رفتن به مطلب

چشماتون رو ببندید


ارسال های توصیه شده

یک لحظه چشماتون رو ببندید وسعی کنید به یاد یه خاطره بیفتید اون خاطره کدومه؟

 

اولین تصویری که میاد تو ذهنتون چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  • Like 14
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 49
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

آقا همینجوری یه کله بگیم چی اومد تو ذهنمون؟؟؟؟؟؟؟؟؟بعضی موقع ها نمیشه خو!!!!:whistle:

 

 

یه لحظه اون.....:5c6ipag2mnshmsf5ju3

 

یه لحظه هم اون عکس یادگاری خودمو سعید که اگه پخش بشه خاندان جفتمون به باد میره!!!:ws3:

  • Like 7
لینک به دیدگاه
آقا همینجوری یه کله بگیم چی اومد تو ذهنمون؟؟؟؟؟؟؟؟؟بعضی موقع ها نمیشه خو!!!!:whistle:

 

 

یه لحظه اون.....:5c6ipag2mnshmsf5ju3

 

 

یه لحظه هم اون عکس یادگاری خودمو سعید که اگه پخش بشه خاندان جفتمون به باد میره!!!:ws3:

 

 

دیدید که شد.:a030:

بیشتر فکرکنید چیزهای دیگه ای هم میاد.:w16:یه دفعه دیدی همینجا به همه ی گناه های نکردت هم اعتراف کردی!!!!!!!!:ws3:

  • Like 4
لینک به دیدگاه

فقط اون پول بیچارم که تو انجمن گم کردم اومد به چشمم شوخی کردم

 

 

جدا از شوخی تمام سختی های که تو زندگیم کشیدم اومد جلوچشمم وتمام لحظه های خوبی که از دست دادم اومد جلوی چشمم اخ اخ هی روزگار

  • Like 5
لینک به دیدگاه
فقط اون پول بیچارم که تو انجمن گم کردم اومد به چشمم شوخی کردم

 

 

جدا از شوخی تمام سختی های که تو زندگیم کشیدم اومد جلوچشمم وتمام لحظه های خوبی که از دست دادم اومد جلوی چشمم اخ اخ هی روزگار

 

اگه خوب دقت کنی میبینی خاطرات خوب وخوشی هم که میان کم نیستن:a030:

ارزوهات روببین جلوی چشمات اوناهم اون گوشه فکرت هستن فقط به یکم توجه ودقت احتیاج دارن.به اونا هم فکرکن.:w16:

  • Like 5
لینک به دیدگاه
جالبه.

من چیزی به ذهنم نرسید!

من اگه موضوع خاصی مدنظرنباشه ،میشه گفت چیزی نمیبینم..(:

 

چه فکر بی حاشیه ای!!!خیلی جالبه:w16:

  • Like 4
لینک به دیدگاه

ممنونم پری ناز هتمن سعی میکنم ولی افسوس چیزی که رفته دیگه رفته ومن ماندمو تنهای هایم گویند خدا همیشه با ماست ای غم نکند خدای مای

  • Like 4
لینک به دیدگاه
دریا همش میاد مد نظرم

با اینکه تا حالا دریا رو از نزدیک ندیدم:hanghead:

واقعا ميگي حنانه.. ايشالله بيا تهران ميبرمت درياااااا:a030:

  • Like 5
لینک به دیدگاه

[TABLE=width: 84%]

[TR]

[TD=colspan: 2][/TD]

[/TR]

[/TABLE]

[TABLE=width: 84%]

[TR]

[TD=colspan: 2]

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=bgcolor: #7e5f3b, colspan: 2][/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=class: post, colspan: 2, align: right]

taghdiim.jpg
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

  • Like 4
لینک به دیدگاه

من وقتی چشمام رو میبندم همه اینها میاد جلوی چشمام همه زندگی از اول تا اخرش از کودکی تا بزرگیم همه اتفاقات وهمه چیز های خوب وبد زندگیم میان جلوی چشمام بخاطر همین از زندگی زود خسته میشم یک سری جملات زیبا تهیه کردم که تقدیم میکنم به همه به خصوص به پری ناز بخاطر ایجاد کرد تاپیک قشنگ

به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید، ارباب. نخند!

به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز از آدامسهایش نمی خری. نخند!

به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه ای کوتاه معطلت کند. نخند!

به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه ی پیراهنش جمع شده. نخند!

به دستان پدرت،

به جاروکردن مادرت،

به همسایه ای که هرصبح نان سنگک می گیرد،

به راننده ی چاق اتوبوس،

به رفتگری که در گرمای تیرماه کلاه پشمی به سردارد،

به راننده ی آژانسی که گاهی مواقع چرت می زند،

به پلیسی که سرچهارراه با کلاه صورتش را باد می زند،

به مجری نیمه شب رادیو،

به مردی که روی چهارپایه می رود تا شماره ی کنتور برقتان را بنویسد،

به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته و در کوچه ها جار می زند،

به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد،

به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی،

به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان،

به پسری که ته صف نانوایی ایستاده،

به مردی که در خیابانی شلوغ ماشینش پنچر شده،

به مسافری که سوار تاکسی می شود و بلند سلام می گوید،

به فروشنده ای که به جای پول خرد به تو آدامس می دهد،

به زنی که با کیفی بردوش به دستی نان دارد و به دستی چند کیسه میوه و سبزی،

به هول شدن همکلاسی ات پای تخته،

به مردی که در بانک از تو می خواهد برایش برگه ای پرکنی،

به اشتباه لفظی بازیگر نمایشی

نخند ...

نخند که دنیا ارزشش را ندارد که تو به خردترین رفتارهای نابجای آدمها بخندی!

که هرگز نمیدانی آنها چه دنیای بزرگ و پردردسری دارند!

آدمهایی که هرکدام برای خود و خانواده شان همه چیز و همه کسند!

آدمهایی که به خاطر روزیشان تقلا می کنند،

بار می برند،

بی خوابی می کشند،

کهنه می پوشند،

جار می زنند،

سرما و گرما می کشند،

و گاهی خجالت هم می کشند ...

انسانهای بزرگ، دو دل دارند؛

دلی که درد می کشد و پنهان است

و دلی که می خندد و آشکار است.

  • Like 4
لینک به دیدگاه

انقدر وجودم لرزش و ناراحتی داره که چشامو نمیتونم ببندم چه برسه چیزی ببینم فقط یاد فردا سرخاک اعصابمو خورد میکنه....

چقدر فاصله شاد بودن با غم داشتن کوتاه...

  • Like 6
لینک به دیدگاه

من وقتي چشام رو ميبندم ، دنيايي رو تصور ميكنم كه براي بعد از مرگم كشيدم. يه كم سخته بگم چه شكليه ولي اونجا از همه محدوديتها راحت ميشم . از بعد زمان و مكان جدا ميشم.البته هميشه چشام رو ميبندم و تجسم ميكنم. آخه به بعد از اين دنيا خيلي دل بستم ، اگه...

  • Like 5
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...