baraan 1186 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۸۹ به گنجشک گفتند، بنویس: عقابی پرید. عقابی فقط دانه از دست خورشید چید. عقابی دلش آسمان، بالش از باد، به خاک و زمین تن نداد. * و گنجشک هر روز همین جملهها را نوشت وهی صفحه، صفحه وهی سطر، سطر چه خوش خط و خوانا نوشت * وهر روز دفتر مشق او را معلم ورق زد وهر روز هم گفت: آفرین چه شاگرد خوبی، همین * ولی بچه گنجشک یک روز با خودش فکر کرد: برای من این آفرینها که بس نیست! سوال من این است چرا آسمان خالی افتاده آنجا برای عقابی شدن چرا هیچ کس نیست؟ * چقدر از "عقابی پرید" فقط رونویسی کنیم چقدر آسمان، خط خطی بال کاهی چرا پرکشیدن فقط روی کاغذ چرا نقطه هر روز با از سر خط چرا...؟ برای پریدن از این صفحه ها نیست راهی؟ * و گنجشک کوچک پرید به آن دورها به آنجا که انگشت هر شاخه ای رو به اوست به آن نورها وهی دور و هی دور و هی دورتر و از هر عقابی که گفتند مغرورتر و گنجشک شد نقطه ای نه در آخر جمله در دفتر این و آن که بر صورت آسمان میان دو ابروی رنگین کمان 11 لینک به دیدگاه
eder 13732 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۰ :icon_gol: عقاب ها نشستن و کرکس ها در حال پروازن 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده