رفتن به مطلب

افسردگي و محيط کار


ارسال های توصیه شده

وقتي که نمي‌دانيد چکار کنيد، چکار بايد بکنيد!؟

عدّه زيادي از مردم از حرفه و شغل خود ناراضي هستند. دلايل اين نارضايتي بسيار است که از آن جمله مي توان به موارد زير اشاره کرد:

1- خستگي به دليل تکراري بودن کار

2- دستمزد پائين و فشار کار زياد

3- سالهاي زياد در يک شغل ماندن و از دست‌دادن انگيزه

4- نبودن امکان ترقي شغلي

5- انجام کاري در حدّ پايين تر از مهارت و تخصص فرد

6- انجام کاري در حدّ بالاتر از مهارت و تخصص فرد

7- کار کردن در محيطي که به نيازها و پيشنهادهاي کارمندان پاسخگو نيست.

8- شأن پائين اجتماعي براي آن شغل

اين‌ها نمونه‌هايي از عواملي هستند که باعث نارضايتي از شغل مي‌شوند.

عليرغم اين واقعيت که بسياري از مردم از انتخاب شغلشان ناراضي هستند، ولي بدون هيچ‌گونه تغييري بر سر آن کار مي‌مانند. برخي از آنان، ديدگاه بدبينانه‌اي نسبت به زندگي دارند و در نتيجه تصوّر مي‌کنند که نبايد منتظر هيچ چيز بهتري در زندگيشان باشند. برخي ديگر، فقط به دنبال امنيت شغلي هستند و نارضايتي خود از شرايط کاريشان را ناديده مي‌گيرند. اين‌ها افرادي هستند که کارآئيشان سال به سال کاهش پيدا مي‌کند. عکس‌العمل آن‌ها به نارضايتي شغليشان، روزشماري براي تعطيلي، مرخصي و بالاخره بازنشستگي است. البته اين واقعيت را نمي‌توان انکار کرد که بسياري از مردم صرفنظر از ميزان نارضايتي‌شان از شغلي که دارند به ماندن بر سر آن کار براي تامين مايحتاج خود و خانواده شان نياز دارند. امّا به نظر مي‌رسد بسياري از مردم نسبت به اين که حق انتخاب‌هاي ديگري هم دارند و مي‌توانند مسير شغلي خود را تغيير دهند آگاهي ندارند. بنابراين با باور اين که چاره ديگري ندارند به کارشان ادامه مي‌دهند و هرگز متوجه نمي‌شوند که مي‌توانستند زندگي بهتري داشته باشند.

نوع ديگري از شاغلين هم هستند که از کارشان ناراضيند و تغيير شغل را هم امکان پذير مي‌دانند امّا نمي‌دانند اگر کار فعليشان را از دست بدهند، براي تأمين مخارج زندگي چکار بايد بکنند. در واقع، اين‌ها کساني هستند که نمي‌دانند مي‌خواهند چکار بکنند. اگر از آن‌ها پرسيده شود که در دوران کودکيشان چه آرزو و رويايي داشتند، پاسخ مي‌دهند که هيچ. اگر از آن‌ها پرسيده شود که کار فعليشان را چگونه انتخاب کردند نحوه پيدا کردن کار را توضيح خواهند داد. به عبارت ديگر، روشن مي‌سازند که هيچ انگيزه خاصي براي انتخاب کاري که اکنون انجام مي‌دهند وجود نداشته است و شايد «حقوق» تنها انگيزه بوده است. براي اين افراد، و بسياري ديگر، زماني در گذشته وجود داشته است که وضعيت اقتصادي به گونه ديگري بود و وقتي يک شغل مي‌گرفتند تقريباً اين تضمين وجود داشت که تا آخر عمر مي‌توانند روي آن حساب کنند. امّا امروزه وضعيت اقتصادي به گونه ديگر است و شرايط بين‌المللي از جمله کمبود منابع انرژي، رقابت ساير کشورها، استفاده از نيروي کار ارزان قيمت از خارج و ... عميقاً شرايط اقتصادي را تحت تاثير قرار داده است و ديگر تضميني براي حفظ شغل افراد وجود ندارد. در نتيجه، افرادي که بدون بينش و جاه‌طلبي خاصي به سراغ کاري مي‌روند در تطبيق خود با شرايط جديد اقتصادي دچار بحران مي‌شوند. در اين هنگام است که فرد دچار حالت سردرگمي مي‌شود و نمي‌داند که چکار بايد بکند. بسياري از افراد در چنين مواقعي به روان‌درماني روي مي آورند. امَا چون اين تصوَر غلط را دارند که روان‌درماني براي آن‌ها کار پيدا خواهد کرد، از اين کار خود سرخورده و افسرده مي‌شوند. در واقع، تنها چيزي که اين گونه افراد مي‌دانند اين است که از شغلشان ناراضي هستند ولي هيچ تلاشي براي يافتن کار بهتر نمي‌کنند زيرا نمي دانند که واقعاً چه مي‌خواهند.

چگونه اين اتفاق مي‌افتد؟

اين اتفاق در نتيجه احساس افسردگي در مورد از دست دادن شغل روي مي‌دهد. بحث‌هاي جلسات روان‌درماني معمولاً مشخص مي‌سازد که گرايش‌هاي اولياء آن‌ها نسبت به کار نيز کاملاً منفي بوده است. به عبارت ديگر، پدر يا مادر آن‌ها نيز از کارشان نفرت داشته اند و اين نارضايتي خود را هنگامي که از سرکار به خانه برمي‌گشتند ابراز مي‌کرده‌اند و اين امر بر روي فرزندان آن‌ها تاثير گذاشته است.

در بعضي موارد، پدر و مادرها در نقش بازي کردن‌ها و روياهاي فرزندان خود دخالت مي‌کنند و مخوصا ً اگر خودشان با کاري که فرزندشان در آرزوي آن است مخالف باشند، او را از بازي کردن در آن نقش باز مي‌دارند. بديهي است که اين گونه دخالت اوليا در خيال‌پردازي‌هاي فرزندانشان مانع رشد نوآوري، خلاقيت و تصور در ذهن آن‌ها مي‌گردد. کودکاني که اين گونه تجربيات را داشته‌اند و بدون امکان تصوّر خود در نقش دکتر، پرستار، مأمور پليس، آتش نشان و ... هر حرفه ديگري رشد يافته‌اند، در بزرگي از کارشان لذت نمي‌برند و احساس رضايت‌مندي نمي‌کنند.

من از بسياري از بيماران خود شنيده‌ام که گفته‌اند دوستان و همکلاسيهايشان خيلي از آنها در زندگي جلوتر رفته‌اند و موقعيت بهتري کسب کرده‌اند. گله آن‌ها صرفاً اين نبوده است که دوستانشان درآمد بيشتري دارند بلکه مي‌گويند آن‌ها از کارشان با خوشحالي و رضايت‌مندي ياد مي‌کنند. به عبارت ديگر، دوستانشان احساس تعهدي بيشتر از پول در آوردن نسبت به کارشان دارند.

راه حل چيست؟

اين سوال سختي است امّا يکي از پيشنهادهاي من به بيماراني که دچار بحران هويت درباره اهداف کاري‌شان شده‌اند اين است که از آن‌ها مي‌خواهم بدون در نظر گرفتن دغدغه‌هاي واقعي بگويند چه نوع کاري را دوست دارند که انجام دهند. منظورم از دغدغه‌هاي واقعي چيزهايي از اين قبيل است:

ملاحظات درآمدي

آموزش‌هاي حرفه‌اي بيشتر

نحوه پرداخت هزينه‌هاي آموزش

تأمين مخارج زندگي با درآمد آن کار

سطح بالا يا پائين بودن آن نوع کار

حرف‌ها و افکار ديگران درباره انتخاب آن کار

اين‌ها بعضي از جنبه‌هايي هستند که بسياري از مردم هنگامي که درباره شغلي فکر مي‌کنند، در نظر مي‌گيرند. يکي از مهمترين نکته‌هاي منفي در مورد اين نوع سوالات اين است که فرد را از تخيل و تصوّر خود در يکي از اين شغل‌ها باز مي‌دارد. واقعيت اين است که انسان‌ها مي‌توانند هر چيز را براي خود به وجود آورند به شرطي که به خودشان اجازه دهند که درباره آن‌ها به روياپردازي و تخيل بپردازند.

يک نمونه

سالها پيش، وقتي که در بخش روان‌پزشکي بيمارستاني کار مي‌کردم، با يک روان‌پزشک مسن آشنا شدم که هميشه پرانرژي و با نشاط به نظر مي‌رسيد و از بقيه افراد در آن بخش سرحالتر بود. حتي از همکاران جواني که پرستار، منشي، نظافت‌چي، و ... بودند. يک روز در فرصتي که در ناهارخوري بيمارستان پيش آمد از او پرسيدم اين همه انرژي را از کجا آورده‌ايد و آيا هيچ به فکر بازنشستگي هستيد؟ البته اين سوال من عجيب نبود زيرا او در آن موقع 75 ساله بود.

پاسخ او براي من کاملاً غافلگير کننده بود. او گفت که به تازگي دوره رزيدنتي را تمام کرده و اين نخستين کار رسمي او در حرفه روان‌پزشکي است و بنابراين فکر کردن درباره بازنشستگي موضوعيتي ندارد. پرسيدم چگونه چنين چيزي ممکن است؟ گفت در دوران شصت سالگي، او و همسرش توافق کرده‌اند که او بايد به دنبال آروزي تمام عمرش که دکتر شدن بوده برود. تمام دانشکده‌هاي پزشکي در آمريکا او را به خاطر سن بالا نپذيرفته بودند و او به ناچار به دانشکده‌اي در جزائر کارائيب رفته و دوره پزشکي را در آنجا به پايان رسانده است. سپس به آمريکا بازگشته و در امتحان دوره تخصصي روان پزشکي شرکت کرده و پس از موفقيت در آن، در يک دانشکده پزشکي در آمريکا پذيرفته شده و دوره تخصصي را طي کرده است. سپس چون اغلب بيمارستان‌ها از استخدام چنين فرد سالخورده‌اي سرباز مي‌زده‌اند، آنقدر دنبال کار گشته تا سرانجام اين موقعيت کاري را در اين بيمارستان به دست آورده است.

اين داستان الهام‌بخش، داستاني واقعي است و نشانگر اين است که هيچگاه براي دستيابي به روياهايي که داشته‌ايد دير نيست، صرفنظر از تمام موانع و مشکلاتي که بر سرراه باشد.

پيامي که مي‌خواهم به شما برسانم اين است: به خودتان اجازه خيال‌پردازي و روياپردازي دهيد و به ديگران اجازه ندهيد که شما را مأيوس کنند، صرفنظر از تمام موانعي که بر سر راه تحقق اهدافتان وجود داشته باشد. شايد چيزي باشد که نتوانيد آن را اکنون انجام دهيد امّا براي آينده، هميشه اميدواري وجود دارد، به شرطي که روياهايتان را حفظ کنيد و به حرف منفي‌بافان گوش ندهيد.

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...