hasti1988 22046 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۳ باگوان عزیز ، من از خودم خسته و كسل شده ام و نيرويي در خود احساس نمي كنم . تو مي گويي ما بايستي خودمان را آنطور كه هستيم بپذيريم . ولي من نمي توانم زندگي را ، در حالي كه مي دانم از لذت دروني محروم هستم ، بپذيرم . چه بايد بكنم ؟ مي گويي كه كسل و دلمرده شده اي.اين كشف بزرگي است .آدمهاي اندكي وجود دارند كه به اين نكته پي برده باشند كه كسل هستند ، و چنين آدمهايي واقعا كسل هستن . دانستن اين امر كه آدم كسل شده ، شروعي بزرگ محسوب مي شود ولي چند نكته هست كه بايد تفهيم شود.انسان تنها موجودي است كه احساس كسلي مي كند ، اين امتياز انحصاري و بخشي از شان و منزلت وجود انساني است. تا به حال بوفالو يا الاغي را كسل ديده ايد؟ آنها كسل نمي شوند . كسل شدن يعني اينكه راه و روش زندگيت غلط است . به همين دليل مي گويم كسل شدن اتفاقي در خور توجه است، يعني فهميدن اين نكته كه «من بايد كاري بكنم .يك دگرگوني لازم است» بنابراين فكر نكن كسل بودن چيز بدي است بلكه نشانهاي ميمون براي شروعي نو مي باشد ولي به همين بسنده نكن.آدمهايي كه ظاهر و باطنشان يكي است هيچ وقت كسل نمي شوند در مقابل آدمهاي متظاهر محكوم به كسلي هستن ، براي اينكه زندگي خود را به دو بخش تقسيم كرده اند. خود واقعي شان را سركوب مي كنند و تظاهر به زندگي اي مي كنند كه دروغين است . منشا كسلي ، همين زندگي دروغين است . اگر آدم كاري را انجام دهد كه از ته دل مي خواهد ، هيچ گاه كسل نمي شود. زماني كه خانه پدري ام را براي رفتن به دانشگاه ترك مي كردم ، والدينم و ديگر اعضاي خانواده همگي مي خواستند من دانشمند شوم – يا حداقل يك دكتر يا مهندس – تا اينكه آينده ام تامين باشد . من قاطعانه رد كردم و گفتم « من آن كاري را انجام خواهم داد كه دلم مي خواهد ، براي اينكه نمي خواهم زندگي كسل كننده اي داشته باشم. شايد بعنوان يك دانشمند ، موفقيت كسب كنم ، مورد احترام قرار گيرم ، ولي در درون خود ، كسل خواهم ماند ، چرا كه اين به هيچ وجه كاري نيست كه دلم مي خواهد .»آنها شوكه شده بودند ، براي اينكه هيچ آينده اي در تحصيل فلسفه نمي ديدند . ولي در نهايت با اكراه موافقت كردند ، با اين يقين كه من دارم آينده ام را تباه مي كنم ، ولي در نهايت متوجه شدند كه اشتباه كرده اند.مساله بر سر پول ، قدرت و موقعيت اجتماعي نيست، بلكه چيزي است كه واقعا دلت مي خواهد و ترا ارضا مي كند . اگر اين كار را بكني – بدون توجه به ثمره و ماحصل آن – كسلي از زندگي تو رخت بر مي بندد . انجام دادن كار صحيح از ديد ديگران ، سنگ بناي دلمردگي است .كل انسانيت دچار كسلي شده است . آنكه مي بايست عارف مي شد رياضيدان شده ، آنكه مي بايست رياضيدان شده به دنبال سياست رفته ، و آنكه بايستي شاعر مي شد تاجر شده . هيچ كس سر جاي خود نيست ، بلكه جايي ديگر است كه به آن تعلق ندارد. آدم در زندگي بايد ريسك كند . اگر آدم آماده ريسك كردن باشد ، كسلي و دلمردگي در يك لحظه ناپديد مي شود. مي گويي كه « از خودم خسته شده ام» از خودت خسته شده اي ، براي اينكه با خود روراست و صادق نبوده اي ، براي وجودت احترام قائل نبوده اي.مي گويي كه « نيرويي احساس نمي كنم» چطور توقع داري نيرو احساس كني ؟ نيرو هنگامي جريان پيدا مي كند كه تو آن كاري را انجام دهي كه دلت مي خواهد ، حالا هر چه كه مي خواهد باشد . «ونسان ونگوگ» از اينكه فقط نقاشي مي كرد بي اندازه شاد و خوشبخت بود. حتي يك عدد از تابلوهايش به فروش نمي رفت ، هيچكس از او قدرداني نمي كرد ، تا سر حد مرگ هم گرسنه بود ، زيرا پولي كه برادرش به او مي داد فقط براي خريد اندكي غذاي بخور و نمير كفاف مي داد . او چهار روز در هفته روزه مي گرفت و سه روز غذا مي خورد . اگر آن چهار روز را روزه نمي گرفت ، آنوقت با چه پولي بوم نقاشي و رنگ و قلم مو تهيه مي كرد ؟ ولي او بي اندازه خوشبخت و آكنده از نيرو بود.هنگامي كه مرد ، فقط سي و سه سال داشت .روزي كه به ديرينه ترين آرزويش كه نقاشي تابلوي « طلوع آفتاب» بود جامه عمل پوشاند ، نامه اي به اين مضمون نوشت «كار من انجام شد . من راضي و خرسند هستم . من اين دنيا را با رضايت خاطر كامل ترك مي كنم» او بطور تمام و كمال زندگي كرد . او شمع زندگي اش را از هر دو طرف با شدت و حدت تمام سوزاند .تو شايد صد سال زنده باشي ، ولي زندگيت همانند يك استخوان پوك باشد ، تنها يك حجم ، آن هم حجمي مرده .مي گويي من گفته ام «ما بايد خودمان را آنطور كه هستيم بپذيريم . ولي من نمي توانم زندگي را ، در حالي كه مي دانم از لذت دروني محروم هستم ، بپذيرم »وجود خويش را آنطور كه هست بپذير و بدان كه تو تنها در قبال خودت و خداي خودت مسئول هستي ، نه در مقابل افكار و عقايد كساني كه فكر مي كنند از تو بهتر مي دانند.منظور من از لغت «مسئول» در ارتباط با وظيفه و تعهد نيست ، بلكه منظورم برخورد با واقعيت و جوهر زندگي است.تو در قبال خودت زندگي غير مسئولانه اي داشته اي و فقط آنچه را انجام داده اي كه ديگران از تو انتظار داشته اند. براي همين كسل و دلمرده هستي و نيرويي در خود احساس نمي كني. آيا براي خلاص كردن خود از اين زندان ، دلايل بيشتري مي خواهي ؟ بپر بيرون و پشت سرت را هم نگاه نكن.آنها مي گويند « قبل از اينكه بپري ، خوب فكر كن» من مي گويم «اول بپر ، بعد تا دلت مي خواهد فكر كن» (از سخنان اوشو) ----- 5 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 شهریور، ۱۳۹۳ هستی درمورد این اوشو یه تحقیقی بکن یه آدم عوضی بوده اون سرش ناپیدا 2 لینک به دیدگاه
hasti1988 22046 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 شهریور، ۱۳۹۳ هستی درمورد این اوشو یه تحقیقی بکن یه آدم عوضی بوده اون سرش ناپیدا یکی دو تا کتاب ازش خوندم ،کتابهاش شامل اون شخصیتی که میگی نیست یا حداقل خیلی بارز نیست یا شاید هم خودش نخواسته نشون بده ،فکر میکنم یه آدم هر قدر هم عوضی باشه اگر بخواد میتونه با یه دید مستقیم الخط یکنواخت هم بنویسه...در ثانی خودمون هم عقل و شعور داریم و قرار نیست یه نوشته ای رو تماما قبول کنیم ،قسمتهای خوبش رو دست چین میکنیم و بقیه که با تفکر و اصول ما در تضاده رو قبول نمیکنیم.....در مورد این متن هم همینطور یه جاهاییش رو خوشم نیومد ولی در کل و با چشم پوشی از یه سری مطالب ،مطلب بدی نبود.... 3 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 شهریور، ۱۳۹۳ یکی دو تا کتاب ازش خوندم ،کتابهاش شامل اون شخصیتی که میگی نیست یا حداقل خیلی بارز نیست یا شاید هم خودش نخواسته نشون بده ،فکر میکنم یه آدم هر قدر هم عوضی باشه اگر بخواد میتونه با یه دید مستقیم الخط یکنواخت هم بنویسه...در ثانی خودمون هم عقل و شعور داریم و قرار نیست یه نوشته ای رو تماما قبول کنیم ،قسمتهای خوبش رو دست چین میکنیم و بقیه که با تفکر و اصول ما در تضاده رو قبول نمیکنیم.....در مورد این متن هم همینطور یه جاهاییش رو خوشم نیومد ولی در کل و با چشم پوشی از یه سری مطالب ،مطلب بدی نبود.... منظورم اینه که زندگی نامشو بخون ، والا هیچکی تو کتاباش نمیاد بگه که من بدم 2 لینک به دیدگاه
hasti1988 22046 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 شهریور، ۱۳۹۳ منظورم اینه که زندگی نامشو بخون ، والا هیچکی تو کتاباش نمیاد بگه که من بدم یادم میاد قبلا یه چیزایی خوندم ولی باشه دوباره میخونم.... 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده