Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۹۳ یارب مرا یاری بده تا یکدل و یارش شوم هجر و فراق او را بده تا من وفادارش شوم گر جمله این مردمان او را برانند از جهان خروارها نازش بده تا من خریدارش شوم گر که رخ خود را زمن پوشاند آن دلدار من او را جمال گل بده باشد که من خارش شوم " از خنده های دلنشین وز بوسه های آتشین " بی تاب و محرومم بساز تا من گرفتارش شوم هر چه بگوید آن کنم هر چه بخواهد آن شوم ور خود نبازد دل به من ، من عاشق زارش شوم با غیر نوشد جام می ، اغیار گیرد دست وی راند مرا از پیش خود ، من غرق افکارش شوم با آن دو چشم و ابروان ، که هستند چون تیر و کمان تیری زند بر قلب من ، تا زار و بیمارش شوم هر چند آزارم کند ، با دست خود خاکم کند روزی نیاید کز دلم ، راضی به آزارش شوم باشد که آن دلدار من ، روزی بگردد یار من گوید که دلدارم بشو ، آن وقت من یارش شوم از غیر پوشد روی خویش ، من را بخواند سوی خویش گوید که دلدارت منم ، من نیز دلدارش شوم مستانه آید سوی من ، بوسه زند بر روی من سازد مرا عاشقترم ، سرمست کردارش شوم دل را بسازم رام او ، بر لب برانم نام او خورشید تابانم شود ، ماه شب تارش شوم با من وفاداری کند ، از دل نگهداری کند نازد به عشق چون منی ، شرمنده کارش شوم منزل کند در کوی من ، شانه کشد گیسوی من گوید برِ من حرف دل ، محرم بر اسرارش شوم با ناز بیمارم کند ، با بوسه تیمارم کند از عشق تبدارم شود ، من هم پرستارش شوم یارب مرا یاری بده ، مونس و غم خواری بده تا باشد او امید من ، من نیز عیارش شوم { مریم اکبری } 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده