رفتن به مطلب

دفتـــــــر اشعــــــآر طنــــز ..!


masi eng

ارسال های توصیه شده

لطفــــــاً هر چــــــه اشعـــــآر طنز دآریــــــد در ایــــــن تآپیک بزآریـــــد ،تآپیــــــک جدآگــآنــ, نزنیــــــد!!

 

 

اشعــــآری ک خودتـــــون درســـــــت کآری کرده ایــــــد میتونید بزاریـــــــد!

 

لینک به دیدگاه

اگه مثل کلنگه

مثل لوله تفنگه

با خوشگلیت میجنگه

طبیعیه، قشنگه

نگو که این یه درده

دماغ عمل نکرده

***

 

اگر که مثل فیله

و یا از این قبیله

روی نوکش زیگیله

غصه نخور، اصیله

هی نرو پشت پرده

دماغ عمل نکرده

***

 

یکی میگه درازه

خیلی ولنگ و وازه

یکی میگه ترازه

غصه نخور که نازه

ببین خدا چه کرده

دماغ عمل نکرده

***

 

دماغ نگو جواهر

سوژهی شعر شاعر

طویل فیالمظاهر

پدیدهی معاصر

آهای تخم دو زرده

دماغ عمل نکرده

***

 

با اون دماغ همیشه

عکس تو پشت شیشه

تو سینما چی میشه

شکستن کلیشه

کاشکی بری رو پرده

دماغ عمل نکرده

***

 

کم باباتو کچل کن

یا خودتو مچل کن

کی بت میگه عمل کن

قصیده رو غزل کن

میشی له و لورده

دماغ عمل نکرده

***

 

چهقد دماغ دماغ شد

قافیهمون چلاق شد

هی، یکی- چل کلاغ شد

تصنیف کوچه باغ شد

بره که برنگرده

دماغ عمل نکرده

لینک به دیدگاه

نامه ی تهران جدید به طهران قدیم

 

الا ای کـــــودکی هــــــــــایم کجایی؟

کجــــــــــــا شد راه و رسم آشنایی؟

 

اگـــــر از مخلصت جویـــــــــای حالی

به غیــــــــــــر از دوری ات نبوَد ملالی

 

شوم قربان تــــــــــــــای دسته دارت

منـــــــــم در حســــــــرت آن روزگارت

 

به غیر از چند عکس نصفــه-نیمـــــه

ندارم سهــــــم از ایــــــــــــــام قدیمه

 

در آغــــــــــــوش طبیعـت بودم آن روز

چه آســــــــوده چه راحت بودم آن روز

 

تمام اهــــــل تهـــــــــران بنده را اهل

روند زندگی شـــــــــان ساده و سهل

 

تمــــــــــــــام خوابهـــــــایم بود رنگی

کجـــــــا رفتی عمــــــو شهر فرنگی؟!

 

نمی دانستی آخــــــــــــر مرد چوپان

چراگــــــاه تــــو را بلعـــــــــــــد اتوبان

 

هوای گلّـــه بـــــــــــــود و بیم گرگت

چه هـــــــا آمد از این مـــــــــار بزرگت

 

کجا شد باغ و دشت و سیر و گلگشت

شدم تهـــــران ابرشهــــــــر درندشت

 

یهـــــــو زرت مرا قمصـــــــــــور کردند

مرا از ســـادگی هـــــــــــــا دور کردند

 

به جــــــــای صرفه جویی،خودکفایی

تجمّــــــل آمد و مصرف گـــــــــــــرایی

 

دگـــر گم شد چه لوطی و چه مرشد

کجــــــــــــا آواره گشتی بچّه مرشد؟!

 

مدرنیتــــه برایم دوخت پــــــــــــاپوش

خدایا گیوه هــــــای خوشگلم کوش؟!

 

خیابانهــــــــای من گرچه شده شیک

بــــــــــــــه زنجیرم کشیده این ترافیک

 

فکنده رشتـــــــه ای بر گردنم دوست

کــــــه دائم می کَند از کلّه ام پوست

 

به یکباره کجــــــا گشتند پنهـــــــــان

کجــــــاوه،پالکی،هـــــو دج،دلیجان؟!

 

ز بــــــــــــوق و دود خودروهای طرفه

شده حاصل مرا سرســـــــام و سرفه

 

ز دود و دم هوایم رنگ خـــــاک است

دلم از بهــــــــــر اکسیژن هلاک است

 

کجا شد آن سحرهـــــای مــــــه آلود

هوای پــــــــــاکم آخـــــر دود شد دود

 

کجــــــــــــا رفتند سقــــاخـــانه هایم

قنـــــــــــاتی نیست دیگـــــر از برایم

 

دل این مردمان بــــــــا مد عجین شد

همه تن پوششان تی شرت و جین شد

 

مد آن دوره حُسن خلـــــــق و خو بود

مرام خلـــــــق حفـــــظ آبــــــــــرو بود

 

کجـــا از شخص سی دی در می آمد

از آنهـــــــــــایی کـه دیدی در می آمد

 

کجــــــــــــا شد لوطیان بــــــا مرامم

جوانمـــــــــــردان مـــــرد و نیک نامم

 

جوانمــــــــــــــردان تهی کردند منزل

بــــه جــــــــــــایش آمد اوباش و اراذل

 

از آنســــــــــو هر که نامم را شنوده

به سرعت جــــانب مـــــــــن رو نموده

 

به ذوق و شـــــوق بسته بار و بندیل

شده آویــــز بنــــــــــده عیـــن قندیل!

 

به زعم خـــــــود پی کسبی مناسب

وبالــــم گشته بــــــا یک شغل کاذب

 

از آنســــــــــــوتر در این هاگیرو واگیر

سیاست آمــــــده داده به مــــــا گیر

 

ز دعواهـــــــــــــای حزبی و سیاسی

بگیرم گـــــاه ســـــــــــــر درد اساسی

 

جنــــاح و حزبهــــــای جور واجــــــور

نموده حـــــــــال مـــــا را سخت ناجور

 

میــــان این و آن گــــردد زد و خـــورد

ولی از مـــــــــن دک و دنده شود خرد

 

چـــــو وقت انتخــــــــــــابات از ره آید

ز غوغــــــایش مـــــــــــرا زحمت فزاید

 

مرا زین تــــاب روزافـــــــــزون تب آید

کــــه جانـــــــم از بر لب آید

 

بچسبـــــــــانند تهمت بـــــــر رقیبان

که افزونتــــــر شــــــــــود رای حبیبان

 

کـــــــــــــــــه از روی رقیبان آب بردن

شده الســــــاعه عیـــــــن آب خوردن

 

مــــوادّ لازم پرونــــــــده ســــــــازی:

دو من تهمت، سه قطره چسب رازی!

 

کنــــــــــــــــون القصـــه آرامی ندارم

از آن ایــــــــام جـــــــــــــز نامی ندارم

 

الا ای یاد تـــــــو یـــــــــــــار و ندیمم

به قربـــــــان تـــــــــــــو طهران قدیمم

 

بکــــــن لطفـــــــــی برای آشنایت

مگیر از مــــــــن خیــــــالت را، فدایت!

 

مرا با یاد خـــــــــــود دمساز گردان

به شهــــــر خاطـــــــــــــراتم باز گردان...

لینک به دیدگاه

روزگارم خوش نیست

ژتونی دارم ، خرده پولی ، سر سوزن هوشی

دوستانی دارم بهتر از شمر و یزید

دوستانی هم چون من مشروط

و اتاقی که که همین نزدیکی است ،پشت آن کوه بلند.

اهل دانشگاهم !

پیشه ام گپ زدن است.

گاه گاهی هم می نویسم تکلیف،می سپارم به شما

تا به یک نمره ناقابل بیست که در آن زندانی است،

دلتان تازه شود - چه خیالی - چه خیالی

می دانم که گپ زدن بیهوده است.

خوب می دانم دانشم کم عمق است.

اهل دانشگا هم،

قبله ام آموزش ، جانمازم جزوه ، مُهرم میز

عشق از پنجره ها می گیرم.

همه ذرات مُخ من متبلور شده است.

دزسهایم را وقتی می خوانم

که خروس می کشد خمیازه

مرغ و ماهی خوابند.

 

استاد از من پرسید : چند نمره ز من می خواهی ؟

من از او پرسیدم : دل خوش سیری چند ؟

پدرم استاتیک را از بر داشت و کوئیز هم می داد.

خوب یادم هست

مدرسه باغ آزادی بود.

درس ها را آن روز حفظ می کردم در خواب

امتحان چیزی بود مثل آب خوردن.

درس بی رنجش می خواندم.

نمره بی خواهش می آوردم.

تا معلم پارازیت می انداخت همه غش می کردند

و کلاس چقدر زیبا بود و معلم چقدر حوصله داشت.

درس خواندن آن روز مثل یک بازی بود.

کم کمک دور شدیم از آنجا ، بار خود را بستیم.

عاقبت رفتیم دانشگاه ، به محیط خس آموزش ،

رفتم از پله دانشکده بالا ، بارها افتادم.

 

در دانشکده اتوبوسی دیدم یک عدد صندلی خالی داشت.

من کسی را دیدم که از داشتن یک نمره10دم دانشکده پشتک می زد.

دختری دیدم که به ترمینال نفرین می کرد.

اتوبوسی دیدم پر از دانشجو و چه سنگین می رفت.

اتوبوسی دیدم کسی از روزنه پنجره می گفت «کمک»!

سفر سبز چمن تا کوکو،

بارش اشک پس از نمره تک،

جنگ آموزش با دانشجو،

جنگ دانشجویان سر ته دیگ غذا،

جنگ نقلیه با جمعیت منتظران،

حمله درس به مُخ،

حذف یک درس به فرماندهی رایانه،

فتح یک ترم به دست ترمیم،

قتل یک نمره به دست استاد،

مثل یک لبخند در آخر ترم،

همه جا را دیدم.

 

اهل دانشگاهم!

اما نیستم دانشجو.

کارت من گمشده است.

من به مشروط شدن نزدیکم،

 

آشنا هستم با سرنوشت همه دانشجویان،

نبضشان را می گیرم

هذیانهاشان را می فهمم،

من ندیدم هرگز یک نمره20،

من ندیدم که کسی ترم آخر باشد

من در این دانشگاه چقدر مضطربم.

 

من به یک نمره ناقابل10خشنودم

و به لیسانس قناعت دارم.

من نمی خندم اگر دوست من می افتد.

من در این دانشگاه در سراشیب کسالت هستم.

خوب می دانم کی استاد کوئیز می گیرد

اتوبوس کی می آید،

خوب می دانم برگه حذف کجاست.

هر کجا هستم باشم،

تریا،نقلیه،دانشکده از آن من است.

چه اهمیت دارد، گاه می روید خار بی نظمی ها

رختها را بکنیم ، پی ورزش برویم،

توپ در یک قدمی است

و نگوییم که افتادن مفهوم بدی است !

و نخوانیم کتابی که در آن فرمول نیست.

و بدانیم اگر سلف نبود همگی می مردیم!

و بدانیم اگر جزوه استاد نبود همه می افتادیم!

 

و بدانیم اگر نقلیه نبود همگی می مانیم

و نترسیم از حذف و بدانیم اگر حذف نبود می ماندیم.

و نپرسیم کجاییم و چه کاری داریم

و نپرسیم که در قیمه چرا گوشت نیست

و اگر هست چرا یخ زده است.

بد نگوییم به استاد اگر نمره تک آوردیم.

کار ما نیست شناسایی مسئول غذا،

کار ما شاید این است که در حسرت یک صندلی خالی،

پیوسته شناور باشیم

 

بهترین ماشین ایرانی پراید

گرچه گاهی قاتل جانی پراید!

بینمت اکنون به هرجا و مکان

جانشین خوب پیکانی پراید

بسکه محکم هستی و سفت و قوی

مثل تانک جنگ میمانی پراید!

لینک به دیدگاه

بــــــــــــــــــــوقــــــــــــــــــــ...

چند ماهی است در صدا سیما / آمده طنز پرطرفداری

در حقیقت سیاسی و کمدی / گریه دار است و "خنده بازار"ی

جای اسم و مقام و حرف رکیک / بین برنامه بوق باب شده

جای لفظ فلان فلان قدیم / بوق ممتد ولی حساب شده

اگر اهل سیاست و ذوقی / من هم امروز حرف ها دارم

و چه خوب است در سخن جای / بعضی الفاظ بوق بگذارم

آی آقای بوق خالی بند / بوق ها را نریختی به حساب

بوق سهم عدالتت پس کو / مسکن بوق بی حساب و کتاب

همه بی کار و داده ای به یکی / چند پست کلیدی اهدائی

بزن از حلق مردم مظلوم / بده بوقندیار بوقائی

مانده ام بوق از کجا آمد / روی فرمان چرخ تو جا شد

مثل دوران بوق در بر تو / بوق پیدا شد و "هویدا" شد

دوستم با تو گفت از در لطف / درد خود با خلوص درمان کن

بوق بیرون فتاده ات دیدند / زشتی بوق خویش پنهان کن

طفلکی حرف بد نگفته به تو / اصلا این حرف را بزن تو به من

من اگر با تو حرف بوق زدم / بوق من را خودت بیا بشکن

یاد داری که بوق قبل از تو / بوق ها را شنید و کرد انکار

بس که هشدار را ندیده گرفت / منحرف شد ز راه و زد به چنار

شطّ رنج است ضربه ی حداد / بعد هر ضربه کیش و مات جدید

مرد باید که حرف حق بزند / هرکه "عاش سعید مات سعید"

محمود کریمی

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...