رفتن به مطلب

گذري به پست مدرنيزم در غزل امروز


ارسال های توصیه شده

- محمود طیب :

 

 

اشاره : از آغاز پیشرفت‌های انسانی در حوزه‌های تکنولوژی، اقتصاد، شهرسازی و توسعة دیگر علوم انسانی، حوزة علوم انسانی نیز شاهد دگرگونی‌هایی عظیم بوده است. در غرب، با وارد شدن این پیشرفت‌ها و در کل، «مدرنیزم» به حوزة ادبیات و شاخه‌های آن، ناگهان فضایی جدید بر ادبیات جهان حکم‌فرما گشت. از پایان نیمة نخست سدة بیستم، به تدریج این دگرگونی‌ها به دنیای ادبیات فارسی نیز پا نهاد و کم کم از داستان‌نویسی به حوزة شعر (سپید) و بعدها غزل فارسی وارد شد و شکل افراطی و به‌بار ننشستة آن را چندی بعد در ادبیات و غزل فارسی با نام «پست‌مدرنیزم» ـ که در غرب ادامة غیرمنطقی مدرنیزم است ـ مشاهده کردیم.

از آغاز دهة هشتاد خورشیدی، این دگرگونی‌ها، که در غرب به دنیای درهم‌ریخته و مبهم پست‌مدرنیزم منتهی شده بود، در همان لباس (در حدّ تئوری) به حوزة ادبیات فارسی نیز پا نهاد؛ اگرچه دورة پیشین ـ یعنی مدرنیزم ـ هیچ گاه به آن معنا که در غرب شاهد آن بوده‌ایم، در ایران رخ نداده است.

در این نوشتار، به طور گذرا به پست مدرنيزم در غزل امروز ایران پرداخته شده است.

 

 

برخی از شاعران ما در مطرح کردن عنوان پست مدرنیزم خیلی شتاب به خرج داده اند و کاشکی هفت ـ هشت دهه ای و مطمئناً بیش تر، صبر می کردند. به این معنی که هنگامی باید از ادبیات پست مدرن و غزل پست مدرن! سخن بگوییم و به آن بپردازیم که جامعه و فضای شعری ادبیات ما، ادبیات و غزل مدرن را کاملاً هضم کرده و پذیرفته باشد. در صورتی می توان از غزل اکنون عدول/گذر کرد که جوِّ شعری «عموم» جامعه، غزل مدرن را فهمیده و پسندیده باشد تا زمینه ای باشد برای پرداختن به غزل موسوم به پست مدرن! و از سوی دیگر برای این غزل شاخصه هایی معرفی نشده است که منتقدان و شاعران ما در باره ی آن ها اتفاق نظر داشته باشند و آن اصول را از اصول غزل موسوم به پست مدرن جدا به شمار آرند. یعنی ما هنوز داریم روی اصولی بحث می کنیم که در راه به ثبت رساندن جنبش غزل مدرن است و گرنه نگارنده نیز بر این باور است که از مهم ترین دلیل هایی که شعر و ادبیات معاصر ما ـ آن گونه که باید به جهان شناخته نشده است؛ همین ماندنِ پشتِ خط قرمزها و قدغن های بیش تر کلیشه ای ست که اندیشه های سنتی و نیوکلاسیک دارد از آنان «پاسدار»ی می کند.

ساختارشکنی و انحراف از فرم معمول و منطقی غزل یا هر قالب دیگری باید مطابق با زمینه و ظرفیت جامعه ی ادبی و مردم باشد و بپذیریم که ما هنوز نتوانسته ایم خود را از اصول سنتی ـ در زمینه ی مدرنیته ـ آن گونه استقلال دهیم که منافع سنت مورد خطر قرار نگیرد و جامعه ی سنت گرا یا تربیت یافته ی بافتِ سنتی، علیه ما به اعتراض وا داشته نشود. اکنون در فضایی که هنوز جنبش مدرن حساب خود را با جنبش سنتی جدا نکرده و مستقل و تثبیت نشده است؛ ما چه گونه می توانیم بگوییم که جنبش مدرن نمی تواند نیازهای شعری (و فرهنگی، اجتماعی و ...) ما را برآورده کند و نیاز به جنبش قوی تری! مثلاً « پست مدرنیزم» داریم!

یک بحث دیگر هم این است که شاعرانی که به معرفی جنبش پست مدرنیزم و دفاع از آن می پردازند، خود در غزل مدرن، کارهای شان به حد اشباع یا بلوغ نرسیده است و نتوانسته اند خود را کاملاً از بافت سنتی ـ آن گونه که هنجار شکنی مبتذل رخ نداده باشد ـ جدا کنند. ما همه به وجود شاهرگ هایی برجسته و قوی از جنبش سنت در شعر مدرن کنونی مان اعتقاد داریم و هم اکنون تنها می توان دورنمایی از جنبش پست مدرنیزم را تصور کرد که به قطع با صبوری خودمان و پذیرش واقعیت ها و درک ظرفیت های موجود جامعه ی ادبی و شعری ، تنها عطیّه ای خواهد بود برای نسل های بعد!

شما یک آدم «کر و لال» [1] را تصور کنید که با اشاره های گنگ و نامفهوم دست و صورت می خواهد ثابت کند که او سخن ور توانایی ست! چیزی که جز خیال پردازی و رؤیاسازی صِرف نیست! ما می توانیم به جنبش واقعی (و اصیل) پست مدرنیزم برسیم [2] به شرطی که بتوانیم جنبش «مدرن» را به حدی برسانیم که خود دلیلی قاطع باشد براین که ما به درجه ای رسیده ایم که می توانیم بدون هیچ دغدغه ای به جنبش «دیگر»ی بپردازیم.

«ما پست مدرنیزم را وارونه فهمیده ایم. زمانی به پست مدرنیزم می توان رسید که مدرنیزم را پشت سر نهاده باشیم. ابتدا باید به خصوصیات این جریان اجتماعی ـ ادبی پی بُرد». [3]

برخی از شاعران و نظر دهندگان در حوزه ی مدرنیزم و پست مدرنیزم به این سخن و سخنانی از این دست تاخته اند و می گویند این طور نیست که ما چون به مرحله ی تکاملِ مدرنیزم نرسیده ایم؛ نباید از پست مدرنیزم سخن بگوییم و وارد آن شویم! در پاسخ این دسته از دوستان باید گفت ادبیات آیینه ی تجلی واقعیت ها و حقیقت های یک ملت،قوم و جامعه است و هم واره هم گام یا کمی پیش تر از مردم اش در حرکت بوده است(مثل مدرن سرایی و مدرن نویسی در وضعیت زیستی و اقتصادیِ اکنونِ خودمان و آن هم با این نوعِ برخورد مردم با آن ها). اکنون ما اگر در این وضعیتِ بحرانیِ شعر و ادبیات (: مدرنیزمِ در تقابل با سنتِ در حال تشدید!) بیاییم و پست مدرنیزم ـ آن هم نه پست مدرنیزم دهه های 60 و 70 سده ی بیستم که پست مدرنیزم دهه های 90 به بعد ـ را به زور به خوردش بدهیم به جز نابودی احساسات، عاطفه ها، ملیت، پیشینه ی فرهنگی و اندیشه ای و از میان رفتن اعتماد به ادبیات و شاخه های دیگرِآن، انتظارِ چه روی دادی را داشته باشیم؟! [4]

«شعر ما نمی تواند یک شعر پست مدرن یا ایسم گرای دیگر باشد؛ زیرا ما گذر از کلاسیسیزم را نداشته ایم.مدرنیته تک ساحتی ست و به یک جنبه واقعیات تمایل نشان می داد که در آن وضعی پست مدرن به وجود آمد. هرکدام از این دو مانیفست خود را دارند و شعر ما نمی تواند یک شعر پست مدرن باشد؛ زیرا از کلاسیسیزم عبور نکرده تا مثلاً به رمانتیسیزم یا مدرنیزم برسد، در واقع شعر ما متصل به خود است». [5]

درهر حال نگارنده، جامعه ی ادبی و شعری (غزل) را به خروج از اصول بسیار کلاسیک، و بنیادگرایانه ی جنبش سنتی (کنونی) بر پایه ی اصول معقول و قانع کننده و وارد شدن به گفتارها و فصل هایی که به جنبش «در حال تکمیل و بلوغ» مدرن آسیبی وارد نکند فرا می خوانم.

ما می توانیم به جنبش « فرا پست مدرن» (سالم یا غیر سالم) برسیم به شرط آن که خارج شدن از مبحثی و وارد شدن به مبحث دیگر، پل های پیش پا (و پشت پا)ی جنبش را فرو نریزد! خروج از هنجار باید به گونه ای باشد که جنبش پیشین تعادل خود را حفظ کند و زیرساخت های اصیل جنبشِ نو که همان اصول سنتی و معقول (دیگر شده) هستند دچار لرزش نگردد! برای نمونه من با گفتار هایی مانند خروج از وزن ، کاملاً مخالفم، اما انحراف از وزن به گونه ای که خواننده، تداوم غزل را احساس کند از نظر من نه تنها بدنیست بل که پیوندی ست میان غزل و دیگر قالب ها مانند تصنیف! و نیز ارتباطی ست اساسی میان وزن هایی که دراصل ، یک ساختِ یک سان بوده اند، اما کم کم به تسطیح و تعادل رسیده و خود ، وزنی مستقل شده اند. مانند بحر خفیف و مجتث در حالت سدس یا ثمن! یا این که تعدد مضمون در غزل به گونه ای باشد که به بی مضمونی نینجامد. شاعر باید در وضعیت چند محتوایی به محتواهایی بپردازد، یا محتواها را به شکلی گزینش کند که در پایان به پیدایش پیام واحدی بینجامد، چیزی مانند آن چه حافظ در برخی از غزل های خود کرده است.

دیدِ مدرن، حاصل برخورد شخص با محیط و پدیده های مدرن است. پست مدرنیزم نیز همین واقعیت را دارد. ما چه گونه می توانیم در حالتی که محیط، اندیشه ها (تفکرات) و جامعه ی پیرامون مان هنوز پای بند دسته ای از اندیشه های سنتی و کهن و شیوه های زیستی سنّتی ست؛ دم از تکامل مدرنیزم بزنیم! به هیچ وجه در جامعه ای که بخشی از اصول مدرنیته به عنوان وضعیتی متعارض با اصول اعتقادی جامعه و برخی از مبانی شرعی و حریم های خصوصی جامعه تلقی می گردد و جنبش مدرنیته در مواردی به شدت در حال سرکوب است(مانند برخورد با به نقد کشیدن برخی از اصول دینی در گفتمان های رسمی و به دنبالِ آن در شعر!) و مدرنیزم به عنوان عنصری مثلاً «دین ستیز» و «بدعت زا» تعبیر می شود؛ چه گونه می شود که ما از آن به عنوان مبحثی کلیشه ای یاد کنیم و خواستار پذیرش حرکت پست مدرنیزم در بستر اندیشه ها، باورها و مبانی اجتماعی جامعه شویم ـ ! ـ تا به دنبال آن شعر یا غزل پست مدرن! داشته باشیم یا برعکس بخواهیم این حرکت ها را از شعر به بستر جامعه وارد کنیم! مگر شعرِ شاعر عمدتاً حاصل تأثیر محیط، بافت جامعه و نوع دیدی که او از وضعیت اجتماعی دارد نیست؟!

«مگر نه این که شعر زاییده ی خیال و اندیشه ی شاعری ست که در جامعه زندگی می کند و از شرایط آن تأثیر می پذیرد! چه گونه می توان از شرایطی تأثیر پذیرفت که هنوز حادث نشده است؟!». [6]

حتی اگر ما به خودِ جنبش(مکتب) رمانتیسیزم (1850 ـ 1930م) با همه ی فرافکنی های ذهنی(عمدتاً بیمارِ) موجود در آن توجه کنیم می بینیم که بن مایه های اجتماعی و مطابق با عصر زیستی شاعر یا نویسنده و «واقعیت» های اجتماعی و ظرفیت های فرهنگی جامعه است که شخص با تکیه به شرایط خاص حالاتی رمانتیک از واقعیت موجود در عصر خود به دست داد؛ اما چون در شرایطی متعارض، تلاش در نهادینه کردن آن داشت کم کم جریان سنت آن را به سختی سرکوب کرده ، درگذر زمان( به زودی) با شکستی جدی رو به رو شد و درُست عکس تصور و فرضیه ای که به آن دل بسته بودند روی داد؛ یعنی به جای جنبش سنتی، خودِ رمانتیسیزم به صورت کلیشه ای، مالیخولیایی و بی مصرف درآمد و در بستر دگرگونی هایی که در جامعه، سیْر طبیعیِ رو به پیش رفتِ خود را طی می کرد؛ محو شد. حرکت ها و طرح ریزی دگرگونی های رمانتیسیزم به جای این که موازی با آن دسته از اصول کلاسیسیزم که ظرفیت نوگرایی و تحول را دارد حرکت کند و از آغاز به پایان به صورت منظم اتفاق بیفتد؛ پیش روانِ آن به طرح اصول دورنگرانه و نهایی، از انتها به ابتدا پرداختند و این بود که حتی بخشی از قشر تحول گرا رمانتیسیزم را سلسله ای از افسانه سازی های بی منطق و نامعقول دانسته، به مبارزه با آن پرداختند! چیزی که هم اکنون در رابطه با برخی از راست های رادیکالِ سنتیِ بی تفاوت با جنبش مدرن و سرآمدان تحول گرای (سالم) تفکر مدرن غزل و هم چنین مدعیان جنبش رمانتیک پست مدرن به چشم می خورد! به عقیده ی نگارنده، تلاش هایی که در این مقطع زمانی در راه به ثبت رساندن جنبش پست مدرنیزم در غزل فارسی در حال انجام گرفتن است هیچ چیز نیست جز راهی که ما در پایان با آن سر از ترکستانِ دادائیزم در خواهیم آورد!

در پایان نخست به آوردن سخنِ گران بهایی از نیما می پردازیم و در ادامه به سخن های چند نفر از منتقدان در باره ی پست مدرنیزم بسنده می شود:

«شاعر باید به واسطه ی معنی به طرف کلمه برود اما زمانی هم هست که خود شاعر باید سررشته ی واژه ها را به دست بگیرد. شعرایی که شخصیت فکری داشته اند شخصیت در انتخاب واژگان را هم داشته اند ... کسی که به زبان اراذل و اوباش می چسبد ... مثل اینکه افسون فریبی، او را سر اندر پا انداخته است ... ». [7]

«جامعه ی ما فرهنگ پسامدرن را برنمی تابد. و از همین روست که به گمان من، پسامدرن در ادبیات ما نیز جلوه ای نداشته و شاید به این زودی و سادگی هم نخواهد داشت. من هنوز آن چنان به خوش بینی و ساده انگاری عادت نکرده ام که کاربست چند تمهید اقتباسی در اثری را نشانی از پسامدرن بودن آن بدانم... این تکراری بی لذت و تقلیدی بی وجد است». [8]

«در بحران عبور از شعر مدرن به «شعر متفاوت» با انبوهی از شعر های شاعران جوان مواجه می شویم که پسامدرن نمایی نقطه ی عزیمت آن هاست. مثلاً زیرِ عنوان چالش با استبدادِ نحوی با تولیداتی انبوه مواجه می شویم که حاصلی جز فنّ آوری ناشیانه نداشته است. [9] به گمان من روی کرد پاره ای از جوانان به نوعی عینیت گرایی در غزل امروز، گاه غبطه برانگیز و مطبوع است ولی این حرکت را نباید نوعی ابداع و خلاقیتی غیر منتظره دانست؛ تصور و توهم این که روزی غزل از قالب خارج خواهد شد و یک رفرم درونی در آن ایجاد می شودامری باطل است و دوستان جوان وقت و انرژی خود را بیهوده از دست می دهند [10]....از نظر من چیزی به اسم غزل پست مدرن وجود خارجی ندارد و روی کرد جوانان به غزل در سال اهای اخیر با ادعای پست مدرن توهمی بیش نیست». [11]

«به نظر مي رسد بايد نوعي نقد ادبي تازه براي نقد بي ادبي شکل بگيرد. ادب شاعري مفهومي ست که متأسفانه بسيار مغفول واقع شده است و هر که هر چه دل اش بخواهد مي نويسد. شعر ما به چرت و پرت نويسي افتاده است و دارد به شدت در باطلاق فرديتي معيوب و مختل فرو مي رود و نمي تواند از کنش و تعامل غريزي با زندگي فراتر رود و اين براي شعر که بدون هيچ ابزاري هم چون ويروس از اين جا به آن جا مي رود؛ خيلي خطرناک است». [12]

«غزل امروز در ابتدای دهه ی هشتاد، هم چنان دو سه صدا بیش تر ندارد. اظافه کردن پسوند فلان و بهمان به غزل، تا وقتی که اثر قابل توجهی پدید نیاید، تأثیری در وضعیت غزل حاضر نخواهد داشت. حلال زادگی غزل در آن است که ابتدا غزل زاده شود، پس آن گاه تئوری از آن پدید آید». [13]

«من می توانم اراده کنم که از همین فردا، شعر خود را که شعر سپید است، مستزاد امپرِسیونیستی بنامم، امّا این اسم چه چیز را حل می کند؟ البته ذات تغییر هرگز مذموم نبوده و نیست امّا عدم اشراف به سنت و شرایط آن و سیْر تحولاتی که امروز ما را امروز کرده است، نوآمدگانی را پدید می آورد که پُفک ایده های غربی هستند و متأسفانه نه با فرهنگ شرقی مأنوسند و نه با فرهنگ غربی آشنا و این دَوران و گیج واره، شعرشان راهم شعری بی ثبات و « از سر اتّفاق» کرده است ... نکته جالب این است که این افراد به جای این که بروند و قالبی بپردازند و نام خود را هم بر آن بگذراند( چون فی الواقع آن طور که این ها می گویند باید قافیه را بی اعتنا شد و وزن را و هیأت غزل و ... را دیگر چیزی از غزل نمی ماند) به جای این کار، آمده اند و هر چه می کنند با نام غزل است و حتّی از نوع پست مدرنیستی آن». [14]

«غزل پست مدرن، تناقض آشکاری ست که به قالب اصیل غزل دهن کجی می کند. شهرت شعر فارسی در غزل است و ما نباید این قالب را تهی کنیم. اگر نوآوری هم صورت می گیرد باید اعتدال را رعایت کرد. با فرم گرایی و روایت، تنها به غزل آسیب می زنیم». [15]

«این ها در شعور ملّی و ضمیر جمعی، هیچ زیر پله ای برای خود نخواهند یافت. وجدان جمعی و خرد ملی و شعر پذیر ملت ما می داند چه گونه برای مدت کوتاهی با عناصر مسموم کنار بیاید و بعد به موقع آن را دفع کند... در همه ی این حوزه ها، طشت این هزلیات ترحم انگیز مدتهاست که از بام سکوت افتاده». [16]

«شعرهایی که امروزه به نام پست مدرن ارایه می دهند، شعر نیستند و به نظر می رسد یک هزیان گویی ست که به آن نام پست مدرن داده اند.این روزها یک سری شاعران جوان با تئوری های وارداتی و درست تأویل نکردن آن ها شعر پست مدرن می گویند». [17]

«غزل فرم، غزل خودکار، غزل پست مدرن، غزل روايي،غزل شکل،غزل پيش تاز، غزل چريک، و ... انواع و اقسام اين پسوندهاي غير واقعي که هر کدام حاصل دستبردهايي در مفهوم غزل است؛ محملي ساختگي شد تا شعر معاصر را به انزوا فرو بَرَد... دوستان عزيز گويا فراموش کرده اند که با نارنجک پلاستيکي نمي توان چريک بود ... سراغ ندارم که کسي تنها با به کار بردن کلمه هايي چون اورژانس،کيبورد،قهوه جوش،مافيا و يا امثال اين ها شاعر شده باشد. يا سراغ ندارم کسي با به کار بردن بي بهانه ي تعدادي کلمه ي بي ربط که تنها در وزن غزل نشسته اند و نوع مدرني از حشو در حشو را ارايه مي کنند (غزل پست مدرن)غزل سرا شده باشند،وگرنه اگر اين گونه مي بود، روزي دست کم يک بار کلمه ها را روي وجه هاي مختلف تعدادي تاس حک مي کرديم و بر موزاييک کف آشپزخانه مي ريختيم تا در کنار هم بنشينند و غزل شوند و در معنادار ترين شکل،روي دادي را روايت کنند که نه شاعرانگي در آن باشد، نه غليان حسّ و روح مخاطب، نه ماندگاري در ذهن و نه حيثيت!». [18]

«در واقع ترکیب غزل پست مدرن از دو جزء متناقض تشکیل می شود و [جزء سومی وجود ندارد]. باید دقت داشت نکته فوق شامل زمانی می شود که پسامدرن را با قالب در تناقض بدانیم و اگر به گونه ی دیگری فرض شود آن گاه نام ترکیبی فوق ره به بیابان خواهد گذاشت یا از خجالت در خودش فرو خواهد رفت ... لیکن باید بدانیم نظریه پردازان!! این جنبش متناقض را با متناقض نما اشتباه گرفتند. و اگر هم فکر کردند بین غزل و پست مدرن تضاد وجود دارد رکن اول تعریف را گرفتند و رکن دوم و اصلی را فراموش کرد... با توجه به دو تعریف بالا ، بین دو کلمه غزل و پست مدرن تناسب وجود ندارد، غزل وجود ندارد ؛ غزل وجود قالب را اثبات می کند و پست مدرن وجود قالب را نفی، لذا تناقض روی می دهد»! [19]

«در مورد ترکیبی به نام غزل پست مدرن جالب است که پست مدرن اصلاً مکتب نیست که بخواهیم با چیزی ترکیب اش کنیم،آن هم با چیزی مثل غزل.بهتر است از این شاعران بپرسیم معیار و تعریف شان از پست مدرن چیست و بعد ادعا کنند که ما غزل مدرن پست می گوییم».[20]

 

 

 

 

 

ارجاع ها و پانوشت ها:

1.که می تواند تعبیر مناسبی برای جنبش پست مدرنیزم باشد.

2. که البته در آن صورت باز هم چیزی جز همین نابودی، با قدرتی مهلک تر به وقوع نخواهد پیوست.

3. مِثل این که یک انسان غارنشینِ هزاران سال پیش را بیاوریم و مجبور کنیم که راننده ی منوریل یا جت های شکاری فوق پیش رفته شود و یا این که یک نرم افزار پیچیده ی رایانه ای را در اختیارش نهاده از او بخواهیم آن را بفهمد و به کار بگیرد، و بعد نافهمیدن آن را به حساب خودش بگذاریم نه به حساب خودمان که صدها و هزارها سال پیش تر از او حرکت کرده ایم!

4.یاسمی، بهروز، به نقل از : همین فردا بود، شماره ی اول، ص 17.

5. سید علی میرباذل، به نقل از: همین فردا بود، شماره ی اول، ص14.

6. سپید نامه، بهروز، فصلنامه ی شعر، شماره ی 46، خرداد1385،ص 60.

7.نیما یوشیج، حرف های همسایه، صص75 ـ 74.

8. یزدانجو، پیام، پیشین، ص 7.

9 . علی بابا چاهی، پیشین.

10. باباچاهی، علی،فصلنامه ی شعر، شماره ی 46 (ویژه نامه ی غزل)، خرداد1385 ،ص 22.

11. علی باباچاهی، همان جا ، ص60.

12. مؤدّب، علي محمد، «شعر و زندگی ناخالص»، فصلنامه ی شعر، شماره ی 40، خرداد1385، ص 89 ـ 86 .

13. میرزایی، محمد سعید، فصل نامه ی شعر، شماره ی 46 ،ص 67.

14. خواجات، بهزاد، به نقل از: کسي هنوز عيار تو را نسنجيده است، صص 5 ـ 144.

* در باره ی دو مورد اخیر : البته یک نکته ی خیلی مهم هم هست و آن این که برخی از منتقدان پست مدرنیزم و نیز کسانی که به این جنبش یورش برده اند؛ خود و کارهای شان به گونه هایی محسوس و نامحسوس جزیی از تنه ی این جریان به شمار می آیند! چیزی که حیرت آور است این است که اینان از یک سو به نقد و انتقاد ( و حتی بد و بی راه !) به این جنبش و اعضای آن می پردازند و از سوی دیگر هر چه نمونه کارهای شان را می خوانیم بیش تر «یقین» حاصل می کنیم که آن گفته ها و نوشته ها و نقدها و «مصاحبه ها» اندیشه و عقیده ی راستین شاعرِ این «نوشته» ها و گوینده ی این گفته ها نمی باشد! و شاید نیز نوعی «براندازی نرم» از نوع ادبی! آن باشد!ـ اگرچه بی رحم تر و ناجوان مردانه تر!

15. یاسمی، بهروز، به نقل از : همین فردا بود، شماره ی اول، ص 17.

16. سید علی صالحی، همان جا، ص 9.

17. سید علی میرباذل، به نقل از : همین فردا بود، شماره ی اول، ص14.

18. بهرامي عليرضا، به نقل از: کسي هنوز عيار تو را نسنجيده است، صص 113 ـ 112.

19. به نقل از: تارنمای ترانه بازی(تیر داد راد).

20. هومان فر، فرزین، همین فردا بود، شماره ی اول، ص 25.

 

 

منبع ها :

ـ فصلنامه ی شعر ، شماره 46 ،سال سال چهاردهم ، خرداد 1385.

ـ قزوه،علیرضا؛ کسی هنوز عیارت تو را نسنجیده است، جشنواره محمدعلی بهمنی(گردآوری)، نوید، چاپ نخست،شیراز، 1383.

ـ مؤدّب، علي محمد.(1383). «شعر و زندگي ناخالص». (نگاهي به وظيفه شعر در سايه مفهوم معاد)، فصلنامه‌ي شعر، سال دوازدهم، شماره‌ي40، زمستان. صص 86 ـ 89.

ـ همین فردا بود، دو ماهنامه ی غزل پیشرو، شماره ی اول، سال اول، تیر 1386.

ـ يزدانجو، پيام.(1379). ادبيات پسامدرن. (مجموعه‌ي مقاله/گزينش و ترجمه)، تهران: مرکز.

ـ اسفندیاری، علی/ نيما يوشيج.(1351). حرفهاي همسايه. تهران: دنيا.

 

منبع: مجله ادبی پیاده رو

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...