Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 بهمن، ۱۳۹۳ [h=2]آشویتس[/h]در ژانويه سال ۱۹۳۹، هشت ماه پيش از آغاز جنگ جهانی دوم، آدولف هيتلر ديکتاتور آلمان به مناسبت ششمين سالگرد به قدرت رسيدن حزب سوسياليست نازی، سخنرانی مهمی ايراد کرد. او در بخشی از اين نطق شديدا به يهوديان کشورش و اروپا نسبت به "تلاش برای راه اندازی جنگ ديگری" هشدار داد و آنها را تهديد به "انهدام کامل نژادی" کرد. هيتلر در اين سخنرانی تاريخی حرفهايی را مطرح کرد که رخدادهای هولناک سال های بعد ابعاد آن را بيشتر برملا ساخت. هيتلر در بخشی از اين نطق می گويد: "من در طول زندگی ام هميشه پيشگويی می کردم و اکثر وقت ها به من می خنديدند. در مدتی که برای رسيدن به قدرت مبارزه می کردم بيشتر از همه يهودی ها مرا دست می انداختند. مثلا وقتی که قدرت را در کل کشور به دست گرفتم، گفتم من علاوه بر ساير مشکلات، مساله يهودی ها را حل خواهم کرد. تصور می کنم آن يهودی هايی که به حرفهای آن زمان من می خنديدند، حالا دارند بدهی شان را به من پس می دهند؛ البته با حساب بهره ای که به آن تعلق گرفته است. امروز در اينجا می خواهم يک پيشگويی ديگر بکنم. اگر شبکه مالی بين المللی يهوديان، چه در داخل آلمان يا خارج اروپا موفق شود بار ديگر ملت های جهان را به ورطه جنگ بکشد، نتيجه چنين جنگی پيروزی و سلطه يهودی ها نخواهد بود، بلکه به انهدام مطلق نژاد آنها در اروپا خواهد انجاميد."اردوگاه آشويتس يکی از نمونه های برجسته سياستی است که دستگاه تبليغات هيتلری از آن به عنوان "راه حل نهايی" نام می برد که در واقع تعبيری برای قتل عام يهوديان و پاک کردن صورت مساله به جای حل آن بود. من در طول زندگی ام هميشه پيشگويی می کردم و اکثر وقت ها به من می خنديدند. در مدتی که برای رسيدن به قدرت مبارزه می کردم بيشتر از همه يهودی ها مرا دست می انداختند. تصور می کنم آن يهودی هايی که به حرفهای آن زمان من می خنديدند، حالا دارند بدهی شان را به من پس می دهند////آدولف هيتلر هوگو گرين اهل شهر کوچکی است که امروزه در غرب جمهوری اوکرائين قرار دارد. پيش از جنگ جهانی اين شهر متعلق به چکسلواکی بود و قبل تر از آن جزو مجارستان به حساب می آمد. هوگو يکی از ۱۵ هزار يهودی ساکن اين شهر است که از ميان آنها فقط ۴۰۰ نفر زنده ماندند. چنين چيزی در بسياری از ديگر شهرها و روستاهای اروپای تحت اشغال آلمان نازی به چشم می آمد. هوگو در مورد تجربه درد خودش در اين زمينه می گويد: " از قطار که پياده می شديم، می رفتيم آخر سکو می ايستاديم. يک ميز آن جا گذاشته بودند و تعدادی افسر آلمانی دور و برش بودند. نگاهی به شما می انداختند اگر ظاهرتان نشان می داد که خيلی کم سن و سال يا مسن هستيد به سمت چپ هلتان می دادند. صف درازی هم از مردمی که در يک مسير پيش می رفتند تشکيل شده بود. مستقيم می رفتند به اتاقهای گاز. زندگی مرا واقعا يکی از آنهايی که روی سکو کار می کرد نجات داد. وقتی از قطار پياده شديم دائما از اين طرف به آن طرف سکو می رفت و به زبان عبری چيزی را زيرلبی مرتب تکرار می کرد. می گفت : "تو ۱۸ سال داری و کار بلدی، تو ۱۸ سال داری و کار بلدی". پدرم که متوجه منظورش شده بود شروع کرد اين را به من ياد دادن . تا اين که رسيديم به جايی که انتخابمان می کردند. افسر از من پرسيد:" چه کاره ای؟ کاری، حرفه ای بلدی؟" من فوری گفتم بله! من نجار و چوبکارم. اين شد که مرا فرستاد به طرف دسته ای که معلوم بود برای کار کردن جدايشان کرده اند." "اردوگاهها سالها پيش ازآغاز جنگ تشکيل شده بود" رژيم نازی که از سال ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵ بر آلمان حکومت کرد، ترکيبی بود از ناسيوناليسم افراطی آلمانی، نژاد پرستی، نظامی گری، ستايش رهبری و مکتب تقديس خشونت. هيو کارلتون گرين، برادر گراهام گرين، نويسنده مشهور که بعدها زمانی به مديريت کل بی بی سی هم رسيد، پيش از جنگ دوم جهانی خبرنگار جوان يک روزنامه انگليسی بود. او در اين زمينه می گويد: "اين که گفته می شود ايده تشکيل اين اردوگاهها در سالهای پايانی جنگ مطرح شد، حرف کاملا بی اساسی است. من خودم در زمستان سال ۱۹۳۳ يا ۱۹۳۴ بود که از بازداشتگاه داخائو ديدن کردم. رژيم نازی ها واقعا رژيمی گانگستری بود. به قدرت نرسيده بود که نظم را برقرار کند. اين رژيم در واقع نشانه تسلط فرهنگ لمپنی خيابانی بر يک کشور مدرن بود. مردم فراموش کرده اند که در سالهای دهه ۱۹۳۰ چه رعب و وحشتی بر آلمان حاکم بود. زندانها و شکنجه آن سالها را فراموش می کنند که بلافاصله پس از به قدرت رسيدن هيتلر شروع شده بود." نازی ها پس از آن که در سال ۱۹۳۹ غرب لهستان را به اشغال در آوردند، زمينه اجرای طرح های گسترده تر خود را هموار کردند. از جمله طرح نهايی ايجاد به اصطلاح فضای گسترده تر برای مستعمرات آلمان، که تا کوههای اورال امتداد داشت. آن بخش از لهستان که مستقيما به خاک آلمان منضم شد تحت کنترل هاينريش هيملر، رئيس کل پليس آلمان نازی و نيروهای مخوف اس اس قرار گرفت. در سال ۱۹۴۰ اردوگاهی در کنار شهر کوچکی در لهستان به نام اوشفين چيم، که به زبان آلمانی آن را آشويتس می گفتند، برای نگهداری زندانيان غيرنظامی لهستانی- مثل سياستمداران، دانشگاهيان، متخصصان و کشيش ها ايجاد شد. "آشويتس: نظام مند کردن کشتار" در سال ۱۹۴۱، کار ساخت اردوگاه شماره دوی آشويتس آغاز شد که بيشتر به نام اردوگاه "برکه نو" مشهور شده بود. در ژانويه سال ۱۹۴۲ مقامات نازی به اين نتيجه رسيدند که کار کشتن يا زندانی کردن يهوديان را "نظام مند" کنند. برای اين کار اردوگاههای مرگ ويژه ای ساختند که در واقع به کشتارگاههای صنعتی می ماند. اکثر اين اردوگاهها در مناطق تحت اشغال آلمان در لهستان ساخته و اداره آنها به نيروی اس اس واگذار می شد. اين کار در واقع همان سياست مشهور "راه حل نهايی مشکل يهوديان اروپا" هيتلر بود. دانشمندان و پزشکان آلمانی بر روی اسيران زندانی آزمايش هايی انجام می دادند. از ميان آنها بدنام تر از همه دکتر ژورف منگل بود که توجه اش به بچه های دوقلو جلب شده بود و تلاش می کرد قسمت های مختلف بدن آنها را به هم پيوند بزند. انحطاط اخلاقی به جايی رسيده بود که کمپانی های آلمانی با يکديگر بر سر تأمين نيازهای فنی اتاق های گاز و کوره های آدم سوزی رقابت می کردند اردوگاه آشويتس دو، يا برکه نو، به بزرگترين اردوگاه از اين دست تبديل شد . حدود يک ميليون يهودی از سراسر اروپای تحت اشغال نازی ها، از فرانسه، هلند، اتريش، مجارستان، اسلوواکی، يونان، ايتاليا و ساير جاها در اين اردوگاه جمع آوری شده بودند.آشويتس سومی هم تشکيل شد که به نام "مونوويتس" هم معروف بود. مونوويتس اردوگاه کار اجباری و مجتمعی صنعتی بودآشويتس در سالهای ۱۹۴۴-۱۹۴۳ به دوره اوج خود رسيد و به مجتمعی بزرگ در زمينی به وسعت ۱۲۰ کيلومتر مربع تبديل شد. وجود چنين اردوگاهی نشان می دهد که در فقدان هيچ گونه مانعی، جنايت، واپسگرايی و آز و طمع تا چه حد به پيش می روند. دانشمندان و پزشکان آلمانی بر روی اسيران زندانی آزمايش هايی انجام می دادند. از ميان آنها بدنام تر از همه دکتر ژورف منگل بود که توجه اش به بچه های دوقلو جلب شده بود و تلاش می کرد قسمت های مختلف بدن آنها را به هم پيوند بزند. انحطاط اخلاقی به جايی رسيده بود که کمپانی های آلمانی با يکديگر بر سر تأمين نيازهای فنی اتاق های گاز و کوره های آدم سوزی رقابت می کردند. درک اردوگاه آشويتس؛ کاری بعيد و سخت در چنين هنگامه ای از قتل و مرگ و جنايت نمونه های احترام برانگيزی از مقاومت و ديگردوستی هم به چشم می خورد. برای مثال ويتولد پيلتسکی، افسر پيشين ارتش لهستان، در تلاش برای اين که به اردوگاه آشويتس راه پيدا کند و از آنجا اطلاعاتی بدست آورد، عمدا کاری کرد که او را دستگير کنند. ژوزف گارلينسکی، زندانی پيشين و يکی از هم سلولی های وی در اين مورد می گويد: "او را در ابتدا به يکی از مراکز بازداشتگاههای موقت بردند ولی پس از چند روز به اردوگاه آشويتس فرستادند. آهسته و مخفيانه ضمن اين که حواسش به جاسوسها و خبرچين ها بود، سعی کرد در داخل اردوگاه گروههای پنج نفره تشکيل دهد. اين کار باعث شد که زندانی ها روحيه خود را حفظ کنند. ما انگار سرمان به انجام کاری گرم شده بود؛ خبرها را هم بين يکديگر پخش می کرديم. ۶۶۷ نفر کوشيدند فرار کنند که از اين تعداد ۳۰۰ نفر هم موفق شدند. همه از اين خبرها دل و جرأت پيدا کرده بودند. زندانی ها حتی در بيمارستان اردوگاه، در بخش تيفوسی ها که برای ماموران اس اس ورود ممنوع شده بود، يک فرستنده راديويی راه اندازی کرده بودند که در سال ۱۹۴۲ حدود نيمی از سال فعال بود و خبر پخش می کرد." درک اردوگاه آشويتس هنوز هم برای قوه تخيل بشری کاری بعيد و سخت می نمايد. هنگامی که سه ماه ونيم مانده به پايان جنگ نيروهای روسی به اين اردوگاه نزديک شدند، فقط ۵ هزار نفر از زندانيان را زنده يافتند. ۶۰ هزار نفر به زور به سوی اردوگاههای ديگر در غرب روانه شده بودند که اکثر آنها در ميانه راه تلف شدند. از ۶۵۰۰ مامور اس اس تنها يک دهم بعدها محاکمه شدند. رودلف هس، فرمانده آشويتس در اکثر سالهای فعاليت آن، در سال ۱۹۴۷ به دار آويخته شد. وی که پدری پايبند به خانواده بود هر شب پس از آن که درطول روز بر مرگ هزاران زن و کودکانشان در اتاق های گاز نظارت می کرد، بر بالين فرزندان خود قصه می گفت تا به خواب بروند. از آشويتس نسبت به سايراردوگاههای نازی ها اطلاعات بيشتری وجود دارد که دليل آن زنده ماندن تعداد بيشتری از زندانيان آن است. 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده