spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مرداد، ۱۳۹۳ ساموئل بکت ساموئل بارکْلی بِکت (به انگلیسی: Samuel Barclay Beckett) (زاده ۱۳ آوریل ۱۹۰۶ - درگذشته ۲۲ دسامبر ۱۹۸۹) نمایشنامهنویس، رماننویس و شاعر ایرلندی بود. آثار بکت بیپروا، به شکل بنیادی کمینهگرا و بنابر بعضی تفسیرها در رابطه با وضعیت انسانها عمیقاً بدبینانهاند. این حس بدبینی اغلب با قریحهٔ طنزپردازی قوی و غالباً نیشدار وی تلطیف میگردد. چنین حسی از طنز، برای بعضی از خوانندگان آثار او، این نکته را در بر دارد که سفری که انسان به عنوان زندگی آغاز کردهاست با وجود دشواریها، ارزش سعی و تلاش را دارد. آثار اخیر او، بُنمایههای موردنظرشان را به شکلی رمزگونه و کاهشیافته مطرح میکنند. «بکت در خانوادهای مرفه و مذهبی (پروتستان) بزرگ شده و تا اتمام تحصیلات دانشگاهی و شروع کارش به عنوان استاد هنوز باور مذهبی داشتهاست. پس از ترک قطعی محیط آکادمیک و مهاجرتش به پاریس، گسست از مذهب را در آثارش منعکس میکند. با اجرای در انتظار گودو در سال ۱۹۵۳ تماشاگر با اعلان جنگی شوک آور علیه خدا و مذهب روبرو میشود.» بکت در آثار دیگرش هم با طنز تندی به اصول کاتولیسیسم برخورد میکند. او در سال ۱۹۶۹ به دلیل «نوشتههایش - در قالب رمان و نمایش - که در فقر [معنوی] انسان امروزی، فرارَوی و عروج او را میجوید»∗، جایزه نوبل ادبیات را دریافت نمود. 2 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مرداد، ۱۳۹۳ هیچ خوابی آنقدر عمیق نیست که من، صدایت را در آن نشنوم. حالا دوباره شب های سفید متعلق به من هستند. بیخوابی، بیخوابی شجاعانهای تا سپیده دم... 2 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مرداد، ۱۳۹۳ 10 جمله ماندگار از بکت به انتخاب نشریه تلگراف «سعی کردی. شکست خوردی. اشکالی ندارد. دوباره سعی کن. دوباره شکست بخور. بهتر شکست بخور.» «هیچ چیز بامزهتر از شاد نبودن نیست، مطمئن باشید. بله، بله، شاد نبودن مسخرهترین چیز دنیاست.» «عادت بزرگترین میراننده است.» «نه، از هیچ چیز پشیمان نیستم، تنها پشیمانی من به دنیا آمدنم است، همیشه به نظرم مرگ کسلکنندهترین چیز دنیا بوده.» «همه ما دیوانه به دنیا آمدهایم. برخی دیوانه میمانیم.» «کلمات تنها چیزی هستند که ما داریم.» «تولد، مرگ او بود.» «من از سرنوشت انسان چه میدانم؟ درمورد کلم بیشتر میتوانم برایتان حرف بزنم.» «شما روی زمین هستید. هیچ درمانی برایش نداریم.» «اول برقصید. بعد فکر کنید. نظم طبیعی همین است.» 2 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مرداد، ۱۳۹۳ باریکه ای از شن ام که عمرم چیزی میان آوار و تپه ای شنی بوده است باران تابستانی بر زندگیم می بارد بر من، بر زندگیم که از من می گریزد، مرا دنبال می کند و در روز آغازِ خود پایان خواهد یافت 2 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مرداد، ۱۳۹۳ ای لحظه ی گرانسنگ! تو را می بینم در میان پرده ی لرزان مه آنجا که دیگر نیازی به گذر از آستان های بلند و پرتکاپوی دروازه ای ندارم و تا زمانی که تنها دری باز و باز بسته می شود زنده خواهم بود. 2 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مرداد، ۱۳۹۳ کرکس گرسنگیِ خویش را می کشد، میان آسمان ِ جمجمه ام در تمام آسمان و زمین در هجوم به لاشه های به پشت افتاده که دمی بعد باید برای زندگی برخیزند و گامی بردارند مسخره ی پاره - تنی که شاید هنگامی به کار آید که از گرسنگی ِ کرکس، آسمان و زمین همچون لاشه ای شده باشند 2 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مرداد، ۱۳۹۳ دوست دارم عشقم بمیرد در گورستان باران بگیرد و در کوچه هایی که گام برمی دارم، ببارد همان عشق گریانی که گمان می کرد مرا دوست دارد 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده