Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 مهر، ۱۳۹۳ امشب از شوق وصالش باز جان خواهم سپرد جان شيرين را بدستش رايگان خواهم سپرد بخت ميمون گر كند ياري در اين پايان كار دل بعشق دلفريبي مهربان خواهم سپرد هر چه دارم عقل و هوش ودانش ودين وخرد جمله را بر دست آن شيرين زبان خواهم سپرد حاصل عمر گرانم نيست جز قول وغزل يادگاري را كه بر آيندگان خواهم سپرد در كوير بي نشا ني آشيان خواهم گرفت وين گلستان را بدست باغبان خواهم سپرد چند روزي كاندرين ويرانه منزل كرده ام ميهمانم، خانه را ، بر ميزبان خواهم سپرد في المثل منهم نظير خاكيان تيره بخت تن به خاك تيره همچون خاكيان خواهم سپرد عاقبت هم بر سراي ديگري خواهم شتافت وين سراي كهنه را بر ديگران خواهم سپرد زورقي هستم كه در گرداب غم افتاده ام لاجرم خود را بموج ،بيكران خواهم سپرد بس كه بد ديدم زدست آشنايان دورنگ دل به لطف و همت بيگانگان خواهم سپرد نورچشمم رفت و پشتم خم شد از جور فلك دود آهم را به اوج آسمان خواهم سپرد چون بهاران رفت و ايام خريف آمد پديد هستي خود را به تاراج خزان خواهم سپرد هر گلي را پروريدم ، شد نصيب رهگذر برگ گل را هم بباد مهرگان خواهم سپرد در بساطم نيست چيزي از اساس زندگي ساغري دارم كه بر دردي كشان خواهم سپرد من همان هجرانِ محزونم ، كه از درماندگي : درد دلها را به قلب ناتوان خواهم سپرد .. شاعر: هجران همدانی لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده