رفتن به مطلب

چو در بستی به روی من به کوی صبر رو کردم...


Hanaaneh

ارسال های توصیه شده

چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم

چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم

 

 

چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو

به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم

 

 

خیالت ساده‌دل‌تر بود و با ما از تو یک روتر

من این‌ها هر دو با آئینه دل روبرو کردم

 

 

فشردم باهمه مستی به دل سنگ صبوری را

زحال گریه‌ی پنهان حکایت با سبو کردم

 

 

فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو

سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم

 

 

صفایی بود دیشب با خیالت خلوت ما را

ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم

 

 

ملول از ناله‌ی بلبل مباش ای باغبان رفتم

حلالم کن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم

 

 

تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی

من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم

 

 

حراج عشق وتاراج جوانی وحشت پیری

در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم

 

 

ازین پس شهریارا ما و از مردم رمیدن‌ها

که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم

 

شهریار

 

پ.ن: یه حس عجیبی توی این شعر پنهان شده

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...