رفتن به مطلب

نقد و بررسی فیلم در حال و هوای عشق


Shiva-M

ارسال های توصیه شده

نفیلم در حال و هوای عاشقی به درستی فقط در حال و هوای عاشقی می گذرد. فیلم راوی شرقی مفهوم آشنایی است به نام عشق. نگاه زیباشناسانه آن به رنگ در قالب رنگ ها و طرح های متنوع پارچه یی که به تن مگی دوخته شده است، انجام گرفته و نماهای نزدیک دوربین که تناسب این آدم های کوتاه قد را با شکوه جلوه می دهد، فیلم را زیبا ساخته.

داستان براساس تقاطع زندگی دو زوج (خانم و آقای چاو، خانم و آقای چان) شکل می گیرد که به طور تصادفی همسایه می شوند. همسر مگی آقای چان همیشه در سفر است و همسر چاو تا دیروقت کار می کند. دوربین تنها در چند سکانس کوتاه همسران این دو را از پشت سر نشان می دهد.

معرفی مگی با پرسیدن نامش توسط صاحبخانه آغاز می شود. وی خود را به نام شوهرش آقای چان معرفی می کند. این معرفی در سکانس های دیگر فیلم نیز به همین ترتیب تکرار می شود.

از سوی دیگر تاکید زن صاحبخانه بر مودب بودن آقای چاو سرآغاز نمایش شخصیت اجتماعی وی در این فیلم است. فیلم به محل کار این دو سرک می کشد؛ جایی که مگی به پنهان کردن رابطه رئیس و محبوبش در مقابل همسر وی می پردازد. آقای چاو نیز در موقعیت تقریباً مشابهی در برابر همسایه کچل دائم الخمرش قرار دارد. خطوط عمودی، افقی تیره پارچه لباس مگی زمانی که به قول زن همسایه انگار طوری لباس پوشیده که می خواهد برود ماکارونی بخرد، نشان از تسلط سنت و عقاید جامعه بر این زن دارد.

لباس های گلدار، با رنگ های شاد و زنده شان تنها محدود به زمان هایی است که یا در انتظار دیدار شوهرش است یا در خفا با محبوبش به سر می برد.

جالب اینجاست که هیچ تغییری در مدل لباس وی مشاهده نمی کنیم همان طور که در نهایت در کل فیلم ثبات شخصیت وی را نیز شاهد هستیم. این محدودیت و خفقان در تمام نماهای فیلم با مدیوم شات ها و کلوزآپ های دوربین، کوچه های تنگ و باریک بر فضا تسلط دارد. محدودیت های اجتماعی چنان بر این داستان عاشقانه سایه افکنده است که حتی در خفا نیز آزادی و جسارت را از ایشان سلب کرده. عشقی که درباره آزادی و رهایی اش داستان سرایی شده را در این فضاهای بسته و در سایه این حجب و حیای خفقان آور نمی یابیم حتی زمانی که دوربین دزدانه به خلوت شان سرک می کشد.مثل این است که کارگردان به عمد تمامی عشق آزادی را که انتظار دیدنش را می کشیم از درون فیلم حذف کرده.

این حذف ها به اندازه یی ماهرانه انجام شده است که می توان تمامی آنچه باید باشد و نیست را در ذهن به تصویر کشید. همراه می شویم با موسیقی فوق العاده فیلم که مانند یک نریشن بذله گو ما را از این رازها آگاه می کند، هر بار درون این شخصیت های پنهانکار را لو می دهد.در سکانس های دور کند فیلم هر چقدر زن آرام تر حرکت می کند و هر چه نگاهش بی تفاوت تر به نظر می رسد، موسیقی با صدای بلندتری فریاد می زند که آها دیدید، فهمیدم خبری شده، اینجا پای عشقی در میان است. در آخرین تکرار این والس دوست داشتنی در انتهای فیلم با واژه کیساس کیساس بازی طنزی را با مرد آغاز می کند تا این اندازه که به نظر می رسد خواننده در حال خندیدن است. به همراه لبخندی که مرد بر چهره دارد به تلخی بر این حال و هوای از دست رفته افسوس می خورد. در صحنه های دور کند، موسیقی بر تصویر رجحان می یابد، حتی می توان چشم بسته هرچه را که از عشق درون مان احساس می کنیم به خاطر بیاوریم.

فیلم با داستان غیرپیچیده یی که در اختیار تماشاچی می گذارد، هر چند شیوه بیان و پرداخت آن به هیچ وجه ابتدایی و به دور از هنرمندی نیست، این فرصت را به مخاطب به خصوص نوع شرقی آن می دهد تا به درون یافته های خود نظری بیفکند؛به زمان های ازدست رفته و حماقت تحمیل شده اجتماعی اش لبخند تلخی بزند یا همراه قهرمانان فیلم به لحظاتی که شخصیت های بد فیلم همان هایی که می خواستند شبیه شان نشوند، به خوبی می گذرانند، حسرت ببرد،شخصیت هایی که هیچ گاه در فیلم دیده نمی شوند اما بدهای خوبی به نظر می رسند. مرد به مرور به دریافت این واقعیت نائل می شود که این فکر که نباید مثل آنها بشویم، اشتباه بوده و عشق خود را ابراز می کند. اما با وجود سرسختی مگی این عشق درون سوراخ کوچکی در دیوار سنگی کهن جامعه دفن می شود. فصل بندی فیلم که در ابتدای هر فصل با جمله یی آغاز می شود با نزدیک شدن به انتهای فیلم ناامیدانه تر به نظر می رسد. در فیلم غرق در مکاشفه عشق می شویم. آن را نمی یابیم. تنها در حال و هوای آن سیر می کنیم.

نویسنده : نصرالله اسلام پور

سایت کافه نقد

  • Like 1
لینک به دیدگاه

نقد فیلم در حال و هوای عشق

نویسنده : مازیار اسلامی

................................................................

«در حال و هوای عشق» به عنوان ستايش‌شده‌ترين اثر وونگ کار وای، يکی از شاخص‌ترين و محبوب‌ترين فيلم های عاشقانه سال‌های اخير است که لحن و فضای شرقی و بومی آن از محبوبيت جهانی‌اش نکاسته است.

فيلم طرح داستانی پيچيده‌ای دارد، زن و مردی متاهل که هر دو درمی‌يابند همسران‌شان رابطه‌ای پنهان با همديگر دارند. آنها از يک سو دلباخته همديگرند و از سوی ديگر نمی‌خواهند پا در مسير همسران‌شان بگذارند. اين ديالکتيک درخشان ميل و سرکوب يعنی همان خصيصه تکراری عشق، مايه‌ای است که کل طرح داستانی فيلم پيرامون آن می‌چرخد. نه همچون سرسره در رمانس‌های متعارف هاليوودی جايی که ميل به قلمرو *** می‌سرد و در قاموس عمل جنسی تحقق می‌يابد، بلکه همچون منطق رانه (Drive) فرويدی يعنی چرخيدن پيرامون ابژه عشق بی آنکه تحقق آن اهميتی داشته باشد، همان منطق عشق شهسوارانه (Courtly Love) در تروبادورهای قرون وسطی يا همان منطق عشق سودايی در سنت ادبيات شرقی.

در حال و هوای عشق مخرج مشترک اين سنت فرهنگی با رمانس مدرن است، رمانس مدرنی که بهترين نمونه‌هايش برخورد کوتاه ديويد لين و رمان پايان ماجرای عاشقانه گراهام گرين، به خاطر کنکاش در مفهوم عشق ممنوعه و ناممکنی آن در فرهنگ سنتی ويکتوريايی انگليس، در بسياری جهات يادآور جهان فيلم کاروای‌ هستند. البته کاروای وامدار ملودرام‌های هنگ‌کنگی دهه ۱۹۶۰ هم است، فيلم‌هايی که بازيگر خواننده هنگ‌کنگی ژو ژوان، بازيگر ثابت و نمونه‌ای آن است و عنوان فيلم در حال و هوای عشق، نام ترانه مشهوری است که او در دهه ۱۹۶۰ خوانده است و در جايی از فيلم هم آن را می‌شنويم. اما بی شک نمی‌توان نقطه عطف آن را ناديده گرفت. هيچکاک مايه‌ای را در رمانس جستجو می‌کند که بعدها مايه اصلی رمانس پسا هيچکاکی نام گرفت:تعليق.

گره اصلی، يعنی آن نيروی محرکه طرح داستانی فيلم در حال و هوای عشق، تعليق کشداری است که فيلم پيرامون اين ميل تحقق نيافته تماشاگر بنا می‌کند: آيا تونی ليونگ و مگی چونگ بالاخره با هم می‌خوابند يا نه؟ آيا آنها رابطه جنسی را به عنوان واپسين فاز يک رابطه عاشقانه انجام خواهند داد يا نه؟ اين تعليقی است که تا پايان فيلم دست از سر تماشاگر برنمی‌دارد. فرمول‌بندی منطق رمانس، طبق مفاهيم فرويدی، حرکت از رانه به ميل است. اين حرکت خود به خود واجد تعليقی است که هيچکاک کاشف آن بود و فيلم کاروای نيز طنينی از آن ها را در خود دارد.

طرح داستانی سرگيجه را مرور می‌کنيم: اسکاتی (جيمز استوارت) می‌خواهد جودی (کيم نواک) را به مادلن همسر مرده دوستش تبديل کند، غافل از اينکه جودی همان مادلن است. جودی نقش مادلن را می‌پذيرد و رابطه عاشقانه مادلن و اسکاتی در سطحی خيالی و نه واقعی شکل می گيرد. اما به محض اينکه رشحه‌ای از واقعيت در آن نفوذ می‌کند، همه چيز فرجامی تراژيک می يابد، همچون اين تزکار لاکانی که فانتزی زمانی که در واقعيت تحقق می‌يابد تبديل به کابوس می‌شود.

در حال و هوای عشق نيز داستان زن و مردی است که به خيانت همسران شان پی برده‌اند و حالا برخلاف ميل تماشاگر نمونه‌ای رمانس که از آنها می‌خواهند يک رابطه عاشقانه واقعی را آغاز کنند، مايلند يک رابطه عاشقانه خيالی را شروع کنند، يعنی هر کدام‌شان نقش همسر ديگری را در اين رابطه ايفا کند، نقش همسرانی خيانت‌کار در جهانی واقعی اما وفادار در جهان خيالی ساختگی. اگرچه هر رابطه عاشقانه‌ای مستلزم بازی کردن نقشی است که طرفين از يکديگر در اين رابطه انتظار دارند و البته قوام اين رابطه هم به توانايی و کارايی طرفين در ايفای اين نقش. اما طراوت براندازانه درحال و هوای عشق، از اين جا می‌آيد که طرفين از همديگر می‌خواهند نقش آدم‌های خيانتکار را ايفا کنند و اين لحظه‌ای است که منطق به ظاهر منسجم و سکرآور عشق، خصلتی ماليخوليايی می يابد. در چنين وضعيتی يگانه کنش واقعی عاشقانه، اتفاقا خيانت به اين منطق ساختگی عشق است، کنشی که مگی چونگ مرتکب می‌شود. او از طريق خيانت کردن به منطق درونی و دروغين عشق، عاشق می‌شود. از اين منظر در حال و هوای عشق، واسازی درخشانی از خود رمانس است، رمانسی که در منطق دروغين اما به هر حال ضروری هر رمانس خوش فرجامی کنکاش می‌کند.

سایت کافه نقد

  • Like 1
لینک به دیدگاه

نقد فیلم در حال و هوای عشق

نویسنده : پوپک راد

......................................................

آغاز

سال ها پیش ، روزی، شاگردی که شب پیشش کازابلانکای مایکل کرتیز را دیده بود ازم پرسید که: "کازابلانکا رو دیدی؟" گفتم:"هشت نه بار." گفت:"هشت نه بار! آخه چی بود این؟ از ده تا فیلم هندی بدتر!"

نگاهش کردم و پرسیدم:"تا حالا عاشق شدی؟" من منی کرد و گفت:"یه بار..." سر تکان دادم که:"نه!نشدی."

جاخورد. "خودم می گم شدم، شما می گین نه!؟" خندیدم و با لحن حکیمانه یی که حالا خودم هم تحملش را ندارم، گفتم:"بگذریم...نشدی!" و دیکتاتورمابانه در بحث را تخته کردم.

 

کارگردان

فیلم"در حال و هوای عاشقی" هفتمین ساخته ی بلند کارگردان هنگ کنگی الاصل"وونگ کار-وای " است. کارگردانی که حالا چهل و هفت ساله است و سال ها تهیه کنندگی و فیلمنامه نویسی را پشت سر دارد و تصویرهای فیلم به خوبی خبر می دهند که گرافیک خوانده و روزگاری شیفته ی عکس های هانری کارتیه برسون، رابرت وانگ و ریچارد آودون بوده است.

 

داستان

هنگ کنگ، سال ١٩٦٢.زنی جوان، منشی شرکتی تجاری، اتاقی را در خانه یی اجاره می کند برای خودش و شوهرش که گویا بیشتر مواقع در سفر کاری است. همزمان مردی روزنامه نگار اتاقی را اجاره می کند در خانه ی همسایه برای خودش و همسرش، که گویا کارمند هتلی(؟) است ، و بیشتر مواقع در خانه نیست.

آن ها در یک روز اسباب کشی می کنند و گه گاه به هم بر می خورند. تنهایی هایشان کم کم آن ها را به هم نزدیک می کند تا سرانجام شبی دل به دریا می زنند و با هم به یک غذا خوری می روند. همان شب است که در می یابند که همسرانشان با هم سر و سری دارند و به آن دو خیانت می کنند.

از آن پس آن ها نیز به خود اجازه می دهند که اوقاتی را با هم بگذرانند اما تنها در آن حد که جای خالی همسرانشان را برای هم پر کنند؛ زن حتی اجازه نمی دهد که مرد دستش را بگیرد. مرد می خواهد روی فیلمنامه یی کار کند و از زن می خواهد که کمکش کند، زن دو دل میان ادامه یا قطع ارتباط عاقبت به او می پیوندد به این امید که " ما مثل آن ها نمی شویم".

آن ها، بی هیچ تماس جسمی ، روزها و شب ها بر روی فیلمنامه کار می کنند و ساعاتی خوش را می گذرانند ولی نگاه های مزاحم و دخالت و حرف مردم باز باعث می شود که زن از مرد دوری گزیند و چندی میانشان فاصله بیفتد.

شبی، زیر باران در گوشه ی خلوت یک کوچه، مرد به زن می گوید:" فکر می کردم ما مثل آن ها نمی شویم، ولی اشتباه می کردم."می گوید که می داند زن هرگز همسرش را به خاطر او رها نخواهد کرد و می گوید که به همین خاطر و "چون از حرف مردم خسته است"، برای کار در روزنامه یی به سنگاپور می رود. و زن می ماند با اتاق ها، اشیاء و خاطره ها.

سال ها بعد، هر دو به امیدی نازک به آن اتاق ها باز می گردند. اشک در چشمانشان حلقه می زند و بغض گلویشان را می گیرد اما با آن که تنها دری میانشان فاصله می اندازد، می گذرند و همدیگر را نمی یابند. مرد حالا رازی دارد که آن را تنها در حفره یی در دل یک دیوار باستانی نجوا می کند.

 

روایت

نویسنده ی فیلمنامه ، خود "وونگ کار-وای"، ظرافت های روایتگری را خوش می شناسد:

روایتش سرراست و به ترتیب سیر وقایع است اما به شدت بریده بریده؛ یعنی بخش های میانی نامربوط به ماجرای اصلی به گشاده دستی حذف شده اند و گفت و گو ها چنان نوشته شده اند که سرنخ هایی روشنگربرای کشف تسلسل حوادث به بیننده بدهند و چه خوب، که شیرینی این کشف ها به دهان بیننده مزه می کند(و چه باک اگر گاهی هم در کشف ها جا بماند یا نشانه های بعضی صحنه ها را در نیابد.).

شخصیت ملایم و اخلاقی مرد را به خوبی در تقابلش با شخصیت رفیق عامی و عیاش و زن باره اش به ما می شناساند و شخصیت گوشه نشین و تنهایی گزین زن را در تضادش با خانواده ی شب نشین و وقتگذران صاحبخانه ، که جز بازی های بیهوده ی جمعی معنایی در زندگی نمی شناسند.

به زیبایی سر نخ کشف رابطه ی خیانتبار همسران را در ابتدای فیلم به ما می دهد، آن جا که زن از شوهرش می خواهد که دو کیف همانند برای رئیسش بیاورد، رئیسی که بعدتر می فهمیم خود مشغول خیانت به همسر است.

به مهارت، چهره ی همسران را هرگز نشانمان نمی دهد. از یکی تنها صدایی می شنویم و آن یکی را غالبا در پنجره/ آینه؟ یی بیضی شکل و پنهان در پشت موهایی صاف و کوتاه می بینیم.

آن داستان را که " مردمان روزگار قدیم رازهایشان را در حفره ی تنه ی درختان نجوا می کرده اند و بعد حفره ها را با گل می بسته اند" در نیمه ی فیلم از زبان مرد- که به تاکید اصرار می کند رازی ندارد- بازگو می کند تا تصویر آن حفره ی کوچک در دیواره ی کهن آن معبد بودایی در انتهای فیلم، نفسمان را بند آورد و قلبمان را تنگ بفشارد.

"وونگ کار-وای" آداب روایتگری را خوب می شناسد.

 

تصویر

کریس دویل، مدیر فیلمبرداری "در حال و هوای عاشقی"، یک استرالیایی آشفته حال سرگردان در شرق آسیاست ولی جست و جو هایش نتیجه یی درخشان به بار آورده : نور پردازی لکه یی صحنه های فیلم و قاب های بسته با قاب بندی های محکم اش نفس گیر و درخشان اند. کادرهایش را به عمد چنان تنگ نگه داشته- یا با پر کردن پیش زمینه و و ورود اشیایی از چپ و راست قاب، یا حتی با نماهای بسته از روی شانه ی شخصیت ها- که گویی دوربینش همیشه دارد پنهانی و از پشت چیزهایی به شخصیتها می نگرد؛ شاید به نشانه ی رابطه ی ممنوعی که ما را اجازه ی حضور در خلوتش نیست، یا به نشانه ی محیطی که بر هر دوشان تنگی می کند ویا به نشان رابطه یی که از آن خلاصی ندارند.

رنگ غالب صحنه ها عموما زرد است، گاه در تقابل با قرمز آتشین لباس زن یا پرده های رقصان در باد آن هتل/ آسایشگاه؟ به نشانه ی عشقی هم آتشین و گرما بخش و هم آزارنده و هشدار دهنده. طراحی صحنه، بی هیچ خودنمایی، ستودنی است آن هم در فیلمی که این همه بر اشیاء تاکید دارد.

 

صدا

فیلم، تا آن جا که من در می یابم، تاکید زیبایی شناسانه ی ویژه یی بر صدا ندارد ولی استفاده اش از موسیقی بسیارتاثیرگزار است. چه آن جا که با ترکیب دو موتیف متفاوت از سازهای زهی از یک سو نگرانی و اضطراب و از سوی دیگر نرمی و لطافت این رابطه را به ما منتقل می کند و چه آن جا که با نوای محزون و عاشقانه ی خواننده، حزن و رنج بازمانده از رابطه را به ما می نمایاند.

 

بازی

بازیگر زن زیباست. می خرامد، در خود ، مضطرب و نگران. چنان که زنان در چنین لحظاتی هستند.

بازیگر مرد آسوده تر است و طبیعی تر و نه چندان مضطرب. چنان که مردان عموما در چنین شرایطی هستند .

دیگر بازیگران هم این قدر درست هستند که دریابیم دو عاشق ما گویی به این جهان تعلق ندارند و در میان این آدم های معمولی جایی نمی یابند و جهانی دیگر را ، ورای این جهان روزمرّگی ها و آداب دست و پا گیر، جست و جو می کنند.

نگاه

"در حال و هوای عاشقی" همان قدر که درباره ی عشق است، درباره ی اشیاء و جاها و چیزها است. اشیایی که با هم اشتباه گرفته می شوند، چیزهایی که بهانه ی ارتباط می شوند، کتاب هایی که قرض داده می شوند، غذا خوری هایی که نشانه ی تنهایی اند، باران هایی که بهانه ی حرف زدن می شوند، ساعتی که نشا نه ی شرکت تجارتی است، کیف ها و سنجاق کراوات هایی که نشانه ی خیانتند، خردلی که نشانه ی وفاداری است، دمپایی هایی که فراموش می شوند، آینه ی بیضی شکلی که نشانه ی محل کار همسر مرد است، پرده های قرمزی که نشانه ی وعده گاه اند، نوشته هایی که دست به دست می شوند، تلفن هایی که نشانه ی انتظارند، سیگاری که بوی معشوق را دارد،پنجره هایی که بغض به گلویمان می آورند، درهایی که به موقع گشوده نمی شوند و حفره هایی کوچک که رازهایی به بزرگی تاریخ را در خود پنهان می کنند.

"در حال و هوای عاشقی" درباره ی عشقی است که دنیای غربی شده ی معاصر بسیار کم باورش می کند و بسیار کمتر نشانش می دهد ولی آن گاه که می آید گزیری از پذیرشش ندارد. عشقی که وامدار هیچ تماس جنسی یی نیست. شگفت است که در بسیاری از نفس گیر ترین عاشقانه های تاریخ سینما نه خبری از تماس جنسی عاشقان است و نه اثری از صحنه های جنسی. همین طور سر دستی جاده و کازابلانکا و سرگیجه و پاریس تگزاس و زیر درختان زیتون و گمشده در ترجمه از خاطرم می گذرند.( امیدوارم نپرسید که : پس آن بوسه های طولانی چه هستند!)

عقلم می گوید که آن صحنه های حرکت آهسته که با آن موسیقی دلپذیر ساز های زهی همراه می شوند کمی با سبک کلی فیلم- که بر ایجاز بنا شده- ناهمگون است، ولی دلم می گوید لعنت بر هر که بخواهد روزی آن ها را از فیلم در آورد!

انجام

کم اند فیلم هایی که به ترازوی عشق بدل شده باشند. با "در حال و هوای عاشقی" می توانیم عاشق بودنمان را اندازه بگیریم.

 

سایت کافه نقد

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...