رفتن به مطلب

سکوت


Hanaaneh

ارسال های توصیه شده

به تو ای دوست سلام

دل صافت نفس سرد مرا آتش زد

کام تو نوش و دلت گلگون باد

بهل از خویش بگویم که مرا بشناسی

روزگاریست که هم صحبت من تنهاییست

یار دیرینه من درد و غم رسواییست

عقل و هوشم همه مدهوش وجودی نیکوست

ولی افسوس که روحم به تنم زندانیست

چه کنم با غم خویش؟

گه گهی بغض دلم میترکد

دل تنگم زعطش میسوزد

شانه ای میخواهم

که گذارم سر خود بر رویش

و کنم گریه که شاید کمی آرام شوم

ولی افسوس که نیست

کاش میشد که من از عشق حذر میکردم

یا که این زندگی سوخته سر میکردم

ای که قلبم بشکستی و دلم بربودی

زچه رو این دل بشکسته به غم آلودی؟

من غافل که به تو هیچ جفا ننمودم

بکن آگه که کدامین ره کج پیمودم

ای فلک ننگ به توخنجرت ازپشت زدی

به کدامین گنه آخرتو به من مشت زدی؟

کاش میشد که زمین جسم مرا می بلعید

کاش این دهر دورو بخت مرا برمی چید

آه ای دوست که دیگر رمقی درمن نیست

تو بگو داغتر از آتش غم دیگر چیست؟

من که خاکسترم اکنون و نماندم آتش

دیگر ای بادصبا دست زبختم بردار

خبر از یار نیار

دل من خاک شد و دوش به بادش دادم

مگر این غم زسرم دور شود

ولی انگار نشد

بگو ای دوست چرا دور نشد؟

من تماشای تو می کردم و غافل بودم

کز تماشای تو خلقی به تماشای منند

گقته بودی که چرا محو تماشای منی

و چنان محو که یکدم مژه بر هم نزنی

مژه برهم نزنم تا که ز دستم نرود

ناز چشم تو بقدر مژه بر هم زدنی

پ.ن:عکسش عالیه :(

 

 

a4bf9ba2bd77.jpg

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...