رفتن به مطلب

بگو که هستم!


.FatiMa

ارسال های توصیه شده

فاش می‌گویم و از گفته‌ی خود دل‌شادم

بنده‌ی عشقم و از هردو جهان آزادم

طایرگلشن قدسم چه دهم شرح فراق

كه در این دامگه حادثه چون افتاد

من ملك بودم و فردوس برین جایم بود

ادم آورد در این دیر خراب‌آبادم/

سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض

به هوای سركوی تو برفت از یادم/

نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست

چه كنم خرف دگر یاد نداد استادم/

كوكب بخت مرا هیچ منجم نشناخت

یارب از مادر گیتی به چه طالع زادم/

تا شدم حلقه به‌گوش در میخانه‌ی عشق

هر دم آیدغمی از نو به‌مباركبادم

میخورد خون دلم مردمك دیده سزاست

كه چرا دل به جگرگوشه‌ی مردم دادم

پاك كنچهره‌ی حافظ به سرزلف ز اشك

ورنه این سیل دمادم ببرد بنیادم

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 82
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

آمدی دمدمای صبح

می روی

انگار شب است!

همه چیز سیاه و تاریک

مگر نمی دانستی من از تاریکی می ترسم!؟

نکند که

ماه

مرده باشد...!؟

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

هستم....گفتنم نمی آید...پس می نویسم....که تو بدانی...

خواندم قدم به قدم راهی که تا به حال آمدی....

مانده ام که من چه اضافه کنم به تو؟!...

دیدم فقط می توانم شرح حالت را بگویم....

به غیر از یکسری حرفای خودمانی...

در تک تک ورق هایت...حرف هایی نهفته بود...

شاید بالاتر از هزاران سپاس می ارزید....

ولی سهم من از آن فقط یکی بود.....

چند سطر گفتم....و یک سطر دیگر می گویم...

.

.

 

هستم...نه با فریاد و گفتن...بلکه با سکوت و نوشتن...

  • Like 1
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...