Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آبان، ۱۳۹۳ اول ... یک جمله بگویم! راستش گاهی از شدت علاقه به زندگی حتی سنگ ها را هم می بوسم، کلمه ها را کتاب ها را آدم ها را ...! دارم دیوانه می شوم از حلول، از میل حلول در هر چه هست در هر چه نیست در هر چه که هر چه چه ...! و هی فکر می کنم ، مخصوصا به تو فکر می کنم ، آنفدر فکر می کنم که یادم می رود به چه فکر می کنم. به تو فکر می کنم مثل مومنی که به ایمانِ باد و به تکلیف بید ، به تو فکر می کنم مثل مسافر به راه مثل علف به ابر مثل شکوفه به صبح وُ مثل واژه به شعر . به تو فکر می کنم مثل خسته به خواب و نرگس به اردیبهشت ، به تو فکر می کنم مثل کوچه به روز مثل نوشتن به نی مثل خدا به کافر خویش و مثل زندان به زندگی. به تو فکر می کنم مثل برهنگی به لمس وُ تن به شست و شو . به تو فکر می کنم مثل کلید به قفل مثل قصه به کودک مثل پری به چشمه وُ پسین به پروانه . به تو فکر می کنم مثل آسمان به ستاره وُ ستاره به شب . به تو فکر می کنم مثل اَبونواس به می مثل نقطه به خط مثل حروف الفباء به عین مثل حروف الفباء به شین مثل حروف الفباء به قاف . همین ! هر چه گفتم انگار انتظارِ آسان رسیدن به همین سه حرف ِ آخر بود . حالا باید بخوابم فردا باز هم به تو فکر خواهم کرد مثل دریا به ادامه ی خویش . سید علی صالحی 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده