seyed mehdi hoseyni 27119 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۹۳ روایت شاگرد جان رالز از عقلانیت پروفسور "توماس پاگ" فیلسوف اخلاق معاصر و استاد فلسفه دانشگاه ییل که تز دوره دکتری خود را با راهنمایی جان رالز گذرانده در یک تعریف عقلانیت را به معنی پیش بینی مناسب وسایل و ابزارهای لازم برای رسیدن به هدف میداند. به گمان او در اینجا اهداف میتوانند غیر عقلانی یا عقلانی باشند. در این تعریف شیوه و روش رسیدن به هدف ملاک ارزیابی عقلانیت خواهد بود. بعنوان مثال کسی که برای خرید یک گردنبند برای خوشحال کردن خواهرش توانایی ندارد اقدام به دزدی کند بر اساس آن تعریف شیوهای ممکن برای رسیدن به هدف انتخاب کرده است. شیوه رفتاری او عقلانی است ولی رفتار او آشکارا اخلاقی نیست. از سوی دیگر دزدیدن عملی عقلانی نیست. شیوه رفتار شخص از آن جهت عقلانی است چون او با اختیار کردن یکی از راههای ممکن برای رسیدن به هدف دست به اقدام زده است. به اعتقاد "پاگ"البته در مورد خود اهداف نیز تعیین دقیق عقلانی بودن کمی پیچیده است. چرا که ممکن است این اهداف متشکل از هدفهای گوناگونی باشد که برخی از آنها عقلانی به نظر نرسند. در مثال مذکور هدف "خوشحال کردن خواهر" هدفی عقلانی است. ولی تنها این هدف را نمیتوان به تنهایی در نظر گرفت. در این هدف، اهداف غیرعقلانی دیگری نهفته است. عقلانیت در این تعریف ناظر بر شیوه و روش است و نه ناظر بر هدف. در مورد هدف هم از جنبه عقلانی و هم از جنبه اخلاقی میتوان صحبت کرد. عقلانیت نزد مارکوزه: تأکید بر تاریخی بودن عقلانیت مارکوزه معتقد است تجربه راستین تجربهای است که از واقعیت فریبنده موجود فراتر رود و دریابد جهان ما خصلتی تاریخی دارد و از اینرو عقل خصلتی تاریخی مییابد. انتقاد از حاکمیت عقل ابزاری در جوامع پیشرفته صنعتی یکی از مضامین عمده آثار هورکهایمر و آدورنو بوده است. مارکوزه نیز در کتاب انسان تک ساحتی به برخی عقلانیت ابزاری و فنی حاکم بر جوامع مذکور مثل منطق صوری، اثباتگرایی و فلسفه تحلیلی پرداخته است. مارکوزه در مقایسه منطق دیالکتیک افلاطون با منطق صوری ارسطو میگوید که در منطق دیالکتیکی افق معنایی مفاهیم گشوده است، چرا که منطق دیالکتیکی با واقعیت "موجود" در تعارض است و آن را لحظهای از واقعیت یا حقیقت دیگری میداند و هستی و نیستی، واقعیت بالفعل و بالقوه را در پیوند با یکدیگر میبیند. بر این اساس، منطق دیالکتیک واقعیت موجود را منفی و آکنده از تضاد میبیند. واقعیت ظاهری موجود باید تغییر یابد تا واقعیت ذاتی و حقیقی آن تحقق یابد. برای رسیدن به حقیقت باید واقعیت موجود را ویران ساخت. بنابراین، حقیقت متضمن ویرانگری و براندازی واقعیت موجود است. از این دیدگاه، حکم وجودی متضمن حکمی تجویزی و "هست" متضمن "بایست" است. به عبارت دیگر، وقتی میگوییم "انسان آزاد است" ولی در عالم واقع میبینیم که انسان آزاد نیست، حکم گزاره مذکور هنگامی میتواند درست و صادق باشد که با "انسان باید آزاد باشد" مترادف باشد. بدین ترتیب، طی یک فرایند است که گزارهها تصدیق میشوند و واقعیت به حقیقت میپیوندد. در تفکر دیالکتیکی، رابطه "هست" و "بایست" یک رابطه هستیشناختی است و با ساختار هستی ارتباط دارد. در مقابل منطق صوری، موضوع منطق دیالکتیک کلی و انتزاعی نیست. از منظر مارکوزه تجربه بیواسطه به همان اندازه که بر وضع موجود اشیاء و پدیدهها تکیه میکند، تجربهای ناقص و حتی کاذب است. تجربه راستین تجربهای است که از واقعیت فریبنده موجود فراتر رود و دریابد که جهان ما خصلتی تاریخی دارد و واقعیت موجود حاصل عمل تاریخی انسان است. بدین ترتیب، حقیقت منطقی به حقیقت تاریخی و رابطه هستیشناختی ذات و عرض و "هست" و "بایست" به رابطهای تاریخی تبدیل شده و عقل خصلتی تاریخی مییابد. لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده