Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، ۱۳۹۳ چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم خیالت سادهدلتر بود و با ما از تو یک روتر من اینها هر دو با آئینه دل روبرو کردم فشردم باهمه مستی به دل سنگ صبوری را زحال گریهی پنهان حکایت با سبو کردم فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم صفایی بود دیشب با خیالت خلوت ما را ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم ملول از نالهی بلبل مباش ای باغبان رفتم حلالم کن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم حراج عشق وتاراج جوانی وحشت پیری در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم ازین پس شهریارا ما و از مردم رمیدنها که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم شهریار پ.ن: یه حس عجیبی توی این شعر پنهان شده 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده