masi eng 47044 ارسال شده در 18 دی، 2014 داستان خلقت انسان!!!از زبان جناب دکتر آزمندیان که فکر میکنم همه شنیده باشید اگه حوصله داشید بخونید خیلی انرژی بخشه و خداوند اين چنين ميگويد که : اي عزيز دله من ، چرا فکر ميکني که رابطه من با تو اين است و اکنون با باز گو کردن داستان خلقتت به تو ميگويم که تو کيستي و من کيستم و من چگونه تو را دوست دارم و اين داستان ، داستان حضرت ادم نيست داستان توست خوده تو روزي که در اين جهان هيچ چيز نبود و فقط من بودم و در يک زماني که نامش را شب قدر نهادم ، تصميم گرفتم که متجلي شوم و بيافرينم جهان با عظمتي را و در ان شب تقدير کردم که چگونه بيافرينم هستی را از درياها و کوه ها گرفته تا به خلق انواع حيوانات و در وراي اين زمين ، کهکشانها و منظومه هارا و هر انچه را که اراده کردم طراحي و خلق کردم اما وقتي نگاه کردم به اين جهان با عظمت که حيرت انگيز است از کوچکترين ذره ان ، که اتمي باشد و بزرگترين هاي ان ، که خلق کهکشانها است ولي بازهم برام اهميتي نداشت و من را ارضا نکرد و بعد اراده کردم پديده ديگري بيافرينم که در جهان هستي ام يک شاهکار باشد و سر امد همه مخلوقاتم باشد وبه عبارتی دیگر دوست داشتم که يک آيينه اي بيافرينم که هر وقت در اين آينه نگاه ميکنم ، جلوه هاي زيباي خودم را در اين آينه ببينم و تنهايي بودم ، که دوست داشتم معشوقي را بيافرينم ، که هر دم با او معاشقه نمايم و با چنين احساسي ابتدا " عشق " را به عنوان زيبا ترين پديده جهان افريدم و سپس خود مبتلا شدم و يک عاشق تمام عيار گشتم (البته خدا محل تغییر نیست و این یک اصطلاح است ) و براي معاشقه با محبوبي ، با دستهاي مبارک خودم " تو "را افريدم سپس انديشه را در ذهن تو تعبيه کردم که تنها تو داري به عنوان فکر، و کاري کردم که اين عزيز خودم هر آنچه را بخواهد و انديشه کند ميتواند بيافريند و من اين گونه خواستم اما همچنان تو افتاده بودي و هيچ روحي در بدن تو نبود و بايد از جايي ، روحي را در تو ميدميدم اما هر چه فکر کردم ، ديدم به اين عزيز دلم ، به اين دردانه ام و به اين محبوبم ، هيچ روحي زيبنده نيست ، الا روح خودم و به مصداق " ونفخت فيه من روحي " از روح خودم در تو دميدم و تو برخواستي انسان شدي و به محض اينکه من ، نگاهي به قد و قواره رعناي تو انداختم بي اختيار کلامي بر خود گفتم که براي هيچ کدام از کائنات خودم نگفته بودم و بي اختيار گفتم " فتبارک الله احسن الخالقين " و وقتي بر خود به خاطر خلقت تو افرين گفتم ، بلافاصله تو را به رخ ملائکم کشيدم و گفتم اي ملائک " اني جاعلٌ في الارض خليفه " اي ملائک بياييد من در روي زمين براي خود جانشين افريدم سجده اش کنيد و ملائک به پاي تو افتادند و تو را سجده کردند و انجا که از سجده برخواستند ، معاشقه من با تو شروع شد و من ارام ارام ، در يک روند معاشقه ، اينقدر تو را به خودم نزديک کردم که فاصله من با تو به صفر رسيد و آنگاه عاشقانه در گوشت نجوا کردم که " نحن اقرب بکم من حبل الوريد " " ما از رگ گردن به تو نزديک تر شده ايم " و تو هميشه و همه جا در اغوش پر مهر و محبت مني ، من هيچ گاه در زندگي تو را تنها نخوام گذاشت و همه توجه من به توست و من هر آنچه را که در جهان هستي است به تسخير انديشه هاي تو در اورده ام " وسخرنا لکم ما في السماوات و ما في الارض " که اگر خود را بشناسی و باور کنی ، میتوانی هر چیزی را که بخواهی خلق کنی و در این راه تمام کائنات من ، گوش به فرمان تو خواهند بود و من" تمام ذرات هستي را براي تو آفريدم و تو را براي خودم " " خلقت الاشيا و العجلک و خلقتک العجلي " ولي بدان که بايد هوشيار باشي و فقط از من بخواهي و هر چه که بخواهي به تو ميدهم " ادعوني استجب لکم " فقط هوشيار باش و انديشه کن و بدان که تو خود يک خدايي و شباهت تو با من در اين است که اراده کرده ام ، تو هم مانند من ، هر انچه را که اراده کني ، ميتواني خلق کني نکند که خود را دست کم بگيري خودت را باور کن و انديشه کن اگر هوشيار باشي تمام ذرات جهان گوش به فرمان تو خواهند بود و ميتواني بهترين زندگي را رقم بزني و در نهايت به بهشت خود من بيايي اين کلام خداوند بود براي من و براي تو
ارسال های توصیه شده