Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۹۳ با کراوات به دیدار خدا رفتم و شد بر خلاف جهت اهل ریا رفتم و شد ریش خود را ز ادب صاف نمودم با تیغ همچنان آینه با صدق و صفا رفتم و شد با بوی ادکلنی گشت معطر بدنم عطر بر خود زدم و غالیه سا رفتم و شد حمد را خواندم و آن مد ولاالضالین را ننمودم ز ته حلق ادا, رفتم و شد یکدم از قاسم و جبار نگفتم سخنی گفتم ای مایه هر مهر و وفا، رفتم و شد همچو موسی نه عصا داشتم و نه نعلین سرخوش و بی خبر و بی سر و پا رفتم و شد لن ترانی نشنیدم ز خداوند چو او ارنی گفتم و او گفت رثا رفتم و شد مدعی گفت چرا رفتی و چون رفتی و کی؟ من دلباخته بی چون و چرا رفتم و شد تو تنت پیش خدا روز و شبان خم شد و راست من خدا گفتم و او گفت بیا, رفتم و شد مسجد و دیر و خرابات به دادم نرسید فارغ از کشمکش این دو سه تا رفتم و شد خانقاهم فلک آبی بی سقف و ستون پیر من آنکه مرا داد ندا رفتم و شد گفتم ای دل به خدا هست خدا هادی تو تا بدینسان شدم از خلق رها رفتم و شد محمد علی گویا 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده