريک سيري را فراهم مي کنند. نيز کاهش قند خون، کاهش چربي و کاهش دماي بدن، از عواملي اند که مرکز گرسنگي را تحريک مي کنند. (45)

عوامل محيطي، مانند ديدن غذاي خوش طعم، استشمام غذاهاي خوش بو و عوامل رواني، مانند خوشي و راحتي يا محيط هاي باصفا، مي تواند بر عوامل فيزيولوژيکي تأثير بگذارد؛ چنان که عکس آن نيز صادق است. براي مثال، فرد نگران و مضطرب، نه تنها احساس گرسنگي نمي کند، بلکه ممکن است با ديدن غذا، به او حالت تهوع دست بدهد.

ب) انگيزه ي تشنگي

تشنگي از ديگر انگيزه هاي طبيعي انسان است که مرکز آن در نقطه اي از هيپوتالاموس قرار دارد. تنظيم آب بدن، يکي از عوامل مهم بقا و تعادل حياتي انسان است؛ زيرا آب، ماده ي اصلي بدن است و حدود هفتاد درصد آن را تشکيل مي دهد؛ به گونه اي که با کم شدن آن، احساس تشنگي مي کنيم. (46) بنابراين، تشنگي، حالتي انگيزشي است که به صورت هشيار تجربه مي شود و بدن را آماده مي کند تا رفتارهاي لازم براي تکميل دوباره ي کمبود آب را انجام دهد. (47)

از دست رفتن آب سلول ها و کاسته شدن حجم خون، از عوامل کاهش آب بدن است که موجب مي شود فرد احساس تشنگي کند. (48) همچنين، جريان هاي موضعي، مانند خشکي دهان و حلق و تأثير هورمون ها در تشنگي دخالت دارند. (49) جالب اينکه پس از خوردن مقداري آب، سيراب مي شويم که اين احساس، به سبب رقيق شدن خون نيست، بلکه در اثر تحريک گيرنده هاي ناحيه ي حنجره است. پس از تحريک شدن حنجره به وسيله ي اين گيرنده ها، مرکز تشنگي نيز تحريک شده، فرد، احساس سيراب شدن مي کند.

ج) انگيزه ي جنسي

سومين انگيزه ي طبيعي که در همه ي انسان ها وجود دارد، انگيزه ي جنسي است. اين انگيزه که در دوران نوجواني و جواني به اوج خود مي رسد، تأثير فراواني بر ديگر رفتارهاي آدمي مي گذارد.

محرک هايي که موجب پيدايش اين انگيزه در انسان مي شوند، سه گونه اند: 1. هورمون هاي جنسي (50) که غدد جنسي ترشح مي کنند و وظيفه ي دگرگوني هاي بدن را هنگام بلوغ بر دوش دارند؛ 2. گيرنده هاي حسي مانند پوست و چشم که در تحريک انگيزه ي جنسي نقش بسزايي را ايفا مي کنند؛ 3. محرک هاي محيطي و تخيلات فردي که مي توانند مهم ترين عامل در بر انگيختن اين انگيزه باشند. (51) از سوي ديگر، فرهنگ هاي مختلف جامعه، رفتارهاي جنسي گوناگوني را در فرد ايجاد مي کنند. (52)

خداوند تعالي در قرآن به دو هدف اساسي براي آفرينش انگيزه ي جنسي اشاره کرده است:

يک- ارضاي نيازهاي عاطفي و آرامش روان:

گر چه عوامل گوناگوني مانند پدر و مادر و دوستان براي آرامش انسان وجود دارند، همه ي نيازهاي عاطفي و رواني آدمي به وسيله ي آنان ارضا نمي شوند، بلکه ارضاي آنها تنها با ازدواج و ارتباط عاطفي با همسر، امکان پذير خواهد بود. ارضاي غريزه ي جنسي با رعايت مقررات و موازين شرعي موجب آرامش رواني انسان مي شود؛ چنان که خداوند مي فرمايد: « از نشانه هاي او اينکه همسراني از جنس خودتان براي شما آفريد تا کنار آنها آرامش يابيد ». (53)

دو - تکثير و بقاي نسل:

از ديگر هدف هاي اين انگيزه، توليد و بقاي نسل است. خداوند با قرار دادن غريزه ي جنسي در فطرت انسان، اراده کرده است که نسل او براي هميشه باقي بماند. قرآن در اين باره مي فرمايد: « خداوند همه ي شما را از يک انسان آفريد و همسرش را از [ جنس ] او خلق کرد و از آن دو، مردان و زنان فراواني را به وجود آورد ». (54)

2. انگيزه هاي اکتسابي

انگيزه هاي اکتسابي، گونه ي ديگري از انگيزه هاست. مهم ترين ويژگي در انگيزه هاي اکتسابي، پيدايش آن از راه عوامل محيطي و اجتماعي است، و يادگيري در ايجاد آن نقش اساسي را بازي مي کند. به همين دليل، اين گونه انگيزه ها، هيچ يک از نيازهاي زيستي انسان را بر طرف نمي کنند.

انگيزه هاي اجتماعي از موارد بارز انگيزه هاي اکتسابي اند که دو مورد از مصاديق آن را بر مي شماريم: (55)

الف) انگيزه ي پيشرفت (56)

انگيزه ي پيشرفت در رشد و کمال آدمي در زمينه هاي گوناگون نقش مهمي دارد. اين انگيزه را مي توان چنين تعريف کرد: « ميل يا کوششي که فرد براي دستيابي به يک هدف يا تسلط بر امور و رسيدن به معياري متعالي ابراز مي کند ». (57)

عوامل گوناگوني در تحريک انگيزه ي پيشرفت نقش دارند؛ از جمله توجه داشتن به نقص ها و نيازها که انسان را بر مي انگيزاند تا براي تکميل آن ها بيشتر حرکت کند: در حالي که اگر بخواهد تنها به داشته هايش بينديشد، گونه اي سکون و توقف در او ايجاد مي شود. (58) ارزش هاي فرهنگي، نظام هاي روابط اجتماعي و فرايندهاي تربيتي نيز در ايجاد انگيزه نقش دارند. (59) طي پژوهشي، روشن شدن مادران فرزنداني که انگيزه ي پيشرفت بالايي دارند، با گروهي که چنين انگيزه اي ندارند، در سه روش متفاوت اند:

1. فرزندانشان را براي انجام وظيفه هاي سخت تشويق مي کنند؛

2. به آنان با عشق و علاقه، به سبب موفقيتشان پاداش مي دهند؛

3. در برابر شکست هاي احتمالي، آنان را به يافتن راه هاي موفقيت تشويق مي کنند. (60)

ب) انگيزه ي پيوند جويي (61)

انگيزه ي پيوند جويي با ديگران نقشي حياتي، به ويژه در سال هاي آغازين دارد. بنابراين انگيزه، انسان دوست دارد با اطرافيانش رابطه برقرار کند. پيوند جويي با انگيزه ي پيشرفت بسيار تفاوت دارد و تا اندازه اي، نقطه ي مقابل آن است. کسي که رفتارش تابع انگيزه ي پيشرفت است، شايد بتواند کارهاي شايسته اي انجام دهد، ولي ممکن است ديگران نتوانند با او زندگي کنند. يا افرادي که انگيزه ي پيوند جويي در آنان قوي است، مايل اند که با دوستان همسوي خود فعاليت کنند؛ هر چند اين همکاري به کارشان لطمه بزند. در حالي که افرادي که انگيزه ي پيشرفت دارند، ترجيح مي دهند با افراد متخصص و صاحب نظر همکاري کنند. (62)

براي انگيزه ها، دسته بندي هاي گوناگوني وجود دارد. در يکي از دسته بندي ها، انگيزه ها را به دو بخش طبيعي و اکتسابي تقسيم کرده اند. انگيزه هاي گرسنگي، تشنگي و جنسي از مصداق هاي انگيزه هاي طبيعي است، در حالي که انگيزه هاي پيشرفت و پيوند جويي، مي تواند از مصداق هاي انگيزه هاي اکتسابي باشد.

انگيزه هاي اصلي نفس

در اينجا لازم است بار ديگر بحث انگيزه را مرور کنيم و از جنبه ي ديگري، انگيزه هاي انسان را بررسيم. بنا بر نظر برخي انديشمندان اسلامي، براي نفس آدمي مي توان سه جنبه ي بينش، کنش و گرايش را فرض کرد. بينش به همه ي جنبه هاي ادراکي نفس مربوط مي شود. کنش شامل اعمال و رفتارهايي است که به وسيله ي عضلات و اعصاب بدن انجام مي شود. (63) از آنجا که اعضاي بدن و اعصاب، تحت فرمان روح و قواي نفس اند، اين رفتارها به نفس و روان - که در واقع هسته ي مرکزي وجود انسان را تشکيل مي دهد- نسبت داده مي شوند. سرانجام ميل و گرايش که مقوله هاي گوناگوني مانند عواطف، احساسات، انفعالات، هيجانات و مانند آن را شامل مي شود. (64) اين سه بعد، درست مانند سه سطح جانبي هرم اند و هر سه بعد، به نقطه ي وحدت هرمي مي رسند که همان وحدت مقام نفس است. در رأس هرم، يک حقيقت بيشتر وجود ندارد که آن را نفس يا روان مي خوانيم و هر چه به قاعده ي هرم نزديک مي شويم، زاويه بازتر مي شود. حقايقي که رنگ يکي از اين سه بعد را بيش از ابعاد ديگر دارند، متمايزترند و عناوين گوناگوني مانند علم، قدرت و محبت مي يابند. (65) اين هرم سه بعدي نفس - که با يکديگر به طور دروني مرتبط اند- کشش هايي دارند که برخي آن را غريزه و برخي سابق ناميده اند. مراد ما از غريزه در اينجا اصطلاحي نيست که تنها تمايلات مشرک ميان انسان و حيوان است. (66) بنابراين، با توجه به معناي عام غريزه، مي توان از اصطلاح ميل با انگيزه استفاده کرد. اين ميل ها و انگيزه ها را مي توان زير مجموعه ي انگيزه هاي اصلي دانست که در اينجا سه مورد کلي آن را توضيح مي دهيم:

1. انگيزه ي بقا

انگيزه ي بقا که اصلي ترين انگيزه ي انسان است، به طور فطري در وي وجود دارد. به همين دليل، هر کاري را که با هدف بقا و حيات دائم سازگاري داشته باشد، انجام مي دهد. خود شناسي و جهان بيني در ميل به بقا اهميت ويژه اي دارد؛ زيرا هر کس که جاودانگي خود را در دنياي ديگر باور دارد، مسيري را بر مي گزيند که بتواند از آن، براي حيات و کمال خويش استفاده کند. اما فردي که حيات و کمال خود را در محدوده ي ماده مي پندارد، همه ي برنامه هاي زندگي خود را بر همان اساس تنظيم مي کند. چنين فردي به تعارض دروني دچار خواهد شد؛ زيرا از سويي مايل است اين زندگي براي هميشه از آن او باشد و از سوي ديگر، مي داند که همين زندگي، محدود و گذراست.

شيطان نيز حضرت آدم ( عليه السلام ) را به جاودانگي در دنيا دعوت کرد: « پس شيطان او را وسوسه کرد و گفت: اي آدم، آيا مي خواهي تو را بر درخت جاودانگي و قدرت زوال ناپذير هدايت و راهنمايي کنم ». (67) حضرت آدم نيز فريب وسوسه ي شيطان را خورد. شيطان مي دانست که در فطرت حضرت آدم ميل به جاودانگي و بقا وجود دارد. از اين روي، خداوند به وسيله ي پيامبران به انسان ها آموخت که بايد در پي جاودانگي حقيقي باشند؛ چنان که مي فرمايد: « و آنچه نزد خداست بهتر و پايدارتر است. آيا نمي انديشيد ؟ » (68) « شما زندگي دنيا را بر مي گزينيد، در حالي که زندگي آخرت بهتر و با دوام تر است »، (69) و در جاي ديگر مي فرمايد: « آنچه نزد شماست نابود مي شود، اما آنچه نزد خداوند است، باقي مي ماند ». (70)

2. انگيزه ي کمال

دومين انگيزه ي اساسي در انسان، انگيزه ي کمال است که با ميل به بقا به طور مستقيم ارتباط دارد؛ زيرا هيچ تکاملي بدون بقا امکان پذير نيست. البته انگيزه ي کمال در پي افزايش کمي و کيفي يا شکوفايي است، در حالي که انگيزه ي بقا در جهت استمرار اصل زندگي است.

به طور کلي، فردي که در پي کمال است، مي کوشد وظيفه هاي خود را به طور کامل انجام دهد و در زمينه هاي اخلاقي، عقلي و معنوي هيچ نقطه ضعفي نداشته باشد. براي رسيدن به اين انگيزه، لازم است از انگيزه هاي ديگري که در حقيقت از مظاهر انگيزه ي کمال اند، استفاده کرد. برخي از اين انگيزه ها عبارت اند از: انگيزه ي قدرت، انگيزه ي حقيقت جويي و انگيزه ي پيشرفت.

3. انگيزه ي لذت جويي

اين انگيزه دايره اي گسترده و انگيزه هاي فرعي فراوان دارد. انگيزه ي گرسنگي، تشنگي، دفاع از خود، جمال دوستي، عواطف و احساسات از مصداق هاي اين انگيزه اند. (71)

رابطه ي ميان اراده و انگيزه

انسان براي انجام کاري اختياري به مبادي اي نياز دارد: 1. نخست بايد آن عمل و فعل تصوير شود؛ 2. پس از تصور، احياناً تصديق به فايده ي آن پيدا مي شود؛ (72) 3. پس از تصديق، فرد به آن کار شوق مي يابد؛ 4. پس از شوق، انسان آن کار را اراده مي کند؛ يعني تصميم مي گيرد که آن را انجام دهد. بنابراين، معناي اراده تصميم گرفتن براي انجام کاري است که پيش تر تصور، تصديق به فايده و شوق در آن ايجاد شده است. گاهي به جاي اراده، مي توانيم به قصد، آهنگ، نيت، جزم، عزم و تصميم تعبير مي کنيم که همه ي آنها يک معنا دارد.

حال ببينيم انگيزه چيست. انگيزه، حالتي دروني است که شخص را بر مي انگيزاند تا کاري را انجام دهد. البته بايد توجه داشت که نمي توانيم بگوييم انگيزه، همان مصلحت يا منعفت کار است؛ زيرا بسياري از کارها سود فراواني دارد که اگر فرد از آن آگاه نشود، امکان ندارد حرکتي بکند و انگيزه اي در وي به وجود آيد. پس صرف وجود نفع يا مصلحت در کاري، انگيزه نيست. بنابراين، مصلحت و سود حاصل از کار، به تنهايي انگيزه ايجاد نمي کند، بلکه به شناخت و آگاهي نياز است. همچنين گاهي گفته مي شود همين که از مصلحت آگاهي داشته باشيم، تصديق به فايده شده است و وقتي تصديق شد که کار فايده دارد، فرد براي آن کار بر انگيخته مي شود. اما اين نيز درست نيست؛ زيرا بسياري از اوقات انسان مي فهمد که کاري فايده دارد، ولي به سبب عواملي به آن شوق پيدا نمي کند؛ يعني به سبب وجود موانعي يا اشتياق به چيزهاي ديگري که مزاحم آن کارند، شوق به وجود نمي آيد. پس علم در حقيقت انگيزه نيست و نمي تواند به تنهايي عامل باشد. انگيزه، امري است که بر اراده، مقدم و از علم، مؤخر است. اين امر همان شوق يا حب و طلب کار يا نتيجه ي آن است. بنابراين، انگيزه، يعني آنچه انسان را به کاري بر مي انگيزد، شوق به نفس کار يا نتيجه ي آن است. کودکان به نتيجه نيز فکر نمي کنند، بلکه تنها به نفس کار توجه دارند. همين که بچه اي را در حال بازي مي بينند شوق پيدا مي کنند که بروند بازي کنند و ديگر به نتيجه اش فکر نمي کنند. پس شوق و علاقه و محبت به خود کار يا نتيجه ي آن، انگيزه است که ما را به کار بر مي انگيزد.

گاهي از اين انگيزه به « داعي » تعبير مي شود؛ يعني چيزي که ما را دعوت مي کند. اين واژه ي « داعي » تعبير بهتري است؛ زيرا مي دانيم که انسان موجودي مختار است. اختيار، يعني زماني که فرد انگيزه دارد و حتي خود را آماده مي کند تا آن کار را انجام دهد، با اختيار خودش مي تواند آن را ترک کند. معناي اين سخن آن است که انسان هيچ گاه مجبور نيست. اين مطلب با « داعي » بيش از انگيزه سازگار است. البته اين سخن بدان معنا نيست که در انگيزه اختيار نيست و بر اختيار دلالت ندارد. (73)

رابطه ي اراده با محرک دروني و بيروني

محرک ها موجب مي شوند که انسان تصديق به فايده بکند؛ يعني آگاهي يابد. به تعبير ديگر، تا فردي غذايي در بيرون نبيند، به فکر و کارش سرگرم است، ولي همين که غذا را ديد، آن را تصور مي کند و پس از تصور غذا، به منزله ي يک انسان، به فايده ي آن تصديق پيدا مي کند و در پي اش شوق مي يابد و... گاهي نيز به دليل اينکه فردي چندان اهل فکر نيست؛ يعني حيواني عمل مي کند، همان تصور او را وادار مي کند. بنابراين، محرک ها اموري اند که زمينه ي پيدايش علم را فراهم مي کنند.

پي‌نوشت‌ها:

1. Motive.

2. Motivation.

3. درباره ي علت يا علت هاي رفتارهاي آدمي در جنبه هاي گوناگون فلسفي، کلامي، اخلاقي و...، نظرهاي گوناگوني ارائه شده است که توضيح هر يک را بايد در کتاب هاي اختصاصي جست و جو کرد. در اينجا تنها از ديدگاه روان شناختي موضوع را بر مي رسيم.

4. محمد صادق شجاعي، ديدگاه هاي روان شناختي حضرت آيت الله مصباح يزدي، ص 60.

5. در دستور زبان فارسي، انگيزه اسم است و انگيزش اسم مصدر از مصدر انگيختن و انگيختن نيز به معناي به حرکت در آوردن است.

6. ر. ک: محمد کريم خدا پناهي، انگيزش و هيجان، ص 12.

7. علي اصغر احمدي و محمد نقي فراهاني، روان شناسي عمومي، ص 151.

8. محمد صادق شجاعي، ديدگاه هاي روان شناختي حضرت آيت الله مصباح يزدي، ص 60.

9. ريو جان مارشال، انگيزش و هيجان، ترجمه ي يحيي سيد محمدي، ص 10.

10. بر گرفته از: همان.

11. کارل هافمن و ديگران، روان شناسي عمومي، ترجمه ي هادي بحيرايي و ديگران، ج2، ص 30.

12. lnstinct.

13. محمد صادق شجاعي، ديدگاه هاي روان شناختي حضرت آيت الله مصباح يزدي، ص 62.

14. William James.

15. ريو جان مارشال، انگيزش و هيجان، ترجمه ي يحيي سيد محمدي، ص 33.

16. William McDougal.

17. Petri L. Herbert, Motivation, p. 31.

18. lbid. p. 34.

19. آبراهام مزلو، انگيزش و شخصيت، ترجمه ي احمد رضواني، ص 126.

20. Drive - reduction.

21. Homeostasis.

22. ريو جان مارشال، انگيزش و هيجان، ترجمه ي يحيي سيد محمدي، ص 35.

23. Clark Hull.

24. M. Lester Sdorow, Psychology, p. 430.

25. محمد صادق شجاعي، ديدگاه هاي روان شناختي حضرت آيت الله مصباح يزدي، ص 66.

26. کارل هافمن و ديگران، روان شناسي عمومي، ترجمه ي هادي بحيرايي و ديگران، ص 31.

27. بر گرفته از: ليندا ليل، چکيده ي روان شناسي، ترجمه ي مهدي محي الدين بناب و نيسان گاهان، ص 180.

28. incenties theory.

29. کارل هافمن و ديگران، روان شناسي عمومي، ترجمه ي هادي بحيرايي و ديگران، ص 31.

30. physiological needs.

31. safely needs.

32. belonging and love needs.

33. esteem needs.

34. self - actualization.

35. محمد پارسا، انگيزش و هيجان، ص 20.

36. بر گرفته از: محمد کريم خدا پناهي، انگيزش و هيجان، ص 172.

37. Petri L. Herbert, Motivation, p. 319.

38. در فصل هاي گذشته گفتيم که مراد از رفتار در روان شناسي، هم شامل فعاليت هاي بيروني مانند حرکات سر و دست و راه رفتن است، و هم شامل فعاليت هاي دروني، مانند حالات، احساسات و حتي شامل فعاليت هاي غير ارادي، مانند ضربان قلب و ترشح بزاق نيز مي شود.

39. مراد از تعادل حياتي ( homeostasis ) گرايشي است که مي کوشد محيط دروني بدن را در برابر محيط متغير بروني ثابت نگه دارد.

40. محمد پارسا، انگيزش و هيجان، ص 32.

41. Hunger pang.

42. نرمان ل. مان، اصول روان شناسي، ترجمه ي محمود ساعتچي، ج1، ص 322- 324.

43. ريو جان مارشال، انگيزش و هيجان، ترجمه ي يحيي سيد محمدي، ص 66.

44. مهدي محي الدين بناب، روان شناسي انگيزش و هيجان، ص 21.

45. محمد کريم خدا پناهي، انگيزش و هيجان، ص 27.

46. Petri L. Herbert, Motivation, p. 118.

47. ريو جان مارشال، انگيزش و هيجان، ترجمه ي يحيي سيدمحمدي، ص 60.

48. مهدي محي الدين بناب، روان شناسي انگيزش و هيجان، ص 24.

49. محمدکريم خدا پناهي، انگيزش و هيجان، ص 28.

50. *** hormones.

51. علي اصغر احمدي و محمد نقي فراهاني، روان شناسي عمومي، ص 157.

52. ريتا ال. اتکينسون و ديگران، زمينه ي روان شناسي هيلگارد ترجمه ي محمد نقي براهني و ديگران، ج 1، ص 689.

53. وَ مِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوَاجاً لِتَسْکُنُوا إِلَيْهَا ( روم، 21 ).

54. رَبَّکُمُ الَّذِي خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَ بَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً کَثِيراً وَ نِسَاءً ( نساء، 1 ).

55. انگيزه هاي ديگري چون انگيزه ي قدرت و انگيزه ي حرمت خود وجود دارد که از تبيين آنها چشم مي پوشيم.

56. achievement motive.

57. محمد پارسا، انگيزش و هيجان، ص 103.

58. محمد تقي مصباح يزدي، اخلاق در قرآن، ج 2، ص 138.

59. محمد پارسا، همان، ص 105.

60. Douglas A. Bermstein, Psychology, p. 458.

61. affiliation motive.

62. ادوارد ج. موري، انگيزش و هيجان، ترجمه ي محمد نقي براهني، ص 190.

63. محمد صادق شجاعي، ديدگاه هاي روان شناختي حضرت آيت الله مصباح يزدي، ص 121- 134.

64. محمد تقي مصباح يزدي، پند جاويد، ج1، ص 44.

65. محمد صادق شجاعي، همان، ص 119.

66. غريزه به معناي خاص ميل هاي حيواني و مادي است که در برابر آن، فطرت است که به ميل هاي انساني و غير مادي مربوط است.

67. فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطَانُ قَالَ يَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لاَ يَبْلَى‌ ( طه، 120 ).

68. وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقَى أَفَلاَ تَعْقِلُونَ‌ ( قصص، 60 ).

69. بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا* وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقَى‌ ( اعلي، 16-17 ).

70. مَا عِنْدَکُمْ يَنْفَدُ وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ ( نحل، 96 ).

71. براي آگاهي بيشتر، ر. ک: محمد تقي مصباح يزدي، اخلاق در قرآن، ج 2، ص 41- 68.

72. مثال ساده براي تصور و تصديق: تصور يعني اينکه چيزي به نظرم مي آيد؛ مانند خوردن. همين که مي بينيم کسي غذا مي خورد من نيز به ياد غذا خوردن مي افتم، با اينکه تا الان سرگرم مطالعه بودم يا فکرم جاي ديگر بود. همين تصور که به جاي ذهنم غذا خوردن مي آيد، به معناي تصور است. تصديق عبارت است از اينکه حکمي را هم به همراه آن تصور مي کنم: غذا خوردن براي من لازم است، يا الان بايد غذا بخورم و يا غذا خوب است. تصديق يعني به صورت قضيه اي که در آن موضوع و محمولي است و چيزي براي چيز ديگر اثبات مي شود. نتيجه اش اين است که گاهي من غذا را تصور مي کنم، ولي چون روزه هستم و انگيزه ام براي روزه داري قوي است، هيچ گاه به فايده اش تصديق نمي کنم. با اينکه غذا خوردن را تصور مي کنم، نمي گويم خوردن غذا خوب است، بلکه مي گويم الان خوردن غذا خوب نيست.

73. بر گرفته از: سخنان استاد فلسفه، حجت الاسلام والمسلمين غلامرضا فياضي.

منبع مقاله :

حقاني، ابوالحسن؛ (1390)، روانشناسي کاربردي(1)، قم: انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره)، چاپ دوم

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...