masi eng 47044 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اردیبهشت، ۱۳۹۴ شنبه باید واسه کارهای اداری گرفتن نمایندگی یه شرکت بزرگ خودم رو می رسوندم تهران واسه ساعت 5:40 صبح بلیط گرفته بودم، ولی تا ساعت 11 پرواز نکردیم کارد بهم می زدی خون در نمی اومد شنبه رو الکی الکی از دست داده بودم به خاطر اینکه هواپیمای محترم ما دیشب وقتی میخواست بشینه با یه کلاغ جان شاخ به شاخ تصادف کرده بود و شیشه جلوش خط برداشته بود و حتما هم باید یه نفر از تهران می اومد تا با یه چسب مخصوص درست کنه شیشه رو . به هر حال وقتی رسیدم تهران واسه کار اداری که داشتم خب وقت کافی نبود و دیر شده بود با خودم گفتم امروز برم یه کار بانکی رو که باید انجام می دادم انجام بدم و بعد برم بازار مبل یه حساب رو تسویه کنم رفتم بانک و پولی رو که قرار بود حواله کردم موقع بیرون اومدن از بانک رفتم که از عابر بانک پول بگیرم کارت رو که وارد کردم دیدم پیام اومد که کارت شما غیر فعال شده و بعد هم دستگاه کارتم رو خورد ! رفتم تو شعبه و به رئیس بانک گفتم جریان رو در جواب بهم گفت شما حتما باید بری همون شعبه ای که حسابتو باز کردی تا کارت جدید رو بگیری باز خوب بود که دسته چکم همراهم بود یه چک دویست تومنی واسه خودم کشیدم که پول کافی تو این چند روز تو دستم باشه بعد از گرفتن پول راه افتادم سمت بازار مبل یه ماه پیش از اونجا خرید کرده بودم و الان باید می رفتم چک دومشون رو بهشون می دادم و سفارش یه آیینه بزرگ رو که یه ماه پیش پیدا نکرده بودم رو بدم خدا رو شکر اینجا دیگه کارم سریع انجام شد و تقریا ساعت 6 بود که خسته و کوفته رفتم سمت هتل همیشگی وقتی رفتم داخل لابی دیدم حسابی شلوغه پیش مسئول پذیرش که منو می شناخت رفتم و گفتم سلام کریمی جان قربونت این کلید اتاق منو لطف می کنی یه مکث کرد و با شرمندگی گفت آقای رضایی شرمنده به خدا فکر نمی کردیم این هفته بیاین ، آخه چیزی نگفته بودین هفته قبل کل اتاق ها پر شده چون همشون رو دادیم به یه تیم فوتبال ژاپنی که با تماشاگرهاش اومدن آتیش گرفتم از عصبانیت و شروع کردم به بد و بیراه گفتن مدیر هتل که صداها رو شنید و من رو هم می شناخت اومد و منو برد یه گوشه و آرومم کرد و شروع کرد به معذرت خواهی و یه بار دیگه توضیحات کریمی رو تکرار کرد . خسته شده بودم از دستشون و خداحافظی کردم و رفتم زنگ زدم به مسلم آخه یکی از رفیقاش هتل داشت خلاصه مسلم هماهنگ کرد و رفتم اونجا تو اتاق که رفتم از خستگی سریع خوابم برد صبح زود پا شدم و دوش گرفتم ، رفتم پایین صبحونه رو خوردم و حرکت کردم برای انجام کارهام این شرکتی که می خواستم برم اونجا یه شرکت تولیدی بزرگ بود که هدف اصلی من گرفتن نمایندگی شرکت بود ولی خب به اینکه حواله ی فروش محصولاتشون رو در ماه به صورت جزئی هم بهم بدن راضی بودم. هر دو تا درخواست رو قبلا داده بودم ولی خب بحث نمایندگی خیلی احتمالش کم بود و اگر هم درست میشد مدت ها طول میکشید اما اون گرفتن حواله ها خب سریعتر و راحتتر انجام می شد مدارک لازم رو تحویل دادم و باید منتظر می موندم تا روال اداری انجام شه دم ظهر بود که بهم گفتن کارهای بررسی انجام شده و باید پرونده بره کمیسیون ولی دو تا از اعضا کمیسیون که حضورشون اجباریه نیستن و فردا میان فکم افتاد باید یه روز دیگه هم صبر می کردم ولی چاره ای نبود تا شب کار دیگه ای نداشتم و تصمیم گرفتم برم سینما بعد از اینکه ناهار خوردم و یه ساعتی رو توی پارک نشستم و استراحت کردم تا اینکه رفتم سینما تعریف فیلم رو زیاد شنیده بودم اتفاقا درست هم میگفتن چون فیلم خیلی خوبی بود بعد از سینما شام خوردم و یه کم قدم زدم تا اینکه نزدیک ساعت 9 بود که رسیدم هتل یه مدت با کاغذها و مدارکم ور رفتم و روزنامه خوندم و ساعت 11 بود که خوابیدم . صبح قبراق و با امید زیاد بلند شدم و رفتم شرکت خوشبختانه اعضای کمیسیون همه اومده بودن تا ظهر کمیسیون هم برگزار شد و با دادن حواله به من موافقت کردند کارهای اداری حواله رو داشتم انجام می دادم که دیدم یه نفر داره میاد سمتم و صدام می کنه شناختمش ؛ منشی معاون شرکت بود بهم گفت برو پیش معاون که داره دنبالت می گرده وقتی رفتم اونجا بهم گفت که مدارک لازم رو آماده کنید که با دادن نمایندگی به شما موافقت شده این دستور شخص رئیس هیئت مدیره است از تعجب و خوشحالی نمی دونستم چی بگم خداحافظی کردم و رفتم تا مدارک لازم برای نمایندگی رو آماده کنم اون آشنایی که تو وزارت بهش سپره بودم جواب داد بالاخره و نمایندگی گیرم اومد با کلی بدبختی همه چیز رو جور کردم تا فردا اول وقت بذارم رو میزشون . صبح با خوشحالی مدارک رو تحویل دادم بهم گفتن باید بررسی شه تا بدیم مدیرعامل شرکت امضاش کنه درخواست رو و احتمالا تا فردا هم طول میکشه ، شما برید و فردا بیایید . قبول کردم و رفتم و کلا هم بی خیال گرفتن حواله هایی شده بودم که آماده ی تحویل بهم بودن . صبح چهارشنبه رفتم شرکت تا جواب رو بگیرم . پیش منشی معاون که رفتم دیدم پوشه ی مدارکم رو میزشن . سلام کردم و گفتم چی شد کار ما آقا ، مدیر عامل امضا کرد درخواستم رو . سری تکون داد و گفت شرمنده ، مدیرعامل گفته امضا نمی کنم . با بهت گفتم یعنی چی ؟ ون هم بهم گفت که آقا بین خودمون بمونه ولی شما قربانی اختلاف مدیرعامل و رئیس هیت مدیره شدی ما خودمون هم فکر میکردیم کار تمام شده ، تازه مدیرعامل گفته اون حواله هات رو هم لغو میکنه . نمی دونستم چی بگم ، حال و حوصله دعوا کردن هم نداشتم ، یه هفته الکی دویده بودم ، هیچی به هیچی ! سرم رو انداختم پایین و یواش با منشی خداحافظی کردم و رفتم بیرون . در آسانسور که رسیدم تلفنم زنگ خورد حمید بود ، شریکم ، با خوشحالی گفت برنده شدیم داریوش ، مناقصه شرکت نفت رو بردیم ، آب دستته بذار زمین و بیا اهواز . تو اون نا امیدی این خبر خیلی خوشحالم کرد ، رفتم هتل و تسویه کردم و با هماهنگی با یکی از آشناها قرار شد برم فرودگاه تا از دفتر شرکت هواپیمایی بلیط بگیرم . خیلی سریع همه چیز جور شد و سوار هواپیما شدم و ساعت 5 پرواز کردم سمت اهواز . وقتی رسیدم اهواز و رفتم تو فرودگاه موبایلمو روشن کردم سریع دیدم زنگ خورد گوشی رو جواب دادم ، همون معاون شرکته بود ، گفت مدیرعامل درخواست اعطای نمایندگی شما رو امضا کرد ، واسه کارهای نهاییش حتما شنبه بیایید شرکت !!! 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده