Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مهر، ۱۳۹۳ عزیز جان اخلاق عجیبی پیدا کرده بود . مدتی بود ناخن شصتِ هر دوپایش را با انبر دست آقا بزرگِ خدا بیامرز از ته می کشید. دور از چشمِ ما . یک مدت هر دو انگشت شصت را پانسمان می کرد و خوب می شد . برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام را هم با ماشین ریش تراش آقا بزگ همیشه می تراشید . لچک که می بست صورت تپلش می ریخت بیرون ابرو برنمی داشت. شده بود از این مدل جدیدها که دخترها ابرو کلفت می کردند. اصلا انگاری عزیز جان خوشگل تر شده بود. مامان دلش می سوخت می گفت: - عزیز جان موهات را می تراشی اشکال نداره حداقل با انبر دست ناخن هات را از ته نکش. به شصتِ بی ناخن اش نگاه می کرد و می گفت: - آقا بزرگتان از وقتی آمده بود خواستگاریم دوست داشت ناخن هام قرمز باشه حالا که نیست ناخن چه فاید داره به پا باشه سفیدیش و می خوام چکار ؟ انگار بخوام موهام را شانه کنم براش که وقتی آمد خانه کیف کند. مادر هر چه انبر دست را پنهان می کرد باز عزیز جان پیداش می کرد . تا این که عزیز جان مُرد . بردیم و کنار آقا جان دفنش کردیم. برگشتیم خانه . مادر و بقیه داشتن وسایل و لباس عزیز جان را جمع می کردند که یک بقچه کوچک پیدا کردند . وقتی بازش کردند. دیدند پر است از ناخن های شصتِ عزیز جان . همه لاک قرمز زده . انگار همین تازه کشیده کسی باور نمی کرد حتی یک ناخن هم پوسیده نبود. مادر می گفت: برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام موهاش را که می تراشید نمی ریخت تو سطل آشغال جمع می کرد توی پارچه و می برد بالای قبر آقا جان پخش می کرد. یکبار وقتی داشت این کار را می کرد خودم را نشان دادم حرفی نزدم خودش گفت: - می دانی هنوز مرگ آقا جانتان را باور نکردم. مگر نه ناخن شصت ام را هم می آوردم و می گذاشتم بالای قبرش. همانجور که دوست داشت قرمز . نمی دانم شاید یک روز ناخن شصتم را که کشیدم ، بیاورم و روی قبر آقاجان تان بگذارم. مامان بقچه ناخن های شصتِ عزیزجان را برداشت . به هیچ کس هم نگفت با آن بقچه چکار کرده است. ناخنِ شصت عزیز جان/ حسن شیردل 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده