Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مهر، ۱۳۹۳ من و ساقی و عطش ، این چه حکایت باشد !؟ همه در میکده عشق ، طراوت باشد به نسیم نگهت ، خوشه جانم سوخت سحر از جانب اشراق ، عنایت باشد به تمنای رخت ، عشق بچینم هرشب و معمای غمت ، شور و اشارت باشد دل و مهتاب در این کوچه تنگم ، شب ها به تمنای نیازم به تو عادت باشد نفس آخر صیدم سر و سامانم کو ؟ تو بمان عاشقی ام عین عبادت باشد چو شباهنگ غمت ، حجم نگاهم تنها و کویری که در او آب نهایت باشد همه در سلسله ی موی تو در بندند چو رسیدی ، تو بمان ، اجر عیادت باشد به خیالت، شب غم ، تا به سحر جوشیدم من و محراب و غمت ، این چه شکایت باشد ! رضا براهنی لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده