*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۸۹ سلام چند تا نوشته داشتم و دوست دارم نظراتتونو بشنوم در موردش .... میخوام برام نقدش کنین .... شاید یه روزی بتونم حداقل واسه خودم بنویسم هدف فقط یادگیری است - - (1) : * مسافر شب * توی راه زندگی مسافری را دیدم که صندوقچه ی اسراری را به دست داشت و دریای چشمانش مواج و طوفانی بود و خود ، در ندامتگاه اندیشه اش زندانی *** راز دل با شب می گفت رو به آسمان پر فریب شب راز دل را با سکوتش فریاد می کرد هر قطره ی اشک او ستاره ای میشد و در سیاهی این آسمان شب می درخشید ماه مبهوت از گفتارش ناله ای کرد و در پشت ابرهای وحشت افزای شب جای گرفت تا مبادا بغض دلتنگیهایش را نظاره گر باشند * * * مسافر شب زده ی من هنوز رازی داشت در اوج بی کسی های شبانه بود که ناگاه برق نگاهش آسمان را شکافت و از روزنی ناامیدانه بالا رفت او همسفر یک نور شد و رفت تا آن سوی مرز رویاهای وهم انگیز خود او رفت و ....من ماندم تنها با صندوقچه ی اسرار یک مسافر که قفلش بر لب ست و لب بسته ست .... چه کنم با راز آن صندوقچه ؟؟؟؟ * * * 17 لینک به دیدگاه
Behrooz CE 550 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 خرداد، ۱۳۸۹ سلام چند تا نوشته داشتم و دوست دارم نظراتتونو بشنوم در موردش .... میخوام برام نقدش کنین .... شاید یه روزی بتونم حداقل واسه خودم بنویسم هدف فقط یادگیری است - - (1) : * مسافر شب * توی راه زندگی مسافری را دیدم که صندوقچه ی اسراری را به دست داشت و دریای چشمانش مواج و طوفانی بود و خود ، در ندامتگاه اندیشه اش زندانی *** راز دل با شب می گفت رو به آسمان پر فریب شب راز دل را با سکوتش فریاد می کرد هر قطره ی اشک او ستاره ای میشد و در سیاهی این آسمان شب می درخشید ماه مبهوت از گفتارش ناله ای کرد و در پشت ابرهای وحشت افزای شب جای گرفت تا مبادا بغض دلتنگیهایش را نظاره گر باشند * * * مسافر شب زده ی من هنوز رازی داشت در اوج بی کسی های شبانه بود که ناگاه برق نگاهش آسمان را شکافت و از روزنی ناامیدانه بالا رفت او همسفر یک نور شد و رفت تا آن سوی مرز رویاهای وهم انگیز خود او رفت و ....من ماندم تنها با صندوقچه ی اسرار یک مسافر که قفلش بر لب ست و لب بسته ست .... چه کنم با راز آن صندوقچه ؟؟؟؟ * * * این مسافر گناهکار چطور تونست به نور تبدیل بشه در حالی که توی ندامت میسوخت. و اینکه واقعیتش کمی مبهم مینمود.. غیر از اینکه شروع کلیشه ای داشت در بقیه خطوط قشنگ نوشتی. امیدوارم ادامه بدی به این کار و نوشته های خوبی رو ازت شاهد باشیم:167: 6 لینک به دیدگاه
JU JU 7193 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 خرداد، ۱۳۸۹ کلمات و موضوعیتش جالب بود، ولی صمیمیتی نداشت اون صمیمیت رو، خودت باید بهش ببخشی 5 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۸۹ نقد کارکسی است که دستی بر اتش دارد مثل دوستانی که نوشتند وپیش از این به کرات از ادب ومعرفتشان سیراب شده ایم فقط امیدوارم همین روال رو با امیدواری بیشتری توی متن ادامه بدی منتظر نوشته های جدیدتون هستیم 8 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۸۹ این مسافر گناهکار چطور تونست به نور تبدیل بشه در حالی که توی ندامت میسوخت. و اینکه واقعیتش کمی مبهم مینمود..غیر از اینکه شروع کلیشه ای داشت در بقیه خطوط قشنگ نوشتی. امیدوارم ادامه بدی به این کار و نوشته های خوبی رو ازت شاهد باشیم:167: خب روحش از جسمش جدا شد دیگه ، حق با شماست از شروعش اصلا خوشم نیومد ولی دیگه عقلم به جایی قد نمیده میشه یه راهنمایی کنین ؟ معنی این :167: شکلک چیه اونوقت ؟ :banel_smiley_52: 5 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۸۹ کلمات و موضوعیتش جالب بود، ولی صمیمیتی نداشتاون صمیمیت رو، خودت باید بهش ببخشی ممنون دوست عزیز میشه لطف کنین و بگین منظورتون از صمیمیت چیه ؟ خب چیه مگه ؟ میخوام یاد بگیرم 4 لینک به دیدگاه
JU JU 7193 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۸۹ نقد کارکسی است که دستی بر اتش دارد مثل دوستانی که نوشتند وپیش از این به کرات از ادب ومعرفتشان سیراب شده ایمفقط امیدوارم همین روال رو با امیدواری بیشتری توی متن ادامه بدی منتظر نوشته های جدیدتون هستیم من با سجاد موافقم، نقد رو دوستان واجد شرایط باید انجام بدن، و من تنها نظر خودم رو گفتم، البته نظر خوانندههایی مثل ما خودش کلی خوبهها، آخه بیشتر خوانندهها ما هستیم تعداد ما هم از متخصصا بیشتره :دی ممنون دوست عزیز میشه لطف کنین و بگین منظورتون از صمیمیت چیه ؟ خب چیه مگه ؟ میخوام یاد بگیرم من وقتی نوشته شما رو میخوندم، هیچ قسمتی از نوشتههات، من رو جذب خودش نمیکرد، معمولن صمیمیت نوشتار هستش که خواننده رو جذب میکنه، صمیمیتی که آدم رو به دنبال خودش میکشونه که اون نوشتهها رو خوند، موضوعیتی که آدم دوست داره همیشه همراهش باشه و دنبالش کنه منظورم اینه، نوشتههاتون رو جوری بیان کنید، که من به عنوان یک خوانندهی مطلب شما، وقتی اون رو میبینم، جذبش بشم و همینطور اون رو دنبال کنم جاگذاری مناسب کلمات، میتونه این مهم رو به همراه داشته باشه 4 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 خرداد، ۱۳۸۹ من با سجاد موافقم، نقد رو دوستان واجد شرایط باید انجام بدن، و من تنها نظر خودم رو گفتم، البته نظر خوانندههایی مثل ما خودش کلی خوبهها، آخه بیشتر خوانندهها ما هستیمتعداد ما هم از متخصصا بیشتره :دی من وقتی نوشته شما رو میخوندم، هیچ قسمتی از نوشتههات، من رو جذب خودش نمیکرد، معمولن صمیمیت نوشتار هستش که خواننده رو جذب میکنه، صمیمیتی که آدم رو به دنبال خودش میکشونه که اون نوشتهها رو خوند، موضوعیتی که آدم دوست داره همیشه همراهش باشه و دنبالش کنه منظورم اینه، نوشتههاتون رو جوری بیان کنید، که من به عنوان یک خوانندهی مطلب شما، وقتی اون رو میبینم، جذبش بشم و همینطور اون رو دنبال کنم جاگذاری مناسب کلمات، میتونه این مهم رو به همراه داشته باشه ممنون دوست عزیز سعی خودمو میکنم :4uboxsmiley: 1 لینک به دیدگاه
Behrooz CE 550 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 خرداد، ۱۳۸۹ خب روحش از جسمش جدا شد دیگه ، حق با شماست از شروعش اصلا خوشم نیومد ولی دیگه عقلم به جایی قد نمیده میشه یه راهنمایی کنین ؟ معنی این :167: شکلک چیه اونوقت ؟ :banel_smiley_52: توی راه زندگی مسافری را دیدم که صندوقچه ی اسراری را به دست داشت و دریای چشمانش مواج و طوفانی بود و خود ، در ندامتگاه اندیشه اش زندانی *** در انتهای غروبی وهم الود مسافری غریب که تن سپرده به هذیان جاده ها ... اون یعنی بازم نقدت میکنم هاااا 5 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 تیر، ۱۳۸۹ با این حساب این نوشته باید به چه چیزی تبدیل بشه ؟؟؟ یعنی چطوری تغییرش بدم ؟ تا جواب نگیرم بعدی رو نمیزارم 4 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 تیر، ۱۳۸۹ طبق نظرات شما : * مسافر شب * در انتهای غروبی وهم الود مسافری غریب که تن سپرده به هذیان جاده ها راز دل با شب می گفت رو به آسمان پر فریب شب راز دل را با سکوتش فریاد می کرد هر قطره ی اشک او ستاره ای میشد و در سیاهی این آسمان شب می درخشید ماه مبهوت از گفتارش ناله ای کرد و در پشت ابرهای وحشت افزای شب جای گرفت تا مبادا بغض دلتنگیهایش را نظاره گر باشند مسافر شب زده ی من هنوز رازی داشت در اوج بی کسی های شبانه بود که ناگاه برق نگاهش آسمان را شکافت و از روزنی ناامیدانه بالا رفت او همسفر یک نور شد و رفت تا آن سوی مرز رویاهای وهم انگیز خود او رفت و ....من ماندم تنها با صندوقچه ی اسرار یک مسافر که قفلش بر لب ست و لب بسته ست .... چه کنم با راز آن صندوقچه ؟؟؟؟ 7 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 تیر، ۱۳۸۹ این مطلب ویرایش شد ، توسط یکی از دوستان آن روز ==> 88/7/11 - خاطره ای به سنگینی کوه بر جسم خسته ی من توی اون شهر غریب میون آدمای غلتیده به زنگار فریب با چشای پر اشک و خون سپردم خودمو دست زمون همه خونه های اون شهر ویرون میشد روی سرم آسمون با همه صلابتش داشت می خندید به چشای محزون و ترم انگاری ، سنگای عالم همه بودن آوار به تن رنجیده من توی اون لحظه ی شوم من بودم تنهای تنها بی پناه و مامن دونه دونه آرزوهام - که با دستای نحیفم- زده بودم به دیوار دلم به نسیمی پر کشیدن همشون اشک شدن ، پهن شدن رو صورتم دونه دونه آدمای سنگی این شهر با چشای حریص و پر آز انگاری خدا رو هم نمیبینن همچو تاریکی شب که رسد بر تن روز نگشاون سایه پر هوسی بر من بود خسته از رنگ ریا و نفس زجر آور حرفاشون تو دلم نقشه پرواز ..به غروبی زیبا بود خلاصه ، توی اون شهر غریب شده بودم یه عروسک واسه آدمایی از جنس مترسک اما . . . اونجا ، میون اون همه تحقیر یکی گفت که با منه ، با صدای گرم و محکمش یکی گفت که همدمه . . . اون روز باور کردم که خدا هیچ گاه فراموشم نمیکنه، به خاطر اون اتفاق تلخ ازش ممنونم چون این یعنی دوستم داره 10 لینک به دیدگاه
Behrooz CE 550 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 تیر، ۱۳۸۹ این بهتر تره ولی فکر کنم بتونی بازم تغییرش بدی. البته شعر سومت رو منظورمه نه این دوتا اولی رو. دلنوشته برا خود ادم اهنگین و شیرین و خاطره زاست و اینکه بتونی این حالت رعنایی در کلام رو هم برا دیگران تداعی کنی .. یک موفقیت و هنره بزرگه. حالا دنبال کدومشی؟ که دلت اروم بگیره با فریاد کشیدن مصراع به مصراع شعرات یااینکه تاثیر گذار دلهای سنگی ای باشی که میتونن به فوتی تورو فراموش کنند. بازم بنویس خیلی تنبلی داری میکنی و دیر به دیر به روز میشی.:icon_pf (44): 8 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 تیر، ۱۳۸۹ این بهتر تره ولی فکر کنم بتونی بازم تغییرش بدی.البته شعر سومت رو منظورمه نه این دوتا اولی رو. دلنوشته برا خود ادم اهنگین و شیرین و خاطره زاست و اینکه بتونی این حالت رعنایی در کلام رو هم برا دیگران تداعی کنی .. یک موفقیت و هنره بزرگه. حالا دنبال کدومشی؟ که دلت اروم بگیره با فریاد کشیدن مصراع به مصراع شعرات یااینکه تاثیر گذار دلهای سنگی ای باشی که میتونن به فوتی تورو فراموش کنند. بازم بنویس خیلی تنبلی داری میکنی و دیر به دیر به روز میشی.:icon_pf (44): آره میشه تغییرش داد ولی وقتی نمونده دنبال هر دوشون هستم ، هم آروم بگیرم و هم تاثیرگذار باشه (حتی برای لحظه ای) رو دلای آدمایی که خودم میخوام فراموشم کنن ممنون از راهنماییهاتون . . . 6 لینک به دیدگاه
Behrooz CE 550 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 تیر، ۱۳۸۹ آره میشه تغییرش داد ولی وقتی نمونده دنبال هر دوشون هستم ، هم آروم بگیرم و هم تاثیرگذار باشه (حتی برای لحظه ای) رو دلای آدمایی که خودم میخوام فراموشم کنن ممنون از راهنماییهاتون . . . هیروشیما در عرض چند ثانیه نابود شد. دایناسورها رو یه تخته سنگ منقرض نمود. بدیه ادمااینه که اگر بدونند صد سال دیگه چه اتفاقی براشون میفته از همین الان بغض گلوشون رو فشار میده. واسه همین این اگاهی قبلی در انحصار شرکت خداوند است بس. امیدوارم اونقدر فرصت داشته باشی که صفحات شعرت در یک کتاب نگنجه.. و از اینکه برونگرایی در شعرات و حس هات بهت تبریک میگم.. و امیدوارم موید باشی و ... نوپی کاری نکردم 7 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 تیر، ۱۳۸۹ هیروشیما در عرض چند ثانیه نابود شد. دایناسورها رو یه تخته سنگ منقرض نمود. بدیه ادمااینه که اگر بدونند صد سال دیگه چه اتفاقی براشون میفته از همین الان بغض گلوشون رو فشار میده. واسه همین این اگاهی قبلی در انحصار شرکت خداوند است بس. امیدوارم اونقدر فرصت داشته باشی که صفحات شعرت در یک کتاب نگنجه.. و از اینکه برونگرایی در شعرات و حس هات بهت تبریک میگم.. و امیدوارم موید باشی و ... نوپی کاری نکردم بله ، درسته ولی من به خاطر اتفاقی که قراره بیفته ناله نمیکنم، بر عکس به خاطر همه ی این مشکلات خدا رو شکر میکنم ، چون حداقل مثل خیلی از آدمای دیگه نیستم حضور خدا رو هم تو تک تک لحظه های زندگیم حس میکنم و فقط اونه که تنها نمیزاره . . . شاعر نیستم که بخوام شعر بگم ، اینا همش درد و دلهای آدمایی مثل منه ممنون 5 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 تیر، ۱۳۸۹ خداوندا ! چه شد این بندگانت را که همچون موریان بی هدف در این کاشانه ی ویرانه ی خویش حیرانند ؟؟ تو شاهد باش که اینان چونان شبهای ظلمت گستر بی فرجام بر ویرانه های تلخ خاطراتم گام نهادند و تلخی هایش را آواری ساختند بر روح خسته ی من . . . خداوندا ! هیچ اندیشه ای نیست که این دل زخمی و جسم خسته ام را به سوی رهایی وارهاند ؟ من تا به کی غریب در این ماتمکده بمانم تا آدمیان - این بندگان خاکیت - پا در رکاب زر و زور ، فریادهای بی حسابشان را بر جان خسته ی من فرود آورند ؟ ... من بی تاب آزادی ، دل خوش کرده ام به لحظه ی رهایی . . . 8 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 تیر، ۱۳۸۹ مشترک مورد نظر درخواب ناز است ساعاتی بعد دوباره تماس بگیرید!! رهایی.... از قید وبند انچه بود وهست ونباید که میبود وباشد! شاید همیشه درروی پاشنه ای که ما میخواهیم وبرامون ایده اله نچرخه ولی این چرخش واون پاشنه تا بوده همون بوده بهتره ضرب اهنگمون رو عوض کنیم شاید به سماعی دیگر دراییم ودر محفلی نو ممنون 6 لینک به دیدگاه
eshagh_kh 466 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 تیر، ۱۳۸۹ صحبت های شما من رو یاد یه شعری میندازه که وصف حال من اندر میان شما هاست !!! چنان مستم چنان مستم که از چنپر برون جستم من امشب چنان چیزی چنان چیزی که در خاطر نیاید چنان هستم من امشب بشوی ای عقل دست خویش از من که بر مجنون بپیوستم من امشب چو باد گشت او پی او می دویدم ولی از پای ننشستم من امشب قول میدم این آخرین باری باشه که حماقت کردم و درست جرف زدم شرمنده ها مچکرم سجاد میکشمت سپید میکشمت 4 لینک به دیدگاه
eshagh_kh 466 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 تیر، ۱۳۸۹ ببین آقای مدیر این بشر مورد داره چرا بهش اخطار نمیدین !!! مشترک مورد نظر درخواب ناز استساعاتی بعد دوباره تماس بگیرید!! رهایی.... از قید وبند انچه بود وهست ونباید که میبود وباشد! شاید همیشه درروی پاشنه ای که ما میخواهیم وبرامون ایده اله نچرخه ولی این چرخش واون پاشنه تا بوده همون بوده بهتره ضرب اهنگمون رو عوض کنیم شاید به سماعی دیگر دراییم ودر محفلی نو ممنون منظور هاش : خواب ناز :دوست دختر سابقش که وقتی فهمید ایشون آدم فروش هستن ترکش کرد . عکسش هم با ایشون موجود هست که اگر مدیریت محترم بخوان در اختیار میزارم. رهایی : همون آزادی, جورج سورس, انقلاب مخملی یا یه چی تو همین مایه ها قید و بند : منظورش همون اوین هست که قبلا برده بودنش و اونجا داشتن ازش تخلیه اطلاعاتی میکردن آنچه بود و هست و نباید که : همه رو میکشم پاشنه : همون کفش تق تقی دوست دختر سابقش که وقتی داشت ترک میکردش کفشش رو جا گزاشت ایده آله : همون مناسب, آهنگمون : منظور برادر شهرام شپره عوض : تعغییر تاک تیک وقتی فهمید من دارم در موردش افشاگری میکنم سماع : رقص, حرکت های موزون, توجه : ایشون در رقص تو پارتی ها رفه ای هستند تصمیمات با مقامات مهم ریاست هست و اصلا به من ربطی نداره از مدیریت هم مچکرم 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده