fakur1 10129 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 فروردین، ۱۳۹۴ مادر پیر آن صبح درد خیز لبخند پیر زال در آیینه جان سپرد لغزید چون نگاه ضعیفش به روی وموی در کوچه های چهره در هم کشیده اش نقش امید های جوانی فتاده بود اشکی درشت وسرد لرزید روی پلک و چو طفلی غریب و گنگ در بازوان آیینه انداخت خویش را آنروز هم گذشت که چون روز های پیش پروانه طلائی امید وعشق او امید شام عشرت و دامادی پسر در کشتزار خاطر افسرده اش بسی پر زد به شور وشوق ** تیر غروب از جگر ابر خون چکاند خورشید در پناه درختان بید مرد کرم سیاه شب به خم شاخه ها تپید آمدپسرز کوچه ولی خسته و غمین لختی ز شب گذشت هر یک درون بستر اندیشه دراز خفتند روی بستر چرکین خویشتن فرزند خواب دید که با حور دختری بزمی به پا نموده و خلوتگه و صفاست درحجله زفاف و شب عیش و عشرت است خنیاگران به پرده شادی زنند تار دوشیزده گان مست همه در سرور و رقص اما صدای ناله جانسوز مادرش کز ترس در میانه کابوس های خواب فریاد زد که : آه کمک ، سوخت ، سوخت، سوخت او را ز کاخ مبهم خوابش بیرون کشید پاشید عطر خواب ز چشمان او ، مگر دیو غضب به حلقه درهای دیده اش کوبید تند و گرم ناگاه کوفت بر سر بیچاره مادرش مشتی بزرگ و سخت *** مادر که دیو مرگ به رگهای خسته اش فریاد میکشید آهسته زیر لب ز خوشی این سرود خواند عمرت دراز باد ! مهر سعادت ابدی همرهت پسر! راهت به سوی شهر پر از نور باز باد لیکن مرا ببخش من خواب دیدم اینکه تو در بین آتشی ویندم سرود بر لب لرزان او فسرد چون زهر سرد مرگ به نایش رسیده بود غلطید و جان سپرد 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده