رفتن به مطلب

تعاريف و نظريه هاي شخصيت در روان شناسي


ارسال های توصیه شده

تعاريف و نظريه هاي شخصيت در روان شناسي (1)

 

 

 

04080.jpg

 

 

نويسنده: ابوالحسن حقاني

 

 

 

 

 

 

 

مقدمه

همه ي ما با واژه ي شخصيت آشناييم و در معرفي ديگران، از اين واژه بسيار استفاده مي کنيم. گاهي نيز براي نظم اجتماعي از اين واژه بهره مي گيريم. همچنين وجود برخي صفات خوب را در انسان نشانه ي شخصيت او مي دانيم. شما چگونه مي انديشيد و چقدر با مفهوم شخصيت آشناييد ؟ آيا شما نيز اگر بخواهيد دوست خوش اخلاق و خوبتان را به ديگران معرفي کنيد، او را فردي با شخصيت نمي خوانيد ؟ چه ويژگي هايي را براي فرد با شخصيت در نظر مي گيريد ؟

شما دوستي داريد که ورزش فوتبال را بسيار دوست دارد. وي شخص بلند قدي است که هنگام راه رفتن گام هاي بلندي بر مي دارد. او همچنين به تفريح اهميت مي دهد و بخشي از وقت خود را براي مطالعه صرف مي کند. شما با بيان چند ويژگي ديگر، مشابه اين جمله ها، توانسته ايد شخصيت او را به ديگران معرفي کنيد ؟ آيا اين جمله را که « وي فردي با شخصيتي است » درست مي دانيد ؟ در اين فصل به تعريف، اهميت و نظريه هاي مربوط به شخصيت مي پردازيم.

تعريف شخصيت

واژه ي شخصيت در زبان عرف معناهاي گوناگون دارد. گاهي به ويژگي هاي اجتماعي فرد گفته مي شود و گاهي از آن، ويژگي هاي فردي و شخصي برداشت مي شود. گاهي نيز براي توصيف بارزترين ويژگي شخص به کار مي رود. براي مثال، ممکن است دوست خود را شخصيتي اجتماعي يا سياسي معرفي کنيم. بنابراين، شخصيت از جمله واژه هايي است که در زبان عرف، از آن بسيار استفاده مي شود؛ بدون آنکه مفهوم ويژه يا تعريف معيني از آن داشته باشيم. البته در بيشتر محاوره هاي عرفي، شخصيت را مجموعه ويژگي هايي مي خوانيم که در فردي جمع شده و او را از ديگران متمايز ساخته است. گاهي شخصيت را مترادف با فضيلت مي دانيم. بنابراين پندار، کسي را که فضيلتي نداشته باشد، فردي بي شخصيت فرض مي کنيم و فرد بي شخصيت کسي است که ظواهر رفتار و ويژگي هاي او با ارزش هاي اجتماعي و اخلاقي سازگار نباشد.

حال ببينيم در روان شناسي، شخصيت چگونه تعريف مي شود. واژه ي Personality از ريشه ي لاتين Persona گرفته شده است. اين واژه به معناي نقاب يا ماسک است که بازيگران يونان قديم از آن استفاده مي کردند. پس از آن، معناي شخصيت گسترده تر شد و نقشي را که بازيگر ايفا مي کرد، در برگرفت. به تدريج، شخصيت به معناي ماسکي شد که هر فردي بر چهره دارد. (1) بنابراين، مفهوم اصلي شخصيت، تصويري اجتماعي و صوري است که بنا بر نقشي که فرد در جامعه بازي مي کند، ترسيم مي شود. (2)

براي شخصيت تعريف هاي فراواني ارائه شده که گوردن آلپورت، (3) بنيان گذار مطالعات نوين شخصيت، بيش از پنجاه تعريف را جمع آوري کرده است. وي در تعريف شخصيت مي گويد: « شخصيت، سازمان پويايي از سيستم هاي روان تني فرد است که رفتارها و افکار ويژه ي او را تعيين مي کند ». (4) والتر ميش (5) در تعريف شخصيت مي گويد: « الگوهاي مشخص رفتار ( اعم از انديشه ها و هيجان ها ) است که سازگاري هر فرد را در برابر محيط زندگي اش مشخص مي کند ». (6) ريموند کتل (7) مي گويد: « شخصيت، امکان پيش بيني آنچه را که فرد در موقعيتي ويژه انجام خواهد داد، فراهم مي کند ». (8) همچنين کارل راجرز شخصيت را يک خويشتن سازمان يافته ي پيوسته مي داند که همه ي تجربه هاي وجودي ماست. (9)

از مجموعه ي تعريف ها، اين نکته به دست مي آيد که همه ي ويژگي هاي شخصيت را نمي توان در نظريه اي ويژه يافت، بلکه تعريف شخصيت به نوع نظريه بستگي دارد. بنابراين هر يک از تعريف هاي ارائه شده، بر پايه ي نظريه و ديدگاه دانشمندي است. که وجود اين، مي توان بدون در نظر گرفته ديدگاهي ويژه و با توجه به برخي از وجوه مشترک، شخصيت را چنين تعريف کرد: « مجموعه اي سازمان يافته و واحدي متشکل از ويژگي هاي نسبتاً ثابت و مداوم که بر روي هم فرد را از افراد ديگر متمايز کنند ». (10)

از مجموعه ي تعريف هاي شخصيت اين نکته به دست مي آيد که همه ي ويژگي هاي شخصيت را نمي توان در نظريه اي ويژه يافت، بلکه تعريف شخصيت به نوع نظريه بستگي دارد.

اهميت شخصيت

برخي از روان شناسان، شخصيت را مهم ترين و اساسي ترين موضوع علم روان شناسي دانسته اند. آنان بر اين باورند که موضوع هاي ديگر روان شناسي مانند يادگيري، انگيزه، ادراک، تفکر، عواطف، احساسات و هوش، اجزاي شخصيت را تشکيل مي دهند. حتي مطالعه ي بيماري هاي رواني را به منزله ي بيماري هاي شخصيت بيان کرده اند. (11) بنابراين، با شناخت شخصيت:

1. ميل به حقيقت جويي در خويشتن بيشتر مي شود و در واقع نوعي خود شناسي است. در اين زمينه، امام علي ( عليه السلام ) مي فرمايند: « کسي که ارزش خود را ندانست، نابود شد ». (12) از اين روي، هنگامي مي تواند از مرز حيواني به قلمرو انساني بگذرد که بتواند شخصيت خود را براي خويشتن مطرح سازد؛ (13)

2. با شناخت ديگران، موجب مي شود که در ارتباط متقابل با آنان موضع گيري هاي مناسب و آگاهانه ايجاد شود؛ (14)

3. به پيشگيري و درمان برخي ناهنجاري هاي اخلاقي و... کمک مي کند؛

4. با مطالعه ي موضوع شخصيت، والدين و معلمان مي توانند در شکل گيري شخصيت کودکان بيشتر تأثير گذارند و نيز اين امکان فراهم مي شود که راه هاي مناسبي را براي تربيت، هدايت، آموزش و حتي پيشگيري از برخي مسائل رفتاري و اخلاقي در پيش گيرند.

يکي از واژه هايي که مي توان آن را با شخصيت مترادف دانست، واژه ي « شاکله » است. خداوند در قرآن مي فرمايد: « هر کس بر ساختار و روش ( شاکله ) خود عمل مي کند ». (15) يکي از معناهاي شاکله، ساختار و بافت روحي انسان است که بر اثر وارثت، تربيت و فرهنگ اجتماعي در انسان پيدا مي شود. بنابر فرمايش علامه طباطبايي در تفسير الميزان، اين آيه ي کريمه عمل انسان را بر شاکله اش مترتب دانسته است؛ به اين معنا که عمل هر چه باشد، با اخلاق آدمي متناسب است؛ چنان که مي گويند: « از کوزه همان برون تراود که در اوست ». پس نسبت شاکله به عمل، مانند روح جاري در بدن است که بدن با اعضا و اعمال خود، آن را مجسم مي کند. بنابراين، ملکات نفساني و حالات روحي و اعمال بدني، رابطه اي ويژه وجود دارد و آدمي با هر شاکله و ويژگي روحي، بنا بر همان شاکله رفتار مي کند و اعمال بدني او همان صفات را مجسم مي سازد؛ چنان که غرور و تکبر از سراپاي گفتار، سکوت، قيام و قعود و حرکت و سکون فرد مغرور مي بارد. در همه ي حرکات و سکنات شخص خوار و ذليل و مسکين نيز ذلت به چشم مي خورد. شجاع با ترسو، سخي با بخيل و صبور با عجول و هر صاحب ويژگي با فاقد آن، از نظر کردار و رفتار متفاوت اند، و چگونه نباشند؛ حال آنکه گفتيم عمل خارجي مجسمه ي ويژگي هاي دروني است. (16)

عوامل مؤثر در شخصيت

روان شناسان، دو عامل وراثت و محيط را در رشد انسان مؤثر مي دانند. و معتقدند که ارتباط مهمي ميان دو موضوع شخصيت و رشد برقرار است، و دو عامل وراثت و محيط را نيز در شکل گيري شخصيت مؤثر مي دانند. اين نکته نيز روشن است که هر انسان، افزون بر ويژگي هاي منحصر به فردش، خصوصيات ديگري نيز دارد که با برخي مشترک است؛ اما براي بررسي عوامل مؤثر، بيشتر به ويژگي هاي فردي وي توجه خواهد شد.

1 . وراثت

يکي از مشکلات پژوهشگران در بررسي تأثير وراثت بر شخصيت و رفتار، محدوديت هاي اخلاقي، اعتقادي و حتي سياسي است که به راحتي امکان بررسي همه جانبه ي شخصيت انسان را فراهم نمي کند. اما بنا بر پژوهش ها عوامل وراثتي، نه تنها نقش عمده اي در جنبه هاي گوناگون شخصيت، مانند نوع دوستي، پرخاشگري، هوشمندي، برون گرايي و درون گرايي دارند، بلکه نقش مهمي نيز در زمينه هاي روان پزشکي، مانند اختلال هاي عاطفي، افسردگي، روان پريشي (17) دارند. (18)

انتقال بسياري از ويژگي ها از راه ژن ها بسيار اهميت دارد. شرايط زيستي - روان زمان تشکيل نطفه، از مهم ترين و سرنوشت سازترين لحظه ها براي فرزند است. از اين روي، معصومان ( عليهم السلام ) درباره ي زمان تشکيل نطفه سفارش هايي کرده اند. همچنين ويژگي هايي که آنان براي همسري مناسب و مطلوب بر شمرده اند، نشان دهنده ي اهميت موضوع است. (19) امام صادق ( عليه السلام ) پس از آنکه ويژگي هاي برخي شهرها را بر شمردند، دقت در گزينش همسر را سفارش فرمودند. (20) همچنين امير مؤمنان ( عليه السلام ) مي فرمايند: « سجاياي اخلاقي، دليل پاکي وراثت و ريشه ي خانوادگي است ». (21)

پيامبر اکرم ( صلي الله عليه و آله و سلم ) مي فرمايند: « بدبخت کسي است که در رحم مادر گرفتار شقاوت شود و خوشبخت کسي است که در شکم مادر سعادتمند شود ». (22) از اين گونه روايت ها و توضيحاتي که درباره ي ژن بيان شده است، مي توان چنين برداشت کرد که مجموعه اي از ويژگي هاي ظاهري و رواني از والدين و نياکان به فرزندان منتقل مي شود. برخي از اين عوامل به وراثت، و برخي ديگر به محيط داخلي مربوط اند که تفصيل آن پيش تر بيان شد. (23) براي مثال، در برخي روايت ها از ازدواج با ديوانه نهي کرده و سفارش کرده اند که از چنين افرادي فرزند به دنيا نيايد. (24) از اين روي، بنا بر روايت معصومان ( عليه السلام ) براي همسر شايسته، ويژگي هايي بيان شده و نکاتي براي هنگام همخوابگي سفارش گرديده که از حوصله ي اين کتاب خارج است. (25)

2 . محيط

عامل مؤثر ديگر در تکوين و شکل گيري شخصيت انسان، محيط است. تفصيل اين عامل چه پيش از تولد و چه پس از آن، مانند عامل وراثت در فصل سوم بيان شده است. در اينجا اشاره اي کوتاه به اين عامل مهم خواهيم داشت.

انسان با سلسله اي امکانات زيستي، مانند سيستم هاي عصبي، هورموني و... متولد مي شود و با محيط اطرافش تعامل برقرار مي کند. اين تعامل ميان عوامل وراثتي و محيطي، نقش سرنوشت سازي را در تکوين شخصيت کودک خواهد داشت. بنابراين، مجموعه ي عوامل محيطي پيش از تولد، مانند شرايط جسماني و رواني مادر و عوامل محيطي پس از تولد اعم از تغذيه، بهداشت و عوامل مربوط به جامعه مانند خانواده و مدرسه، همگي نقش عمده اي در شخصيت انسان ايفا مي کنند. از اين روي، امام صادق ( عليه السلام ) مي فرمايند: « براي دايه همان صفاتي را در نظر بگيريد که براي گزينش همسر در نظر داشتيد؛ زيرا دايه طبيعت کودک را تغیير مي دهد ». (26) به طور کلي، ابعاد گوناگون رشد، مانند رشد عاطفي، عقلي يا اجتماعي نقش مهمي را در رشد شخصيت انسان دارند.

خانواده به منزله ي جامعه اي کوچک، مهم ترين و اثر بخش ترين نهادي است که همه ي نهادها و سازمان هاي اجتماعي آن را پذيرفته اند. مي توان گفت بخش عظيمي از هنجارها و ناهنجاري هاي جامعه، در گرو اوضاع عمومي خانواده است و بسياري از آسيب هاي اجتماعي از آن نشئت مي گيرد. به همين دليل، خانواده اهميت تربيتي و اجتماعي ويژه اي دارد و اسلام از آن به منزله ي نهادي مقدس و مستحکم براي جامعه ياد کرده است. شرايط ازدواج، حقوق زن و شوهر، حقوق فرزندان و والدين، حقوق اعضاي خانواده در قبال يکديگر و سفارش هاي اخلاقي در اصلاح خانواده، همگي بر اهميت اين نهاد دلالت دارند. در اين زمينه، روايت هاي فراواني از معصومان ( عليه السلام ) وجود دارد. (27) براي مثال، پيامبر اکرم ( صلي الله عليه و آله و سلم ) به گشاده رويي و پرهيز از ترش رويي با همسر و ديگر اعضاي خانواده توصيه کرده اند. (28)

کنش متقابل با همسالان

يکي از مصاديق محيط که نقش مهمي در شکل گيري شخصيت ايفا مي کند، گروه همسالان است. در فصل سوم همسالان را يکي از عوامل مؤثر در رشد بر شمرديم و گفتيم که همسالان به سبب درک يکديگر، الگوهاي متقابلي را به هم ارائه مي کنند. بيان عقيده، اجراي سليقه، روش زندگي و مانند آن از سوي همسالان، در تکوين شخصيت تأثير فراواني بر جاي مي گذارد.

بنا بر نظر برخي روان شناسان، نيازهاي آدمي انگيزه هايي اند که زير بناي بخش عمده اي از شخصيت انسان را تشکيل مي دهند. يکي از اين نيازها، بازي است که به طور غير مستقيم تأثير بسزايي در تکوين شخصيت کودک دارد. (29)

تأثير ديگر عوامل اجتماعي مانند مدرسه، فرهنگ ها، طبقات مختلف مردم و مؤسسه هاي گوناگون بر شخصيت انسان، کانون توجه روان شناسان بوده است. (30)

نظريه هاي شخصيت

درباره ي شخصيت، نظريه هاي فراواني وجود دارد که در اينجا تنها به چند نظريه ي مهم بسنده مي کنيم، اما لازم است پيش از بيان آنها به اجمال، پيشينه ي موضوع تبيين شود که البته خود مي تواند نظريه اي به شمار آيد.

پيشينه ي تاريخي

همان گونه که اشاره شد، نظريه ي صفات پيشينه اي تاريخي دارد که به اختصار به آن مي پردازيم. پيشينه ي تاريخي اين نظريه، ديدگاه برخي دانشمندان قديم مانند بقراط ( پنج قرن پيش از ميلاد ) است که خلق و خوي آدمي را بر پايه ي يکي از چهار مزاج قرار دادند. آنان بر اين باور بودند که چهار ماده ي اصلي، تشکيل دهنده ي بدن و خلق و خوي انسان اند: خون، بلغم، صفراي سياه و صفراي زرد. (31) اين مواد به ترتيب چهار تيپ دموي، بلغمي، سودايي و صفراوي را تشکيل مي دهند. (32)

بقراط در نظريه ي خود که به نظريه ي سرشتي (33) معروف است، کوشيد ميان شخصيت رواني افراد و اين چهار مزاج ارتباط برقرار کند. وي بر اين باور بود که خون افراد دموي را خوش بين و شاد، بلغم افراد را خون سرد و بي عاطفه، صفراوي سياه افراد را سودايي و افسرده و صفراي زرد، افراد را صفراوي و تند خو مي سازد. (34)

حدود پانصد سال پس از بقراط، جالينوس (35) کار وي را تکميل کرد و پس از آن، در قرن هفدهم گال (36) اظهار داشت که ميان ويژگي هاي جسماني و شخصيتي ارتباط وجود دارد. سرانجام در قرن بيستم، دو دانشمند معروف به نام هاي کرچمر (37) و شلدون (38) بنا بر ارتباطي که ميان رفتارهاي فرد و ويژگي هاي وي قايل بودند، طبقه بندي تيپ هاي بدني را مطرح کردند و کوشيدند آن را به صورت علمي در آورند. (39) نظريه ي سرشتي را مي توان به صورت زير بيان کرد:

[TABLE=width: 443]

[TR]

[TD=width: 214]

سنخ بدنی

[/TD]

[TD=width: 223]

شخصیت

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 214]

اندرمورف (40) (فربه تن)

ماهیچه ها و استخوانهای نرم، کوتاه قد و چاق

[/TD]

[TD=width: 223]

مردم آمیز و اجتماعی، آرام و خوش خلق و شیفته ی خوراک

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 214]

مزومورف(41) (ستبر تن)

عضلانی، پهلوان وار و درشت هیکل

[/TD]

[TD=width: 223]

پر جنب و جوش، شجاع، پرخاشگر و از نظر جسمی فعال

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 214]

اکتومورف(42) (کشیده تن)

بلند قد و لاغر اندام، از نظر جسمی ضعیف وسینه ای صاف

[/TD]

[TD=width: 223]

تو دار، کم رو، درون گرا، انزوا طلب، حساس، آرام، دارای عزت نفس و خود آگاه.

[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

 

 

گفتني است که دانشمندان مدت هاست که نظريه ي سرشتي را صد در صد نپذيرفته اند. (43) گر چه کرچمر و شلدون پژوهش هايي انجام داده اند، هم بستگي بين سنخ بدني و جنبه هاي رواني حدود سي درصد است که نشان دهنده ي پايين بودن اعتبار علمي اين نظريه است.

شخصيت از ديدگاه رفتاري (44)

مکتب رفتار گرايي بنا بر مفاهيم يادگيري پايه ريزي شده است و روان شناساني چون پاولف، واتسون، ثراندايک، اسکينر و باندورا، همگي در تأسيس مکتب رفتارگرايي نقش داشته اند. (45) البته مي توان ادعا کرد بنيان گذار اصلي اين مکتب واتسون و سخن گوي آن، اسکينر است. (46)

در اينجا مي کوشيم که شخصيت را از ديدگاه رفتار گرايان به اختصار بيان کنيم.

دو دانشمند رفتار گرا به نام هاي دلارد (47) و ميلر بنا بر نظريه ي شرطي سازي بر اين باورند که شخصيت انسان بر پايه ي يادگيري و از رابطه ي ميان محرک و پاسخ شکل مي گيرد. اين دو معتقدند که براي شکل گيري شخصيت آدمي از راه ايجاد ارتباط بين محرک و پاسخ، بايد چهار عنصر اساسي را در نظر گرفت: محرک، انگيزه، پاسخ و تقويت، که با اين مفاهيم آشناييم. (48) اسکينر نيز بر اين باور بود که رفتار انسان به تحليل رابطه ي ميان رفتار و پيامدهاي محيطي وابسته است. (49) از سوي ديگر، باندورا بر اين باور بود که بيشتر رفتارهايي که ما مي آموزيم از راه مشاهده ي رفتار ديگران است. (50)

از آنجا که رفتار گرايان، محيط را عامل اصلي در ايجاد نوع رفتار مي دانند، بر اين باورند که انسان، موجودي مختار نيست و از خود اراده ندارد. (51) براي مثال، واتسون در يکي از نظريه هاي افراطي خود ادعا مي کند که مي توان با فراهم ساختن محيطي مناسب، هر نوزاد سالمي را به دلخواه، پزشک، حقوق دان، هنرمند، گدا و يا دزد تربيت کرد. از اين گفته مي توان چنين استفاده کرد که به طور کلي، وراثت در تربيت نقشي ندارد. (52) اسکينر نيز اظهار مي کند که شرطي شدن عامل، رفتار ما را همان گونه شکل مي دهد که کوزه گر گِل کوزه گري را. (53) وي گرچه بر اين باور است که دست کاري و تغيير محيط، کليد اصلاح رفتار آدمي است، (54) عوامل ارثي، ذاتي و دروني را نيز نفي نمي کند. (55)

***

رفتارگرايان بر اين باورند که شخصيت انسان بر پايه ي يادگيري شکل مي گيرد و محيط، عامل اصلي در ايجاد نوع رفتار است.

***

رفتار گرايان بر اين باورند که مفاهيمي همچون ناهشيار، در قلمرو علم روان شناسي قابل بحث نيستند و بايد براي رسيدن به هدف، از روش هاي مشاهده و تجربه به جاي روش درون نگري استفاده کنيم. به همين دليل نظريه ي رفتار گرايان به نظريه ي يادگيري - رفتاري (56) مشهور است. (57)

به طور کلي، رفتارگرايان بر واژه ي شخصيت عنايتي ندارند و بر اين باورند که امکان تعيين چگونگي شخصيت وجود ندارد، بلکه تنها مي توان رفتار انسان ها را مشاهده کرد. براي مثال، مي توانيم نشان بدهيم که فردي رفتار خجولانه، پيشرفت گرايانه و دل سوزانه دارد. آنان همين رفتارها را شخصيت وي مي دانند که عواملي مانند پاداش ها و تنبيه هاي محيط موجب ايجاد آنها شده است. بدين ترتيب، اگر تجربه هاي جديدي براي او پيش آيد، رفتارش تغيير خواهد کرد. پس اين گونه رفتارهاي وي، ثابت و هميشگي نخواهد بود. در نتيجه، شخصيت بر پايه ي نظريه ي رفتار گرايان، آموختني است و به فراخور تجارب محيطي تغيير مي کند. (58)

رويکرد روان تحليلي (59)

زيگموند فرويد، درباره ي شخصيت نکته هاي فراواني دارد؛ به گونه اي که مي توان ادعا کرد بيشترين کتاب هايي که در زمينه ي شخصيت نوشته شده، به نظريه ي فرويد مربوط است. البته انتقادهاي فراواني نيز به آنها شده است. در اينجا به اختصار نظريه ي وي را بيان مي کنيم:

سه سطح هشياري

فرويد ذهن انسان را به سه سطح هشيار، (60) نيمه هشيار (61) و ناهشيار (62) تقسيم مي کند و آن را به کوه يخ شناوري مانند مي کند که بخش کوچکي از آن، بر سطح آب نمايان است. بنا بر اين تشبيه، سطح هشيار يا همان سطح نمايان، نشان افکاري است که هر زمان مي تواند کانون توجه قرار گيرد و شامل چيزهايي است که در حيطه ي آگاهي ماست. اين سطح بيانگر احساسات، ادراکات، تفکرات، تصورات و خاطراتي است که اکنون از آنها آگاهيم. وي معتقد است چيزي که ما از آن آگاهيم، تنها بخش کوچکي است از آنچه در مغز جريان دارد. (63) سطح نيمه هشيار شامل افکاري است که به سرعت در دسترس اند و با کوشش اندکي مي توان آن ها را به سطح هشيار منتقل کرد. در اين سطح چيزهايي وجود دارد که بي درنگ در حيطه ي آگاهي قرار نمي گيرند، ولي تا اندازه اي در دسترس اند. بسيار از افکار و باورهاي ما، گر چه در سطح هشيار وجود ندارند، با تأمل و تفکر مي توانيم آنها را به اين بخش بکشانيم و در دسترس قرار دهيم. هنگامي که مي خواهيم نام فردي را به ياد بياوريم و مي گوييم نوک زبانم است، آگاهي ما در اين سطح قرار دارد. سطح ناهشيار مانند بخش عظيمي از کوه يخ است که در آن قرار دارد. اين سطح هشياري، بخش عمده ي شخصيت انسان را در بر مي گيرد؛ بدين معنا که بخش عمده ي دنياي درون در سطح ناهشيار جاي دارد که يا به هيچ روي نمي توان آنها را به بخش هشيار منتقل کرد و يا به سختي انجام مي گيرد. اين سطح، به طور معمول عميق، دسترسي ناپذير و انبار اميال و سايق هاي غريزي است؛ رويدادهايي که پيش تر به صورت ناخوشايند تجربه کرده ايم و به صورت طبقه بندي شده در خود جاي داده ايم. (64) بنابراين، سطح ناهشيار، همه ي جنبه هاي شخصيت ما را- که از آن بي خبريم - در بر مي گيرد. فرويد معتقد بود که عوامل مؤثر و مهم بر رفتار انسان، در اين بخش از شخصيت قرار دارند. (65)

دوسطح هشيار و ناهشيار، مانند دو اتاق اند که با راهرويي که همان بخش نيمه هشيار است به هم ارتباط مي يابند؛ گر چه انتقال از بخش ناهشيار به هشيار، آزادانه امکان پذير نيست. در بخش هشيار مسائل مورد علاقه وجود دارد و مسائل ناخوشايند، فراموش و به بخش ناهشيار منتقل شده است. تنها گاهي با تفکر و مشاوره، افکار مي توانند از آن راهرو گذشته، به بخش هشيار راه يابند.

ساختار شخصيت

گفتيم که فرويد معتقد بود شخصيت انسان از سه بخش مربوط به هم پيوسته در سه سطح هشياري تشکيل شده است. وي نظام ديگري را نيز براي ساختار شخصيت انسان معرفي کرده است. بنابر نظام دوم، ساختار شخصيت انسان، از سه نظام کلي تشکيل مي شود که عبارت اند از: نهاد، من، و فرامن. در يک فرد طبيعي، اين سه نظام بايد به صورت يک سازمان واحد عمل کنند؛ بدين معنا که اگر يکي از سه نظام، بيشتر قدرت يابد، نظام هاي ديگر آسيب مي بينند.

« نهاد »، اساسي ترين جنبه ي شخصيت است. اين جنبه مانند کودکي نازپرورده، خواهان ارضاي فوري اميالش است و از سايق هاي زيستي مانند نياز به آب، غذا، دفع فضولات بدن و اجتناب از درد تشکيل مي شود. نهاد همچنين حاوي غريزه ها و مخزن انرژي رواني است و در بخش ناهشيار قرار دارد؛ بدين معنا که با واقعيت تماس ندارد و هميشه در پي لذت و اجتناب از درد است. به همين دليل، نهاد مظهر اصل لذت (66) است. بنابراين، مي توان گفت نهاد قانون نمي شناسد و از هيچ قاعده اي پيروي نمي کند.

با رشد شخصيت، بخش ديگري از آن که « من » ناميده مي شود، شکل مي گيرد. در واقع، نهاد من را به وجود مي آورد. من نيز مجري شخصيت مي شود و در خواست هاي نهاد را کنترل مي کند. به تعبير ديگر، نهاد مدير اجرايي شخصيت و وحدت بخش ساختار آن است. همان گونه که نهاد پيرو اصل لذت است، من نيز پيرو اصل واقعيت (67) است (68) و يکي از وظيفه هاي اصلي اش، يافتن راه هايي است که به طور منطقي، درخواست هاي نهاد را ارضا مي کند. اغلب اين درخواست ها، تا زمان مناسب به تأخير مي افتند. از اين روي، من مجبور است که مقداري از انرژي خود را صرف کنترل کردن نيروهاي پر توقع نهاد کند. (69)

هنگامي که کودک، معيارهاي اخلاقي والدين خود را کسب مي کند، « فرامن » به وجود مي آيد. کودک براي انجام کارهاي درست، پاداش مي گيرد و پس از انجام کارهاي غلط، تنبيه مي شود. فرامن با جذب اين آموزش ها شکل مي گيرد و از آن پس به وظيفه هاي خود عمل مي کند. فرامن دو زير مجموعه به نام « وجدان » (70) و « من آرماني » (71) دارد. وجدان به فعاليت هاي نادرست فرد و آنچه نبايد انجام دهد، مربوط است؛ در حالي که من آرماني با کارهاي درست و مناسب ارتباط دارد. براي مثال، کودک از تنبيه والدين پس از انجام کاري ناپسند در مي يابد که کار بدي کرده و از انجام دوباره ي آن احساس گناه مي کند. پدر با اين کار او را با يک قانون آشنا مي کند و جزئي از فرامن در وي شکل مي گيرد. به عبارت ديگر، با تنبيه او را آگاه مي کند که اين کار بد است. اين فعاليت به وجدان مربوط است، اما من آرماني با مجموعه ي تأييدها و پاداش هاي والدين ارتباط دارد. دريافت پاداش، احساس عزت و فهم عمل مطلوب، جزئي از فرامن است که من آرماني نام دارد. اگر فرزند در برابر کار خوبي تشويق شد و جايزه گرفت، او از انجام آن خوش حال مي شود و در نتيجه، من ايدئال وي شکل مي گيرد. به طور کلي مي توان گفت فرامن از « اصل اخلاقيات » پيروي مي کند. (72) بنابراين، وجدان با احساس گناه، انسان را تنبيه مي کند و من ايدئال با احساس غرور به وي پاداش مي دهد. بدين ترتيب، با شکل گيري فرامن، « کنترل خود » (73) جانشين « کنترل والدين » مي شود. (74)

***

فرويد بنا بر ساختاري معتقد است که شخصيت انسان از سه بخش به هم پيوسته ي هشيار، نيمه هشيار و ناهشيار تشکيل شده است. بنا بر نظام دوم، وي بيان مي دارد که ساختار شخصيت انسان از سه نظام کلي، يعني نهاد، من و فرامن تشکيل مي شود که در يک فرد طبيعي، بايد مانند سازماني واحد عمل کنند.

***

به طور خلاصه، فرويد نهاد را جزء زيستي شخصيت، من را جزء رواني شخصيت و فرامن را جزء اجتماعي آن مي داند. (75) همچنين معتقد است که همه ي فعاليت هاي نهاد، در سطح ناهشيار روي مي دهد؛ در حالي که فعاليت هاي من و فرامن در هر سه سطح هشيار، نيمه هشيار و ناهشيار قرار دارند. مجموع سه نظامِ نهاد، من و فرامن از يک سوي، و سه سطح هشيار، نيمه هشيار و ناهشيار از سوي ديگر، الگوي ساختاري شخصيت را از ديدگاه فرويد تشکيل مي دهند. (76)

مکانيسم هاي دفاعي

بسياري از نيازها و خواسته ها، با قوانين و مقررات اجتماعي جمع پذير نيست و موجب مي شود که فرد به اضطراب دچار شود. اضطراب حالت دردناکي است که تحمل آن براي مدت طولاني، غير ممکن مي شود. فرويد اضطراب را به سه دسته ي کلي تقسيم مي کند:

1 . اضطراب واقعي (77)

اين نوع اضطراب که مي تواند عادي باشد، از خطرهاي موجود در دنياي واقعي نشئت مي گيرد و نيز مي تواند محرکي براي رفع خطر باشد. چنين اقدامي از اضطراب مي کاهد، اما اگر اقدام مناسبي صورت نگيرد، ممکن است شديد شود و فرد را ناتوان کند.

2 . اضطراب اخلاقي (78)

اين اضطراب از تهديدهاي فرامن ناشي مي شود. در واقع، من اين اضطراب را به صورت احساس گناه يا شرم تجربه مي کند. اين نوع اضطراب زماني بروز مي کند که افکار، احساسات و فعاليت هاي شخص، با معيارهاي اخلاقي يا ارزش هاي دروني متناقض باشند. از اين روي، افرادي که صيانت نفس بالايي دارند، به اضطراب اخلاقي بيشتري دچار مي شوند.

3 . اضطراب روان رنجوري (79)

در اين گونه اضطراب، تهديدها از سوي نهاد است و موجب مي شود فرد کاري کند که مستحق تنبيه باشد. در اين صورت، شخص کنترل خود را از دست مي دهد. اين گونه اضطراب بسيار دشوارتر از دو گونه ي ديگر است؛ زيرا نهاد کاملاً ناهشيار است. (80) فرويد بر اين باور است که اگر فرد نتواند اين تعارض ها را حل کند، از نظر ساختاري ضعيف مي شود. از اين روي، براي رهايي از اين نگراني و اضطراب، فرد ناخود آگاه به کارهايي دست مي زند که فرويد نام آنها را مکانيسم هاي دفاعي (81) گذاشته است. پس مکانيسم هاي دفاعي، روش هاي ناهشياري اند که من آنها را براي تحريف واقعيت ها به کار مي برد تا بتواند خود را در برابر اضطراب حفظ کند. (82) در جدول زير، انواع مکانيسم هاي دفاعي و کار کرد آن را به طور خلاصه مي بينيم.

[TABLE]

[TR]

[TD=width: 94]

مکانیسم دفاعی

[/TD]

[TD=width: 170]

کار کرد

[/TD]

[TD=width: 170]

مثال

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 94]

دلیل تراشی(83)

[/TD]

[TD=width: 170]

ساختن عذرهای نادرست، اما پذیرفتنی برای توجیه رفتارهای نپذیرفتنی؛ من انگیزه های پذیرفتنی را جای گزین انگیزه های نپذیرفتنی کند؛ توجیه های به ظاهر منطقی برای رفتارهای غیر منطقی و نپذیرفتنی.

[/TD]

[TD=width: 170]

احساس گناه ناشی از تخلف در اداره را به همه نسبت می دهد که: همه این کار را می کنند.

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 94]

واپس رانی یا سرکوب(84)

[/TD]

[TD=width: 170]

مکانیسم دفاعی اصلی؛ راندن تکانه های نپذیرفتنی، از آگاهی به بخش ناهشیار ذهن.

[/TD]

[TD=width: 170]

به یاد نیاوردن تجربه های ناخوشایند.

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 94]

واپس رویی یا بازگشت(85)

[/TD]

[TD=width: 170]

روی آوردن به دوره ی رشد پیشین و الگوهای ناپخته به هنگام فشار روانی برای احساس امنیت دوباره

[/TD]

[TD=width: 170]

در افراد بزرگ سال، عصبانیت های کودکانه، فریاد زدن، قهر کردن به هنگام خشم

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 94]

فرافکنی(86)

[/TD]

[TD=width: 170]

نسبت دادن کاستی ها، مشکلات، احساسات و اشتباه های خود به دیگران

[/TD]

[TD=width: 170]

فردی که به دیگران نسبت دزدی می دهد؛ زیرا خودش ناهشیارانه فکر دزدی را در سر می پروراند.

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 94]

جا به جایی(87)

[/TD]

[TD=width: 170]

خالی کردن احساسات خود به چیزی ناپذیرفته بر سر چیزی پذیرفته تر.

[/TD]

[TD=width: 170]

مردی که نمی تواند عصبانیتش راازرئیسش نشان بدهد، آن را بر سر همسرش خالی می کند.

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 94]

والایش یا تصعید(88)

[/TD]

[TD=width: 170]

جای گزینی شیوه ای از رفتار مقبول اجتماعی بر تمایلات نپذیرفتنی از نظر جامعه.

[/TD]

[TD=width: 170]

فردی که به علت ناخویشتن داری، احساس پرخاشگری می کند، با دوستانش به صورت پرخاشگرانه بازی میکند

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 94]

واکنش وارونه(89)

[/TD]

[TD=width: 170]

تبدیل انگیزه های ناپذیرفته را به انگیزه های متضاد، رفتار متضاد با احساسات واقعی خویش.

[/TD]

[TD=width: 170]

خانمی که از فرزند شوهرش بیزار و متنفر است، ممکن است به گونه ای افراطی به او علاقه نشان دهد.

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 94]

انکار(90)

[/TD]

[TD=width: 170]

انکار واقعیت های ناخوشایند و اضطراب آور.

[/TD]

[TD=width: 170]

فردی که پزشکان بیماری او را تصدیق کرده اند، منکر بیماری خود می شود.

[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

پي‌نوشت‌ها:

1. A. Larry Hjelle & J. Daniel Ziegler, Personality. p. 3.

2. سعيد شاملو، مکتب ها و نظريه ها در روان شناسي شخصيت، ص 11.

3. Gordon Allport.

4. سعيد شاملو، همان، ص 18.

5. Walter Mischel.

6. علي اصغر احمدي، روان شناسي شخصيت از ديدگاه اسلامي، ص 11.

7. Raymond B. Cattell.

8. سعيد شاملو، مکتب ها و نظريه ها در روان شناسي شخصيت، ص 12.

9. همان.

10. همان، ص 13.

11. همان، ص 11.

12. هلک امرؤ لم يعرف قدره ( نهج البلاغه، حکمت 149 ).

13. محمد تقي جعفري، ترجمه و تفسير نهج البلاغه، ج1، ص 204.

14. يوسف کريمي، روان شناسي شخصيت، ص 7.

15. کُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شَاکِلَتِهِ ( اسراء، 84 ). يکي از معناهاي شاکله، ساختار و بافت روحي انسان است که بر اثر وراثت، تربيت و فرهنگ اجتماعي در انسان پيدا مي شود. براي آگاهي بيشتر، ر. ک: محسن قرائتي، تفسير نور، ص 112.

16. ر.ک: محمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ترجمه ي سيدمحمد باقر موسوي همداني، ج13، ص 262- 266.

17. توضيح اين اختلال ها در فصل هشتم خواهد آمد.

18. آلن أ . راس، روان شناسي شخصيت، ترجمه ي سياوش جمال فر، ص 27.

19. براي آگاهي بيشتر، ر. ک: محمد تقي فلسفي؛ کودکاز نظر وراثت و محيط، ص 59- 160.

20. ...فتخيروا لنظفکم ( محمد حر عاملي، وسائل الشيعة، ج20، ص 146).

21. حسن الاخلاق برهان کرم الاعراق ( عبدالواحد آمدي تميمي، غررالحکم و دررالکلم، ج1، ص 340 ).

22. الشقي من شقي في بطن امه والسعيد من سعد في بطن امه ( محمد باقر مجلسي، بحار الانوار، ج5، ص 153). اين روايت با عبارت هاي ديگري از معصومان وارد شده است.

23. ر. ک: فصل سوم.

24. محمد بن يعقوب کليني، اصول کافي، ج5، ص 354.

25. براي آگاهي بيشتر، ر. ک: ابراهيم اميني، انتخاب همسر، مرکز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي، تهران، 1372؛ غلامعلي افروز، مباني روان شناختي ازدواج در بستر فرهنگ و ارزش هاي اسلامي، دانشگاه تهران، تهران، 1381، احمد مسلمي نقابادي، آداب ازدواج از ديدگاه اسلام واهل بيت ( عليه السلام ) دار النشر اسلام، قم، 1378).

26. تخيروا للرضاع کما تخيرون للنکاح فان الرضاع يغير الطباع ( محمد حر عاملي، وسائل الشيعة، ج21، ص 468 ).

27. براي آگاهي بيشتر، ر. ک: ابراهيم اميني، آيين تربيت، انتشارات اسلامي، تهران، 1368؛ همو، آيين همسرداري، انتشارات اسلامي، تهران، 1354؛ علي حسين زاده، همسران سازگار، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني ( رحمه الله ) قم، 1386.

28. محمد باقر مجلسي، بحار الانوار، ج 74، ص 171.

29. چارلز اس. کرور و مايکل اف. شي بر، نظريه هاي شخصيت، ترجمه ي احمد رضواني، ص 188- 190.

30. ويليام منيجر و ديگران، رشد شخصيت و بهداشت رواني، ترجمه ي عشرت نظيري، ص 31- 37.

31. blood, phlegm, black bile, yellow bile.

32. A. Larry Hjelle & J. Daniel Ziegler, Personality, p. 13.

33. constiutional theory.

34. آلن أ. راس، روان شناسي شخصيت، ترجمه ي سياوش جمال فر، ص 182.

35. Galen.

36. Franz Joseph Gall.

37. Kretschmer.

38. William Sheldon.

39. آلن أ. راس، روان شناسي شخصيت، ترجمه ي سياوش جمال فر، ص 182.

40. Endomorph.

41. Mesomorph.

42. Ectomorph.

43. ليندا ليل، چکيده ي روان شناسي، ترجمه ي مهدي محي الدين بناب و نيسان گاهان، ص 154- 155.

44. behavior theory.

45. سعيد شاملو، مکتب ها و نظريه ها در روان شناسي شخصيت، ص 85.

46. رابرت دي. ناي، سه مکتب روان شناسي، ترجمه ي سيد احمد جلالي، ص 70.

47. John Dollard.

48. سعيد شاملو، مکتب ها و نظريه ها در روان شناسي شخصيت، ص 88.

49. آلن. أ . راس، روان شناسي شخصيت، ترجمه ي سياوش جمال فر، ص 216.

50. همان.

51. جعفر دارايي، نظريه هاي روانشناسي شخصيت، رويکرد مقايسه اي، ص 139.

52. رابرت دي، ناي ، سه مکتب روان شناسي،ترجمه ي سيد احمد جلالي، ص 71.

53. لارنس اي. پروين و اوليور جان، شخصيت، نظريه و پژوهش، ترجمه ي محمد جعفر جوادي و پروين کديور، ص 309.

54. رابرت دي، ناي، همان ، ص 74.

55. همان، ص 73.

56. learning - behavioral approach.

57. جعفر دارايي، نظريه هاي روان شناسي شخصيت، رويکرد مقايسه اي، ص 137.

58. جان دبليو، سانتراک، زمينه ي روان شناسي سانتراک، ترجمه ي مهرداد فيروز بخت، ص 137- 138.

59. psychoanalysis.

60. Conscious.

61. per - conscious.

62. Unconscious.

63. آلن أ. راس، روان شناسي شخصيت، ترجمه ي سياوش جمال فر، ص 92.

64. همان.

65. رابرت دي، ناي، سه مکتب روان شناسي، ترجمه ي سيداحمد جلالي، ص 21- 22.

66. pleasure principle.

67. reality principle.

68. Duane Schultz, Theories of Personality, p. 52.

69. جعفر دارايي، نظريه هاي روان شناسي شخصيت، رويکرد مقايسه اي، ص 39.

70. Conscience.

71. Ego- ideal

72. جعفر دارايي، نظريه هاي روان شناسي شخصيت، رويکرد مقايسه اي، ص 40.

73. Self- control.

74. حسين شکر کن و ديگران، مکتب هاي روان شناسي و نقد آن، ج1، ص 296.

75. علي اکبر سياسي، نظريه هاي شخصيت، ص 22.

76. يان کريستنسن و ديگران، روان شناسي عمومي، ترجمه ي ابوالقاسم بشيري و ديگران، ص 584.

77. reality anxiety.

78. moral anxiety.

79. neurotic anxiety.

80. جعفر دارايي، نظريه هاي روان شناسي شخصيت؛ رويکرد مقايسه اي، ص 44.

81. defense mechanisms.

82. ليندا ليل، روان شناسي، ترجمه ي مهدي محي الدين بناب و نيسان گاهان، ص 143.

83. Rationalization.

84. Repression.

85. Regression.

86. Projection.

87. Displacement.

88. Sublimation.

89. reaction formation.

90. Denial.

منبع مقاله :

حقاني، ابوالحسن؛ (1390)، روانشناسي کاربردي(1)، قم: انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره)، چاپ دوم

لینک به دیدگاه

بازدید : 109 بار

شنبه، 12 ارديبهشت 1394

 

تعاريف و نظريه هاي شخصيت در روان شناسي (2)

04081.jpg

 

 

نويسنده: ابوالحسن حقاني

 

 

 

 

 

 

نظريه ي صفات (1)

يکي از قديمي ترين نظريه ها را درباره ي شخصيت، مي توان نظريه ي صفات دانست؛ زيرا انسان با متوسل شدن به صفات، همواره در پي توصيف خود و ديگران بوده است. اين نظريه مي کوشد صفات فرد را- که جهت دهنده ي رفتار اوست - توصيف کند.

هر فرد، صفاتي منحصر به خودش دارد که وي را از ديگران متمايز، و شخصيت او را مشخص مي کنند. (2) نظريه پردازان صفات، در عين توافق بر اينکه صفت ها، واحدهاي اصلي ساختمان شخصيت اند، بر سر اين نکته اختلاف دارند که شخصيت، از کدام مجموعه صفات تشکيل مي شود و چه شماري از ابعاد، براي توصيف آن لازم است. در اينجا به اختصار، به نظريه ي آلپورت، کتل و آيزنک اشاره مي کنيم.

آلپورت با اعتقاد بر اينکه هر فرد، صفات شخصيتي ويژه اي دارد که او را از ديگران متمايز مي کند، مي گويد: با تعيين صفات شخصيتي مي توان رفتار انسان ها را در موقعيت هاي گوناگون پيش بيني کرد. (3) صفت در نظر آلپورت ساختاري عصبي - رواني است؛ (4) به اين معنا که صفت، ظرفيت و استعداد بالقوه اي براي پاسخ دادن به محرک هاي گوناگون است. همچنين از منظر او، صفت نشان دهنده ي رفتارهاي ثابت و پايدار است. براي مثال، هر گاه در برابر افراد ضعيف قرار مي گيريم، صفت تسلط بروز مي کند. (5)

آلپورت در فرهنگ کامل صفات خود، بيش از 4500 صفت شخصيتي را بر مي شمارد. سپس بنا بر شدت و فراواني، آنها را به سه دسته تقسيم مي کند. (6)

1. صفات اصلي، (7) که از ديگر صفت ها قوي تر و بر آنها غالب اند؛ به گونه اي که تقريباً مي توان همه ي فعاليت هاي افراد را به آنها نسبت داد. چشمگير بودن اين صفت به اندازه اي است که به راحتي ديدني و کاملاً محسوس است. بنابر نظر آلپورت، شمار بسيار کمي از افراد صفت اصلي دارند. در اين زمينه روحيه ي سخاوت حاتم طايي و قساوت قلب صدام حسين را مي توان مثال زد.

2. صفات مرکزي، (8) که شدت کمتري دارند و از ويژگي هاي اصلي و عمومي فرد به شمار مي آيند. آلپورت معتقد بود که مردم شش الي دوازده صفت مرکزي مانند مهرباني، اجتماعي بودن، خون سردي، شوخ طبعي و پرخاشگري اطمينان ناپذيري دارند. در حقيقت، هر گاه بخواهيم شرح حال فردي را بيان کنيم، چنين صفاتي را در نظر مي گيريم.

3. صفات ثانوي، (9) که اهميت کمتري دارند و ناپيوسته اند. از جمله ي اين صفات مي توان علاقه به نوعي غذا، تفريح، کتاب، فيلم، لباس و... را مثال زد. (10)

ريموند بي. کتل (11) مانند آلپورت صفات انسان را به خوشه هايي طبقه بندي کرده است. يکي از طبقه بندي هاي وي، تقسيم صفات به سطحي يا صوري (12) و صفات عمقي يا پايه (13) است. وي صفات سطحي را آن دسته از رويدادهاي رفتاري مي داند که آشکارند و دوام و توصيف پذيري آنها بسيار کم است. اما صفات عمقي، با دوام اند و شناخت آنها براي مطالعه ي شخصيت ضروري است. در حقيقت، صفات عمقي، پايه و اساس ساختمان شخصيت را تشکيل مي دهند. همچنين منبع و عامل زير بنايي و تعيين کننده ي صفات سطحي اند. به همين دليل، کتل به صفات عمقي بيشتر اهميت مي دهد. (14)

کتل، صفات عمقي را به دو دسته ي سرشتي و محيطي تقسيم مي کند. صفات سرشتي يا ارثي صفاتي ذاتي اند که شخص آنها را با خود به دنيا مي آورد و صفات بدني (15) نيز ناميده مي شوند. صفات محيطي با آموختن و تربيت به دست مي آيند. به اين صفات که از عوامل محيطي ناشي مي شوند، صفات شکل گيرنده ي محيطي (16) مي گويند. (17) وي توانست شانزده صفت عمقي را شناسايي کند که در جدول زير آمده است.

[TABLE=align: center]

[TR=class: t1]

[TD=width: 40] 1

[/TD]

[TD=width: 195] مردم آمیز

[/TD]

[TD=width: 198] کناره جو

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 40] 2

[/TD]

[TD=width: 195] با هوش

[/TD]

[TD=width: 198] کم هوش

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 40] 3

[/TD]

[TD=width: 195] استوار ( با ثبات)

[/TD]

[TD=width: 198] احساساتی

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 40] 4

[/TD]

[TD=width: 195] سلطه گر

[/TD]

[TD=width: 198] سلطه پذیر

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 40] 5

[/TD]

[TD=width: 195] بی خیال

[/TD]

[TD=width: 198] جدی

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 40] 6

[/TD]

[TD=width: 195] اصولی ( وظیفه شناس و با وجدان)

[/TD]

[TD=width: 198] مصلحت اندیش

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 40] 7

[/TD]

[TD=width: 195] جسور

[/TD]

[TD=width: 198] ترسو

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 40] 8

[/TD]

[TD=width: 195] حساس

[/TD]

[TD=width: 198] کله شق

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 40] 9

[/TD]

[TD=width: 195] شکاک و بد گمان

[/TD]

[TD=width: 198] زودباور و ساده دل

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 40] 10

[/TD]

[TD=width: 195] خیال پرداز

[/TD]

[TD=width: 198] اهل عمل

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 40] 11

[/TD]

[TD=width: 195] ملاحظه کار، زیرک

[/TD]

[TD=width: 198] رک، صاف و صادق

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 40] 12

[/TD]

[TD=width: 195] بیمناک

[/TD]

[TD=width: 198] مطمئن به خود

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 40] 13

[/TD]

[TD=width: 195] خطر کننده و آزمایش کننده

[/TD]

[TD=width: 198] محافظه کار و محتاط

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 40] 14

[/TD]

[TD=width: 195] متکی به خود

[/TD]

[TD=width: 198] متکی به دیگران

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 40] 15

[/TD]

[TD=width: 195] خویشتن دار

[/TD]

[TD=width: 198] ناخویشتن دار

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 40] 16

[/TD]

[TD=width: 195] آرمیده و آرام

[/TD]

[TD=width: 198] مضطرب و عصبی

[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

 

صفات هر بخش، به دو بعد يک نوع ويژگي و صفت خاص مربوط اند. (18)

سومين روان شناس که در زمينه ي شخصيت پژوهش هاي فراواني داشته، هانس جي. آيزنک (19) است. وي نيز مانند آلپورت و کتل در پي مشخص کردن صفات اصلي شخصيت بود. آيزنک شخصيت آدمي را مانند هرمي مي داند که مهم ترين صفت، در رأس آن قرار دارد و صفات کم اهميت در قاعده ي هرم جاي خواهند گرفت. درست مانند سازماني که در رأس هرم آن، رئيس و پس از آن معاونان و مشاوران قرار دارند، تا آخرين افراد سازمان که کارمندان جزئند و در قاعده هرم جاي دارند.

بنابراين، بر پايه ي نظريه ي آيزنک، صفات آدمي سلسله مراتبي دارند که بالاترين آن با عنوان تيپ ها (20) در سطح بسيار عمومي و کلي مطرح اند. پس از آن در سطح پايين تر، صفاتي مانند آنچه کتل مطرح کرد، وجود دارند. پايين تر از سطح صفات، پاسخ هاي عادي (21) و در واپسين سطح شخصيت، پاسخ هاي اختصاصي (22) - که همان رفتارهاي قابل مشاهده اند - قرار دارند. (23) براي مثال، سلام کردن يا لبخند زدن هنگام ديدن دوست، لذت بردن از معاشرت با ديگران، با نشاط و فعال بودن و برون گرا بودن به ترتيب، سطح صفات از پايين به بالا را نشان مي دهد. به جدول زير دقت کنيد:

040811.jpg

سازمان سلسله مراتب شخصيت درباره ي برون گرايي از اچ. جي. آيزنک. ساس زيستي شخصيت 1967 (24)

آيزنک بر اين باور است که براي تبيين شخصيت انسان، بايد به سه بعد توجه شود:

1. درون گرايي - برون گرايي؛

2. روان رنجوري خويي با دو بعد ثبات و بي ثباتي؛

3. روان پريشي خويي.

از اين رو، از ترکيب هاي گوناگون اين ابعاد، مانند فرد برون گراي بي ثبات احتمالاً خوش بين و فعال به وجود مي آيد. (25) به جدول زير رجوع کنيد.

040812.jpg

ابعاد شخصيتي از نظر آيزنک (26)

پديدار شناختي

نظريه ي پديدار شناختي (27) شامل چند نظريه است که به رغم تفاوت هايشان، همگي بر تجربه هاي شخصي- که همان ديدگاه خصوصي فرد به جهان است - تأکيد مي ورزند. (28) انسان گرايي نام ديگر نظريه ي پديدار شناسي است؛ زيرا بر تمايز دهنده ي انسان از حيوان، مانند آزادي انتخاب تأکيد دارد. گاهي اين نظريه را نظريه هاي خويشتن مي خوانند؛ زيرا با تجربه هاي دروني فرد - که در مجموع احساس « بودن » را در او مي آفرينند - ارتباط دارد. (29) معروف ترين نظريه پردازان پديدار شناسي ( انسان گرايي )، کارل راجرز و آبراهام مزلواَند که در اينجا تنها به توضيح اجمالي نظريه ي راجرز بسنده مي کنيم.

نظريه ي کارل راجرز

کارل راجرز به يکي از نظريه پردازان مکتب انسان گرايي مشهور است که ديدگاهي خوش بينانه به ماهيت انسان دارد. به باور وي، همه ي نيروي وجودي انسان در خدمت رشد و تعالي اوست. (30) نظريه ي شخصيت راجرز از چند اصل اساسي ناشي مي شود:

1. راجرز طبيعت انسان را نيک مي پندارد و به طبيعت او اعتماد دارد. وي بر اين باور است که اگر انسان ها به گونه ي خاصي از زندگي اجتماعي مجبور نشوند و همان گونه که مي خواهند عمل کنند، به خوبي گرايش خواهند داشت و براي خود و جامعه، فرد مفيدي خواهند بود.

2. راجرز مي گويد: همه ي وجود انسان هنگام روبه رو شدن با مسائل - مانند رفع نيازها- واکنش نشان مي دهد. اين همان اصل ارگانيسم (31) است که در سخنان وي ديده مي شود. بنابر نظريه ي راجرز، هر چه را ارگانيسم درست تشخيص دهد، براي رشد انسان سازنده و مفيد خواهد بود. (32)

3. يکي ديگر از اصول راجرز، ميدان پنداري (33) است. مراد وي از ميدان پنداري، مجموع تجربه هايي است که آگاهانه يا ناآگاهانه به دست مي آورد و با آن، محيط پيرامون خود را درک و تفسير مي کند. (34)

4. راجرز براي خويشتن (35) اهميت ويژه اي قايل است. گرچه خويشتن، بخشي از ميدان پديداري است، به دليل اينکه مجموعه ي ادراکات آگاهانه را تشکيل مي دهد، به منزله ي جزء مستقلي بيان مي شود. در حقيقت، محور اصلي نظريه ي راجرز، همين بخش سوم، يعني خويشتن است. (36) به همين دليل، آن را نظريه ي خويشتن نيز ناميده اند. مراد از خويشتن، همه ي افکار، ادراک ها و ارزش هايي است که « من » ( به معناي فاعلي يا مفعولي ) را تشکيل مي دهد. در نظريه ي راجرز، خويشتنِ ديگري به نام « خويشتن آرماني » وجود دارد؛ بدين معنا که مي خواهيم چگونه انساني باشيم. هر چه خويشتن آرماني به خويشتن واقعي نزديک تر باشد، فرد خشنودتر خواهد بود و اگر ميان خويشتن واقعي و آرماني فاصله ي زيادي باشد، ناسازگاري شديدتر خواهد بود. بنابراين، اگر بخواهيم روحيه ي سازگاري داشته باشيم، بايد ادراکمان را از خويشتن واقعي مثبت تر کنيم. (37) به عبارت ديگر، ناسازگاري، از تفاوت ميان خويشتن واقعي و خويشتن آرماني ناشي مي شود. (38)

5. راجرز سوء تفاهم (39) و سوء ظن (40) را دو دليل اساسي تضادها و درگيري هاي اجتماعي مي داند. وي معتقد است که اين دو، موجب رقابت و مخالفت انسان ها با يکديگر مي شوند و افزايش يکي بر ديگري مي افرايد. (41)

خودشکوفايي (42)

مزلو عالي ترين نياز را نياز به خود شکوفايي مي داند. وي معتقد است که براي رسيدن به آن، بايد نيازهاي پيشين به خوبي ارضا شده باشند. راجرز نيز مسئله ي خود شکوفايي را مطرح مي کند و آن را امري فطري مي داند. او بر خلاف ديگران، گرايش اصلي انسان ها را تنها به خود شکوفايي مي داند و بر اين باور است که ارگانيسم تنها يک انگيزه ي اساسي دارد: تحقق بخشيدن به خويشتن و نگه داري از خود. بنابراين، بر پايه ي نظريه ي راجرز، خود شکوفايي، گرايش ارگانيسم براي رشد و تکامل يافتن از وضعي ساده به سازماني پيچيده، از اتکا به استقلال و از قالبي بودن به انعطاف پذيري است. (43) به تعبير ديگر، خود شکوفايي تحقق بخشيدن به استعدادها، توانش ها و امکانات فرد است. (44)

راجرز دو نياز را براي رسيدن به خود شکوفايي مطرح مي کند: نخست توجه مثبت غيرمشروط، (45) يعني نياز ما به توجه ديگران، و ديگري توجه مثبت از خود. (46) توجه مثبت غيرمشروط، زماني به وجود مي آيد که فرد بداند ديگران تجربه هاي شخصي او را - که همان احساسات، افکار و تمايلات است- بدون قيد و شرط مي پذيرند.

برخي از ويژگي هاي خود شکوفايان

- بسيار خلاق اند؛

- خود و ديگران را آن چنان که هستند پذيرفته اند؛

- به شادکامي انسان ها علاقه مندند؛

- واقعيات را به خوبي درک مي کنند؛

- در انديشيدن و رفتارشان خود جوش اند؛

- به سادگي هم رنگ جماعت نمي شوند، اما عليه آداب و رسوم رفتار نمي کنند؛

- مي توانند به گونه اي عيني به زندگي بنگرند. (47)

در پايان، بيان اين نکته ضروري است که اساس نظريه ي پديدار شناسي را انسان محوري تشکيل مي دهد، در حالي که بر پايه ي آموزه ي ديني، بايد خدا محوري، پايه و بنيان هر امري باشد، که صاحب نظران پديدار شناسي همچون ديگر نظريه پردازان از آن غافل اند. (48)

مباني انسان شناسي از ديدگاه اسلام

اسلام براي انسان ويژگي ها و توانايي هاي فطري ويژه اي قايل است که وي مي تواند با آنها، به کمالاتي که خداوند برايش در نظر گرفته است، برسد. گر چه اين کمال گرايي فطري است و محوري ترين نياز بشر به شمار مي آيد، گاهي به دليل داشتن همان اختيار، از فرصت هاي خود بهره نمي گيرد. همچنين با سرپيچي از دستورات پيامبران، نه تنها به خدا نزديک نمي شود، بلکه با برخي رفتارها، از حيوان ها نيز پست تر مي شود؛ چنان که خداوند مي فرمايد: « آنان مانند چهار پايان اند؛ بلکه گمراه ترند. آنان همان بي خبران و غافلان اند ». (49) مباني شخصيت انسان، از ديدگاه اسلام گوناگون است که در اينجا به اجمال، تنها به برخي از آنها مي پردازيم.

1. انسان موجودي دو ساحتي

اسلام بر دو بعدي بودن انسان و ترکيب وي از روح و بدن و نيز باور عنصري به نام روح - که از بدن مستقل است - تأکيد کرده است. به اين مهم در آيات و روايات نيز توجه شده است.

از يک سوي، آيات آفرينش، همگي بر جسماني بودن انسان به روشني دلالت دارند؛ مانند آيات هفتم و هشتم سوره ي سجده که مي فرمايد: « و آفرينش انسان را از گِل آغاز کرد. سپس نسل او را از چکيده ي آبي پست مقرر داشت ». (50) از سوي ديگر، آياتي وجود دارد که بر وجود روح براي انسان دلالت مي کنند؛ مانند آيه ي نهم سوره ي سجده که مي فرمايد: « سپس خداوند او را پرداخت و از روح خود در او دميده ». (51)

2. برترين آفريده ي خداوند

بنابر آيات الهي، خداوند انسان را برترين آفريده ي خويش معرفي کرده است؛ چنان که مي فرمايد: « ما انسان را در بهترين صورت و نظام آفريده ايم ». (52) در جاي ديگر، خداوند به آفرينش انسان افتخار مي کند، و بر همين پايه، خود را بهترين آفرينندگان معرفي کرده است. (53)

3. داراي اختيار

از امتيازهاي مهم بشر که خداوند به او عطا فرموده، اختيار است: « ما راه را به او نشان داديم، خواه شاکر باشد [ و پذيرا شود ] يا کفران کند ». (54)

4. داراي کرامت و فضيلت

با تأمل در آيه هاي مربوط به انسان، درمي يابيم که او دو کرامت دارد: 1. کرامت ذاتي که در واقع همان ساختمان وجودي انسان، داشتن مزايا و امکانات بيشتر و مانند آن است. اين کرامت در همه ي انسان ها وجود دارد و با اختيار وي هيچ ارتباطي ندارد. از اين روي، چنين کرامتي نمي تواند ملاک ارزشمندي انسان باشد؛ 2. کرامت اکتسابي که در حقيقت دستيابي به کمال هايي است که انسان در پرتو ايمان و عمل صالح اختياري خود به دست مي آورد. اينجاست که خداوند مي فرمايد: « به راستي گرامي ترين شما در يپشگاه خداوند، با تقوا ترينتان است ». (55)

انسان شناسي از ديدگاه اسلام بر پايه ي مباني اي است که برخي از آنها عبارت اند از: موجودي دو ساحتي، داراي کرامت و فضيلت، داراي اختيار و برترين آفريده ي خداوند.

شخصيت بهنجار و ناهنجار

تعريف بهنجار و نابهنجار، به معيارها و ملاک هاي هر رويکرد و نظريه درباره ي شخصيت انسان بستگي دارد. براي مثال، ملاک بهنجاري در نظريه ي روان - تحليلي فرويد، کاهش تنش و افزايش لذت است. بنابر نظريه ي وي، فردي بهنجار است که در پي دست يافتن به لذت باشد و با کاهش تنش، آن را به دست آورد. (56) مزلو نيز در ديدگاه انسان گرايي خود معتقد است انسان ها از آغاز تولد سرشتي دارند که در بردارنده ي توانايي هاي بالقوه و نيازهايي شبه غريزي است و گرايش و انگيزش فطري براي شکوفا کردن آنها نيز وجود دارد. حال اگر بتواند توانايي هايش را شکوفا کند، در سلامت روان بوده، بهنجار است. (57)

بنابراين، تعريف مشترکي نمي توان براي بهنجار و ناهنجار يافت. البته برخي کوشيده اند براي افراد بهنجار ويژگي هايي را بيان کنند. براي مثال، کساني که چنين ويژگي هايي دارند، مي توانند خود را با جهان اطرافشان سازگار کنند و از اين راه، شايد بتوان افراد بهنجار را از ناهنجار متمايز ساخت. در اينجا تنها به برخي از اين ويژگي ها به اجمال اشاره مي کنيم:

1. کار آمدي در ادراک

افراد بهنجار در ارزيابي واکنش ها و توانايي هايشان در تفسير آنچه در دنياي اطرافشان مي گذرد، واقع بين اند.

2. توانايي در کنترل اختياري رفتار

افراد بهنجار به طور کافي اطمينان دارند که مي توانند رفتار خود را کنترل کنند.

3. عزت نفس و پذيرش

کساني که سازگاري خوبي دارند تا حدودي احساس مي کنند که اطرافيان آنان را پذيرفته اند.

4. توانايي در برقراري روابط محبت آميز

افراد بهنجار مي توانند روابط نزديک، صميمانه و رضايت بخشي با ديگران برقرار کنند و براي ارضاي نيازهاي خود، به آنان فشار نمي آورند. (58)

از آنجا که بيشترين کاربرد مفهوم سازگاري درباره ي بهنجار و ناهنجار است، تعريف آن در تبيين اين دو واژه کارساز است. وجه مشترک تعريف سازگاري ميان مکتب ها و رويکردها را مي توان چنين بيان کرد: « به آن گونه از باز خورد و تعادل با واقعيت ها، نيازها و انتظارات خود و جهان که به بهترين صورت، انسان را در دستيابي به بهنجاري ياري دهد، سازگاري مي گويند ». (59) با توجه به تعريف سازگاري و ارتباط عميق آن با بهنجاري مي توان گفت سازگاري ميزان بهنجاري است.

شخصيت بهنجار و ناهنجار از ديدگاه اسلام

مي دانيم که اسلام، انسان را موجودي مختار و با اراده معرفي کرده است که مي تواند با اختيار خود به کمال و هدف الهي، يعني قرب الي الله برسد. به همين دليل، خداوند پيامبران را براي بشر فرستاده است تا راه هدايت را به انسان نشان دهند. حال با توجه به اين نکته، مي توان گفت بهنجاري، دريافت درست از جنبه هاي وجودي خويشتن و واقعيت هاي هستي و قدرت بهره برداري از توانايي هاي خود و محيط براي به دست آوردن کمال و رسيدن به سعادت واقعي است. (60) از اين روي، شخصيتي بهنجار است که واقعيت هاي هستي را بشناسد و از گستره ي وجودي خود و هدف آفرينشش آگاهي يابد. همچنين با توجه به ارتباط ميان سازگاري و بهنجاري، روشن مي شود که بهنجار کسي است که بتواند در جهت رشد و کمال و دستيابي به سعادت، با محدوديت ها، انتظارات و نيازهاي خود و محيط به بهترين شکل سازگاري برقرار کند. (61) دستيابي به سعادت نيز تنها از راه ايمان به خداوند و عمل صالح است؛ چنان که خداوند در سوره ي عصر مي فرمايد: « انسان ها همه در زيان اند، مگر کساني که ايمان آورده، اعمال صالح انجام داده اند ». (62)

بنابراين، از ويژگي هاي شخصيت بهنجار آن است که افزون بر اعتقاد به خداوند، پيامبران و معاد، عمل صالح انجام دهد که در مجموع مؤمن خوانده مي شود. رفتار و حالت هاي مؤمن مي تواند در رابطه هايي که انسان با خود، خدا و ديگران دارد، متبلور شود. به عبارت ديگر، مؤمن در زمينه هاي اعتقادي، عبادي، اخلاقي، روابط خانوادگي، روابط اجتماعي و مانند آن، شخصيتي بهنجار خواهد داشت. براي مثال، در پرتو ايمان به خداوند و عمل صالح، ويژگي هايي چون بردباري، آرامش، عدالت، عزت نفس، توکل، احسان و بخشش، حسن معاشرت با خانواده و ديگران و شادابي خواهد داشت. از اين روي، هر قدر ايمان انسان قوي تر، و در انجام اعمال صالح پايدارتر باشد، شخصيت بهنجارتري دارد. (63)

شيوه هاي ارزيابي شخصيت و هوش

با توجه به تفاوت هاي فردي ميان انسان ها در زمينه هاي گوناگون، استفاده از آزمون ها براي شناسايي توانايي ها، استعدادها، ويژگي هاي شخصيتي و مانند آن ضروري است. براي مثال، يکي از کار بردهاي آزمون ها، تعيين کلاس هاي ويژه براي برخي دانش آموزان يا دانشجويان است. در اينجا با توجه به فراواني آزمون ها، تنها به دو نوع کلي اشاره مي کنيم؛ (64)

1. آزمون هاي هوش که براي سنجش هوش، استعداد و ديگر جنبه هاي شناختي به کار مي روند؛

2. آزمون هاي شخصيت.

1. آزمون هاي هوش

پيش از آنکه به بررسي اجمالي آزمون و سنجش هوش بپردازيم، لازم است درباره ي موضوع هوش کمي توضيح دهيم. گرچه موضوع هوش (65) جايگاهي ويژه در روان شناسي دارد، تعريف جامعي از آن ارائه شده است.در اينجا تنها به چند تعريف بسنده مي کنيم: (66) « هوش توانايي تفکر انتزاعي است »؛ « هوش توانايي شناختي فطري و عمومي است »؛ (67) « هوش توانايي کسب و به کار گيري دانش است ». (68)

آلفرد بينه (69) و همکارش، سيمون، (70) براي اندازه گيري هوش دانش آموزان آزموني را ابداع کردند تا بتوانند افراد استثنايي و عقب مانده را از ديگران جدا کرده، براي آنان آموزش هاي ويژه اي داشته باشند. بينه در آزمون خود از اصطلاح « سن عقلي » (71) استفاده کرد. وي بر اين باور بود که هميشه سن تقويمي با سن عقلي يک سان نيست. از اين روي، براي هر سال، شش پرسش در نظر گرفت که هر پرسش، نماينده ي دو ماه از رشد هوشي فرد است. به اين ترتيب، ممکن است سن عقلي يک کودک شش ساله، پنج، شش يا هفت سال باشد. بدين معنا که اگر کودک شش ساله تنها به آزمون هاي مربوط به شش ساله ها به درستي پاسخ بدهد، سن عقلي و تقويمي يک ساني خواهد داشت، ولي اگر نتواند به همه ي پرسش هاي آزمون شش ساله ها پاسخ بدهد، سن عقلي او به همان اندازه اي است که پاسخ درست داده است. براي مثال، اگر تنها به پرسش هاي آزمون پنج ساله ها به درستي پاسخ بدهد، سن عقلي او پنج سال خواهد بود. همچنين کودک شش ساله، ممکن است افزون بر ارائه ي پاسخ درست به پرسش شش ساله ها، بتواند به پرسش هاي هفت ساله ها نيز به درستي پاسخ دهد. بدين ترتيب، سن عقلي او هفت سال خواهد بود. بعدها ويليام اشترن (72) از مقايسه ي ميان سن عقلي و سن تقويمي، اصطلاح ديگري نيز به نام « بهره ي هوشي » (73) ابداع کرد که عبارت است از نسبت سن عقلي کودک به سن تقويمي وي که در عدد 100 ضرب مي شود. (74)

100× سن عقلی ( MA) = (lQ) بهره ی هوشی

سن تقویمی (CA)

در جدول زير طبقه بندي افراد بر پايه ي بهره ي هوشي آنان نشان داده شده است. (75)

[TABLE=align: center]

[TR=class: t2]

[TD=width: 39] ردیف

[/TD]

[TD=width: 197] بهره ی هوشی

[/TD]

[TD=width: 198] طبقه بندی

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 39] 1

[/TD]

[TD=width: 197] 140 با بالا

[/TD]

[TD=width: 198] بسیار با هوش

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 39] 2

[/TD]

[TD=width: 197] 120- 140

[/TD]

[TD=width: 198] با هوش

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 39] 3

[/TD]

[TD=width: 197] 110- 120

[/TD]

[TD=width: 198] متوسط بالا

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 39] 4

[/TD]

[TD=width: 197] 90- 110

[/TD]

[TD=width: 198] متوسط

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 39] 5

[/TD]

[TD=width: 197] 80- 90

[/TD]

[TD=width: 198] متوسط پایین

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 39] 6

[/TD]

[TD=width: 197] 70- 80

[/TD]

[TD=width: 198] عقب مانده ی مرزی

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 39] 7

[/TD]

[TD=width: 197] 50- 70

[/TD]

[TD=width: 198] ناقص عقل ( کودن )

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 39] 8

[/TD]

[TD=width: 197] 25- 50

[/TD]

[TD=width: 198] ناقص عقل (کالیو)

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 39] 9

[/TD]

[TD=width: 197] 25 به پایین

[/TD]

[TD=width: 198] ناقص عقل ( کانا )

[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

 

پس از بينه، و کسلر، (76) آزمون هاي هوش را گسترش داد و آزمون هاي خود را در سه گروه پيش دبستاني، کودکان و بزرگ سالان تنظيم کرد. (77)

2. آزمون هاي شخصيت

هدف از ارزيابي شخصيت، سنجش و اندازه گيري صفات شخصيتي است که چهار هدف را مي تواند در پي داشته باشد: 1. انتخاب شغل براي کارمندان؛ 2. مشاوره؛ 3. کمک به تشخيص اختلال هاي رواني و کارهاي باليني؛ 4. پژوهش. (78)

به طور کلي، ارزيابي شخصيت به دو گونه تقسيم مي شود: 1. ارزيابي غير رسمي يا همان مشاهده و آزمايش انسان ها از يکديگر که از موضوع بحث خارج است؛ 2. ارزيابي رسمي که متخصصان انجام مي دهند.

روان شناسان براي ارزيابي شخصيت افراد، يکي از اين سه روش را به کار مي گيرند: 1. روش مشاهده؛ 2. روش پرسش نامه اي؛ 3. روش فرافکني.

الف) روش مشاهده (79)

روش مشاهده، ضبط منظم رفتار در محيط طبيعي است که مشاهده گر انجام مي دهد؛ مانند مشاهده ي حالت هاي دانش آموزان دبستاني هنگام امتحان. در مشاهده ي طبيعي، مي توان با بسياري از ويژگي هاي فطري و اجتماعي فرد آشنا شد که براي مربي با ارزش خواهد بود. (80)

ب) روش پرسش نامه اي

از ديگر روش هاي ارزيابي شخصيت، روش پرسش نامه اي است که فرد احساس ها و حالت هاي خود را در موقعيت معيني گزارش مي دهد. در اين روش، برخي از جنبه هاي شخصيت فرد، مانند درون گرايي، برون گرايي، اضطراب، اجتماعي بودن، استواري هيجان، خويشتن داري، مطالعه و ارزيابي مي شود. در اين روش، گاهي يک بعد از شخصيت انسان و گاهي چند جنبه را به طور هم زمان بر مي رسند. اين روش انواعي دارد که مشهورترين آنها، روش شانزده عاملي شخصيت کتل (81) و پرسش نامه ي ام. ام. پي. آي. ( MMPI) يا شخصيت سنج چند وجهي مينه سوتا (82) ست که توضيح آنها در اين کتاب نمي گنجد. (83)

ج) روش فرافکني (84)

آزمون هاي فرافکن، يکي ديگر از روش هاي ارزيابي شخصيت است که در آن به آزمودني، محرک مبهمي مي دهند تا آن را هر گونه که مي خواهد توصيف يا تبيين کند. از آنجا که محرک مبهم است و پاسخ خاصي براي آن وجود ندارد، فرد شخصيت خود را در محرک ارائه شده فرافکني مي کند. آزمون هاي فرافکني بيشتر براي فرا خواني تعارض ها و احساس هاي ناهشيار ساخته شده است. (85) آزمون رورشاخ (86) و آزمون اندر يافت موضوع، (87) از جمله روش هاي فرافکن به شمار مي آيند.

آزمون رورشاخ يا آزمون لکه هاي جوهر رورشاخ را هرمان رورشاخ (88) ابداع کرد. اين آزمون حاوي ده کارت از ده تصوير لکه ي جوهر است که نيمي از آنها، رنگي و نيم ديگر، سياه و سفيد است. با نمايش آنها از آزمودني مي خواهند هر کدام را جداگانه توصيف کند و بگويد که هر يک از کارت ها شبيه چيست. (89) آزمايشگرهاي با تجربه که دوره ي آموزشي اين آزمون را ديده اند، پاسخ ها را تفسير و بررسي مي کنند.

آزمون اندر يافت (90) موضوع را هنري موري (91) و همکارانش ساختند. اين آزمون، شامل يک کارت سفيد و نوزده کارت است که روي هر يک، نقاشي هاي سياه و سفيد مبهمي به چشم مي خورد يا فرد نامشخصي در موقعيت هاي گوناگون ترسيم شده است. با نمايش اين کارت ها از آزمودني مي خواهند که درباره ي هر يک داستاني بسازد. هدف از اين آزمون، آشکار ساختن مضمون هاي اساسي در فراورده هاي تخيلي شخص است. (92) به هر دو آزمون رورشاخ و اندر يافت انتقادهايي شده است.

پي‌نوشت‌ها:

1. Traits

2. در بحث پيشينه ي تاريخي نظريه هاي شخصيت، به نظريه ي صفات اشاره اي شده است.

3. A. Larry Hjelle & J. Daniel Ziegler, Personality. p. 171.

4. Psycho - neurological construct.

5. سعيد شاملو، مکتب ها و نظريه ها در روان شناسي شخصيت، ص 143.

6. جان دبليو. سانتراک، زمينه شناسي سانتراک، ترجمه ي مهرداد فيروز بخت، ج2، ص 150.

7. cardinal traits.

8. central traits.

9. secondary traits.

10. سعيد شاملو، مکتب ها و نظريه ها در روان شناسي شخصيت، ص 146- 147.

11. Raymond B. Cattell.

12. surface traoit.

13. source trait.

14. يوسف کريمي، روان سناسي شخصيت، ص 138.

15. constitutional trait.

16. environmental model trait.

17. سعيد شاملو، مکتب ها و نظريه ها در روان شناسي شخصيت، ص 148.

18. بر گرفته از: ريتا ال. اتکينسون وديگران، زمينه ي روان شناسي هيلگارد، ترجمه ي محمد نقي براهني و ديگران، ج 2، ص 87.

19. Hans J. Eysenk.

20. Types.

21. havitual responses.

22. specific responses.

23. سعيد شاملو، مکتب ها و نظريه ها در روان شناسي شخصيت، ص 155.

24. بر گرفته از: آلن أ. راس، روان شناسي شخصيت، ترجمه ي سياوش، جمال فر، ص 201.

25. جان دبليو. سانتراک، زمينه ي روان شناسي سانتراک، ترجمه ي مهرداد فيروز بخت، ج2، ص 150.

26. برگرفته از: همان، ص 152.

27. phenomenological.

28. ريتا ال. اتکيسنون و ديگران، زمينه ي روان شناسي هيلگارد، ترجمه ي محمد براهني و ديگران، ج2، ص 99.

29. همان، ص 100.

30. جعفر دارايي، نظريه هاي روان شناسي شخصيت، رويکرد مقايسه اي، ص 94.

31. Organism.

32. حسين شکر کن و ديگران، مکتب هاي روان شناسي و نقد آن، ج2، ص 442.

33. the phenomenal field.

34. جعفر دارابي، نظريه هاي روان شناسي شخصيت، رويکرد مقايسه اي، ص 94.

35. Self.

36. علي اکبر سياسي، نظريه هاي شخصيت، ص 216.

37. جان دبليو، سانتراک، زمينه ي روان شناسي سانتراک، ترجمه ي مهرداد فيروز بخت، ص 144.

38. ليندا ليل، چکيده ي روان شناسي، ترجمه ي مهدي محي الدين بناب و نيسان گاهان، ص 156.

39. Misunderstanding.

40. Suspiciousness.

41. جعفر دارايي، نظريه هاي روان شناسي شخصيت، رويکرد مقايسه اي، ص 95.

42. self- actualization.

43. سعيد شاملو، مکتب ها و نظريه ها در روان شناسي شخصيت، ص 114.

44. ريو جان مارشال، انگيزش و هيجان، ترجمه ي يحيي سيد محمدي، ص 295.

45. unconditional positive regard.

46. positive self- regard.

47. بر گرفته از: ريتا ال. اتکينسون و ديگران، زمينه ي روان شناسي هيلگارد، ترجمه ي محمدنقي براهني و ديگران، ج2، ص 104.

48. براي آگاهي بيشتر، ر. ک: حسين شکر کن و ديگران، مکتب هاي روان شناسي و نقد آن، ج2، ص 485- 527.

49. أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ‌ ( اعراف، 179 ).

50. وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسَانِ مِنْ طِينٍ‌ *ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلاَلَةٍ مِنْ مَاءٍ مَهِينٍ‌ ( سجده، 7- 8 ).

51. ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ ( سجده، 9 ). براي آگاهي بيشتر ر. ک: محمود رجبي، انسان شناسي، ص 94- 115.

52. لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ‌ ( تين، 4 ).

53. فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ‌ ( مؤمنون، 14 ).

54. إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً ( انسان، 3 ).

55. إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ ( حجرات، 13 ). براي آگاهي بيشتر، ر. ک: محمود رجبي، انسان شناسي، ص 154- 162.

56. علي ابوترابي، نقد ملاک هاي بهنجاري در روان شناسي با نگرش به منابع اسلامي، ص 165.

57. همان، ص 220.

58. ريتا ال. اتکينسون و ديگران، زمينه ي روان شناسي هيلگارد، ترجمه ي محمد نقي و ديگران، ج2، ص 188- 189.

59. علي ابوترابي، نقد ملاک هاي بهنجاري در روان شناسي با نگرش به منابع اسلامي، ص 265.

60. همان، ص259.

61. همان.

62. إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ *إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ ( عصر،2- 3 ).

63. علي ابوترابي، همان، ص 285- 300.

64. براي آگاهي بيشتر، ر. ک: حمزه گنجي، آزمون هاي رواني مباني نظري و عملي، ص 16- 35.

65. lntelligence.

66. براي آگاهي بيشتر، ر. ک: و. آلفرد مانزت، راهنماي عملي سنجش هوش، ترجمه ي عليرضا يزدان پناه، ص 44- 102.

67. علي مصباح و ديگران، روان شناسي رشد با نگرش به منابع اسلامي، ج2، ص 720.

68. علي اصغر احمدي و محمد نقي فراهاني، روان شناسي عمومي، ص 113. براي آگاهي بيشتر از موضوع هوش در روايات، ر. ک: علي مصباح و ديگران، همان، ص 722- 730.

69. Alfred Binet.

70. Theodore Simon.

71. mental age.

72. William Stern.

73. intelligence quotient (lQ)

74. مهرداد ثابت و حمزه گنجي، روان سنجي مباني نظري آزمون هاي رواني، ص 129- 131.

75. علي اصغر احمدي و محمد نقي فراهاني، روان شناسي عمومي، ص 121.

76. Wechsler D.

77. ر. ک: آنا آناستازي، روان آزمايي، ترجمه ي محمد نقي براهني، ص 276- 298.

78. ليندا ليل، چکيده ي روان شناسي، ترجمه ي مهدي محي الدين بناب و نيسان گاهان، ص 173.

79. observational method.

80. ريتا ال. اتکينسون و ديگران، زمينه ي روان شناسي هيلگارد، ترجمه ي محمد نقي براهني و ديگران، ج2، ص 107.

81. حسين لطف آبادي، سنجش و اندازه گيري در علوم تربيتي و روان شناسي، ص 163.

82. Minnesota Multiphase Personality lnventory.

83. حسين لطف آبادي، همان، ص 159- 163.

84. projective techniques.

85. حسين لطف آبادي، همان، ص 623.

86. Rorschach Test.

87. Thematic Apperception Test (TAT).

88. Herman Rorschach.

89. گري گراث مارنات، راهنماي سنجش رواني، ترجمه ي حسن پاشا شريفي، ج2، ص81.

90. اندر يافت، آمادگي براي شيوه هاي معيني از ادراک، بر اساس تجربه هاي گذشته فرد است.

91. Henry Murray.

92. آنا آناستازي، روان آزمايي، ترجمه ي محمد نقي براهني، ص 630- 635.

منبع مقاله :

حقاني، ابوالحسن؛ (1390)، روانشناسي کاربردي(1)، قم: انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره)، چاپ دوم

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...