رفتن به مطلب

نجمه زارع


ارسال های توصیه شده

می سرایم شعر نابت را دلت معنا که شد

شعرپرداز پریشان حال، بی پروا که شد

 

می شناسم وعده های هر شبت را کهنه اند

می بری از یاد، حرف خویش را فردا که شد

 

آه! نه دیگر نپرس از ماجرایم، من فقط

دیدم از خود بی خودم، یک لحظه چشمم وا که شد

 

بدترین درد است تنهایی- کسی باور نکرد-

باورت خواهد شد این حرفم، دلت تنها که شد

 

فعلاً از گم کرده ی هر روزه ام صحبت کنیم

می دهم حتماً دلم را می دهم پیدا که شد

 

حرف های مردم بیگانه را جدی نگیر

هرکسی این گونه خواهد بود مثل ما که شد

 

مقصدم هر جا که باشد بهتر از شهر شماست

می روم با گردباد عشق تا هر جا که شد ..

لینک به دیدگاه

همین دقیقه ، همین ساعت ... آفتاب ، درست

کنار حوض ، کمی سایه داشت روز نخست

 

تو کنج باغچه ، گلهای سرخ می چیدی ...

پس از گذشتن یک سال یادم است درست

 

ببین چگونـه برایت هنوز دلتنگ است

کسی که بعد تو یک لحظه از تو دست نشست

 

چقدر نامه نوشتم ... دلم پر است چقدر

امید نیست به این شعرهای ساده ی سست

 

دوباره نامه ی من ... شهر بی وفا شده است

چــه خلوت است در این روزها اداره ی پست !

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...