رفتن به مطلب

امکان سنجی کار نیمه وقت برای دانشجویان , حتی کار ساعتی


fakur1

ارسال های توصیه شده

خیلی از ما ها همزمان با تحصیل یه کار هایی برا درآمدزائی مون کردیم. یکیش خود من. با این حال نتونستیم مهارت هامونو با هم به اشتراک بذاریم چون یه جورائی احساس کردیم که نباید نیاز هامونو افشاء کنیم که مبادا مورد سوء استفاده قرار بگیریم و یا این کار رو یه جور کسر شان دونستیم. تو این مبحث من میخوام همه ترفند ها رو بی رو در بایستی شرح بدم تا شاید بقیه هم کمک کنن که در نهایت این تجارب یه چراغ راهی بشه برا بقیه. به امیدهمکاری دوستان .

  • Like 16
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 77
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

یکی از کارائی که من ضمن تحصیل انجام دادم پخش اعلامیه ها و بروشور های تبلیغاتی تو شهر بود که به تعدادی که پخش میکردم پول میگرفتم. از همین طریق با شرکت ها و انسان هایی آشنا شدم که توسط خود همونا یه سفارشاتی گرفتم که بازم برام درآمد زائی داشت.

  • Like 13
لینک به دیدگاه

گاهی وقتا میرفتم یه موسسه پخش مواد بهداشتی و کالا های جدیدی رو که برا فروش می اوردن , بمقدار پولی که داشتم ازشون میخریدم ( یکی دو جعبه ) بعد اونا رو بصورت شش تایی و جینی به مغازه دار ها میفروختم. هر کدومش که فروشش بهتر میشد خود اونا بهم زنگ میزدن و بازم سفارش میدادن. این کار ها رو تو مسیر دانشگاه که رفت و آمد داشتم انجام میدادم.

  • Like 13
لینک به دیدگاه

یه روز خبر دار شدم که تو شهرمون بازارچه اجناس ترکیه باز شده. رفتم و یه مقدار عطر و ادکلن ارزان قیمت ولی خوب رو خریدم . باور کنید همشو تو دانشگاه به بچه های خودمون میفروختم ( با سود کم ) ولی چون تعداد فروشم بیشتر بود با همون سود کم هم درآمدم خیلی خوب بود.

  • Like 11
لینک به دیدگاه

اون قدیما که کامپیوتر تازه به بازار اومده بود , من یکیشو خریدم ( پنتیوم 1) که چیزی هم ازش نمیدونستم. تحت داس بود. کم کم یه چیزایی ازش فهمیدم و یکم باهاش کار کردم و با همون مقدار دانش خود جوشی که داشتم , برای آشنا ها تدریس خصوصی کامپیوتر راه انداختم . بعد که خواستند کامپیوتر بخرن , از خود من کمک میخواستند و منم کامپیوتر رو براشون جمع میکردم و دستمزدشم میگرفتم. پول تدریس هم که البته بهم میدادن. جالبش این بود که اونا در غیاب من کامپیوتر رو دستکاری میکردن و برنامه خراب میشد. وقتی برا تدریس میرفتم ازم میخواستن درستش کنم. از اونجا که خودمم بلد نبودم الکی میگفتم : اینجا درست بشو نیست باید ببرم خونه خودمون با کامپیوتر خودم درستش کنم. بعد کیس اونا رو کول میکردم و میبردم یکی برام درستش میکرد و دوباره برش میگردونوم .

  • Like 12
لینک به دیدگاه

بهترین راه پول درآوردن کم خرج کردنه. هیچوقت با دوستان برا وقت گذرونی به کافی شاپ و پارتی و اینجور جا ها نمیرفتم. حساب هزینه هامو داشتم.

  • Like 7
لینک به دیدگاه

پولهایی که از طریق طراحی لوگو بدست اوردم کم نیست. هر شرکتی که میخواست تاسیس بشه بلافاصله برا ویزیت اینجور چیزا میرفتم و هیچوقت هم دست خالی بر نمیگشتم.

  • Like 12
لینک به دیدگاه

میرفتم سازمان صنایع و معادن . بتدریج چن نفر رو اونجا پیدا کردم و باهاشون دوست شدم. از همونا که طرح مینویسند.اونا طرحهای توجیهی و تفصیلی شرکت های تازه تاسیس رو به من ارجاع میدادن و منم از طریق یه شرکت اون کارا رو براشون انجام میدادم و سودش رو هم بین خودمون تقسیم میکردیم.

  • Like 9
لینک به دیدگاه

تو تهران یه مواقعی سیگار خارجی بسختی گیر میومد . موقعی که میرفتم شهر خودم , یه مقدار سیگار خارجی میخریدم و ته جعبه های میوه جاسازی میکردم و با خودم میاوردم تهران. همشم به سوپر پارکت سرکوچه میدادم و سود خوبی برام داشت.

  • Like 10
لینک به دیدگاه

بعد چن وقت نونستم یه پیکان بخرم. با همون پیکان با یه نونوایی قرارداد بستم که ایشون نونهای مورد نیاز چند تا رستوران بین راهی رو بهم میداد و من بدستشون میرسوندم و اجاره شو میگرفتم. برا تحویل گرفتن نونا ساعت 4 صبح میرفتم و 6 صبح هم کارم تموم میشد و میرفتم سراغ درس و مشق.

  • Like 12
لینک به دیدگاه

تو اداره صنایع و معادن یه مهندسی بود که هر وقت برا شناسائی و ثبت معدن میرفت , بهم زنگ میزد و من با پیکان ایشون و درخواست کننده ثبت معدن رو به محل معدن میبردم و کرایه ساعتی بهم میدادن. خیلی از مهارت های ثبت معدن و بقیه کارا رو از صحبت های اونا بدست میآوردم.

  • Like 10
لینک به دیدگاه

این که میگم خیلی جالبه. یه روز بفکرم رسید که با توپهای پینک پنک که اول بهشون چسب میزدم و بعد با خرده ریزای پور ماکت سازی اونا رو آغشته میکردم و روی توپ مثه مخمل رنگی میشد . بعد یه سوراخ کوچولو روی توپ ایجاد میکردم و یه کش نیم متری نازک بهش می بستم . میشد یه وسیله بازی برا بچه ها که سر کش رو تو انگشتشون میکردن و توپو میزدن و باز به سمت اونا بر میگشت و ادامه بازی. روزایی که بیکار بودم میرفتم اول پارک کودک و یکی از همین اسباب بازی ها رو تو دستم میکردم و باهاش بازی میکردم. بچه ها که میدیدن خوششون میومد و امان بابا مانشونو میبریدن که یکی براشون بخره . خلاصه اینکه هر بار با یه کیف پر توپ میرفتم و با یه کیف پر پول برمیگشتم خونه.

  • Like 10
لینک به دیدگاه

یه چاپخونه بود که برا چاپ بروشور میرفتم پیشش. یه روز دیدم کاغد های برش خورده و مازاد رو میندازه یه گوشه. بفکرم رسید که اونا رو ازش بخرم و ازشون کاغذ و دفترچه کوچک یادداشت درست کنم و بفروشم. همین کارم کردم . بجز خودم چند نفر رو هم صاحب کار کردم.

  • Like 11
لینک به دیدگاه

یه روز صاحب چاپخونه بهم گفت که کاغذ های چاپی آزمایشگاهها رو بصورت دونه ای براش بشکل پاکت در بیارم . دونه ای 5 تومان. بقیه رو خودتون حدس بزنید.

  • Like 10
لینک به دیدگاه

یکی از نگهبانان دانشگاه تصادف کرده و قطع نخاع شده بود. نمیتونست کار بکنه. بهش یه دستگاه قندشکن برقی خریدم که تو خونه ش قند ها رو بشکل حبه تولید میکرد و من اونا رو به فروشگاهها میبردم و میفروختم. ایشون الان با اون کار به بهترین شکل ممکن درآمد داره و پسرش کار فروش رو انجام میده.

  • Like 11
لینک به دیدگاه

طراحی قطعات زینتی برای خودرو ها . طراحی قطعات اسپرت و نظایر اون . طراحی جعبه کاغذ دستمالی مخصوص خودرو . همه اینا نیازمند یکم فکر و یه عمل ساده است. اگه شروع کنید خود راه بگویدت که چون باید رفت.

  • Like 10
لینک به دیدگاه

مدت شش ماه بعنوان نگهبان شب تو یکی از آپارتمان های بزرگ تهران کار کردم. هم درسم رو میخوندم و هم کشیک میدادم. بعد که خونه خریدم دیگه اونجا نرفتم ولی یه نفر رو بجای خودم اونجا مشغول کار کردم.

  • Like 9
لینک به دیدگاه

هیچگاه مسیر خونه تا دانشگاه رو تنهایی نیومدم. تو مسیر مسافر سوار میکنم و تو برگشت هم همین رویه رو ادامه میدم. خیلی وقتام که مسافر دربستی مایه دار به تورم خورده , ازش دریغ نکردم. کلا خرج ماشینم از همین راه در میاد . البته بیشتر از خرج ماشین .

  • Like 11
لینک به دیدگاه

دوخت لباسهای بیمارستانی ویژه بیماران , همراهان بیمار , لباس پرستاری و موارد مشابه اون تو خونه و تحویل دادنش به مغازه های ویژه فروش لباس های بیمارستانی یکی از پولساز ترین شغل های خانگی است.

  • Like 10
لینک به دیدگاه

یه روز رفتم تو یه موبایل فروشی که خیلی علاقه داشت سبک کارش کلاسیک باشه. بهش پیشنهاد دادم که یه برنامه حسابداری ویژه مغازه موبایل فروشی براش تهیه کنم. ایشان قبول کرد و من با یکی از بچه های دانشگاه همین کارو براش انجام دادم و پول خوبی برام موند. همون دوستمون از طریق همین نوع برنامه نویسی های حسابداری تونست موفق بشه. قبلا این فکر به سرش خطور نکرده بود.

  • Like 10
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...