Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 شهریور، ۱۳۹۳ یک کرگدن جوان تنها توی جنگل می رفت برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام دم جنبانکی که همان اطراف پرواز می کرد او را دید و از او پرسید که چرا تنهاست. کرگدن گفت: همه کرگدن ها تنها هستند. دم جنبانک گفت: یعنی تو یک دوست هم نداری؟ کرگدن گفت: دوست یعنی چه؟ دم جنبانک گفت: دوست یعنی کسی که با تو بیاید، دوستت داشته باشد و به تو کمک کند. کرگدن گفت: نه. امکان ندارد. کرگدن ها نمی توانند با کسی دوست شوند. چون همه به ما می گویند پوست کلفت دم جنبانک گفت: اما دوست عزیز برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام دوست داشتن به قلب مربوط می شود نه به پوست. کرگدن گفت: من که قلب ندارم. من حتماً یک قلب کلفت دارم. دم جنبانک گفت: نه. حتماً یک قلب نازک داری. چون به جای اینکه دم جنبانک را بترسانی و به جای اینکه لگدش کنی داری با آن حرف می زنی. کرگدن گفت: خب این یعنی چه؟ دم جنبانک گفت: وقتی یک کرگدن پوست کلفت یک قلب نازک دارد یعنی چه؟ یعنی اینکه می تواند دوست داشته باشد. یعنی می تواند عاشق شود. کرگدن گفت: خب این یعنی چه؟ دم جنبانک گفت: یعنی... یعنی... یعنی دوست داشتن، مهربان بودن. کرگدن ناگهان احساس کرد چیزی از قلبش افتاد. کرگدن فکر کرد قلبش است. و اگر قلبش همین طور از چشم هایش برزید یکهو قلبش تمام می شود. بعد با خودش فکر کرد برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام من که تا چند لحظه پیش قلب نداشتم. دم جنبانک به من قلب داد. حالا بگذار تمام قلبم برای او از چشم هایم بریزد. 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده