Hanaaneh 28168 ارسال شده در 22 دی، 2014 باید تو هم محکوم در خود سوختن باشی یا مثل چایی که می افتد از دهن باشی زخمی که من برداشتم فهمیدنش سخت است سخت است حتی لحظه ای هم جای من باشی توی دلم هر روز و هر شب رخت می شویند باید برای درک این دلشوره زن باشی در من دو روح بی قرار انگار در جنگ اند سخت است با تنهایی ات در یک بدن باشی در قاب آیینه خودت را گم کنی هر روز در جالباسی هات دنبال کفن باشی راهی برای صلح با دنیا نمی ماند با مرگ وقتی گرم جنگی تن به تن باشی ... مثل جذامی ها شدم، می رانی ام از خود یک شب نشد با عشق در یک پیرهن باشم
Hanaaneh 28168 مالک ارسال شده در 22 دی، 2014 بوی سیب می دهد تمام خاطرم برای چیست؟ این صدای آشنا که می نوازدم صدای کسیت؟ یک نفر تمام قلب من به رهن چشم های اوست یک نفر که روز هم ستاره ی نگاش چیدنی ست کفر اگر...خدای دیگری برای من رقم زده است یک نفر که آیه های خنده اش شنیدنی ست شعرهایم از" همیشه "از"هنوز"تا ابد پر است زیر سایبان پلک شاعرش غزل شنیدنی ست از خدا که نیست مخفی از شما چرا که شب به شب طعم خوابهایم از خیال نازکش چشیدنی ست راستی تمام سطرهای دفترم کمی نم است آخر آسمان ابری دوچشمم عاشق کسی ست
Samira Naderi 386 ارسال شده در 31 دی، 2015 نذر چشمان تو این دل که اگر ما باهم... که اگر قسمت ما شد تک و تنها باهم، زیر یک سقف به هم زل بزنیم آخرسر خنده ای از ته دل بی غم فردا با هم بشود حادثه ها وفق مراد من و تو یا نباشیم و یا تا ته دنیا باهم اگر این بار خدا خواست که خوشبختی را بفروشد کمی ارزانتر از این تا با هم... اگر این بار زمان روی زمین بند شود نشناسیم از این شوق سرازپا با هم دست تو شانه ی خوبیست که موهایم را... لحن من ساز قشنگیست که شب ها باهم، شب شعری به غزلخوانی ترتیب دهیم از من و رودکی و حافظ و نیما باهم "در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد عشق پیداشدو..."این است که حالا باهم... من برایت غزلی تازه بگویم آن وقت جمله ای از تو:"چه خوب است که لیلا باهم دل به دریا بزنیم آخر این قصه ولی صدوده سال بمانیم در این جا با هم" *** شاید این بار به سروقت خدا رفتم تا تا بخواهم بنویسد تو و من را باهم لیلا عبدی
Samira Naderi 386 ارسال شده در 31 دی، 2015 [h=3]من دختری خجالتی و بی سر و صدام یک گوشه ای نشسته ام و فکر تو مدام ذهن مرا به سمت خودش می کشاند و... گم می کنم دوباره تو را توی ازدحام هی می نویسم از تو و هی پاره می کنم روزی هزار تا غزل نیمه جان حرام... من یک پرنده ام که پریدم به شاخه ات نه حالی ام نمی شود افتاده ام به دام دنیای من خلاصه شده در همین اتاق - در چارچوب خستگی ام -صبح و ظهروشام فکری به حال این دل وامانده ام بکن فکری به حال این غزل سست و ناتمام... با حرف تازه ای به سراغ تو آمدم نازک دل همیشگی ام! شاعرم ! سلام[/h]
Samira Naderi 386 ارسال شده در 31 دی، 2015 [h=3]سعی ات بر این باشد پس از من، خوب باشی حتا اگر یک تکه سنگ و چوب باشی باران ضرر دارد برای چشم هایت کاری نکن چون حضرت یعقوب باشی می پرورانی در خودت مشتی یهودا پروا نداری عاقبت مصلوب باشی؟ دست خودت شاید نباشد بی قراری عادت نداری خالی از آشوب باشی هر چند من افتاده ام از چشم دنیا تو می توانی همچنان محبوب باشی دق می کنم از دوری ات، اما تو باید سعی ات بر این باشد پس از من خوب باشی[/h]
ارسال های توصیه شده