Nazanin.ad 6895 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آبان، ۱۳۹۳ راست میگه خداییش کاش منم فرار میکردم اوهوممممم 8 لینک به دیدگاه
ENG.SAHAND 31645 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۳ آب رادیاتور ماشین بخور محتاج نامردان نباش! 5 لینک به دیدگاه
ENG.SAHAND 31645 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۳ گاز دادن نشد مردی عشق آن است كه بر گردی! 5 لینک به دیدگاه
Nazanin.ad 6895 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۳ گاز دادن نشد مردی عشق آن است كه بر گردی! تو خوندنش مشکل دارم! 4 لینک به دیدگاه
Ala Agrin 14476 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آذر، ۱۳۹۳ حالا نمیدونم میشه خاطره هم گفت یا نه ولی خب من میگم کلاس اول راهنمایی بودم و اهواز بودیم که مادربرزگ گفتش داداش فلان زن عموم تو شوش فوت کرده پاشیم همراهش بریم شوش من و یکی از دختر عموهامم باهاشون رفتیم .سوار اتوبوس که شدیم عاقاراننده درشت هیکل از اون سبیل بزرگا داشت :icon_pf (34):و یه دستمال گردن قرمزم که بعضیا دور مچشونم میبستن بسته بود و بالای اینه هم درشت زده بود نیگام نکن اب میشم حالا تصورشو کن با اون قیافه و اون نوشته منم خنده م گرفت مادر بزرگ چپ چپ نگام کرد و گفت هیسسسسسسس به جان خودم تازه خنده م گل کرد منفجر شدم از خنده زن عموم هم که بیچاره گریه میکرد با خنده منو و جریان خنده شروع کرد به خندیدن و گفت امان از دست این بچه ها .اخ داداش روحت شاد که تو عزاتم خنده رو لبامونه 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده