رفتن به مطلب

تعارف نکن بيا تو!!!!!!!!!


pianist

تعارف ميکنيد؟؟؟  

40 کاربر تاکنون رای داده است

  1. 1. تعارف ميکنيد؟؟؟

    • 6
    • 9
    • 25


ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 52
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

یه بار به یه روحانی که تو شهرمون مهمون بود تعارف کردم بیاد نهار رو باهم بخوریم. اونم اومد. سر نهار دید مادرم آبگوشت درست کرده . گفت اگه ترشی هم باشه خیلی میچسبه. مام نداشتیم. مادرم ظرفی داد دستم و رفتم از همسایه قرض گرفتم. پدرم هم بیصدا فقط تماشا میکرد. ( ایشان دیگر تو این دنیا نیستند.) اون مهمون بعد خوردن نهار یه سه ساعتی هم خوابید بعد رفت. شب که پدرم اومد خونه گفت برای چی بی اجازه مهمون میاری تو خونه که مجبور بشی بری از همسایه ترشی گدایی کنی؟

گفتم : من تعارف کردم و اونم بلافاصله قبول کرد.

تا گفتم تعارف کردم. یه کتک مفصل خوردم و از همان موقع دیگه به هیچ کس هیچ چیزی رو تعارف نمیکنم.

کاش پدر باز هم بود و حتی کتکم هم میزد.

  • Like 3
لینک به دیدگاه
یه بار به یه روحانی که تو شهرمون مهمون بود تعارف کردم بیاد نهار رو باهم بخوریم. اونم اومد. سر نهار دید مادرم آبگوشت درست کرده . گفت اگه ترشی هم باشه خیلی میچسبه. مام نداشتیم. مادرم ظرفی داد دستم و رفتم از همسایه قرض گرفتم. پدرم هم بیصدا فقط تماشا میکرد. ( ایشان دیگر تو این دنیا نیستند.) اون مهمون بعد خوردن نهار یه سه ساعتی هم خوابید بعد رفت. شب که پدرم اومد خونه گفت برای چی بی اجازه مهمون میاری تو خونه که مجبور بشی بری از همسایه ترشی گدایی کنی؟

گفتم : من تعارف کردم و اونم بلافاصله قبول کرد.

تا گفتم تعارف کردم. یه کتک مفصل خوردم و از همان موقع دیگه به هیچ کس هیچ چیزی رو تعارف نمیکنم.

کاش پدر باز هم بود و حتی کتکم هم میزد.

 

خدا رحمتش کنه!!​ واقعا حرف حساب زده

راستش من خودمم با اينجور تعارفات مشکل دارم يعني زياد بلد نيستم به کسي تعارف کنم مثلا اصلا بلد نيستم و خوششمم نمياد به مهمون هي بگم بفرما ميوه بفرما شيريني و يا به کسي الکي تعارف بزنم بفرماييد خونه و....

ولي مشکلي که دارم خودم وقتي جايي مهمون ميشم يه مقدار معذب ميشم!! :icon_redface:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
یه بار به یه روحانی که تو شهرمون مهمون بود تعارف کردم بیاد نهار رو باهم بخوریم. اونم اومد. سر نهار دید مادرم آبگوشت درست کرده . گفت اگه ترشی هم باشه خیلی میچسبه. مام نداشتیم. مادرم ظرفی داد دستم و رفتم از همسایه قرض گرفتم. پدرم هم بیصدا فقط تماشا میکرد. ( ایشان دیگر تو این دنیا نیستند.) اون مهمون بعد خوردن نهار یه سه ساعتی هم خوابید بعد رفت. شب که پدرم اومد خونه گفت برای چی بی اجازه مهمون میاری تو خونه که مجبور بشی بری از همسایه ترشی گدایی کنی؟

گفتم : من تعارف کردم و اونم بلافاصله قبول کرد.

تا گفتم تعارف کردم. یه کتک مفصل خوردم و از همان موقع دیگه به هیچ کس هیچ چیزی رو تعارف نمیکنم.

کاش پدر باز هم بود و حتی کتکم هم میزد.

 

میدونی یاد چی میفتم!!؟

یاد اون خواجه ای که تا یه چیزی از خودش میپرووند ، مریدانش سریع نعره ها میکشیدند و جامه میدریدند و سر به بیابان مینهادند!!!

 

الانم شبیه تو شده!

تا یه کاری میکردی سریع کتک میخوردی!!!

 

فک کنم نصف زندگیت داشتی کتک میخوردی! :ws44::ws44::icon_pf (34):

 

آخه چرا!؟ :w00:

 

  • Like 1
لینک به دیدگاه
خدا رحمتش کنه!!​ واقعا حرف حساب زده

راستش من خودمم با اينجور تعارفات مشکل دارم يعني زياد بلد نيستم به کسي تعارف کنم مثلا اصلا بلد نيستم و خوششمم نمياد به مهمون هي بگم بفرما ميوه بفرما شيريني و يا به کسي الکي تعارف بزنم بفرماييد خونه و....

ولي مشکلي که دارم خودم وقتي جايي مهمون ميشم يه مقدار معذب ميشم!! :icon_redface:

 

خارجیا فقط به مهمونشون میگن help yourself و تموم! :banel_smiley_4:

اینطوریم خوب نیست البته !:banel_smiley_4:

  • Like 1
لینک به دیدگاه

نمیدونم چرا این ایرانیا اینقدر تعارفین...البته شنیدم که شرقیا!!!!

اما غربیا خیلی راحتن...هرچی تو دلشونه بی تعارف میگن...ما همش میخوایم یکی رو ناراحت نکنیم و باادب باشیم مثلا!!!!

اما همش باعث 2رویی میشه!!!

  • Like 2
لینک به دیدگاه
میدونی یاد چی میفتم!!؟

یاد اون خواجه ای که تا یه چیزی از خودش میپرووند ، مریدانش سریع نعره ها میکشیدند و جامه میدریدند و سر به بیابان مینهادند!!!

 

الانم شبیه تو شده!

تا یه کاری میکردی سریع کتک میخوردی!!!

 

فک کنم نصف زندگیت داشتی کتک میخوردی! :ws44::ws44::icon_pf (34):

 

آخه چرا!؟ :w00:

 

اون موقع والدینم میزدند که دردی نداشت. الان دوستان و اونایی که تو خیابونن میزنن. دردش هم بسیار جانکاهه.من همیشه کتک میخورم. انسانی که کتک میخورد.

همین سیلی خوردن ها باعث شده که تا بحال دستم را روی کسی بلند نکرده ام. برای همین هم روانشناسی رو ادامه میدم. من میگم : میشه با حرف زدن هم به تفاهم رسید. میشه با حرف عشق آفرید.

دعا هم برای اثبات همین منطق هست.

  • Like 2
لینک به دیدگاه
یه بار به یه روحانی که تو شهرمون مهمون بود تعارف کردم بیاد نهار رو باهم بخوریم. اونم اومد. سر نهار دید مادرم آبگوشت درست کرده . گفت اگه ترشی هم باشه خیلی میچسبه. مام نداشتیم. مادرم ظرفی داد دستم و رفتم از همسایه قرض گرفتم. پدرم هم بیصدا فقط تماشا میکرد. ( ایشان دیگر تو این دنیا نیستند.) اون مهمون بعد خوردن نهار یه سه ساعتی هم خوابید بعد رفت. شب که پدرم اومد خونه گفت برای چی بی اجازه مهمون میاری تو خونه که مجبور بشی بری از همسایه ترشی گدایی کنی؟

گفتم : من تعارف کردم و اونم بلافاصله قبول کرد.

تا گفتم تعارف کردم. یه کتک مفصل خوردم و از همان موقع دیگه به هیچ کس هیچ چیزی رو تعارف نمیکنم.

کاش پدر باز هم بود و حتی کتکم هم میزد.

خدا رحمتشون کنه....:icon_gol::icon_gol:

وای منم روحانی اینجوری زیاد دیده ام!!!:icon_pf (34):

  • Like 1
لینک به دیدگاه
اون موقع والدینم میزدند که دردی نداشت. الان دوستان و اونایی که تو خیابونن میزنن. دردش هم بسیار جانکاهه.من همیشه کتک میخورم. انسانی که کتک میخورد.

همین سیلی خوردن ها باعث شده که تا بحال دستم را روی کسی بلند نکرده ام. برای همین هم روانشناسی رو ادامه میدم. من میگم : میشه با حرف زدن هم به تفاهم رسید. میشه با حرف عشق آفرید.

دعا هم برای اثبات همین منطق هست.

 

خداروشکر که تو همچین فکری میکنی . . .! :icon_gol:

 

دست بلند کردن رو دخترا ، هر اشتباهیم که انجام داده باشن کار اشتباهیه . . .

 

من از پدر و مادرم کتک زیاد میخوردم . . . ولی یادم نمیاد کسی جرات کرده باشه دست رو خواهرم بلند کنه . . .

  • Like 1
لینک به دیدگاه

با بهار چه نسبتی دارید؟

 

این را بخش فرهنگی شهرداری منطقه‌مان از ما پرسیده است. سوال‌شان را روی یکی از تابلوهای کنار اتوبان نوشته‌اند. در ادامه آن‌ها روی یک تابلوی تبلیغاتی دیگر نیز تذکر داده اند: تعارف بیش از اندازه موجب سلب آسایش مهمان می‌شود. که البته تذکر خوبی است.

گاهی صبح‌ها که این جمله‌ی با بهار چه نسبتی... را می‌بینم، سعی می‌کنم جواب‌های ممکن پیدا کنم ولی بعید است جز چند شوخی جلف و یک بار مصرفی که تا حالا حاصل شده پیشرفت دیگری کنم. همان تبلیغ «شامپوی صحت» و « ساندویچ بد مزه» چه اشکالی دارد؟ من با آن تبلیغ « نماز، سجده مخلوق در برابر خالق» هم مشکلی ندارم یا حتی همین « تعارف بیش از اندازه موجب...»

 

*

- شما با بهار...

- چی؟ ها گرفتم! همین الان من متحول شدم. راس می‌گی! لعنت به این زندگی روزمره... ما فصل‌ها رو فراموش کردیم.

 

- شما با...

- بلنسبه سوال خوبیه. این سوال ابعاد مختلفی داره. بستگی داره نسبت به کدام وجه و چه طور مواجه بشیم. به طور کلی بهار...

  • Like 1
لینک به دیدگاه
نمیدونم چرا این ایرانیا اینقدر تعارفین...البته شنیدم که شرقیا!!!!

اما غربیا خیلی راحتن...هرچی تو دلشونه بی تعارف میگن...ما همش میخوایم یکی رو ناراحت نکنیم و باادب باشیم مثلا!!!!

اما همش باعث 2رویی میشه!!!

 

عزیزم تعارف کردن......به نظر من هیچ ربطی به دو رو بودن انسانها نداره...............چون منبع دو رو بودن با تعارف کردن فرق داره.......دو رو بودن یعنی ظاهرت با باطنت نخونه........ولی یه موقع میبینی دلیل تعارف کردن......میتونه کم رو بودن طرف باشه........آدم دو رو همیشه فکر میکنه خیلی زرنگه......ولی این رو نمی دونه که چاه کن همیشه ته چاهه:a030:

لینک به دیدگاه

حسین اینقدر شیطونی !!!حقته!!!:ws3::ws3::ws3:

نمیدونی چه آتیشی میسوزوندم . . .! :ws3::icon_pf (34):

کودکستان که بودم هر وقت صبح زود بلند میشدم که ببرنم کودکستان ، از اول کار گریه رو شروع میکردم تا آخر کودکستان . .! کلاس اولم که بودم این جریان ادامه داشت!

یه مدت ، تو هموون دوران کودکستان ، پدرو مادرم برای عمل چشمشون رفتن تهران ، مادر بزرگ خدابیامرزم اومد خونمون مراقب ما باشه . . .! :ws3:

یه هفته کامل بخاطر گریه هام نرفتم کودکستان . . .! :ws3:

مادم که برگشت حسابی از خجالتم در اومد . . .! :icon_pf (34):

  • Like 2
لینک به دیدگاه
عزیزم تعارف کردن......به نظر من هیچ ربطی به دو رو بودن انسانها نداره...............چون منبع دو رو بودن با تعارف کردن فرق داره.......دو رو بودن یعنی ظاهرت با باطنت نخونه........ولی یه موقع میبینی دلیل تعارف کردن......میتونه کم رو بودن طرف باشه........آدم دو رو همیشه فکر میکنه خیلی زرنگه......ولی این رو نمی دونه که چاه کن همیشه ته چاهه:a030:

:icon_gol:

درسته که ممکنه دلیل کم رویی یا باادب بودنم باشه اما بعضیا که مدام زبون میریزنو با چم و خم حرف میزنن با این کارشون شیره میمالن سرطرفشون...:ws3:

 

نمیدونی چه آتیشی میسوزوندم . . .! :ws3::icon_pf (34):

کودکستان که بودم هر وقت صبح زود بلند میشدم که ببرنم کودکستان ، از اول کار گریه رو شروع میکردم تا آخر کودکستان . .! کلاس اولم که بودم این جریان ادامه داشت!

یه مدت ، تو هموون دوران کودکستان ، پدرو مادرم برای عمل چشمشون رفتن تهران ، مادر بزرگ خدابیامرزم اومد خونمون مراقب ما باشه . . .! :ws3:

یه هفته کامل بخاطر گریه هام نرفتم کودکستان . . .! :ws3:

مادم که برگشت حسابی از خجالتم در اومد . . .! :icon_pf (34):

بلا...:w00:

آخی...نوش جونت...:ws37:

لینک به دیدگاه
من از بابام هیچ وقت کتک نخورده ام..:ws3:.از مامانم خیلی خیلی کم...:ws37:

حسین اینقدر شیطونی !!!حقته!!!:ws3::ws3::ws3:

 

من یه بار از بابام یه چک خیلی خیلی آروم خوردم... ولی خیلی آروم بود ها... ولی از اونجایی که کتک زدن در زندگی ما رسم نبود و تا حالا ندیده بودم خیلی روم تاثیر گذاشت... کلا من خیلی بچه ی آرومی بودم و زیاد کاری نمی کردم که کتک بخورم... ولی گاها سر درس خوندن مامانم دعوام میکرد. :hanghead:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
من یه بار از بابام یه چک خیلی خیلی آروم خوردم... ولی خیلی آروم بود ها... ولی از اونجایی که کتک زدن در زندگی ما رسم نبود و تا حالا ندیده بودم خیلی روم تاثیر گذاشت... کلا من خیلی بچه ی آرومی بودم و زیاد کاری نمی کردم که کتک بخورم... ولی گاها سر درس خوندن مامانم دعوام میکرد. :hanghead:

آخی نازی....:ws37::ws37:

بگو که اینقدر درس خونی مهندس جان...:w16:

  • Like 1
لینک به دیدگاه

حرف کتک زدن شد یاد این افتادم که یه پسر خاله دارم چندماهی ازم بزرگتره!!!:ws3:

مامانش خیلی کتکش میزد وقتی کوچیک بود!!!میومد خونه ما با من درددل میکرد!!!:ws44::ws44:

یادش بخیر بچگیا!!!!:ws37:

  • Like 4
لینک به دیدگاه
:icon_gol:

درسته که ممکنه دلیل کم رویی یا باادب بودنم باشه اما بعضیا که مدام زبون میریزنو با چم و خم حرف میزنن با این کارشون شیره میمالن سرطرفشون...:ws3:

 

 

:ws37:

چرب زبانی وتملق گویی...........خب اون با تعارف کردن خیلی فرق فوکوله:banel_smiley_4::ws3:

لینک به دیدگاه
حرف کتک زدن شد یاد این افتادم که یه پسر خاله دارم چندماهی ازم بزرگتره!!!:ws3:

مامانش خیلی کتکش میزد وقتی کوچیک بود!!!میومد خونه ما با من درددل میکرد!!!:ws44::ws44:

یادش بخیر بچگیا!!!!:ws37:

 

من 6 سالم بود... یه دوستی داشتم به اسم رضا... خیلی بچه ی خوبی بود... نمی دونم الان کجاست... چه دورانی داشتیم با هم...

مامانش رضا رو خیلی کتک میزد... آخه خیلی شیطون بود... یادمه همیشه میرفتیم با هم از قنادی باباش شیرینی خامه ای کش میرفتیم...

یه روز مامانش کتکش زده بود... اینم آتاریش رو برداشته بود (دقیقا یادم نیست سگا بود یا آتاری بود... به هر حال یه چیزی بود دیگه) اومده بود خونه ی ما پناهنده شده بود... میخواست بشه بچه ی مامان من... :4chsmu1:

  • Like 3
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...