رفتن به مطلب

زنگ انشا


ENG.SAHAND

ارسال های توصیه شده

با عرض پوزش میخواستم چندتا ایراد بگیرم از این خاطره تون :

اولا الان چیزی حدود 3 یا 4 سال هست که توی روزنامه نوشتند که فلفل دلمه ای ویتامین سی داره 10 سال پیش بعید میدونم کسی خبر داشته از این موضوع اصلا !

بعدم تا همین 3 یا 4 پیش پیش اینقدر تفاوت قیمتی میوه بالا نرفته بود که مثل الان !

الان همین فلفل از میوه هم قیمتش بالاتر هست . مخصوصا اون رنگیهاش:whistle:

توی این چندسال گذشته بقدری قیمت خونه و زمین بالا رفته که خیلی ها که از اولش هم وضع مالی متوسط داشتند قادر به خرید ملک نیستند پس چطور از فقیری صحبت میکنید که ده سال پیش توی چادر زندگی میکرده و الان مدرک تحصیلیش لیسانس هست و دارای کار و خونه ؟! اون بچه چطوری با این هزینه ها تحصیل کرده و به چه سرعتی شاغل شده که توانایی خرید ملک پیدا کرده ؟

 

و اینکه اصلا فکر نکنم هیچ شکل و عطر و طعم فقری مطبوع باشه به هیچ صورتی حتی فقر فرهنگی چه برسه به فقر مالی !

 

من احتمال میدم شما چندتا نکته رو در چند سال مختلف باهم ترکیب کردی و این نتیجه اش شده وگرنه هرجوری حساب کنی تناقض زیادی وجود داره بین حرفها و نوشته هاتون!

 

ممنون میشم بصورت منطقی منو از گمراهی در بیارید !

خوب بحثمون میکشه به کشاورزی و اقتصاد کشاورزی..

فلفل دلمه ای الان خیلی گرون شده.. شما از غافله خبر خیلی عقبی سه یا چهارساله!!!

در ده سال پیش نمیدونم سنتون چقدره ویادتون هست من بعداز این خاطره دانشجو شدم..دریکی از دانشگاههای شمال کشور اکثردوستان من از خانواده کشاورز بودن اون موقع فلفل دلمه ای وهرچیز دیگه مثل الان به نسبت گرون نبود نسبت به پرتقال.. شما کامل این متن منونخوندید و فقط اکتفاکردید به قیمت فلفل دلمه ای.. وبعد من خلاصه نوشتم پسر بچه یک عدد فلفل دلمه ای رو خرید شبیه معما ریاضی شد:ws3:

درمورد کار و خونه..بلاخره کسی ساکن نمیمونه زندگیش.. ماهانباید براورد بیکاری الان رو با پیشرفت یه دفعه این جور ادما مقایسه کنیم..

چطور شیرین جشن ماه رمضون یک دفعه پولدار شد ووضع خانوادش از این رو به اون روشد بلاخره علی ماهم به یه نحوی به اینجارسید... ولی باغیرتش درس خوند..

درمورد تناقص تناقص یعنی شک داشتن به این خاطره و به قول خودم درس زندگی..

 

درمورد چادر درست متوجه شدید خونشون کاملا نایلون کشیده بود.. من نه عکسی انداختم نه مدرکی میتونم بهت بدم.. چون اصلا کاردرستی نبود..

اینکه بخوام شمارو از گمراهی دربیارم صرفا فقط برای اینکه باور کنید و مدرکی بهتون نشون بدم فکر نکنم کارشایسته ای باشه...

ولی خیلی از اینجور ادما و خونه ها و شاید بدتر وجود داره که ماغافلیم..

حالا منطق شمارو من نمیدونم چیه که بخوام از گمراهی درتون بیارم...

ولی.:

ما به اصل موضوع باید دقت کنیم نه قیمت فلفل دلمه ای نه باورخودمون..

درهرصورت متشکرم.

  • Like 3
لینک به دیدگاه

این داستان جای خوندم جالب بود......

 

[h=3]

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
[/h]

 

جوان ثروتمندی نزد یک انسانی وارسته رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. مرد او را به کنار پنجره برد و پرسید:

 

- "پشت پنجره چه می بینی؟"

 

- "آدمهایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد."

 

بعد آینه ی بزرگی به او نشان داد و باز پرسید:

 

- "در این آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی."

 

- "خودم را می بینم."

 

- "دیگر دیگران را نمی بینی! آینه و پنجره هر دو از یک ماده ی اولیه ساخته شده اند، شیشه. اما در آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی بینی. این دو شیئ شیشه ای را با هم مقایسه کن. وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آنها احساس محبت می کند. اما وقتی از نقره (یعنی ثروت) پوشیده می شود، تنها خودش را می بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقره ای را از جلو چشمهایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری."

  • Like 8
لینک به دیدگاه
این داستان جای خوندم جالب بود......

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

 

 

جوان ثروتمندی نزد یک انسانی وارسته رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. مرد او را به کنار پنجره برد و پرسید:

 

- "پشت پنجره چه می بینی؟"

 

- "آدمهایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد."

 

بعد آینه ی بزرگی به او نشان داد و باز پرسید:

 

- "در این آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی."

 

- "خودم را می بینم."

 

- "دیگر دیگران را نمی بینی! آینه و پنجره هر دو از یک ماده ی اولیه ساخته شده اند، شیشه. اما در آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی بینی. این دو شیئ شیشه ای را با هم مقایسه کن. وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آنها احساس محبت می کند. اما وقتی از نقره (یعنی ثروت) پوشیده می شود، تنها خودش را می بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقره ای را از جلو چشمهایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری."

بسیار زیبا بود ممنون :icon_gol:

  • Like 3
لینک به دیدگاه
این داستان جای خوندم جالب بود......

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

 

 

جوان ثروتمندی نزد یک انسانی وارسته رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. مرد او را به کنار پنجره برد و پرسید:

 

- "پشت پنجره چه می بینی؟"

 

- "آدمهایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد."

 

بعد آینه ی بزرگی به او نشان داد و باز پرسید:

 

- "در این آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی."

 

- "خودم را می بینم."

 

- "دیگر دیگران را نمی بینی! آینه و پنجره هر دو از یک ماده ی اولیه ساخته شده اند، شیشه. اما در آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی بینی. این دو شیئ شیشه ای را با هم مقایسه کن. وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آنها احساس محبت می کند. اما وقتی از نقره (یعنی ثروت) پوشیده می شود، تنها خودش را می بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقره ای را از جلو چشمهایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری."

 

بسیار زیبا بود ممنون :icon_gol:

 

موافقم:icon_gol:... ممنونم اتیه عزیز(همساده خوبم):ws3:

  • Like 3
لینک به دیدگاه
این داستان جای خوندم جالب بود......

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

 

 

جوان ثروتمندی نزد یک انسانی وارسته رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. مرد او را به کنار پنجره برد و پرسید:

 

- "پشت پنجره چه می بینی؟"

 

- "آدمهایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد."

 

بعد آینه ی بزرگی به او نشان داد و باز پرسید:

 

- "در این آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی."

 

- "خودم را می بینم."

 

- "دیگر دیگران را نمی بینی! آینه و پنجره هر دو از یک ماده ی اولیه ساخته شده اند، شیشه. اما در آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی بینی. این دو شیئ شیشه ای را با هم مقایسه کن. وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آنها احساس محبت می کند. اما وقتی از نقره (یعنی ثروت) پوشیده می شود، تنها خودش را می بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقره ای را از جلو چشمهایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری."

 

داستان قشنگی بود ولی من موافق نیستم:ws3:

به نظر من فقر هیچ چیز خوشی نیست و تو میتونی ثروتمند باشی و دیگران رو ببینی نه اینکه فقیر باشی و محبور باشی دیگران رو ببینی، هنر اینه که در عین قدرت و ثروت بتونی به دیگران محبت کنی نه از سر اجبار و چون اینکه مثل همید این کار رو بکنی

دیدی خیلی آدما رو وقتی پولدار میشن یا قدرتمند میشن عوض میشن!یا بهتره بگم عوضی میشن! ولی کسایی که بتونن در عین داشتن این نعمت ها عوض بشن در جهت بهتر یا کمِ کم ثابت بمونن اینا هنر کردن

  • Like 4
لینک به دیدگاه
داستان قشنگی بود ولی من موافق نیستم:ws3:

به نظر من فقر هیچ چیز خوشی نیست و تو میتونی ثروتمند باشی و دیگران رو ببینی نه اینکه فقیر باشی و محبور باشی دیگران رو ببینی، هنر اینه که در عین قدرت و ثروت بتونی به دیگران محبت کنی نه از سر اجبار و چون اینکه مثل همید این کار رو بکنی

دیدی خیلی آدما رو وقتی پولدار میشن یا قدرتمند میشن عوض میشن!یا بهتره بگم عوضی میشن! ولی کسایی که بتونن در عین داشتن این نعمت ها عوض بشن در جهت بهتر یا کمِ کم ثابت بمونن اینا هنر کردن

 

با حرفت موافقم انسان اگه برسه به جایی متواضع باشه انسانیت خودشو ثابت کرده،ولی حقیقته که ثروت و موقعیت خیلیهارو کور میکنه نمیتونن یا نمیخوان کسیو ببینن:a030:

آدم که فقیر باشه کسی نمیبیندش اون حکایت لباسو یادتونه که یه فقیر میره مهمانی چون لباسش خوب نیست فقیر راهش نمیدن ولی بعد که میره لباسشو عوض میکنه با یه لباس خوب میاد مبیرن میزارنش بالا مجلس.....

حکایت این زمانه س.....

  • Like 3
لینک به دیدگاه
با حرفت موافقم انسان اگه برسه به جایی متواضع باشه انسانیت خودشو ثابت کرده،ولی حقیقته که ثروت و موقعیت خیلیهارو کور میکنه نمیتونن یا نمیخوان کسیو ببینن:a030:

آدم که فقیر باشه کسی نمیبیندش اون حکایت لباسو یادتونه که یه فقیر میره مهمانی چون لباسش خوب نیست فقیر راهش نمیدن ولی بعد که میره لباسشو عوض میکنه با یه لباس خوب میاد مبیرن میزارنش بالا مجلس.....

حکایت این زمانه س.....

 

منم همینو میگم ولی یه جور دیگه

پولداری که پولش رو مایه مباهاتش بدونه و فقیری که با پولدار شدن انسانیتش رو فراموش کنه اینا عوضی هستن:ws3:

میدونی خوبی پولدارا و قدرتمندا چیه ؟اینه که میتونی به راحتی تفکیکش کنی که آدم خوبیه یا نه؟

ولی فقر یک ابهام به وجود میاره!واقعا سخته دسته ای از انسان های فقیر رو بشناسی!چون هنوز موقعیت پیدا نکردن که من درونی خودشون رو نشون بدن! شاید درون اونا یک فرشته باشه و شایدم یک اژدها، نمونش رو هم توی ایران به وفور میتونی ببینی:ws3:

من میگم آدما رو توی موقعیت باید شناخت

ثروت یک نعمته و یک توانایی که انسان میتونه از اون در جهت رسیدن به اهدافش استفاده بهینه کنه یا اینکه برای بعضی آدما خود این ثروت باعث تخریبشون بشه

فقر هم در یک مورد خوبه! فقط در یک مورد، و اون وقتیه که در بعضیا محرک تلاش بیشتر میشه:w16:

  • Like 4
لینک به دیدگاه
منم همینو میگم ولی یه جور دیگه

پولداری که پولش رو مایه مباهاتش بدونه و فقیری که با پولدار شدن انسانیتش رو فراموش کنه اینا عوضی هستن:ws3:

میدونی خوبی پولدارا و قدرتمندا چیه ؟اینه که میتونی به راحتی تفکیکش کنی که آدم خوبیه یا نه؟

ولی فقر یک ابهام به وجود میاره!واقعا سخته دسته ای از انسان های فقیر رو بشناسی!چون هنوز موقعیت پیدا نکردن که من درونی خودشون رو نشون بدن! شاید درون اونا یک فرشته باشه و شایدم یک اژدها، نمونش رو هم توی ایران به وفور میتونی ببینی:ws3:

من میگم آدما رو توی موقعیت باید شناخت

ثروت یک نعمته و یک توانایی که انسان میتونه از اون در جهت رسیدن به اهدافش استفاده بهینه کنه یا اینکه برای بعضی آدما خود این ثروت باعث تخریبشون بشه

فقر هم در یک مورد خوبه! فقط در یک مورد، و اون وقتیه که در بعضیا محرک تلاش بیشتر میشه:w16:

 

این حرفت واقعا درسته با به بعضی ها موقعیت داد تا ببینی واقعا لیاقت داشتن دارن یانه..

یه بنده خدایی میشناختم بعد چند مدت یه کاری پیدا کرده بود خرج خودشو در میاورد....

گذشت تا یه نفر باهاش آشنا شد و از بدبختی هاش بهش گفت،که وام پیشمه،قرض دارم،کرایه خونه،بدبختی،فقر تو بزرگی کن اگه کاری داشتی خبرم کن..

این بنده خدام آخر مهربونی فردین بازیو،پتروس بودن،بعد چند مدت محل کارش به یه نفر احتیاج داشت،اینم رفت کلی التماس که اره من یکیو میشناسم که فقیره به کار نیاز داره ثواب داره بزار بیاد ،شد ضامن طرف آوردش پیش خودش.....

چند صباحی اوضاع خوب بود،طرف احترامشو میگرفت،که اره تو برام کار پیدا کردی.......

تا یه دوماهی طرف یواش یواش پوست انداخت خودشو نشان داد،که چرا کار تو زیاده،حقوقت زیاده،......

اون بنده خدام چند مدتی تحمل کرد که آخه این چش شد یهو.....

یواش یواش دید آدمای اطرفاش یه جوری شدن مث قبل باهاش نیستن الی آخر......

روز به روز اوضاع بدتر میشد بنده خداه بدونه اینکه بخواد حرف بالا میگرفت،لج لجبازی.....

یه روز ریسه بنده خدارو صدا زدو عذرشو خواست که بره خونه بشینه کار بی کار....

حالا اون بنده خدا چقد کار میکردو با دل جان کاراشو تحویل میداد بماند با خدا.....

بعد مدتی فهمید چه حقه ای به کار برده طرف چه تهمتی که بهش نزده......

این عین واقعیت بود واسه یکی از دوستام پیش اومد حالام بنده خدا بیکار....

اینه که میگم حرفت صحیحه اداما تو موقعیت باید بزاریشون تا خودشون نشون بدن.

اینو نگفتم که آره زمانه بد شده،نه ما آدمایم که بد شدیم تا به یه جای میرسیم همه رو فراموش میکنیم،خیلیا تو فقر عقده شدن که چرا بعضی ها دارن،دارن که دارن به کسی چه؟....

  • Like 2
لینک به دیدگاه

اکثر داستان ها و روایت هایی که توی ایران هستش و ما میخونیم درباره اینه که فقرا خوبن و پولدارا همیشه نامرد و دودوزه باز:ws28:

البته بحث دیگه ای هم که هست اینه که اکثر پولدارای اینجا از راه های درستی به پول نرسیدن و بیشتر دلال بازی و ... بوده:ws3:

حالا خودتون اینا رو کنار هم بذارید و تحلیل کنید

اصلا نمیخوام بحث رو سیاسی کنم ولی این یک فرهنگ قناعت پروریه (واژه بهتر از این پیدا نکردم:ws3:) که آدما به اونچه هستن راضی باشن و این باعث میشه خیلیا تلاششون رو بیشتر نکنن

آقا پول خیلی چیز خوبیه چرا میگید چرک کف دسته؟این چرک کف دستاتون رو بدید به ما:w02:

من به نظرم پول خوبه چون میتونی باهاش عطر بخری و عطرم حس هایی رو که فقر خاموش میکنه روشن میکنه:ws3:

  • Like 1
لینک به دیدگاه

این نوشته یه کپی هست ولی حرف دل منه و خیلی ازش خوشم اومد

 

امیدوارم خوشتون بیاد:icon_gol:

 

فقرهمه جاسرميكشد.فقر،گرسنگي نيست.فقر،عرياني هم نيست.

فقر،گاهي زيرشمش هاي طلاخودراپنهان ميكند.

فقر،چيزي را"نداشتن"است،ولي،آن چيزپول نيست.

طلاوغذانيست.فقر،ذهنهارامبتلاميكند.فقر،بشكه هاي نفت رادرعربستان،تاته سرميكشد..

فقر،همان گردوخاكي است كه بركتابهاي فروش نرفته ي يك كتابفروشي مي نشيند..

فقر،تيغه هاي برنده ماشين بازيافت است،‌كه روزنامه هاي برگشتي راخردميكند..

فقر،كتيبهء سه هزارساله اي است كه روي آن يادگاري نوشته اند.

فقر،پوست موزي است كه ازپنجره يك اتومبيل به خيابان انداخته ميشود.فقر،همه جاسرمي کشد..

فقر،شب را"بي غذا"سركردن نيست،فقر،روزرا"بي انديشه"سركردن است!

 

فقر چیست؟

ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ۲ ﺗﺎ ﺍﻟﻨﮕﻮ ﺗﻮﯼ ﺩﺳﺘﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﻭ ۲ ﺗﺎ

ﺩﻧﺪﻭﻥ ﺧﺮﺍﺏ ﺗﻮﯼ ﺩﻫﻨﺖ؛

ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺭﻭﮊ ﻟﺒﺖ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺍﺯ ﻧﺦ ﺩﻧﺪﻭﻧﺖ ﺗﻤﻮﻡ

ﺑﺸﻪ

...

ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺷﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺟﻠﻮﯼ ﻣﻬﻤﻮﻧﺖ ﻣﯿﺬﺍﺭﯼ

ﺍﺯ ﺷﺎﻡ ﺩﯾﺸﺐ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺷﺐ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﺕ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﺎﺷﻪ؛

ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﻣﺎﺟﺮﺍﯼ ﻋﺮﻭﺱ ﻓﺨﺮﯼ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﻭ ﺯﻥ

ﺻﯿﻐﻪ ﺍﯼ ﭘﺴﺮ ﻭﺳﻄﯿﺶ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺣﻔﻆ ﺑﺎﺷﯽ ﺍﻣﺎ ﺗﺎﺭﯾﺦ

ﮐﺸﻮﺭ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﻭ ﻧﺪﻭﻧﯽ؛

ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﺁﺷﻐﺎﻝ ﺑﺮﯾﺰﯼ ﻭ ﺍﺯ ﺗﻤﯿﺰﯼ

ﺧﯿﺎﺑﻮﻧﻬﺎﯼ ﺍﺭﻭﭘﺎ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﻨﯽ؛

ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﺗﻮﻣﺎﻧﯽ ﺳﻮﺍﺭ

ﺑﺸﯽ ﻭ ﻗﻮﺍﻧﯿﻦ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﺭﻭ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﻧﮑﻨﯽ؛

ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺩﻡ ﺍﺯ ﺩﻣﻮﮐﺮﺍﺳﯽ ﺑﺰﻧﯽ ﻭﻟﯽ ، ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ

ﺑﭽﻪ ﺍﺕ ﺟﺮﺍﺕ ﻧﮑﻨﻪ ﺍﺯ ﺗﺮﺳﺖ ﺑﻬﺖ ﺑﮕﻪ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺣﺴﺐ

ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻗﺎﺏ ﻋﮑﺲ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻼﻗﻪ ﺍﺕ ﺭﻭ ﺷﮑﺴﺘﻪ؛

ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﻭﺭﺯﺵ ﻧﮑﻨﯽ ﻭ ﺑﻪ ﺟﺎﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻨﺎﺳﺐ

ﺍﻧﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﻏﺬﺍ ﻧﺨﻮﺭﺩﻥ ﻭ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻭ ﺩﺍﺭﻭ ﮐﻤﮏ

ﺑﮕﯿﺮﯼ؛

ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻓﺮﺍﻏﺘﺖ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻥ

ﭼﺮﺑﯽ ﻫﺎﯼ ﺑﺪﻧﺖ ﺑﻨﺰﯾﻦ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﯽ؛

ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﺕ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮ ﺍﺯ ﯾﺨﭽﺎﻟﺖ

ﺑﺎﺷﻪ؛

ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﯾﻪ ﺁﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﻧﯿﺎﺯﻣﻨﺪ

ﮐﻤﮑﻪ، ﻣﻮﺑﺎﯾﻠﺖ ﺭﻭ ﺩﺭﺑﯿﺎﺭﯼ ﻭ ﺍﺯﺵ ﻓﯿﻠﻢ ﻭ ﻋﮑﺲ ﺑﮕﯿﺮﯼ...

  • Like 7
لینک به دیدگاه
این نوشته یه کپی هست ولی حرف دل منه و خیلی ازش خوشم اومد

 

امیدوارم خوشتون بیاد:icon_gol:

 

فقرهمه جاسرميكشد.فقر،گرسنگي نيست.فقر،عرياني هم نيست.

فقر،گاهي زيرشمش هاي طلاخودراپنهان ميكند.

فقر،چيزي را"نداشتن"است،ولي،آن چيزپول نيست.

طلاوغذانيست.فقر،ذهنهارامبتلاميكند.فقر،بشكه هاي نفت رادرعربستان،تاته سرميكشد..

فقر،همان گردوخاكي است كه بركتابهاي فروش نرفته ي يك كتابفروشي مي نشيند..

فقر،تيغه هاي برنده ماشين بازيافت است،‌كه روزنامه هاي برگشتي راخردميكند..

فقر،كتيبهء سه هزارساله اي است كه روي آن يادگاري نوشته اند.

فقر،پوست موزي است كه ازپنجره يك اتومبيل به خيابان انداخته ميشود.فقر،همه جاسرمي کشد..

فقر،شب را"بي غذا"سركردن نيست،فقر،روزرا"بي انديشه"سركردن است!

 

فقر چیست؟

ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ۲ ﺗﺎ ﺍﻟﻨﮕﻮ ﺗﻮﯼ ﺩﺳﺘﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﻭ ۲ ﺗﺎ

ﺩﻧﺪﻭﻥ ﺧﺮﺍﺏ ﺗﻮﯼ ﺩﻫﻨﺖ؛

ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺭﻭﮊ ﻟﺒﺖ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺍﺯ ﻧﺦ ﺩﻧﺪﻭﻧﺖ ﺗﻤﻮﻡ

ﺑﺸﻪ

...

ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺷﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺟﻠﻮﯼ ﻣﻬﻤﻮﻧﺖ ﻣﯿﺬﺍﺭﯼ

ﺍﺯ ﺷﺎﻡ ﺩﯾﺸﺐ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺷﺐ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﺕ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﺎﺷﻪ؛

ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﻣﺎﺟﺮﺍﯼ ﻋﺮﻭﺱ ﻓﺨﺮﯼ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﻭ ﺯﻥ

ﺻﯿﻐﻪ ﺍﯼ ﭘﺴﺮ ﻭﺳﻄﯿﺶ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺣﻔﻆ ﺑﺎﺷﯽ ﺍﻣﺎ ﺗﺎﺭﯾﺦ

ﮐﺸﻮﺭ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﻭ ﻧﺪﻭﻧﯽ؛

ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﺁﺷﻐﺎﻝ ﺑﺮﯾﺰﯼ ﻭ ﺍﺯ ﺗﻤﯿﺰﯼ

ﺧﯿﺎﺑﻮﻧﻬﺎﯼ ﺍﺭﻭﭘﺎ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﻨﯽ؛

ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﺗﻮﻣﺎﻧﯽ ﺳﻮﺍﺭ

ﺑﺸﯽ ﻭ ﻗﻮﺍﻧﯿﻦ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﺭﻭ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﻧﮑﻨﯽ؛

ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺩﻡ ﺍﺯ ﺩﻣﻮﮐﺮﺍﺳﯽ ﺑﺰﻧﯽ ﻭﻟﯽ ، ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ

ﺑﭽﻪ ﺍﺕ ﺟﺮﺍﺕ ﻧﮑﻨﻪ ﺍﺯ ﺗﺮﺳﺖ ﺑﻬﺖ ﺑﮕﻪ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺣﺴﺐ

ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻗﺎﺏ ﻋﮑﺲ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻼﻗﻪ ﺍﺕ ﺭﻭ ﺷﮑﺴﺘﻪ؛

ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﻭﺭﺯﺵ ﻧﮑﻨﯽ ﻭ ﺑﻪ ﺟﺎﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻨﺎﺳﺐ

ﺍﻧﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﻏﺬﺍ ﻧﺨﻮﺭﺩﻥ ﻭ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻭ ﺩﺍﺭﻭ ﮐﻤﮏ

ﺑﮕﯿﺮﯼ؛

ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻓﺮﺍﻏﺘﺖ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻥ

ﭼﺮﺑﯽ ﻫﺎﯼ ﺑﺪﻧﺖ ﺑﻨﺰﯾﻦ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﯽ؛

ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﺕ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮ ﺍﺯ ﯾﺨﭽﺎﻟﺖ

ﺑﺎﺷﻪ؛

ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﯾﻪ ﺁﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﻧﯿﺎﺯﻣﻨﺪ

ﮐﻤﮑﻪ، ﻣﻮﺑﺎﯾﻠﺖ ﺭﻭ ﺩﺭﺑﯿﺎﺭﯼ ﻭ ﺍﺯﺵ ﻓﯿﻠﻢ ﻭ ﻋﮑﺲ ﺑﮕﯿﺮﯼ...

 

واقعا زیبا بود....

دستت درد نکنه که این عین فقره....

کاش یاد بگیریم فقیر نباشیم....

  • Like 4
لینک به دیدگاه

پرونده اش را زیر بغلش گذاشتند و بیرونش کردند.....

 

ناظم با رنگ قرمز و چهره برافروخته فریاد کشید :

بهت گفته باشم ، تو هیچی نمی شی ، هیچی

مجتبی نگاهی به همکلاسی هایش انداخت ، آب دهانش را قورت داد خواست چیزی بگوید اما ، سرش را پایین انداخت و رفت

 

برگه مجتبی ، دست به دست بین معلم ها می گشت اشک و خنده دبیران در هم آمیخته بود

امتحان ریاضی ثلث اول :

سئوال : یک مثال برای مجموعه تهی نام ببرید

جواب : مجموعه آدم های خوشبخت فامیل ما

سئوال : عضو خنثی در جمع کدام است ؟

جواب : حاج محمود آقا ، شوهر خاله ریحانه که بود و نبودش در جمع خانواده هیج تاثیری ندارد و گره ای از کار هیچ کس باز نمی کند

سئوال : خاصیت تعدی در رابطه ها چیست ؟

جواب : رابطه ای است که موجب پینه دست پدرم ، بیماری لاعلاج مادرم و گرسنگی همیشگی ماست

 

معلم ریاضی اشکش را با گوشه برگه مجتبی پاک کرد و ادامه داد

سئوال : نامساوی را تعریف کنید

جواب : نامساوی یعنی ، یعنی ، رابطه ما با آنها ، از مابهتران ، اصلا نامساوی که تعریف و تمجید ندارد ، الهی که نباشد

سئوال : خاصیت بخش پذیری چیست ؟

جواب : همان خاصیت پول داری است آقا ،که اگر داشته باشی در بخش بیمارستان پذیرش می شوی و گرنه مثل خاله سارا بعد از جواب کردن بیمارستان تو راه خانه فوت می کنی

سئوال : کوتاه ترین فاصله بین دو نقطه چه خطی است ؟

جواب : خط فقر ، که تولد لیلا ، خواهرم را ، سریعا به مرگش متصل کرد

برگه در این نقطه کمی خیس بود و غیر خوانا ، که شاید اثر قطره اشک مجتبی بود

 

معلم ریاضی ، ادامه نداد برگه را تا کرد ، بوسید و در جیبش گذاشت

مجتبی دم در حیاط مدرسه رسیده بود ، برگشت با صدای لرزانش فریاد زد

آقا اجازه : گفتید هیچی نمی شیم ؟ هیچی ؟

بعد عقب عقب رفت ، در حیاط را بوسید

و پشت در گم شد

 

  • Like 5
لینک به دیدگاه
  • 3 ماه بعد...

فقر زائیدۀ جامعه طبقاتی است!

 

سوئد در این روز ها، در یکی از خیابانهای استکهلم پایتخت کشورِِ رفاه و ویترین بورژوازیِ سابق ....

مردمان ساکن سایر کشورهای اروپای واحد - بویژه کولی ها - که از فق

ر و تنگدستی بجان آمده اند برای تأمین معاش خود و خانواده های خود به سوئد ( کشور رفاه ) مهاجرت می کنند .

ادارات تأمین اجتماعی سوئد خود را موظف به تأمین هزینه های زندگی آنان نمیدانند .

در سرمای هولناک قطبی آنان را موظف کرده اند که خود در صدد تهیه مایحتاج زندگی خود باشند ...

و تأمین اجتماعی شامل حال این نوع از مهاجرین نمی شود .

 

rhzgtpms6apijw8gjch1.jpg

 

  • Like 4
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...