Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آبان، ۱۳۹۳ ناخوش شده ام درد تو افتاده به جانم باید چـــه بگویم به پرستار جوانم ؟؟ باید چه بگویم ؟ تو بگو، ها ؟ چه بگویم وقتی کـــه ندارد خبــــر از درد نهانم ؟ تب کرده ام امــا نه به تعبیر طبیبان آن تب که گل انداخته بر گونه ی جانم بیمـــــاریِ من عامل بیگانـــه ندارد عشق تو به هم ریخته اعصاب و روانم آخر چه کند با دلِ من علم پزشکی وقتی که به دیدار تو بسته ضربانم ..؟ لب بسته ام از هرچه سوال ست و جواب ست می ترسم اگـــر بـــــاز شود قفــل دهانـــم... این دست پرستار به تلبیس دماسنج امشب بکشد نام تـــو از زیـر زبانــم ! می پرسد و خاموشم و... می پرسد و خاموش... چیزی کــــه عیان ست چه حاجت به بیانم بهروز یاسمی 1 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آبان، ۱۳۹۳ من طبیبا ز تو بر خویش خبردارترم که مرا سوز فراق است و تو گویی که تب است لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده