رفتن به مطلب

دختری در صدف


ارسال های توصیه شده

خاموشم

لبانم را دوخته اند

و اغاز خون بازی است

دیگر عجز به من تزریق نکنید

من سیرِ سیرم!!

دیگر سنگی بر سینه نخواهم کوفت...

حرفهایم را در پیله ایی محصور میکنم

پروانه خواهند شد!!!

 

ps:how can a butterfly live in the marshland

  • Like 8
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

I wonder where you are:icon_gol:

And I wonder what you do

Are you somewhere feeling lonely?

Or is someone loving you?

Tell me how to win your heart

For I haven't got a clue

But let me start by saying I love youheart.gif

  • Like 8
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

امروز خیلی ها رفتند

ماهی کوچک من نیز

یاد بوسه های واپسینت

که می افتم

می بارم

دلم ابری است

هوایم طوفانی است

کاشکی

می ماندی

بعد از وداعت

روزه سکوت گرفتم

ولی قلمم لغزید

شاید

او هم گریست

.

.

.

.

شاید!!:hanghead:

  • Like 4
لینک به دیدگاه

خواستم نقشی بزنم

لیک

با کدامین رنگ

طیفی از خاکستری؟!!

دیدگانم را چه شد

این چه تاوانی است

ندا امد

کور رنگی به از کوردلی است

حال

نقشی با سیاه قلم میزنم

ولی بدان

دنیایم رنگی است

ودلم نیز

شاید!!!

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

پُرم از.........هیچ

خالی میشوم

اینک پوچم

با هر نسیم

میرقصم

وبا رعد

میبارم

شیشه ام یا الماس!!!

بهشت زر خرید تو!

رهایم کن

تا خاکستر شوم

در این جهنم اجباری!!

فعل بودن را صرف میکنم

.

.

.

.

یاراری شمردن نیست

تو کدامین ستاره ایی

که در ظلمت شب نیز خاموشی

چون برق گذشت

و جنازه سنگی اش را نیز نیافتم...flat.gif

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

گرگی یا چوپان

دغل باز دروغگووو!

لباس بره نپوش

کریهه زشت خو!

عین نجاستی

غسل کن!

مرا به ستایش چون تویی نیاز نیست

کودکم!

اریییییییییییییییی

ولی بدان در خرد مغلوب کودکانی

حقیری چون نامت

چونان خرمگسی

و دو سیلابش را در تو یافتم

اسمی را یدک میکشی چون پالان129fs370785.gif

و غرق در تعفنی چون مگسان

این بار با نی چه می نوشی!!؟

خون کدامین نحیف را؟

پ.ن:w00.gif

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

امروز بر خباثت شیطان سنگ زدم

و بر ریسمان الهی چنگ

ولی با........ز

از پله های اعتقاد جستم

و

بر بام نیهلیست رسیدم

چه سفر..ی بود!

تفاوت در چیست!؟

من_تنها_من

.

.

.

.

بر افکار پوسیده ام خش می اندازم

تا

شاید خودزنی نکنم

  • Like 1
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

قصه های شاه پریان به سر رسیده و موعد درد دل پری های دردمند است

 

بر مزار امیدشان ناامید میشوند

 

چونان مسافر نارسیده ایی

 

اسیر سیاه چال زمانند

 

می روند ...نمی رسند........کجـــــایی زندگی؟

 

کاش می توانستند حدیث سیاه این گوشه جهان را به تصویر کشند

 

کاش چشمانشان یک لحظه غفلت نمی کرد

 

کاش نگاهشان اسیر انوار طلایی رنگ سکه های بی بها نمی شد

 

اواز دلشان بارانی است می دانم

 

......

 

دیگر خواب برایم بی معنی است

 

شاید بیداری هم

 

چندی است نمی دانم خوابم یا بیدار

 

هستم یا نیست

 

هر چه هست بد حسی است

 

همه جا تاریک.........گرم..........چون من

 

روزها تکرار می شوند

 

زندگی رنگ دگر گرفته

 

رنگی که نه سیاه است.......نه سپید........نه خاکستری

 

در طیف احساسم نیست

 

زمین می چرخد و

 

من

 

در انتظار طلوعی متفاوت

 

  • Like 1
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...
×
×
  • اضافه کردن...