رفتن به مطلب

لیلا عبدی


ارسال های توصیه شده

باید تو هم محکوم در خود سوختن باشی

یا مثل چایی که می افتد از دهن باشی

 

زخمی که من برداشتم فهمیدنش سخت است

سخت است حتی لحظه ای هم جای من باشی

 

توی دلم هر روز و هر شب رخت می شویند

باید برای درک این دلشوره زن باشی

 

در من دو روح بی قرار انگار در جنگ اند

سخت است با تنهایی ات در یک بدن باشی

 

در قاب آیینه خودت را گم کنی هر روز

در جالباسی هات دنبال کفن باشی

 

راهی برای صلح با دنیا نمی ماند

با مرگ وقتی گرم جنگی تن به تن باشی

...

مثل جذامی ها شدم، می رانی ام از خود

یک شب نشد با عشق در یک پیرهن باشم

لینک به دیدگاه

بوی سیب می دهد تمام خاطرم برای چیست؟

این صدای آشنا که می نوازدم صدای کسیت؟

 

یک نفر تمام قلب من به رهن چشم های اوست

یک نفر که روز هم ستاره ی نگاش چیدنی ست

 

کفر اگر...خدای دیگری برای من رقم زده است

یک نفر که آیه های خنده اش شنیدنی ست

 

شعرهایم از" همیشه "از"هنوز"تا ابد پر است

زیر سایبان پلک شاعرش غزل شنیدنی ست

 

از خدا که نیست مخفی از شما چرا که شب به شب

طعم خوابهایم از خیال نازکش چشیدنی ست

 

راستی تمام سطرهای دفترم کمی نم است

آخر آسمان ابری دوچشمم عاشق کسی ست

لینک به دیدگاه
  • 1 سال بعد...

نذر چشمان تو این دل که اگر ما باهم...

که اگر قسمت ما شد تک و تنها باهم،

 

زیر یک سقف به هم زل بزنیم آخرسر

خنده ای از ته دل بی غم فردا با هم

 

بشود حادثه ها وفق مراد من و تو

یا نباشیم و یا تا ته دنیا باهم

 

اگر این بار خدا خواست که خوشبختی را

بفروشد کمی ارزانتر از این تا با هم...

 

اگر این بار زمان روی زمین بند شود

نشناسیم از این شوق سرازپا با هم

 

دست تو شانه ی خوبیست که موهایم را...

لحن من ساز قشنگیست که شب ها باهم،

 

شب شعری به غزلخوانی ترتیب دهیم

از من و رودکی و حافظ و نیما باهم

 

"در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد

عشق پیداشدو..."این است که حالا باهم...

 

من برایت غزلی تازه بگویم آن وقت

جمله ای از تو:"چه خوب است که لیلا باهم

 

دل به دریا بزنیم آخر این قصه ولی

صدوده سال بمانیم در این جا با هم"

 

***

شاید این بار به سروقت خدا رفتم تا

تا بخواهم بنویسد تو و من را باهم

 

لیلا عبدی

لینک به دیدگاه

[h=3]من دختری خجالتی و بی سر و صدام

 

یک گوشه ای نشسته ام و فکر تو مدام

 

ذهن مرا به سمت خودش می کشاند و...

 

گم می کنم دوباره تو را توی ازدحام

 

هی می نویسم از تو و هی پاره می کنم

 

روزی هزار تا غزل نیمه جان حرام...

 

من یک پرنده ام که پریدم به شاخه ات

 

نه حالی ام نمی شود افتاده ام به دام

 

دنیای من خلاصه شده در همین اتاق

 

- در چارچوب خستگی ام -صبح و ظهروشام

 

فکری به حال این دل وامانده ام بکن

 

فکری به حال این غزل سست و ناتمام...

 

با حرف تازه ای به سراغ تو آمدم

 

نازک دل همیشگی ام! شاعرم ! سلام[/h]

لینک به دیدگاه

[h=3]سعی ات بر این باشد پس از من، خوب باشی

 

حتا اگر یک تکه سنگ و چوب باشی

 

باران ضرر دارد برای چشم هایت

 

کاری نکن چون حضرت یعقوب باشی

 

می پرورانی در خودت مشتی یهودا

 

پروا نداری عاقبت مصلوب باشی؟

 

دست خودت شاید نباشد بی قراری

 

عادت نداری خالی از آشوب باشی

 

هر چند من افتاده ام از چشم دنیا

 

تو می توانی همچنان محبوب باشی

 

دق می کنم از دوری ات، اما تو باید

 

سعی ات بر این باشد پس از من خوب باشی[/h]

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...