رفتن به مطلب

لبخند ژکوند نواندیشانی!!!!!


ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

درود بر دوستان نواندیشانی...

 

یه تاپیک قدیمی بود توی انجمن با مضمون به نواندیشانی ها بخندیم...شخصیت جکها و لطیفه ها خود بچه های نواندیشان بودن...

 

نمیدونم چی شده که اون تاپیک برباد رفت...

 

با جمعی از دوستان برآن شدیم تاپیک رو راه بندازیم...شخصیتهای جکها ایندفعه عبارتند از آقایون و خانمهای با ظرفیت بالا:

Astraeaمینا یوسفی-یمنا -نازنین-ساغر-lean-SF- آقا سهند و اقا ناصر-افشین-Black banner

برای اینکه بین دوستان خدایی نکرده سوء تفاهی پیش نیاد و به کسی برنخوره فقط این دوستان پست بزارن و فقط در مورد دوستان ذکر شده باشه...

 

اگر دوست دیگه ای هم مایله میتونه بهم پ بده.

 

خوب آماده میشیم برای ماراتون جک سازی نواندیشانی ها....:gnugghender:

  • Like 27
  • پاسخ 211
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

ارسال شده در

به Lean میگن تو که سواد نداری چطور توی شرکت اپل کار میکنی؟؟؟

 

میگه من اونجا سیب هارو گاز میزنم...

 

:ws3:

  • Like 22
ارسال شده در

lean (مهدی) از جاست مکانیک و سهند چيزي بخواست. او را دشنام دادندw13.gif

 

و او گفت: مرا كه رد ميكنيد از چه رو دشنام ميدهيد؟w04.gif

 

گفتند: خوش نداریم كه دست تهي روانه ات سازیم.w15.gif

  • Like 21
ارسال شده در

یعنی اینقدری که سجاد SFبه موهاش میرسه اگه به یه بوته شلغم رسیده بود الان هلو میداد.......

 

 

 

:ws28:

  • Like 20
ارسال شده در

روزی Astraeaاز شیخ جاست کبیر پرسید یا شیخ

چرا زنان زمان نکاح بار سوم بله گویند ومردان دربار اول؟

شیخ جاست بر اشفت و در جیب مراقبت در افتاندی و فکرها کردندی و گفتندی:

چون زنان فکر میکنند شاید داماد سوم از داماد اول و داماد دوم بهتر بودندی

لکن مردان آگاهنند که کل النساء من القماشه الواحده

مریدان چون این شنیدندی سرها به ستون کوبیدندی

ومن الخوف النساء نعره نزدندی

و لکن کتبوا المثل فی الکتابهم

  • Like 20
ارسال شده در

جاست کبیر ، سجاد را گفت که از خواب برخیز ... سحر است...

 

سجاد گفت: رخصت دهید من بخوابم، فردا صبح خودم به او زنگ خواهم زد

  • Like 20
ارسال شده در

برنامه فصلی afshin18 در طول سال

فصل بهار همش خوابم میاد.

تو فصل تابستون گرمازده می شم همش زیر باد کولر ولوم و میخوابم.

تو فصل پاییز سه ماهشو سرما خوردم حال ندارم می خوابم.

تو فصل زمستون هم که سرده دیگه کلاً باید رفت زیر پتو خوابید

  • Like 20
ارسال شده در

روزی نازنین زیر درخت گردو خوابیده بود که ناگهان گردویی به شدت به سرش اصابت کرد و سرش باد کرد.

بعد از آن شروع کرد به شکر کردن

شیخ کبیر از انجا می گذشت وقتی ماجرا را دید گفت: اینکه دیگر شکر کردن ندارد.

نازنین گفت: یا شیخ نمی دانی اگر به جای درخت گردو زیر درخت خربزه خوابیده بودم نمیدانم عاقبتم چه بود؟!:icon_pf (34):

  • Like 18
ارسال شده در

روزی خوش کلام (همسر بلک بنرbiggrin.gif) به اتاق اعتکاف پوریا وارد شدند و وی را خونین و مالین در حال ناله دیدند.

 

پوریا در همان حال با زاری فرمودند: صد دفعه گفتم شبهای معراج این پنکه سقفی لعنتی رو روشن نکنین!

  • Like 20
ارسال شده در

شیخ جاست کبیر و مریدانش lean و SF و مستر ابولی در بیابانهای عربستان عربی را سوار بر شتر بدیدند ، شیخ جاست جهت اسکل نمودن وی از او پرسید: آیا این شتراست؟

 

مرد عرب عربستای کمی سرخ و کبود شد و در جا در گذشت!

 

جمله همه مریدان واله و حیران گشتندی و از شیخ علت را جویا شدندی.

 

شیخ جاست فرمود: همانا جهت تلفظ " پ نه پ"بر خود فشار آورد و هلاک شد.

  • Like 20
ارسال شده در

روزی همه مریدان شیخ جاست کبیر را پرسیدند: آن هنگام که برادران یوسف او را در چاه ‌انداختند یوسف چه گفت؟

شیخ فرمود: گفت شِـلِـپ!

وجمله مریدان ضجه ها زدندی.

  • Like 19
ارسال شده در

سه نفر بخیل(نازنین, astraea, ساغر ) پیش هم نشسته بودند.

 

جاست کبیر از آنها پرسید: تو چه اندازه بخیلى؟

نازنین گفت: من به اندازه اى بخیلم که اگر سفره اى پهن باشد و در حال ناهار خوردن کسى برسد، سفره را جمع مى کنم تا مبادا به او بگویم بسم الله و او از غذاى من لقمه اى بخورد.

astraea گفت: پس من از تو بخیل ترم؛ چون اگر جایى میهمان باشم و میهمانى دیگر سر برسد، من بخلم مى شود که چرا این آدم اینجا آمده.

 

ساغر گفت: من از همه شما بخیل ترم؛ چون اگر کسى چیزى به من بدهد، من بخلم مى شود و گویم که چرا او باید مال خودش را کم کند و به من بدهد!

  • Like 19
ارسال شده در

مستر سهند میره رستوران میگه : جوجه دارین ؟

گارسون : آره

میگه : دونش بدین نمیره !

  • Like 20
ارسال شده در

مکالمه بین ساغر و black banner

ساغر :ﭼﺮﺍ ﺍﯼ ﺩﯼ ﺍﺱ ﺍﻝ ﻣﻦ ﻧﯿﻤﯿﺮﻩ ﺗﻮ ﺍﯾﻨﺘﺮﻧﺖ؟

black banner: ﮐﺪﻭﻡ ﭼﺮﺍﻏﺎ ﺭﻭﺷﻨﻪ ؟

ساغر: ﭼﺮﺍﻍ ﺍﺗﺎﻗﻢ ﻭ ﻣﻬﺘﺎﺑﯽ ﺁﺷﭙﺰﺧﻮﻧﻪ

  • Like 20
ارسال شده در

blush.gif

 

 

جاست مکانیک میاد خونه به خانومش میگه: من برای شام دوستم leanدعوت کردم خونه مون

خانومش میگه: چرا اینکار رو کردی، ببین خونه چقدر بهم ریخته است ظرفا کثیفن، هیچی هم برای خوردن تویخچال نیست

جاست مکانیک میگه: میدونم ولی اشکالی نداره

خانومش میگه: اگه میدونی، پس چرا leanرو دعوت کردی؟

جاست مکانیک میگه: آخه lean زده به سرش بره زن بگیره

 

 

 

laugh2.giflaugh2.gif

  • Like 19
ارسال شده در

يك روز عده اي از مردم افشین18 را ديدند كه مقداري سبزي و ميوه خريده و در خورجين گذاشته و خورجين سنگين را هم بر دوش خود انداخته و با همان سر و وضع سوار بر الاغش شده و به خانه ميرود.

يكي (مهدی lean)از آن ميان گفت: افشین ...چرا خورجين را روي شانه خودت گذاشته اي؟

دگر مرد (ناصر) گفت:بهتر نبود آن را روي الاغت مي گذاشتي؟

افشین با لحني دلسوزانه جواب داد: دور از انصاف است كه هم خودم سوار الاغ شوم و هم خورجين سنگين را روي حيوان زبان بسته بگذارم.icon_biggrin.gif

  • Like 17
ارسال شده در

طنزی انتقادی که تنها شخصیت اسم برده شده دز این پست خودم هستم:a030:

روزی مریدان شیخ(جاست مکانیک) را گفتند: دختران در امارات خريد و فروش می‌شوند!

شیخ فرمود: ملالی نیست... شيوخ آنجا برادران مايند و تجارت با آنان حلال!!!

مریدان گفتند: سن فحشا به دوازده سال رسيد!!شیخ فرمود: خیالی نیست... سن تكليف نه سال است!!!

مریدان گفتند: فقرا كليه هاشان تمام شد، قلب‌ها را می فروشند!!شیخ فرمود: اشکالی نیست... فقط ايمانشان را نفروشند!!!

ناگاه مریدی سبک عقل از آن پشت عربده زد: وا مصیبتا... وا اسلاما!! در میدان ونک و ولی عصر چند تار مو بیرون همی زدندی...!!!!شیخ خشمگين شد و براه افتادنی و مریدان خشتک ها از پا در آوردندی و عربده کشان برای ارشاد به موقعیت اعزام شدندی

  • Like 18
ارسال شده در

مینا یوسفی را ديدند بر بالاي تپه اي نشسته و دست و پا همي زد.

 

پرسيدند : تو را چه مي شود كه دست و پا همي زني؟

 

گفت: نا گهان در " فكر " فرو رفته ام ، دست و پا مي زنم

 

تا از" آن بيرون آيم . "

:ws28:

  • Like 17
ارسال شده در

جاست مکانیک,مهدی lean را نصیحت میکرده که وقتی ازدواج کردی اقتدار داشته باش،مثل من.

دیشب به زنم گفتم باید ساعت یازده آب گرم باشه،اونم آبو گرم کرد.

مهدی lean گفت ساعت یازده آب گرم میخواستی چیکار؟

.

.

.

...

.

جاست مکانیک: آخه پوستم حساسه نمیتونم با آب سرد ظرف بشورم :|:ws28::ws28::ws28:

  • Like 17
ارسال شده در

افشین کودکی بود که در گوشه ای نشسته و ناله همی سر میدادw04.gif

شیخ کبیر بر وی می گذشت بدو گفت:

پسرم تورا چه شده از چه روی نالانی؟w24.gif

افشین پاسخ داد:

سکه 25 تومانی ام را گم نموده ام.

شیخ فرمود اشکالی ندارد من به تو 25 تومان میدهم:w16:

لاکن افشین دوباره گریست.

شیخ بر آشفت و اورا گفت :

چه مرگت است خب؟mad.gif

افشین پاسخ داد:

اگر سکه ی خود راگم نمیکردم، الان 50 تومان داشتم...:4564:

  • Like 16

×
×
  • اضافه کردن...