Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۳ ﺳﻼﻡ! ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮﺏ اﺳﺖ... ﺩﻟﻢ ﻫﻢ ﺗﻨﮓ ﻧﻴﺴﺖ... ﻫﺮﺭﻭﺯ اﺯ ﺳﺮ ﺑﻲ ﻛﺎﺭﻱ ﭼﻨﺪ ﻗﻂﺮﻩ ﺑﻐﺾ ﻣﻲ ﺭﻳﺰﻡ ﺑﺮاﻱ ﺧﻨﺪﻳﺪﻥ ﻋﺎﺑﺮﻫﺎ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﻳﺴﺖ ﺩﺭ پیاﺩﻩ ﺭﻭﻫﺎ اﺯ پا ﻣﻲ اﻓﺘﻢ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺧﻮﺑﻢ ﻛﻪ ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ی ﻃﺒﻘﻪ ﻫﺸﺘﻢ ﻛﻪ ﺟﻮاﺏ ﺳﻼﻡ ﻣﺮا ﺑﻪ اﺟﺒﺎﺭ ﻣﻲ ﺩﻫﺪ ﮔﺎﻫﻲ پرسید : ﺧﻮﺑﻲ ؟! و ﻣﻦ اﺻﻼ ﻳﺎﺩﻡ ﻧﻤﻲ ﺁﻳﺪ ﻛﻪ ﺟﻮاﺑﺶ ﺭا ﺩاﺩﻩ ام ﻳا ﻧﻪ! ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺧﻮﺵ ﻣﻲ ﮔﺬﺭﺩ و ﻣﻦ اﺯ اﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺷﻲ ﺷﺐ ﻫﺎ ﺑﺎ ﺑﺎﻟﺸﺘﻢ ﺁﻭاﺯ ﺳﻮﺯﻧﺎﻙ ﺳﺮ ﻣﻲ ﺩﻫﻴﻢ ﻣﻦ ﺧﻮﺑﻢ و ﺗﻮ ﻣﻲ ﺗﻮاﻧﻲ ﺑﺎ ﺧﻴﺎﻝ ﺭاﺣﺖ ﺣﺎﻻ ﺣﺎﻻﻫﺎ ﻓﻜﺮ ﺁﻣﺪﻥ ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻲ! اﺻﻼ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﻳﺴﺖ! ﺑﮕﺬاﺭ ﻟﺤﻆﻪ اﻱ ﺑﻴﺎ ﻛﻪ اﺯ اﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺷﻲ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﻟﺒﺎﻧﻢ ﻳﻚ ﻛﻼﻡ ﺑﻤﺎﻧﺪ : ﺩﻳﺮ ﺁﻣﺪﻳ ـــ ..... 5 لینک به دیدگاه
Samira Naderi 386 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۴ سلام! حال همهی ما خوب است ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور، که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگویند با این همه عمری اگر باقی بود طوری از کنارِ زندگی میگذرم که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و نه این دلِ ناماندگارِ بیدرمان! تا یادم نرفته است بنویسم حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود میدانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازهی باز نیامدن است اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی ببین انعکاس تبسم رویا شبیه شمایل شقایق نیست! راستی خبرت بدهم خواب دیدهام خانهئی خریدهام بیپرده، بیپنجره، بیدر، بیدیوار … هی بخند! بیپرده بگویمت چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد فردا را به فال نیک خواهم گرفت دارد همین لحظه یک فوج کبوتر سپید از فرازِ کوچهی ما میگذرد باد بوی نامهای کسان من میدهد یادت میآید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری!؟ نه ریرا جان نامهام باید کوتاه باشد ساده باشد بی حرفی از ابهام و آینه، از نو برایت مینویسم حال همهی ما خوب است اما تو باور نکن! 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده